عصر نو
www.asre-nou.net

ريچارد چانگينز

سافو

ترجمه مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
Sun 10 04 2011

می‌توان گفت كه شعرهای سافو كمابيش از دست رفته است. سيصد سالی بعد از مرگِ او، هنگامی که دانشورانِِ اسكندرانی شعرهای غزل‌سرايان يونانی را گردآوری کردند، کارهای او را در٩ دفتر جای دادند. می‌دانيم كه اولينِ آن‌ها شاملِ ۱۳۲۰ سطر بوده است و بقيه چه بسا کمتر از اين. از آن جا که از شعرهای او جز اندكی به دست ما نرسيده است، به دليلِ زيبايی بسيارِ همين مقدار‍ اندك، می‌توان گمان كرد كه وی سازنده‌ی چيره ‌دست چند گوهرِ نفيس يا چند شاهکار بوده است. اما به نظرنمی‌رسد كه برای خوانندگان عهدِ باستان نيز اين گونه بوده باشد. آنچه اين احساس را نيرو می‌بخشد اين است كه ما اين جا با يك كمالِ كوچكِ درخشان روبه‌رو‌ايم، خصلتِ تغزلی سرراست و روشنِ شعرهای او.
او نه اهل موعظه است، نه اهل بحث وجدل بر سرايده‌های پيچيده. سوين‌برن[1]، که در ‘سافويي‌ها’ (Sapphics) و ‘آناکتوريا’ (Anactoria) عشق و علاقه‌اش را به سافو ابرازکرده است، در باره‌ی او گفته‌ای مبالغه‌آميزدارد:
« اشيل، بزرگترين شاعری بود که‌ پيامبر نيز بوده است. شکسپير بزرگترين شاعری بود که نمايش نامه‌نويس هم بوده است، اما سافو بزرگترين شاعری ست كه هرگز بوده است، نه كمتر و نه بيشتر.» يا ممكن است هوس كنيم گفته‌ی والتر پارتر— از معاصرانِ سوين‌برن— در باره‌ی تنديسِ(Venus de Milo) را درباره‌ی شعرِسافو تكراركنيم كه: «جز زيبايی افسونگرِ خويش هيچ چيزِ ديگری را خاطرنشان نمی‌كند.»
با اين همه، و با اين که چندان از زندگی او خبر نداريم، داشتنِ اطلاعاتی از زمانه و اوضاعِ روزگاراو می‌تواند برای فهم بهترِ کار او به ما کمک کند.
او در جزيره‌ی لسبوس (Lesbos)، در شمالِ دريای اژه، در اواخرِ قرن هفتم قبل از ميلاد، در يک خانواده‌ی اشرافی، به دنيا آمد. گفته‌اند که روزگاری را در سيسيل در تبعيد به سر برد، و نيز گفته‌اند که شوهر کرده و صاحبِ دختری نيز شده بود. داستان عشق‌اش به کشتيبانی به نام فائون (Phaon) و خودکشی‌اش در جزيره‌ی لوكاديا با پرت كردن خود از صخره، از اويد (Ovid) به بعد مايه‌ی الهام برای شاعران بسيار بوده، اما اين‌ها افسانه‌هايی است که قرن‌ها بعد از مرگِ او ساخته شده است.
در دوران زندگی سافو،"عصرِغزل‌سرايی يونانی" داشت به اوج خود می‌‌رسيد. شعرِ تغزلی يونانی به دو گروه گسترده تقسيم می‌شد وهر دو دسته را در ابتدا به قصدِ شنيده شدن در مجلس می‌سرودند. شعرِ همسرايی (choral poetry) برای دسته‌‌ كُر نوشته می‌شد تا با همسرائی و رقص اجرا شود و هر بندِ آن فرمِ ديگری داشت. چکامه‌های پيروزی پندار و ميان پرده‌ها‌ی تراژدی‌های يونانی از اين نوع‌اند. ترانه‌ها‌ی جشنِ عروسی‌ سافو هم می‌بايد برای اجرای همسرايان ساخته شده باشد. نوع ديگر شعرِ تغزلی تكسرايی (monody) بود که معمولأ خودِ شاعرآن را اجرا می‌کرد، با استفاده از فرم‌های موجود برای سرودنِ بندها.
فرمِ موردِ علاقه‌ی سافو برای سرودنِ بند همان است که ‘سافوئی‌‘ ناميده می‌شود و چند تن از مترجمانِ وی دست به تقليد آن در شعرِ انگليسی زده‌اند.
جای اجرای تکسرايی‌های تغزلی’سمپوزيوم’ بود. سمپوزيوم نهادی است يونانی، که آن را ‘ميهمانی شام’ (dinner party) يا ‘مجلس می‌گساری’ (drinking party) ترجمه كرده‌اند كه كاملا نارسا است. سمپوزيوم مجلسی بود دوستانه برای گرد هم آمدن مردانِ طبقاتِ بالای جامعه. كارِ زن‌ها در اين مجالس، اگر كه حضور می‌داشتند، يا رقاصی بود يا فلوت‌زنی يا روسپيگری. اين نشست‌ها هم می‌توانست ميدان مست بازی و عيش وعشرت باشد هم مجلس بحث‌ سياسی يا فلسفی، مانندِ مجلس بحث در رساله‌ی سمپوزيومِ افلاطون (اين كه موضوع بحث در ‌آن رساله ماهيتِ عشق است، نكته‌ای ست كه بی‌اهميت نبايد دانست).
سافو چون زن بود، راهی به اين دنيا نداشت و تكسرايی‌های خود را می‌بايد برای خواندن در محيط ديگری نوشته باشد. اگرچه وضعيتِ او کاملأ روشن نيست، به نظرمی‌آيد که مديريتِ گروه يا ‘مدرسه’ای را به عهده داشته كه در آن به دختران هنرها و آدابی را می‌آموخته‌اند تا برای ازدواج با يك مردِ شايسته آماده شوند.
اين خود يکی از دلايل وجود فضای سراسر زنانه‌ در شعرهای اوست. اما شاعر ديگری از لسبوس، يعني آلكايوس (Alcaeus)، كه در دوره‌ی سافو زندگی می‌كرد، با سياست و تبعيد درگير بود. در حالی که در تکه‌های بازمانده از شعرسافو، نشانی از آشوبِ زمانه ديده نمی‌شود. وضع شخصی او در شعراش بازتابی عميق‌تر ولی نامحسوس‌تر دارد.
شرطِ لازم برای پديدارشدنِ شعرِ عاشقانه بی گمان اين است که معشوق بتواند ‘نه’ بگويد. اين عاشق را دردمند می‌کند و برای شاعر ‘ماجرا’يی مي‌شود و درعين حال اميد و نوميدی او داستان را به مراتب جذاب‌ترمی‌كند. بدينسان است كه شعرِ عاشقانه‌ی لاتينی هنگامی ناگهان پديدار می‌شود كه بر اثرِ دگرگونی‌هايی در جامعه‌ی رومی زنانی پيدا می‌شوند که می‌توانستند هر کاری را كه دوست دارند بكنند.
اين نيز اتفاقی نيست که بهترين شعرهای عاشقانه‌ی يونانی همجنس‌گرايانه است. زيرا زن نمی‌توانست به خواسته‌ی شوهر تن در ندهد، روسپيان هم که به آسانی در دسترس بودند، تنها پسر می‌توانست درخواست عاشقانه‌ای را رد کند. شايد اين هم کاملأ اتفاقی نيست که عالی‌ترين شعرِ عاشقانه‌ی يونانی هم همجنس‌باز‌انه است و هم يك زن آن را سروده است زيرا سافو از دو جهت دردمند است: هم از اين جهت كه يک دختر زيبارو می‌تواند از او رو بگرداند و به كسی ديگر روی كند. وهم اينکه او به هرحال بزودی ازدواج کرده و محفل شاعر را ترك می‌كند. و چنين است که بسياری از اين پاره‌ ‌شعرهای بازمانده شرحِ غيبت يا فراق است. در انکتوريا، پاره‌ی،۱۶ مي‌گويد: «او ديگر در کنارام نيست.» و آخرين بندِ بازمانده ممکن است اشاره به اين باشد که او در ليديا است، در آن سوی دريا.
در پاره‌ی ۹۶ دخترى را وصف مى‌كند كه در ميان زنان ليديايى می‌درخشد، در آن دوردستان، در سارديس، پايتختِ ليديا، و او آرزومند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ِ بازگشتِ آتيس به سرمنزل ديرينه‌ى خويش ‌است. در پاره‌ی ٩٤ دخترى سافو را در سيل اشک‌ رها می‌کند، در سوكِ سعادتِ هم‌صحبتی‌ای که ديگر باز نخواهد گشت. چنين حال و روزهايى است که به روشنی نشان می‌دهد که چرا اين همه دختران در شعر او حضوردارند. بنا به طبيعت، روابطِ وی با ايشان چه بسا شکننده و بی‌دوام بوده است.

شاعران لاتين، از کاتولوس[2] به بعد، سلسله‌اى از شعرها را در باره‌ى يك معشوق پرورش می‌دادند ‌که خواننده در آن‌ها فراز و نشيب‌های ماجرايى طولانی و پيچيده را حس مى‌کرد. آنان اين شيوه را به غزل سرايانِ قرنِ شانزدهم و پس از آن به بسياری ديگر در ادبياتِ اروپا منتقل کردند.
اين سنت و ايده‌‌ى رومانتيكِ درد و داغ زندگی‌سوز، ممکن است کسانی را در مورد عمقِ احساساتِ سافو به ترديد بكشاند، اما برخی از پژوهشگران اخير اين تصور عمومی را زير سؤال برده‌اند و به جاى آن گفته‌اند که او نگاهِ سرد و حتا تمسخرآميز و واقع‌بينانه‌ای به خود داشت. بى‌گمان او از فايده‌هاى خودداری و خونسردی باخبر بوده است. برای بايرن اما، او ‘سافوی سوزان’ بود.
در پاره‌ی ۹۶ چشم اندازی را در زير نور مهتاب تصوير می‌کند پاك و روشن، تهی از حضور هر آدميزادى. در آن از احساسِ شاعر چيزى گفته نمی‌شود، ولی اين زيبائی از احساس تنهايى خالى نيست. در موردهاى ديگر ممكن است كه بيانِ هنرى شاعر مهار شده باشد، اما عواطفی كه بيان می‌كند بی‌مهار است. در معروف‌ترين پاره شعرِ او به شماره‌ى ۳۱ جائی برای تحليل نيست (البته بحثِ پژوهشگران مدرن بر سر اين است که احساس او در اين شعر حسادت است يا عشق.) در اين شعر اشتياق در حسِ جسمانی ناب بروزمی‌کند، در زبان، پوست، چشم‌ها، گوش‌ها، پستان‌ها و حتا گوشتِ بدن. اما سخن از زيبايی آن‌ها نيست كه اين‌همه در غزل عاشقانه وصف می‌شود. در اين شعر همه چيز بر گردِ تجربه‌ی آنى و واكنش‌های آنى ِشديد گوينده‌ می‌گردد.
آن چه سافو می‌پسندد چيزهايی فردی و خصوصی، ذوق و سليقه‌ی شخصی است. در پاره‌ی ۱۶ درباره‌ی گونا گونی‌های انتخاب حرف می‌زند:
« بر روی اين زمينِ سياه هر كس چيزی را زيباترين چيز می‌داند. برای برخی‌ ارتشِ سواره‌ نظام و پياده‌ نظام و ناوگان زيباترين چيز ‌است.»

سافو در برابر اين چيز‌های مردانه‌ی همگانی، در برابر اين انبوهی، چيز کوچکِ شخصی درونی يگانه‌ا‌ی را برمی‌گزيند: ’جانان’ را. و ادامه می‌دهد: «هلن را ببين، زيباترينِ زنان، همسر بهترين شاه، با اين‌همه با معشوق اغواگرش "پاريس" به "تِروا" گريخت، با مردي که با هر معيارِ ظاهری از شوهر اش ‌کمتر بود» و اين‌ها آناکتوريای رفته را به يادِ شاعرمی‌آورد. اما باز آنچه او در مقابل شكوه و جلالِ پياده نظام ليديايی و گردونه‌هاشان می‌گذارد، نه آن چيزهايی‌ست که در او، هوس عشق‌بازی را بر‌می‌انگيزد، بلكه يکی ‌ـ دو حالتِ ويژه در رفتارِ او است.
در پاره‌ی ۱ سافو رسم سرودهای نيايش يا دعا ‌خوانی يونانی را دنبال می‌كند ، يعنی خطاب كردن به خدا با نام و عنوان‌هايش، سپاس به درگاهِ او به خاطر نعمتهای پيشين‌اش، ياد كردن از فضايلِ او، و درخواستِ ياری از او. اما او به اين نيايش، چهره‌ای شخصی‌ می‌دهد. در اين شعر آفروديت ايزد‌بانوی بزرگِ المپ است که از آن دورها می‌آيد، از کاخ پدری‌اش، با جمال و آرايش خيره‌كننده، بر اورنگی پرنقش و نگار، و گنجشگ‌های زيبايی گرداگردِ او بال می‌زنند. علاوه بر آن، او همانقدر نزديكی را نشان می‌دهد كه فاصله را. لبخندی كه چهره‌ی جاودانه‌ی او را پوشانده هم انسانی است هم خدا گونه. بيشتر اين‌گونه می‌نمايد که دوستِ سافو است، هر دو شوخ ، بذله گو، مهربان، شاد از اين ديدار و يار يكديگر.
به نظر می‌رسد كه اينجا شاعر با نوعی فاصله گرفتن، می‌خواهد شور و شيدايی‌های خود را از چشمان ايزدبانو مشاهده کند. آفروديت با آن کلماتِ طعنه‌آميزِ خدائي ( نه از پشتِ نقابِ سافو )

اگر اکنون از تو می گریزد / بزودی در پی ات خواهد افتاد
اگر از تو نمی پذیرد، هدیه / بزودی برایت خواهد آورد
اگر عاشق ات نیست / بسا زود ، که خواهد شد
چه بخواهد / چه نخواهد
باز می‌بينيم که اشتياق همچنان آنجاست در دلتنگی و اندوه نخستين و" درد تلخ " آخرين بيت. و اين نه تنها چيزی از درخشندگی و دلربايی شعر نمی‌کاهد که سلسله حالت‌هائی که در اين قطعه هست، در حقيقت همه‌ی مشغوليت‌ها و پيچ و تاب‌ها را به هم می‌بافد و يکی از سرچشمه‌های نيرو و استحکام آن است. نگاهِ بی‌همتای سافو، تنها به عشق محدود نمی‌شود. تکه‌ی ۲ شايد برای اولين بار در ادبياتِ اروپا ، درونی بودن حس مکان را نشان می‌دهد که می‌گويد چگونه است احساسِ در يک مکانِ شناخته شده‌ی ويژه بودن، در يک زمان ويژه. و اين تصوير اصالتی داردهمچون تسلسل و تکامل حالت‌ها، نيمی آرام و خواب‌آور، نيمی ماوراء طبيعه و اسرارآميز. اين حس‌ها باهم می‌آميزند و مغشوش می‌شوند. وزش عطرهای خوشبو ازجانبِ محراب‌ها منظره و بوی خوش درهم آميخته، در چنين فضای سُکرآوری است که بنظرمی‌آيد که آب از ميانِ خودِ درختان فوران می‌کند و همچنان که برگ‌ها می‌لرزند و موج می‌زنند، گوئی خوابی مغناطيسی از دنيای ديگری نزول می‌کند و مرز ميانِِ طبيعی و ماوراء طبيعی را در خود حل می‌کند.
در اين شعر،افروديت از کِرت فراخوانده شده است، از يک مکان حقيقی، به يک مکان حقيقی ديگر، به باغ مقدس، جائی که شاعر و دوستان‌اش جشن‌شان را برپا کرده‌اند و ايزد بانو شراب می‌ريزد، هم شرابِ زمينی و هم شرابِ لذيذِ خدايان را. شراب افسانه‌ای که خدايان با آن مست می‌کردند. در تکه‌ی ۱ افروديت به نظر می‌آيد که هم خدای گونه است هم آشنائی ديرين.
پژوهشگران اسكندرانی در پيکر تمام اين کار بزرگ به اين نتيجه رسيدند که تنها نُه(۹) شاعر غزلسرای اصلی (شاعران اشعار بزمی ) وجود داشته است. تنها چکامه‌های پيروزی پندار در نسخه‌های خطی يک قرن و نيم پيش به ما رسيده است باقی، نقل قول‌های اندکی از نويسندگان يونانی بعد از آن‌هاست. بعدها، پاپيروس‌ها و بردهای يافته شده در مصر به دانش ما در اين مورد بسيار افزود. اما پاپيروس‌ها اغلب پاره پاره و از هم شکافه‌اند. تكه پارگی بعضی قطعه‌ها در اين کتاب به همين جهت است. تکه‌ی ۲ تاريخچه‌ی عجيب‌تری دارد. بندی ازاين شعرهميشه شناخته شده بوده است اما باقی آن دراوايل همين قرن برتکه‌های يک کوزه‌ی شکسته پيدا شد. پرخراش و خط خطی شده به وسيله‌ی کسی در اوقاتِ بيکاری‌اش!
ما در واقع در مورد سافو شانس بيشتری داشته‌ايم تا بقيه. اغلبِ شاعران غزلسرا، در کارهای بعدی‌ها نقل قول شده‌اند و آن هم نه برای لياقت و شايستگی ادبی‌شان، بلکه به وسيله‌ی متخصصين دستور زبان و عتيقه شناسان برای منافع و جذابيتِ تاريخی آن‌ها يا برای توضيحاتِ ويژه‌ی زبان شناسی. در مورد سافو اما ما دو تکه‌‌ی ۱ و ۳۱ را در دست داريم که از منقدين ادبی به ويژه برای اثباتِ نيروی استثنائی کار او نقل قول شده‌اند. در آغاز اين نمونه‌ها، يک غنيمتِ بزرگ، يک شعر کامل از اوست. که البته کافی نيست و غم‌انگيز است که از نبوغ او تنها فرصتِ چند نگاهِ اجمالی و آنی را به ما بدهند. با نگاه ديگر اما، کافی است، بسنده است باهر معياری، برای ما که بدانيم که دنيای باستان، در تصديق و شهادتِ بزرگی او، اشتباه نکرده است.

[1] Algernon Charles Swinburne شاعرِ نامدارِ دورهء ويكتوريا
[2]Gaius Valerius Catullusشاعرِ غزل‌سرای رومی قرنِ اول پيش از ميلاد