" انگشت روی جوانه ی طلوع "
Mon 7 03 2011
عباس گلستانی
ماجرای امروز
که نه
رنگ دیروز هم که نه
همان خروج از گورستان
بعداز مراسم تدفین یک لبخند
که قاطی ی دسته های گل
انگشت
روی جوانه ی طلوع گذاشته بودیم
آرام
آرام
آرام
ما متعهد به آرام بودن شده ایم
یعنی
امضا هم از ما گرفته اند
و واژگان یخزده در کامیون
می برند تا جایی که بکارند
کامیون
با بار اضطراب می زند بیرون
چاشنی در دست شان نیست
پهلوان جنگ های شکست خورده اند
وقتی سهراب را کشتید
و رد خونش
تا درون قهوه خانه هم که رسید
باز نفهمیدید
ننگ این خون
با هیچ بازی ی نقالی پاک نمی شود
کاش چاپلین
نقش رستم را بازی می کرد
تا یک کمی گریه کنیم
میهن گل وُ بلبل
هنوز در راه است
تاریخ
یک کلاغ چهل کلاغ
یکه تاز میدان آزادی
قاتل ، مقتول
مقتول ، قاتل می شود
و دنیا اصلا عجیب نیست
فقط این چهره های لت وُ پار
و خونی
که به خیابان سنجاق می شود
گند این عالم را
به گوش جن هم می رساند
در مساحتی از زمین
دنیا متحول
پدرکشی
فرزند کشی می شود
جان نثار می کنند
تا این طعم
بر زبان جنایت
مقدس بماند :
یا زهرا
و دانشجو
بر کف خوابگاه پهن
|
|