عصر نو
www.asre-nou.net

گفتگو های کارگری شماره ششم

کمیته مستقل دانشجویان چپ
Sat 12 03 2011

کارگری که از وضعیت کاری و مالی خود گله مند است و خود را لایق زندگی بهتری می داند..برای رسیدن به زندگی بهتر باید به آگاه شود و به خود آگاهی ببخشد..تلاش کند و دیگران را تشویق و ترغیب به تلاش کند.
من یک کارگرم..همواره در مضیقه بوده ام...سالهاست کار می کنم..حتی هزار تومان هم پس انداز در این سالها نداشته ام..در آمدی که از کار خود می گیرم حتی کفاف نیمی از هزینه ی خانواده ام را نمی دهد...مجبوریم قید بسیاری چیزها را بزنیم... مجبوریم ناهار و شام ساده ترین و کم هزینه ترین غذا ها را بخوریم...دو پسر سیزده ساله دارم...که مدرسه می روند و حتی نمی توانم پول تو جیبی بهشان بدهم...و این باعث ناراحتی آنها در محیط مدرسه می شود
بارها مستقیم اشاره کرده اند...همسرم در یک مانتو فروشی کار می کند و اگر درآمدهایمان را روی هم بگذاریم تنها پول اجاره و خورد و خوراک و قبض ها آنهم بزحمت در می آید.
من کارگری فصلی محسوب می شوم چرا که هیچوقت بیمه نشدم..هیچ گاه حقی در برابر کارفرمایان خود نداشتم..آنها هر وقت که خواستند مرا بیکار کردند...هر موقع که خواستند حقوقم را کم کردند...از ترس اینکه دوباره کارم رو از دست بدم مجبورم سخت کار کنم.
روز 15 ساعت از هفت صبح تا ده و نیم شب کار می کنم ...آنقدر کارم سنگین و خسته کننده است که گاهی اوقات حتی نای بازگشت به خانه را نیز ندارم...وقتی به خانه می رسم از خستگی زیاد م خوابم تا صبح روز بعد بتوانم سر وقت سر کار بروم.
بچه ها و زنم هیچ کدام از این اوضاع راضی نیستند..من حتی برای اینکه پول زیادی خرج نکنم سیگارم را که ماه شاید سی هزار تومان می شد ترک کردم..
این اواخر گرانی بیداد می کند ...در ماه نمی توانیم گوشت یا مرغ بخوریم ...گوشت کیلویی 15 هزار تومان و مرغ 8 هزار تومان ..حتی نان سنگک هم هر دونه اش 500 تومان است ...دو روز پیش رفتم سوپرمارکت برای خرید یک شونه تخم مرغ و برنج ...ماه قبل یک شونه تخم مرغ سه هزار و هفتصد تومان بود الان 5500 تومان شده برنج حداقل 2 یا 3تومان آنهم بدترین نوعش ...قند و شکر ...روغن و...تمام اینها گرانتر شده.
بعد از اینکه یارانه ها اغاز شد ...هزینه های قبض هایمان چند برابر شد...نمی دانم دیگر باید چه کار کنم.
شاید سرنوشت کارگرانی مثل من مانند کارگریست که از بی پولی و فقر خودش را آتش زد.
قوانین کار را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که این قوانین ضد کارگر است و به نفع کارفرما
مثلا اگر اشتباه نکنم ماده 55 کارگران هیچ حقی ندارند که در کار وقفه ایجاد کنند...یعنی حتی اجازه اعتراض کردن هم نداریم..کارگر باید همان کاری را انجام دهد که بسود کارفرماست.
چند هفته پیش مدیر عامل کارخانه را دیدم که یک آقازاده سی ساله است و سوار یک ماشین 300میلیونی شده بود...با خود فکر کردم این پولها را از کجا آورده ؟
صد در صد از استثمار ما و کار کشیدن از ما! به ما مانند یک برده نگاه می کنند نه انسان تنها به جای کلمه برده کلمه کارگر را استفاده می کنند...مهم نیست چه بر سرمان بیاید سر کار آسیب ببینی و یا بمیری برای آقایان مهم نیست ...یک سال پیش دست یکی از کارگران زیر دستگاه قطع شد..بیمه نبود و کارخانه هم مسئولیت ان را قبول نکرد و جالب اینجا بود اورا اخراج کردند ...از دوستانش که در کارخانه کار می کنند جویای حالش شدم ظاهرا اوضاع زندگیش خیلی بد است با ان وضعیت کاری پیدا نمی کند...تنها کار ساختمانی آنهم بصورت روزمزدی انجام می دهد.
این ها حرف های دل آقا سعید بود که با هم هم کلام شده بودیم ...تمام حرف هایش بوی فقر و نداری و فشار زندگی می داد..
پرسیدم تا بحال شده از حقوقت دفاع کنی و کارگران دیگر را هم به این کار تشویق کنی ؟
می گوید آره یک بار این اتفاق افتاد که حتی پای نیروی انتظامی هم سر این اعتصاب باز شد من و چند تن دیگر بازداشت شدیم و چند روز در بازداشتگاه بودیم ..تا بلاخره آقایون رضایت دادند که ازاد شویم...برای اینکه به حقوق هایی که عقب افتاده بود اعتراض کردیم و انگار این کار جرم است ..و ما مجرم.
اما آقایون هر نوع خلاف و رفتار زشتی را که بخواهند انجام می دهند و آب از آب تکان نمی خورد.
همیشه تلاش کرده ام به حقوقم برسم ...در تظاهرات های پارسال حضور داشتم...به امید اینکه تغییری رخ بدهد و اوضاع کمی بهتر شود...بسیاری کارگر دیگر نیز بودند...اما حتی یک بار خواسته های ما مطرح نشد و اغلب شعار ها و خواسته ها سیاسی بود و آنهم همسو با جریان موسوی و کروبی..
می پرسم الان پیش بینی ات چیست؟چه خواهد شد؟و آیا دوباره در این اعتراضات مردمی حضور پیدا می کنی؟
جواب داد:من تنهایی کاری نمی توانم انجام دهم ...روزی که دیگر کارگران و طبقه زحمتکش و خیل بیکاران به این اعتراضات بپیوندند قطعا ماهیت اعتراضات تغییر می کند..
به گفته خودشان 55 درصد مردم تهران زیر خط فقرند این یعنی اگر تهران 17 میلیون جمعیت داشته باشد و 9 میلیون نفر دچار فقر اند البته آمار بسیار بیشتر از اینهاست...و این جمعیت انبوه که شامل کارگران و کارمندان و حقوق بگیران و زحمتکشان می شود می تواند با اتحاد و دست به دست دادن حرف ها و حقوق خود را فریاد بزند و حتی به نظر من اگر بر علیه ما خشونتی صورت بگیرد و حتی کشته شویم بهتر از این است که هر روز جلوی زن و بچه هایمان تحقیرخجالت زده باشیم...بهتر از تحقیر شدن زیر دست کارفرما هاست...بهتر از بیکار ماندن و آس و پاس بودن است ..
اگر واقعا طبقه ما بتوانند حضور داشته باشد خود را تثبیت کند تمام معادلات به هم خواهد خورد...و کورسو های امید برای ما کارگران پیدا می شود.
می پرسم فرض کن این رژیم تغییر پیدا کرد از کجا رزیم دیگر مثل همین رژیم یا حتی بدتر سر کارنیاید..؟
می گوید در مصر و تونس هم مردم و کارگران بیرون ریختند و هنوز ایستاده اند تا به حقوق خود برسند ..مگر ما با انها چه تفاوتی داریم...من به عنوان یک کارگر خواستار اینم که در جامعه عدالت وجود داشته باشد و این همه شهروند فقیر نباشند..نه اینکه یک نفر میلیاردها تومان از نیروی کار هزاران کارگر به جیب بزند..من به عنوان یک کارگر می خواهم که زندگی بهتری داشته باشم...به آینده فرزندانم امیدوار باشم نه اینکه از همین الان نا امید شده باشم...
چند وقت پیش در روزنامه نوشته بود یک مردی سه فرزند کوچک خود را کشته و دلیلش این بوده که به اینده آنها امیدی نداشته ...البته توجیه کننده نیست ...اما چرا باید مردم و جوانان نا امید و مایوس باشند.
جوانی رو می شناسم که فوق لیسانس موسیقی دارد ..و سر یک برج می ایستد و ساز می زند تا شاید صدای سازش در آممدی برایش داشته باشد و این یعنی فاجعه.
در این سرزمین انقدر ثروت های طبیعی وجود دارد که بتواند قرن ها همه ی نسل ها را بی نیاز کند اما دست یک عده مفتخور و سو استفاده گر افتاده که هر روز گردنشان کلفت تر می شود
کارگران وقتی به حقوق خود و یک زندگی بهتر که لایقشان است خواهند رسید که برای آن مبارزه کنند و نگذارند یک اقلیت معدودی برای آنها تصمیم بگیرد.
شاید حرف های آقا سعید حرف دل بسیاری از کارگران باشد...کارگران و زحمتکشانی که تمام این حرف ها را می دانند...آقا سعید بدون اینکه از او سوالی بپرسم اگاهانه به بسیاری از نکات و مسائلی که به انها نپرداخته بودم پرداخت.
این نظریه که کارگران ایران ناآگاهند نمی تواند چندان هم درست باشد...نمونه اش را در این گفتگو می بینیم.
برای اینکه مطلب طولانی تر نشود و حوصله خواننده سر نرود ادامه ی گفتگو را در بخش دیگر خواهم نوشت
و این بخش را در اینجا پایان می دهم.
پایان