عصر نو
www.asre-nou.net

گفتگوهای کارگری

کمیته مستقل چپ دانشجویی
Thu 24 02 2011

گفتگو های کارگری ۱

تصمیم این بود که مطالبی به عنوان مصاحبه های کارگری ترتیب بدهم
اما خب حجم زیاد مصاحبه ها که با یک ضبط صوت صورت می گرفت کمی باعث سختی کار و همچنین کیفیت پایین شد
تصمیم بر این است با کارگران ساختمانی صحبت کنم
به یک ساختمان که در نزدیکی خیابان طالقانی است و کارگران زیادی در آن کار می کنند وارد می شوم..ابتدا نگهبان جلویم را می گیرد...و می پرسد چه کار دارم..؟
به ذهنم رسید که اول با خود او مصاحبه کنم.
خودم را خبر نگار روزنامه جا زدم ...پیرمرد کمی آرام شد و انگار دستپاچه شده بود...گفتم :می تونم چند تا سوال بپرسم؟
گفت در باره ی چی؟
گفتم گزارشی برای روزنامه است
می خواهم از وضعیت معیشتی کارگران گذارش تهیه کنم
راضی شد...
گفتم دقیقا کارتان چیست و در روز چند ساعت کار می کنید؟
گفت:نگهبان ساختمانم ..معمولا روزی ۱۵ تا ۱۸ ساعت کار می کنم و شب ها هم در اتاق کوچکی که در ساختمان است می خوابم.
پرسیدم خانواده نداری؟
جواب منفی بود...چهار فرزند دارم که 2تا ی آنها دانشگاه آزاد می روند و من مجبورم برای تامین مخارج دانشگاهشان شب و روز کار کنم
بدون اینکه سوالی بپرسم ادامه داد:
من ۶۵ سالم است هیچگاه بیمه نشدم...دیپلم داشتم ...اما بعنوان کارگر در هر جایی که فکرش را بکنی کار کردم
در حدود ۴۵ سال است کارگری می کنم...بعضی اوقات توان کار ندارم...اما چه کنم...اجاره خانه مان ۳ ماه است عقب افتاده و صاحب خانه دائما در حال تهدید کردن ماست....فرزند کوچکترم ....ترم قبل به دلیل اینکه پول شهریه دانشگاه را نتوانستیم جور کنیم قید ثبت نام را زد...بدبختانه برای پسران جوانم هم کاری نیست ...سخت بدنبال کارند ..و تنها توانستن کارت پخش کنی را به عنوان کار گگیر بیارند
شاید ماهی به زحمت یکبار خانواده ام را ببینم و این مساله بیشتر از هر چیز باعث ازار من و خانواده است
پرسیدم حقوقت چقدر است؟
جواب می دهد ماهی ۳۷۰ هزار تومان...که البته اگر شبی به خواب بروم حقوقم کسر می شود
می پرسم تا بحال شده از کارت اخراج شوی
لبخندی به نشانه ی تمسخر حرفم تحویل می دهد
می گوید تا دلت بخواد
شاید بیش از 30 بار در این سالها
می پرسم تا بحال به دنبال حقوقت بوده ای و اینکه احقاق حقوق کنی
جوابش مثبت است
از چند مورد اعتزاض در گذشته می گوید
می پرسم در این ساختمان چند نفر کار می کنند
می گوید شاید ۱۵۰ کارگر
می پرسم از کارشان راضی اند و حقوق کافی دریافت می کنند؟
جواب می دهد معمولا کمتر کسی راضی ست
اینجا کسی را نه بیمه می کنند و نه به او اهمیت می دهند
تنها چیزی که از کارگران می خواهند کار است و کار
و اهمیتی به کارگر نمی دهند
می پرسم ایا تا بحال کاری برای بهتر شدن وضعیتتان کرده اید؟
می گوید چند وقت پیش به دلیل کهنگی سوله ها کارگری از طبقه ششم سقوط کرد و متاسفانه فوت کرد. اغلب ما جمع شدیم که اعتراش کنیم به کارفرمایمان ما را تهدید به اخراج کردند و گفتند حقوقتان را قطع می کنیم
اینکه هیچ سازمان یا مرجعی نیست که بتوان پیکر حق و حقوق خودت باشی باعث دلسردی کارگران خواهد بود
اینکه حتی کارگران ناراضی و گاها کسانی که فعال کارگری هم هستند برای اینکه در دردسر نیافتند مجبورند سکوت کنند
وضعیت ما این است
می فهمم که در جریان فعالیت های کارگریست
می گویم راه چاره برای اینکه بتوانید حقوقتان را بگیرید و زندگیتان بهتر شود چیست؟
می گوید شاید هیچوقت این اتفاق نیافتد
هر گونه فعتالیت و اعتراضی موجب واکنش کارفرمایان می شود
و ما بضاعت کافی نداریم
ما تحقیر می شویم
با ما مثل یک برده ررفتار می کنند
و از بالا به ما نگاه می کنند
می گویم تا بحال در اعتصابی حضور داشته ای می گوید بله ولی توضیحی نمی دهد...احساس می کنم کمی محافظه کارانه صحبت می کند
می پرسم حذف یارانه ها چه تاثیری بر زندگی کارگران گذاشته؟
می گوید این طرح مانند گردن زدن طبقه کارگر است. به جای اینکه با ساتور سرمان را بزنند. ما را با این طرح زجر کش می کنند. گرانی ..تورم..هزینه های زیاد و سرسام آور زندگی، اندک پولی که دولت می دهد ...تفاوتی بحال ما ندارد.
اما از طرفی فشار زیادی بر زندگی کارگران وارد می شود

.....

در چشمانش نامیدی موج می زند
دو کارگر که ظاهرا افغانی هم هستند پیدا می شوند
پیرمرد نگهبان رو به آنها می کند و می گوید بیاید اینجا آقا می خواد مصاحبه کنه
ظاهرا این مساله برای پیرمرد مهم شده
تشکر می کنم از او
از کارگر افغانی در باره زندگیش می پرسم:
لحجه غلیظی دارد و حرفهایش را نمی فهمم...کارگر افغانی دیگر که جوان است وسط حرفش می پرد ...می گوید در اینجا ما بدترین رفتار ها را تحمل می کنیم...مانند برده....چون افغانی هستیم از سوی دیگر کارگران که اغلب ایرانی کرد و ترک و غیره هستند طرد می شویم ..مورد تمسخر قرار می گیریم...اکثرا به ما می گویند که شما جای ما را تنگ کرده اید و کارگر ایرانی باید بیکار بماند اما شما کار کنید
می گویم خودت چه فکر می کنی؟آیا از خودت دفاع کرده ای؟اینکه جلوی تحقیر هایشان را بگیری؟
سرش را با افتخار تکان می دهد و می گوید آری....چند بار دعوا کردم...و یک بار با لوله به سر یک نفر کوبیدم
ادامه نمی دهم.
از حقوقش و معیشتش می پرسم..
می گوید ماهی ۳۰۰ تومان
شب ها هم کار می کند
ظاهرا راضی ست ...می گوید خانواده ام در افغانستانند...و من برای کار اینجایم
می پرسم معیشتت و روزگارت چجور است؟
آیا خواهان بهتر شدن آن نیستی؟
نگاهم می کند و جواب می دهد خوب است ووو!انگار متوجه حرفم نشده
پیرمرده نگهبان می گوید از افغانی ها سو استفاده می کنند و برای نیروی کار ارزان از آنها کار می کشند
شده حقوقشان را ندهند
و حتی بیرونشان بندازند
یک افغانی که حقش را گرفته اند به کدام نهاد باید شکایت کند؟؟؟؟
او را به چشم یک موجود اضافی و پست نگاه می کنند
(اینجاست که خصلت نژاد پرستی ایرانیان رو می شود ...اینکه افغان ها چه کرده اند که ایرانیان از آنها کینه به دل دارند معلوم نیست؟آیا یک افغانی انسان نیست؟و نیاز به حرمت و احترام ندارد؟
پسر افغنی می گوید پریشب یکی از کارگر های لرستانی گوشی 300هزارتومانی مرا دزدید
به کار فرما خبر دادم اما هیچ کاری نکرد و کارگرای دیگر طرف اورا می گرفتند ...حتی کتک کاری کردیم ....کارفرما مرا تهدید کرد که اخراجم می کند
...
تشکر می کنم از آنها و با پیرمرد نگهبان که اکنون لبخندی بر لب دارد دست می دهم
پسر افغانی می آید دستم را می گیرد!می گوید تا بحال که در ایران بودم کسی با من چنین با اخترام برخورد نکرده!!!
و من واقعا خجالت زده می شوم
که چرا باید چنین باشد؟
مطلبم را به پایان می رسانم ...اما هر روز زیر پوست شهر زندگی کارگران و زحمتکشان ادامه دارد ...فقر و بدبختی تمام شدنی نیست...
عدالتی وجود ندارد.
باید گفت این سیستم سرمایه داری قاتل انسانیت است و نه تنها انباشت سرمایه!!!

*******

گفتگو های کارگری ۲

این مطلب بر اساس گفتگویی که چند ماه پیش در دو شهرستان قائمشهر و بابل انجام داده ام نوشته می شود
در ادامه مطالب قبلی که گفتگوهایی با کارگران شهر تهران داشتم.بد ندیدم در باره معیشت کارگران شهرستانی نیز بنویسم.
نکته اینجاست که در آن مو.قع در قائمشهر کارگران کارخانه نساجی چندین بار دست به اعتصاب زدند و از اخراج های پی در پی مدیران و کارخانه داران و همچنین از عقب ماندن حقوق خود ناراضی بودند.
به خاطرر مسائل امنیتی به اجبار نامی از کارگران مذکور نخواهم برد
قبل از ان به زحمت توانستم به تاریخچه ای از کارخانجات نساجی دست پیدا کنم که متاسفانه منبع قابل ذکری نداشت
این کارخانه احتمالا عمری ۶۰ الی ۷۰ ساله دارد و نساجی شاهی بوده (شاهی نام سابق قائمشهر که بعد از انقلاب تغییر یافت)
که بوسیله مهندسان و معماران آلمانی ساخته شده ....حدودا از آن زمان بسیاری از مردم قائمشهر با کار در این کارخانه روزگار خود را می گذراندند...و هر روز با سوت های بلند نساجی از خواب بیدار می شدند
می گویند چند سال قبل از انقلاب بهمن ماه اعتصابات کارگری در نساجی شکل می گیرد و کارگران تضاهراتی در داخل شهر انجام می دهند ..که حاصل ان کشته شدن دو نفر از کارگران بوده
بعد از انقلاب ظاهرا بدست عناصر دولتی(به احتمال قوی فردی به نام آحمد توکلی :نماینده مجلس .مدیر سایت الف که منتقد اصولگرای دولت نهم است )قبضه می شود...(البته این بر اساس شنیده های من است
و می تواند اطلاعات صحیحی نداشته باشد)بعد ها به دست مسئولین دولتی و آقازاده ها دست به دست می شود..در سال های ۷۵ تا ۸۰ کاملا ورشکسته می شود ۵۰۰۰ کارگر اخراج می شوند... بسیاری از زندگی ها از هم می پاشد و به بن بست مالی می رسد.
بعد ها کارگران تعدادشان هر روز کمتر می شود..در سال هایی که واردات از چین بیداد می کند ...کار تولید می خوابد..و این کارگران اند که باید تاوان پس دهند ..تا یک سال پیش تنها ۵۰۰ نفر کارگر در این مجموعه عظیم مشغول بکارند.
از ج. می پرسم درباره قائمشهر و اقتصاد این شهر بگوید و زندگی مردم چگونه می چرخد ؟
می گوید در اینجا زندگی سخت است اکثرا مردم اینجا از طبقات کارگرند و زحمتکش ..بسیاری با باغ داری امرار معاش می کنند و در قبل نساجی بخش عظیمی از معیشت مردم را در بر می گرفت
می گویم بیکاری در چه حد است؟
می گوید بسیار زیاد..باید شب های اینجا را دید ..در خیابان های اصلی شهر مانند خیابان امام و میدان ساعت(میدان طالقانی)صد ها دست فروش در حال کارند و این اقتصاد زیر زمینی (به قول اقتصاد دانان)و یا مشاغل کاذب است که اندک شانسی برای نان در آوردن به آنها می دهد.
کارگرانی را می شناسم که سال ها در نساجی کار کرده اند و اکنون در بدترین شرایط زندگی می کنند ...شب ها در میدان امام(میدانی که شاهراه ارتباطی بین بابل و قائمشهر و ساری است)مجبورند ساعت ها بار های میوه را جابه جا کنند تا پولی گیرشان بیاید(مردانی بالای 50 سال که سال ها کار کرده اند و اکنون توان جابه جا کردن جعبه های میوه را ندارند...زیرا کمرشان تحمل این همه فشار را ندارد...اما مجبورند ...به هر شکل که شده این کار را انجام دهند ...در میدان میوه و تره بار بسیاری از کارگران را می بینی که منتظر نیسان هایی هستند که با خود بار میوه حمل می کنند
...زن های روستایی نیز حضور چشم گیری در بازار میوه دارند ....در میدان امام بسیاری از دکان های میوه فروشی بوسیله زنان روستایی اداره می شود.(ج)می گوید بسیاری از این زنان به تنهایی بار خانه را به دوش می کشند و نقشی بیشتر از مردان در بازار میوه دارند...با آنها نیز هم کلام میشوم.
زنان قوی و کاری هستند و با غرور دارند این کار انجام می دهند...با روی باز با من برخورد می کنند ..نارنگی را با دستمال سفید پاک می کند و به من تعارف می کند ...می گویم از کارتان راضی هستید؟
لبخندی می زند...اما به چه معناست نمی توانم بفهمم...می گوید تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است
در باغ های میوه..بسیاری از زنان دیگر نیز مشغول به چیدن محصولات درختان اند..
حتی شب ها زنان زیاد روستایی را می بینی که دارند بر سر قیمت میوه با خریدار های نیسانی چانه می زنند...و این در جامعه سنتی و اغلب مذهبی قائمشهر باعث تعجب است
ج می گوید فقر در اینجا تبدیل به مساله عادی شده است...تکدی گری بیداد می کند ...از سویی مواد مخدر به اسانی در دسترس است...بسیاری از جوانان این شهر رو به این مواد می اورند ...زنانی که برای معیشت تن خود را می فروشند ...ج می گوید چرا باید این مسائل به این شدت در جامعه باشد.
از سویی نیروها و مسیولین دولتی تمام کارها و اختیارات و عناوین کارمندی را به دست گرفته اند و بسیاری از شهر های دیگر مازندران با توجه به نفوذی که دارند در اینجا پست و مقام می گیرند اما جوانان اینجا باید از بیکاری یا رو به دست فروشی بیاورند و یا تحت شرایط فاسد جامعه به بزه و خلاف کشیده شوند
او از تمام سیستم ناراضیست...می گوید مردم اینجا سابقه طولانی در مقاومت در برابر استبداد دارند...
در تاکسی می نشیم..که به بابل بروم ...راننده می پرسد تهرانیم ...جواب می دهم...سر صحبت باز می شود ...پبرمردی بر صندلی پشتی نشسته وارد بحث می شود ...پلی را نشان می دهد می گوید ان موقع که شما به دنیا نیامده بودید جنگی بین سپاه و مجاهدین بر روی این پل صورت گرفت ...که مجاهدین با سنگ می جنگیدند....راننده می خندد می گوید حاج اقا می خودم در دسته ی سنگ پرتاب کن ها بوده ام...پیرمرد سرد می شود...ظاهر از طرفداران حکومت است...نزدیک به بابل پیاده می شود...راننده اکنون با من راحتتر حرف می زند ...می گوید در ان زمان بسیاری از جوانا ن و کارگران
نساجی رو به کجاهدین و فدائیان می آوردند...در مرداد ماه سال ۶۷ در گرماگرم تابستان کشتار وحشتناکی در اینجا در گرفت ...پاسداران به خانه ی افرادسیاسی و فعالین می ریختند و آها را به گلوله می بستند ...آهی می کشد و می گوید من نوجوان بودم و شانس آوردم که به دست انها نیافتادم...می گوید آگر توکلی را بشناسی همان که نامزد ریاست جمهوری در چند دوره قبل شده بود.او یکی از جانیان این کشتار بود ...تیر خلاص زن رژیم بود و چه زمین های بزرگی که مصادره نکرد و چه دزدی هاییی که به نام انقلاب انجام نداد...می گوید اوضاع ما این است
ما که کار می کنم با هزار بدبختی می توانیم هزینه های سنگین را در بیاوریم ...چندین بار اعتراض کردیم ...کارگران اینجا کم آگاه نیستند اما همیشه سرکوب شده اند...اینجا چیزی که دیدنیست فقر و بدبختی مردم است ...و من درک می کنم که چرا اهالی بومی با نگاهای سنگین خود مرا دنبال می کردند ...چرا که تهرانیان را دوست ندارند و نفرتی از آنها در دل دارند
می گویم قبرستان یا گورستان اینجا کجاست که سیاسی های کشته شده را دفن کرده اند
می گوید کسی خبر نداشت جنازه ها چه شد
اما می گوند در گورستان بهایی ها که در کیاکلا محله و نزدیک به دانشگاه آزاد کشاورزی قائمشهر است بدون نام و نشان دفن شده اند
می خواهم دیگر هیچ نگویم ...کودکانی که با تریاک خوابانده شدند و همیشه در خوابند و بر کول مادران خود سوارند ...تا ترحم عابران را بیانگیزند.
زنانی که انقدر مواد مصرف کرده اند که حتی نای راه رفتن ندارند
مسافر کشانی که غمشان مواد است
اینجا شهریست با تمام محرومیت ها
با تمام بی عدالتی ها
اینجا شهریست که در چشمان هر کدام از ما سیاه می نماید.
ادامه دارد

******

گفتگو های کارگری ۳

دیوار سقف در حال ریختن است...هر لجظه احساس می کنم که سقف بر روی سرم خراب شود
اینجا خانه ی عباس است ....کارگری که مرا به خانه اش دعوت کرده
مهدیه دختر کوچک عباس با یک ظرف میوه که چند تایی پرتغال و یکی دو سیب شامل می شود
از من پذیرایی می کند
سعی می کنم تا رشته کلام را به دست بگیرم
می گویم چند وقت است اینجا زندگی می کنید ...می گوید چهار سال ..می گویم از اوضاع خانه اذیت نمی شوید؟
جواب می دهد چرا ؟اما چاره چیست؟
یادم رفت بگویم خانه ی عباس یا بهتر بگویم اتاق عباس و خانواده اش در یک خانه ی بزرگیست که 12 اتاق دارد و 8 خانواده دیگر و دو دانشجو دیگر در آن زندگی می کنند
آشپزخانه و سرویس بهداشتی مشترک است
هر اتاق می شود گفت ۳۰ الی ۴۰ متر است
با یک کمد بزرگ در وسط اتاق سعی کرده اند اتاق را به دو بخش تقسیم کنند
و پرده یا بهتر بگویم گپارچه بلند که کاملا کهنه است بین آن زده اند

...

می پرسم عباس می خواهم از زندگیت بگویی
اینکه از نظر معیشتی به چه مشکلاتی سر و کار دارید
از خانواده
از کار
از زندگیت

....

عباس آدم خوشرویی ست ...با تمام فقری که خانواده اش دارد بازهم لبخندی دوستان بر لب دارد
اما نمی شود تلخی چشمهایش را ندیده گرفت
می گوید:تقریبا 14 سال است ازدواج کردم
من از یک خونواده کشاورز که در بناب زندگی می کردند به دنیا آمدم و بعد ها برای کار به تهران اومدم
چند سالی از انقلاب گذشته بود و روز های جنگ بود در بازار کار می کردم برای یک حاجی که کارش چای بود
ان موقع چه پولهایی که به جیب نمی زد...اغلب جنس های غلابی به دست مردم می داد
بعد از دوسال به من انگ دزدی از صندوق زد
و بیکار شدم
رفتم دنبال کار در یک تولیدی لباس که در خزانه بود مشغول بکار شدم.... ۷ سال انجا بودم حقوق بخورو نمیری داشت ..اما باز زندگی می کردیم....بعد از ان ازدواج کردم...شب ازدواجمان حتی نتوانستیم حلقه ازدواج تهیه کنیم ...و یکی از دوستانمان حلقه اش به عاریه داد که جلوی مهمان ها ضایع نشویم
تولیدی که در آن کار می کردم داشت ورشکست می شد...صاحب کارمان آدم خوبی بود
و همیشه سعی می کرد هوایمان را داشته باشد
حتی از جیب خودش می زد تا ما را کمک کند ...اما چشمت روز بد نبیند کار نولید لباس خوابید..
دیگر کسی مشتری نبود...بازار را چین گرفته بودو ما کارمان را از دست دادیم....اندک پس اندازی داشتم با آن موتور خریدم
که مسافر کشی کنم....چندین بار تصادف کردم الان یک پایم پلاتین است...بیچارگی ها کشیدیم که بتوانیم پول عمل را در بیاریم
بعد از آن دوستی مرا با خود به یک کارخانه رب سازی برد
کارخانه بزرگی بود و بیش از هزار کارگر دارد
قرار بر این شد استخدام شوم
من که نمی دانستم
با من هیچ قرارداد کاری بسته نشد
روزی ۹ ساعت بعلاوه اضافه کار ۱۴ ساعت کار می کردم
البته اضافه کارمان چندان هم دستمزدی نداشت...ماهی ۲۹۰ تومان حقوقم بود...
مهدیه هفت سالش شد باید به مدرسه می رفت و ما حتی به سختی برای او کیف و لباس تهیه کردیم...در کل زندگیمان تقریبا در خانه های چند نفری و مسافرخانه ها زندگی کردیم ...توان اجاره خانه نداشتیم...اینجا هم ماهی ۱۲۰ تومان باید به آقای عزتی بدهیم
چند بار به او برای سقف گفته ام ...می گوید به من ارتباطی ندارد ...اگر ناراحتید راه با ز جاده دراز اگر هم می خواهی پولش را خودت بده و تعمیرش کن....آدم بی انصافی ست
همسایه ها همه از او گله دارند
در اینجا امنیتی نداریم
چند نفر از همسایه هامان معتادند و یا خلاف کار
چند بار مزاحم زنم شده اند
نمی دانم چاره چیست؟اما می گذرانیم
شاید حکمت خدا اینست
پارسال به احمدی نژاد رای دادم ...فکر می کردم حرفایش درست است و می تواند وضعیت معیشتی ما را بهتر کند
الان می بینم که زندگی ما بهتر که نشده هزینه هایمان دو چندان شده...4ماه است از کارخانه حقوق نگرفته ام
خیلی ها مثل منند حقوق عقب مانده دارند...حتی کارگرانی که 7 ماه هم حقوق نگرفته اند...اما کار می کنیم ...حتی مقداری ازپولمان را نمی دهند...یک بار به قوه قضایی رفتیم
پیش آقای شاهرودی
مشکلمان را گفتیم
به ما قول داد کمک کند
اما هیچ خبری نشد
در این شلوغی ها بچه برادرم را گرفته اند
چندین ماه است اوین است
از این حکومت متنفر شده ایم....چون تنها جیب سرمایه داران را پر می کند
و هر روز ما و طبقه ما زیر بدترین فشار های اقتصادی هستیم...
می گویم ..برای بهتر شدن زندگیت چه نقشه ای کشیده ای...شده است از حق خورده شده ات دفاع کنی؟
از قانون کار خبر داری
و اینکه تو و زنت و بچه ات مانند همان سرمایه دار و پولدار حق دارند در رفاه باشند
آیا به این فکر کرده ای؟
آیا شده کارگری و یا شخصی در این باره سخن بگوید
مرا متهم به دلخوشی می کند
می گویم هدفت از زندگی اینست همیشه در فقر و فشار اقتصادی سر کنی؟
به فکر فرو می رود می گوید خب چه باید کرد؟
می گویم آنوقت که تو و باقی کارگران مانند تو باور داشتند که حقوقی برابر دارند و سرنوشتششان به دست خودشان است آنوقت شاید اتفاقی بیفتد..
می گوید کارگر دنبال نان است نه سیاست
می گویم این سیاست است که نان را از فقرا سلب می کند
این سیاست است که باعث بوجود آمدن طبقه کارگر می شود
و این یعنی برای زندگیت باید متوجه و آگاه شوی
مهدیه می اید ...چایی تعارف می کند...من باید بروم...اما حرفایم تمام نشد...عباس همچنان لبخند تلخش را حفظ کرده

******

گفتگو های کارگری ۴

دیروز داشتم از خیابان پلیس رد می شدم که نرسیده به معلم است ....ایستادم تا از دکه روزنامه فروشی روزنامه بگیرم ...چشمم به ده پانزده کارگری افتاد که کمی انطرف تر نشسته بودند وچهره های مایوسی داشتند ...
نمی دونم برای چه به طرف یکیشون رفتم و سر صحبت رو باز کردم ...خودمو معرفی کردم و جویای وضعیت کارش شدم ..
اسمش حسین بود وچند وقتی بود که برای کار به تهران امده بود ....کارگر ساختمانی بود و مثل کارگرای دیگه از صبح به اونجا میومد و منتظر می شد تا مشتری پیدا شود ...شاید یک روز هیچ کاری به او نمی رسید و بعضی اوقات اگر خوش شانس می بود کاری نصیبش می شد ...کارمزدش بیش از چند هزار تومان نمی رفت ...از وضعیت کار گلایه می کرد که این اواخر کساد شده بود ...و باید بیشتر با صاحبکارانش برای کارمزد چند هزار تومانی چونه می زد ...
ظاهرا پدرش هم کارگر ساختمانی بود و چند سال پیش سر یک ساختمان از طبقه سوم افتاده بود و پای چپش شکسته بود ...اما صاحب کارش مسئولیت این حادثه را قبول نکرده بود و پای پدرش که باید جراحی می شد به همان وضعییت مانده بود...پدرش در طول زندگی نه بیمه شده بود و نه پس اندازی داشت و یک کارگر ساختمانی بود که تنها دارائیش دست ها و پاهای بود که باید با آنها کار می کرد و برای خانواده 10نفری نان در بیاورد ...
بعد از این حادثه چهار پسر خانواده باید کار پدر را ادامه می دادند تا بتوانند خرجی خانواده را تامین کنند ....حسین 24 ساله تا دوم دبستان بیشتر به مدرسه نرفته بود ...و از 14 سالگیمجبور به کار کردن شده بود ...
از او پرسیدم اگه خدای نکرده روزی برای او هم اتفاقی که برای پدرش افتاده بیافتد چه خواهد کرد؟آیا نباید کارگران ساختمانی امنیت شغلی داشته باشند؟و حداقل دولت آنان را بیمه کند ؟
پرسیدم ایا از قانون کار در ایران خبری دارد ....جوابش خنده ای از سر تمسخر بود...کارگری که هر روز به دنبال نان است قانون به چه کارش می اید ....گفتم بیمه چه؟ گفت صاحبکار هیچ وقت حاضر به بیمه کردن نیست ...اگر مشکلی داشته باشیم تنها کارمان را به کارگری دیگر بخشیده ایم همین!
گفتم تا وقتی کارگران از حقوق واقعی خودشان آگاه نباشند و به دنبال بدست آوردن آن نباشند ..وضعیت هر روز بدتر خواهد شد...تا وقتی که از بیکار شدن بترسی و سکوت کنی بیشتر از تو بهره می کشند و آخر هم یا از کار اخراج می شوی و یا حقوقت را نمی دهند ...پدرش را مثال زدم ...
گفت مهندس صدات از جای گرم در میاد...تا حالا گرسنگی نکشیدی ....
گفتم فکر کن من تا حالا گرسنگی نکشیده ام تا یک کارگر را درک کنم...اما کارگرانی مثل اصانلو و صالحی و کارگران ایران خودرو و هفت تپه و ده ها کارگر دیگر را چه می گویی که بدنبال حق خودشان و دیگر کارگران هستند و پا پس نمی کشند؟
پرسیدم نامشان را شنیدی...گفت نه!
گفتم مهم اینست که بدانی کارگرانی هستند که برای دیگران در بندند و زندگیشان در خطر ...و چشم انتظار کارگران دیگر !