عصر نو
www.asre-nou.net

در چهلمین سالگرد سیاهکل

اما با همه ی این ها تو چهل ساله می شوی

از میان یادداشت های ایران
Tue 8 02 2011

siahkal01.jpg
عصرنو: اولین باری که اسمت را شنیدم هیجده ساله بودم، عزیزانی که تو را به من معرفی کردند، امروز دیگر در کنار ما نیستند. از همان ابتدای آشنايی تو را موجودی پر ابهت و در عین حال فروتن یافتم. قوی و مسلط و پر شور. من هم مثل صدها جوان هواخواهت تو را تکیه گاهی امن و قابل اعتماد حس می کردم که شب ها را با فکر پیوستن به تو صبح و روزها در تلاش برای شناخت بیشترت بودم. دلم می خواست برای جلب رضایت تو هر کاری انجام و مو به مو دستوراتت را انجام دهم. حرف های تو، فکر تو و راه تو تنها چیزی بود که در زندگی قبول داشتم. تو آخر خلاصه ای از همه ی قهرمان های رویائیم بودی، تک تک آن هائی که هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ فکری و آکاهی قوی بودند. آن هائی که برای خوبی و خوب زیستن می مردند و در ازای رهائی و آزادی به راحتی جان می دادند.
تو سنبل ایستادگی و مقاومت در برابر پلیدی و ستمگری بودی، تو مظهر پاکی و صداقت و شرافت بودی. سال های جوانی من بر حسب اتفاق سال های حساسی در تاریخ ما بوده است. آن روز ها بیشتر جوانان میهن با احساسات پاک و شور و هیجانی وصف ناشدنی به دنبال الگو هائی چون تو می گشتند تا پاسخگوی نیازهای واقعی شان باشد. تو نیز خیلی با تجربه نبودی و دوران خامی ات را می گذراندی، ولی نمی دانم چرا من و امثال من بیش از حد توانت از تو انتظار داشتیم؟ و با وجود افرادی با تجربه و سالخورده ترجیح می دادیم تو ما را هدایت کنی!! شاید نکته این جا بود که تو خودت را بهتر برایمان جا انداخته بودی و شاید ما بیشتر با راه و روش تو سنخیت داشتیم؟ نمی دانم؟
در مورد خودم گاهی فکر می کنم شاید شخصیت معرف ها اثر گذار بوده؟ یا شاید ما هم بین بد و بدتر انتخاب کرده ایم؟ ولی نه هر چه بود شاید آخری نبود و هر چه فکر می کنم می بینم ماهیتت را دوست داشتم. دوست که نه عاشقت بودم. آره بودم ولی بعدها چه؟ امروز چه؟ آیا تو استحقاق این همه احساس پاک من و امثال من را داشتی؟ آیا تو مرا به بیراهه نبردی؟ آیا تو به همان صداقت و شفافیت جوانی باقی ماندی؟ آیا تو اشتباه نکردی؟ آن هم از نوع غیر قابل جبران؟ من خیلی فکر کرده ام و حتی به این نتیجه هم رسیده ام که حرکت در گذشته را نمی شود در حال به قضاوت نشست، ولی اگر تو اشتباه نکردی چرا امروز من این جا قرار دارم؟ چرا تو دیگر مثل گذشته نیستی؟ پیرمراد من چرا ضربان قلبش دچار منحنی های سر در گم و ناموزون شد؟ چرا هر شریانش یک ساز می زند؟ و هزاران چرای دیگر.
اما با همه ی این ها تو فردا چهل ساله می شوی، گرد خاکستری بر موهایت نشسته، من اما این موها را دوست دارم، این تارهای سپید ارزش زیادی دارند، حاصل سال های سخت و تاریک و دردناکی ست، هنوز هم اعماق وجودم دوستش دارد، هنوز در صدایش صمیمیت را می شنوم، هنوز گرمای دستش را در دستم حس می کنم و هنوز ریشه هایش را تازه می دانم و شاخه هایش را سبز. من به این میانسال رنج کشیده احترامی عمیق می گذارم، حتی اگر در خدمتش نباشم در کنارش هستم.
تولدت خجسته باد، شمع های زیادی در طوفان سال های زندگیت خاموش شده، ولی این شمع ها در نهایت بقای تو را در بر داشته. عمیق ترین تبریکات مرا بپذیر.