عصر نو
www.asre-nou.net

کابوس


Wed 13 04 2011

برزین آذرمهر

درنای سرخپوش،
در سا حل خموش،
دیشب تمام شب
می خواند پر خروش :
دریا ندیده بودم
پژمرده، چهرهِ زرد؛
از تاب و تب فتاده
بر جا نشسته سرد،
زانوی غم گرفته،
پر مویه در بغل،
در ضجه ی سیاهی
از التهاب و درد...

رهپوی این سفر
ازگردش ِزمانه ی بیمار در عجب،
از هول دیر پایی این شام در تعب
سوزنده پرسشی به لب
در شعله‌های تب
پر خشم و پر خروش
می خواندم به گوش :
این سخت سر چگونه،
گردیده رامسر؟
در نیمه‌های راه و
افتاده از نفس
چون پر شکسته مرغی،
در کنج یک قفس...
در خود فروشکسته،
از خویش ‌بی خبر؛
آخر که‌اش نهاده،
سنگ لحد به سر؟!

این سخت سر که دیری،
توفنده بود سخت،
ازچه فرو نشسته،
دل کنده از نبرد؟!

این اژدهای خفته،
خوابش برای چیست؟
چشم انتظار نعره ی توفان ز سوی کیست؟
درآرزوی ِخیزش باد از کدام سوست؟
لب پر چرا نمی زند،
قد بر نمی کشد ،
طغیان نمی کند ،
شور ِ نهفته را
عریان نمی کند؟
برپُرسه‌های این شب ِسنگین و نا به جا،
پاسخ نمی دهد،
روشن نمی سراید
کاماج‌ها چه شد؟
آن شور ِ پا گرفته ،
در موج‌ها چه شد؟
وان موج‌های رفته،
تا اوج‌ها چه شد؟
‌فصل بلند شر
آخر نشد مگر؟
آیا به سر نمانده اش
دیگر هوای رشد؟
در سینه‌اش نمی تپد،
قلب تپان ِ ماه؟
سو سو دراو نمی زند،
تک اختران راه؟
مرغان ره بگوئید
در شب چه رفته است؟
ٌ‌با آن همه نشاندن دانه به ژرف ِ خاک
نشکفته گر ستاره‌ای در ‌بی کران چه باک؟
درکشتزار شب،
ما رشد می کنیم
بر چاره‌های ره،
ما راه می بریم ،
درموجساره‌ی نهان در ژرفنای شب ،
خود قطره قطره باهم پیوند می خوریم،
این نغمه‌ها چو با هم،همساز می شود،
دریا گری در یا آغاز می شود...
با این همه، همیشه
این مرغ ِ دردمند
در اوج موج ها،
یا ژرفه‌های خامش و بیمار گون ِشب،
فریاد می زند :
یاران
خطر!
خطر!
از دام‌ ها
حذر!
از برکه‌های پر شده از لایه ی لجن،
ازمار‌های آبی بر موج‌ها سوار،
گه زیر، گه زبَر
آنان که ماهرانه
خود پیش می برند،
لیکن رهبْرانه
بر ریشه می زنند.

شبخوان ِ این سفر
از سختی و مرارت این راه با خبر،
رهتوشه‌ای فراهم،
کرده خورند راه،
لیکن در این کرانه ی خاموش و وهمناک،
خواب از سرش ربوده ،
کابوس هولناک!