عصر نو
www.asre-nou.net

از درنگ‌های پگاه


Wed 9 02 2011

مهرانگيز رساپور (م. پگاه)

pegah-s2.JPG
گُل را از شاخه چيده‌ای که بدهی به من ؟
من کی سرِ بریده خواستم از تو؟

* * *

شمعی پيدا نمی‌شود
که با آن
به دنبالِ خورشيد بگرديم!

* * *

هوشياری آبشار را ببین
که در برابر سرسختیِ سنگ
سرش را نرم به زير می‌اندازد
و می‌رود . . . تا به دريا بپيوندد !

* * *

گل !
بر شاخه بنشين اما
دل نسپار به او !

* * *

مذاهبِ عزيز!
انسانِ ساختِ ”انسان“ هم
بايد پيرو شما باشد ؟!

* * *

می‌کُشيد و می‌گوئيد: برای خداست.
برای خدا
خود را هم بکُشيد!

* * *

گفت: شعرهای‌اش همه پايين تنه‌ای‌ست
گفتم: آخوندها هم
شاعر می‌خواهند!

* * *

بگو! « پگاه عاشقِ من است »
از چه بترسم ؟
از اینکه نام‌ا‌م بیفتد بر سرِ زبان‌ها ؟
از اینکه نور بیرون بزند از دهان‌ها ؟
چه رسوائی درخشانی!