عصر نو
www.asre-nou.net

فانوس های خانه گلی


Tue 5 04 2011

کامروز حسنی

دو فانوس روشن
در
خانه گلی باغ ایمان سبز بود
یکی برای تو ،
یکی برای خودم ،


خانه
با نورهای فانوس هایمان روشن شد؛


من بودم و تو
و
خدایی که همین نزدیکی هاست ،

هزاران بار دیدم تو را
که
در بام خانه
هم کلام خدایی
و همنشین دلنشین تنهایی شب؛


از بالای بام خانه ،
عشقم را فریاد زدم ...
گفتم پس تو کی میایی؟


آنگاه که
جاده خاموش و تاریک شد ،
من ماندم
و تنهایی و سکوت ،
چه زیباست !
این سکوت دل انگیزشب مهتابی؛


هوا چه قدر باطراوت و دلپذیر است
و
در آینه خیالم لبخند تو چه قدر زیباست
مگر نمی دانی ؟
فانوس های خانه گلی مان ،
بدون نفت های دوست داشتن نمی سوزند ،

آنگاه
که آمدی ،
با خود
نفت دوست داشتن بیاور
تا
فانوس های خانه گلی ما روشن بماند .