عصر نو
www.asre-nou.net

مرگ در بم


Sat 25 12 2010

رضا بایگان

bayegan.jpg
پنجم دی ماه سال 1382 زلزله شهر بم را با خاک یکی کرد من نه آن زمان و بعد از آن زمان بم را ندیدم. پیشترها بارها در بم بوده ام ، بدلایل کارو شغلی که داشتم و هر بار ارگ بم را زیارت می کردم و لذت می بردم آنچه مسلم است آن حادثه وآن فاجعه فراموش شدنی نیست.این شعر حاصل آن درد و در آن زمان بودست. و امروز چه حالی دارد بم ، نمی دانم ؟

من که ندیدمش
که گر دیده بودمش،
توان گفتنم را موریانه جویده بود.
و تو گر دیده بودی
توان شنیدنت را
«خاک»
پوشانده بود.
قصه را مادرم به تعریف نشست
و مرا باورم نیامد
که بوی راستی از چادرش نمی آمد.
قصه را پدر بزرگ به تعریف نشست
و مرا به باورم نیامد
که بوی راستی از عبایش بر نمی خواست.
قصه را هر کس که به تعریف بنشیند،
به باورم ننشیند.
که هرکه که بیند،
به تعریف ننشیند.
« مرگ » را می گویم
« مرگ »
که قصه آن
تنها مردگان توانند که به تعریف نشینند،
که توان شان نیست.
و خواب خوش شبانه بود
و سقف خانه ای که
از آتش آفتاب روز
و سوز نا باور شب
و باران کمترش پیدا
امانشان دهد .
و اینک لحاف آخرین خواب
در مرگی بی صدا
مرگ بی صدا
در مرگ بم
مرگ در بم

{ بعد از شنیدن وحشت ناک خبر زلزله بم }