عصر نو
www.asre-nou.net

تاسیس دانشگاه تهران، سرآغاز مبارزات دانشجویی

نگاهی به مبارزات دانشجویی و روز «دانشجو» در ایران-بخش اول
Mon 6 12 2010

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
در دوران ولایت عهدی عباس‌میرزا و وزارت قائم مقام اول و دوم، محصلین بسیاری که بیشتر آنها اشراف‌زادگان و فرزندان خوانین بودند، برای تحصیل به اروپا رفتند.
آنها با مشاهده‌ی میزان پیشرفت اروپایی‌ها، شیفته‌ی طرز زندگی آنها شده و با گذر زمان و به دنبال جست‌وجوی دلایل این پیشرفت‌ها، شیفته‌ی اندیشه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنها شدند. در این زمان کتاب‌های علمی و فنی بسیاری ترجمه و در اختیار عموم قرار گرفت. بدین‌ترتیب اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی مختلف وارد کشور شد.
همین افکار و اندیشه‌ها در کنار دیگر مسایل سیاسی و اجتماعی در کشورهای منطقه، به‌ویژه عثمانی و روسیه، زمینه‌ساز جنبش مشروطه شد. با عزیمت دانشجویان بیشتر در اواخر قاجاریه و دوران پهلوی اول، هسته‌هایی از فعالیت‌های دانشجویی در آلمان و فرانسه شکل گرفت. ریشه‌ی اصلی حرکت دانشجویی که منجر به پدید آمدن ۱۶ آذر و روز دانشجو شد، از دانشسرای عالی و سپس دانشگاه تهران آغاز شد.
اگر بخواهیم ریشه‌های اولیه‌ی این حرکت را بشناسیم باید به تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۴ اشاره کنیم که سنگ بنای نظام نوین آموزش عالی به شمار می‌رود. تا سال ۱۳۱۳ هیچ دانشگاهی در ایران به معنای نوین آن وجود نداشت. به همین دلیل فارغ‌التحصیلان مدارس متوسطه باید از طریق بورس دولتی و یا بسته به تمکن مالی خانواده‌های خود، به خارج از کشور برای ادامه‌ی تحصیل اعزام می‌شدند. این مسئله به همراه عوامل دیگری چون تغییر بافت شهر تهران از یک بافت سنتی به نیمه مدرن و هم‌چنین نیاز به یک نهاد جدید و مطابق با شرایط روز به منظور تربیت و تأمین نیروی انسانی متخصص برای نظام اداری نوین و صنعت نوپای کشور، موجب شد که دانشگاه تهران بنیان گذارده شود.
دکتر سیداحمدرضا خضری، در بازخوانی خاطرات علی‌اصغر حکمت کفیل وزارت معارف در زمان تصویب قانون تأسیس دانشگاه تهران در مجلس شورای ملی، زمینه‌ی شکل‌گیری این دانشگاه را چنین شرح می‌دهد: «در بهمن‌ماه ۱۳۱۲ شمسی، جلسه‌ی هیئت دولت وقت تشکیل شد و در آن در موضوع آبادی تهران و زیبایی و شکوه ابنیه، عمارات و کاخ‌های زیبای آن سخن به میان آمد. مرحوم فروغی که در آن روز ریاست وزرا را برعهده داشت از یک‌سو و دیگر وزیران از سوی دیگر زبان به تحسین و تمجید شهر گشودند و برخی از آنان برای جلب رضایت شاه در این مقال، عنان از کف بدادند، اما در این میان مرحوم "علی اصغر حکمت"، کفیل وزارت معارف بی آن‌که پیشرفت‌های پایتخت را نادیده انگارد با لحنی محتاطانه چنین گفت: "البته که در آبادی و عظمت پایتخت شکی نیست ولی تنها نقص آشکار آن این است که "انیورسته" ندارد و حیف است که این شهر نوین از این حیث از دیگر بلاد بزرگ عالم، واپس ماند."
این سخنان ارزشمند تأثیر خود را بر جای نهاد و بی‌درنگ مقبول همگان افتاد از این رو آنان با تخصیص بودجه‌ی اولیه‌ای به میزان دو میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به وزارت معارف اجازه دادند تا زمین مناسبی برای تأسیس دانشگاه بیابد و ساختمان آن را در اسرع وقت پدید آورد. علی اصغر حکمت بی‌درنگ دست به کار شد و جست‌وجو برای مکان‌یابی مناسب دانشگاه را با کمک و مشاوره‌ی "آندره گدار"، معمار چیره‌دست فرانسوی که در آن روزگار به عنوان مهندس در خدمت وزارت معارف بود آغاز کرد. آنان پس از جست‌وجوی بسیار در میان ابنیه، باغ‌ها و زمین‌های فراوان آن روز اطراف تهران باغ جلالیه را برای احداث دانشگاه برگزیدند.
در همین حال برخلاف امروز که یافتن زمین مناسب در شهر تهران برای ایجاد دانشگاهی عظیم تقریباً ناممکن است، در آن روزها زمین‌های فراوانی وجود داشت که صاحبان آنها نه تنها در فروش آنها امساکی نداشتند بلکه برای واگذاری به چنین مؤسساتی که مسلماً سود کلانی هم به دنبال داشت، سر و دست می‌شکستند. از همین رو بود که گروهی از مالکین اراضی بهجت‌آباد با سوءاستفاده‌هایی نظر وزیر مالیه‌ی وقت را جلب کرده بودند که زمین‌های آنها را برای تأسیس دانشگاه خریداری کند.
در حالی‌ که به نظر "موسیوگدار" عرصه‌ی آن زمین‌ها تنگ و موقعیت آنها سیل‌گیر بود و برای تأسیس دانشگاه به هیچ روی مناسب نبود. با این‌همه داور رجحان در جلسه‌ی هیئت دولت به سختی بر خرید اراضی بهجت‌آباد پای فشرد و نظر بیشتر اعضا را جلب کرد و سرانجام دولتیان، بهجت‌آباد را برگزیدند. در همین حال که علی‌اصغر حکمت دلشکسته و ناامید ناظر ماجرا بود، رضاشاه وارد شد و پس از اطلاع از موضوع با قلدری خاص خود اوضاع را بر هم زد و گفت: "باغ جلالیه را برگزینید. بهجت‌آباد ابداً شایسته نیست عرصه آن کم و اراضی آن سیل‌گیر است."
دولتیان در برابر این سخنان، زبان در کام کشیدند و احدی دم بر نیاورد. باری، باغ جلالیه در شمال تهران آن روز ما بین قریه امیرآباد و خندق شمالی تهران قرار داشت. این باغ زیبا که پوشیده از درختان کهنسال مثمر و غیر مثمر بود، در حدود ۱۳۰۰.ق در واپسین سال‌های حکومت ناصرالدین‌شاه قاجار به فرمان شاهزاده‌ای به نام جلال‌الدوله بنا یافته و در آن روز در مالکیت تاجری ترک به نام حاج رحیم آقای اتحادیه‌ی تبریزی بود. به هرحال باغ جلالیه از قرار متری پنج ریال و در جمع به مبلغ صدهزار تومان از این تاجر خریداری شد و "موسیوگدار" به سرعت مأمور تعیین حدود، نرده گذاری، طراحی و اجرای عملیات ساختمانی در آن شد.
در بامداد سوم خرداد ماه سال ۱۳۱۴ "محمدعلی فروغی" رئیس‌الوزرای وقت، کلنگ دانشکده‌ی طب را که در واقع نخستین دانشکده‌ی دانشگاه تهران بود، بر زمین زد و در بیست و چهارم اسفند ۱۳۱۶ یعنی پس از سی‌ماه و بیست و یک روز ساختمان آن دانشکده به همراه دانشکده‌های دندانپزشکی و داروسازی در ناحیه‌ی شمال و شمال شرقی و غربی پردیس دانشگاه پدید آمد. چندی بعد کلاس‌های درسی آن دانشکده که پیش از آن به سال ۱۲۹۷ توسط میرزااحمدخان بدر (نصیرالدوله) از دارالفنون جدا شده و به ریاست دکتر لقمان‌الدوله دایر شده بود، به این دانشکده‌ی جدیدالتاسیس منتقل شد و از این پس در زیر مجموعه‌ی دانشگاه تهران فعالیت خود را از سر گرفت.
کوی دانشگاه: پس از خاتمه‌ی دومین جنگ جهانی در سال ۱۳۲۳، آمری کاییان قریه‌ی امیرآباد را که در آن ایام شوم، پایگاه خود ساخته بودند، تخلیه کرده و ایران را ترک کردند. دولت وقت از موقعیت استفاده کرده و زمین‌ها و ساختمان‌های آن قریه را در آذر سال ۱۳۲۴ به دانشگاه تهران اختصاص داد تا به عنوان خوابگاه دختران و پسران دانشجو مورد استفاده قرار گیرد. مسئولان وقت دانشگاه با تکمیل و آماده‌سازی ساختمان‌ها و اراضی آنجا خوابگاهی مجهز و مناسب برای دانشجویان برپا کردند که اکنون کوی دانشگاه نام دارد.
مسجد: در سال ۱۳۳۵ و در دوره‌ی ریاست دکتر منوچهر اقبال در مرکز دانشگاه، نقشه‌ی مسجد بزرگ دانشگاه طراحی و به اجرا درآمد.
همزمان با آغاز عملیات ساختمانی و ایجاد فضاهای کالبدی دانشگاه کوشش برای تدوین سازمان و تشکیلات منظم آن که تنها در قالب ارائه و تصویب لایحه‌ای قانونی امکان‌پذیر بود آغاز شد. از همین رو بود که کمیسیونی از رجال نامی و برجسته‌ی آن روز تشکیل شد تا بدین مهم بپردازد. طرفه آن‌که اعضای کمیسیون مزبور هر کدام عصاره و دست‌پرورده‌ی مکاتب و نظام‌های فکری و فرهنگی گوناگون اعم از نمایندگان مکاتب سنتی و مدرن بودند. آن‌چه به عنوان پیش‌نویس لایحه عرضه کردند، به راستی برآیندی از سنت‌های علمی و آموزشی کهن ایرانی از جندی شاپور گرفته تا دارالفنون از یک سو و مدارس نوین و مدرن اروپایی از دیگر سو بود. نظری بر اسامی اعضای آن کمیسیون که نام‌شان در ذیل آمده گواه این سخن است:
۱- حاج سیدنصرالله تقوی، استاد مدرسه سپهسالار ۲- بدیع‌الزمان فروزانفر، دانش‌آموخته‌ی حوزه‌های علمی خراسان ۳- غلامحسین رهنما، استاد ریاضیات دارالفنون ۴- میرزا علی‌ا کبر دهخدا، رئیس مدرسه‌ی حقوق ۵- د کتر عیسی صدیق، دانش‌آموخته‌ی دانشگاه‌های اروپا و آمریکا ۶- دکتر رضازاده شفق، دانش‌آموخته‌ی دانشگاه برلین ۷- دکتر امیر اعلم، فارغ‌التحصیل دانش پزشکی از لیون فرانسه ۸- دکتر لقمان‌الدوله ادهم، رئیس مدرسه طب و دانش‌آموخته‌ی اونیورسته پاریس ۹- دکتر علی‌اکبر سیاسی، فارغ‌التحصیل دانشگاه پاریس و رئیس تعلیمات عالیه‌ی آن روز ۱۰- میرزا محمدعلی خان گرگانی، رئیس وقت اداره‌ی بازنشستگی و از مدیران کاردان و نام‌آشنا در مسائل اداری و سازمانی ۱۱- علی اصغر حکمت، کفیل وزارت معارف.
این استوانه‌های علمی و اداری پس از چندماه مطالعه، تبادل نظر و بررسی، لایحه‌ی قانونی تأسیس دانشگاه را در اسفند سال ۱۳۱۲ به مجلس شورای ملی پیشنهاد کردند و پس از دو ماه بررسی و مطالعه در کمیسیون معارف پارلمان سرانجام قانون تأسیس دانشگاه تهران در هشتم خرداد ۱۳۱۳ از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و برگی زرین در تاریخ تأسیس نهادهای آموزشی در ایران ورق خورد و این بار قانون مزبور سرآغاز تأسیس نهادهای نوین آموزشی در تاریخ این مرز و بوم شد.» (بازخوانی خاطره‌ی مرحوم علی‌اصغر حکمت درباره‌ی تأسیس دانشگاه تهران - روزنامه‌ی همشهری سال ۱۳۸۳- شماره‌ی ۳۴۱۲)
در سال ۱۳۱۴ این دانشگاه با پنج دانشکده‌ی حقوق، پزشکی، فنی، علوم و ادبیات و ۸۸۶ دانشجو کار خود را آغاز کرد.
«این رقم در اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی به ۳۵۰۰ نفر افزایش یافت.» تأسیس دانشگاه تهران در این دوره‌ی زمانی، تحول بسیار مهمی بود که تأثیراتی بس شگرف و عمیق در بافت سیاسی، اجتماعی و فرهنگ جامعه برجای گذاشت. دانشجویان دانشگاه تهران (و سپس دیگر دانشگاه‌های دولتی) به طبقه‌ی خاصی تعلق نداشتند و چون تحصیلات رایگان بود، در آزمون سخت‌گیری می‌شد، لذا فقط استعداد و معلومات شرط ورود به دانشگاه شمرده می‌شد. تأثیر مهم دیگر دانشگاه در جامعه، دمیدن روح ظلم‌ستیزی در ذهن دانش‌آموختگان بود که این روحیه در تحرکات و فعالیت‌های دانشجویان تجلی می‌یافت.
در سال‌های دیکتاتوری رضاشاه، به واسطه‌ی حکومت وی و عدم امکان فعالیت‌های سیاسی، حرکت‌های دانشجویی نتوانست انتظارات لازم را در جهت تحقق دموکراسی و نقد دولت برآورده سازد. زیرا مهم‌ترین کار ویژه که رژیم از دانشگاه انتظار داشت تربیت متخصص، مدیر و معلم بود و به واسطه‌ی تصلب ساختاری خود نمی‌توانست حرکت‌های آزادی‌خواهانه را تحمل کند. (در محیط دانشجویی بحث‌های سیاسی نمی‌شد. اختناق حاکم بر جامعه بر محیط دانشجویی هم حکمفرما بود.) با این وجود اما گاهی خواست‌های صنفی دانشجویان به اشکال مختلف رنگ و بوی سیاسی به خود می‌گرفت و به اعتراض علیه رژیم تبدیل می‌شد. به عنوان مثال در سال ۱۳۱۵ (یک سال بعد از تشکیل دانشگاه تهران) گروه ارانی موسوم به ۵۳ نفر، اعتصابی را در دانشکده‌ی فنی و دانشسرای عالی راه انداخت که رهبری اعتصاب در دانشکده‌ی فنی با «تقی مکی‌نژاد» و در دانشسرای عالی با «محمدرضا قدوه» بود.
اعتصاب دانشجویان که در اعتراض به نداشتن معلم و کمبود وسایل بود با دخالت پلیس سرکوب و بعضی از دانشجویان پس از به چوب کشیدن، توبیخ شدند و موضوع به پدران‌شان نیز اطلاع داده شد. یک عده هم دستگیر و سپس آزاد شدند. از آن زمان به بعد رژیم به صورت رسمی از هرگونه فعالیت در دانشگاه ممانعت به عمل آورد. شدت اختناق ایجاد شده به حدی بود که هیچ تشکل دانشجویی خاصی در این دوران پا نگرفت و چند حرکت صنفی دانشجویان نیز که ناشی از اقدامات گروه روشنفکری ۵۳ نفر بود، به دلیل محدودیت تشکیلاتی و وجود قانون سال ۱۳۱۱ مجلس شورای ملی که هرگونه تبلیغ مرام اشتراکی را ممنوع می‌کرد، در عمل نتوانست بر فضای دانشگاه تأثیر چندانی داشته باشد. با لو رفتن ۵۳ نفر در سال ۱۳۱۷ و دستگیری اعضای آن، فعالیت‌های مطالعاتی و گاه صنفی این گروه در دانشگاه نیز تعطیل و رکودی کامل بر حرکت‌های سیاسی دانشجویان حکمفرما شد. البته تا سال ۱۳۲۰ حرکت‌های صنفی محدودی صورت گرفت که مهم‌ترین آن اعتراض دانشجویان به مسئله‌ی انجام خدمت وظیفه‌ی (سربازی) تمام فارغ‌التحصیلان رشته‌ی پزشکی بود.
در سال ۱۳۱۸ دولت تصمیم گرفت که برای رفع احتیاجات ارتش، تمام فارغ‌التحصیلان رشته‌ی پزشکی را به خدمت نظام اعزام کند. دانشجویان که با عدم واکنش اولیای دانشگاه مواجه شده بودند در یک حرکت هماهنگ و متحد، کلاس‌ها را تحریم کردند و دست به اعتصاب زدند. به دنبال اقدام و اعتراض دسته‌جمعی دانشجویان، رژیم ناچار به لغو تصمیم خود شد. در این حرکت گرچه عده‌ای از دانشجویان و رهبران آنها دستگیر و زندانی شدند ولی این اعتصاب خودجوش تجربه‌ی خوبی بود که از اتحاد دانشجویان مایه می‌گرفت.
به طور کلی در این دوران کوتاه، به واسطه‌ی نوپا بودن دانشگاه در ایران، نوع نظام سیاسی، عدم استقلال دانشگاه از ساخت حکومت و فقدان آزادی و بستر مناسب برای ایجاد تشکیلات گروه‌های سیاسی، زمینه‌ی فعالیت دانشجویان و شکل‌گیری «جنبش دانشجویی» به معنای فعال آن فراهم نشد. اصولاً این دوره را می‌توان به عنوان نقطه‌ی آغازی برای فراهم شدن بستر لازم مبارزات سیاسی در دوره‌ی فروپاشی رژیم استبدادی رضاخان و آغاز عصر تازه‌ای از آزادی‌های سیاسی دانست که این عصر با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور سال ۱۳۲۰ و استعفای رضاشاه از سلطنت فرارسید.

فضای باز سیاسی ۱۳۳۲-۱۳۲۰
در روز سوم شهریور سال ۱۳۲۰، ارتش‌های شوروی و انگلیس از شمال و جنوب ایران وارد کشور شدند و به سرعت به سوی پایتخت پیشروی کردند. این اشغال گرچه روزهای سخت و همراه با رنج و فقر برای ملت ایران به دنبال آورد ولی از سوی دیگر نویددهنده‌ی آزادی و فضای باز سیاسی بود که سیاسیون و ملت ایران آن را در روزگار رضاشاه از یاد برده بودند. این دگرگونی و تحول به قدری تأثیرگذار بود که در کوتاه زمانی کشور را یکپارچه پر از شور و التهاب کرد و گروه‌ها، احزاب و روزنامه‌های متنوعی را به صحنه آورد؛ به طوری که در همان یکی دو سال اول اشغال ایران، حدود ۲۰ حزب مختلف تشکیل شد و نه تنها مبارزه برای آزادی بار دیگر در میان فعالان سیاسی رونق گرفت بلکه این مهم به لایه‌های دیگر جامعه به ویژه به میان دانشجویان، بازاریان و مردم فرودست گسترش یافت.
در سال‌های اولیه‌ی اشغال و به ویژه در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت، خیابان مقابل دانشگاه تهران به محلی برای بحث‌های سیاسی میان افراد و گروه‌ها تبدیل شد. این امر نقش بسیار مهمی در آگاهی و بیدارسازی مردم و به ویژه دانشجویان تازه وارد داشت.
در این دوران «تشکل‌های دانشجویی جدیدی با گرایش مذهبی، ملی و چپ تاسیس شدند و فعالیت صنفی ـ سیاسی را در دانشگاه تهران و دانشسرای‌عالی و پس از آن در سایر مراکز دانشگاهی در شهرهای تبریز، شیراز و کرج آغاز کردند.»
«از مهمترین اتفاقاتی که یک سال پس از اشغال ایران، در سطح آموزش عالی کشور رخ داد و تأثیرات مهمی بر فعال شدن حرکت دانشجویان گذاشت، تصویب "قانون استقلال دانشگاه تهران" از وزارت فرهنگ در تاریخ ۱۲ دی‌ماه ۱۳۲۱ در مجلس شورای ملی بود که موجب شد یک روز بعد، روسای دانشکده‌ها، دکتر علی ‌اکبر سیاسی رئیس دانشکده‌ی ادبیات را که از پایه‌گذاران عدم دخالت دولت در امور جاری دانشگاه به حساب می‌آمد، به ریاست دانشگاه مستقل انتخاب نمایند. (پس از ماجرای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ قوام‌السلطنه تمام روزنامه‌ها و مجلات کشور را تعطیل کرده بود و مدیران آن را به زندان افکند. دکتر سیاسی وزیر فرهنگ وقت لایحه جدیدی به قید دوفوریت به مجلس داد و ضمن لغو تمام امتیازات برای صاحب امتیازی مطبوعات، اصول جدیدی را در نظر گرفت که یکی داشتن دیپلم متوسطه و دیگری بضاعت مالی بود. پس از سقوط کابینه‌ی احمد قوام، علی سهیلی به نخست‌وزیری منصوب شد و پست وزارت فرهنگ مجدداً به دکتر علی‌ اکبر سیاسی تفویض گردید.
در ۱۳۲۳ در کابینه‌ مرتضی قلی بیات (سهام السلطان) به وزارت مشاور برگزیده شد. در ۱۳۲۶ در کابینه‌ی ابراهیم حکیمی برای بار سوم وزیر فرهنگ شد و بالاخره در کابینه‌ی ساعد به وزارت امور خارجه معرفی گردید، و در ۱۳۲۵ عضویت هیئت نمایندگی ایران را در سازمان ملل عهده‌دار گردید.
دکتر علی اکبر سیاسی مجموعاً مدت ۱۲ سال ریاست دانشگاه تهران را عهده‌دار بود. در سال ۱۳۳۳ به موجب طرحی که از طرف یکی از نمایندگان به مجلس داده شد، انتخاب ریاست دانشگاه از رؤسای دانشکده‌ها سلب و قرار شد وزیر فرهنگ سه نفر از اساتید دانشگاه را که رتبه‌ی آنها از ۹ کمتر نباشد به شاه پیشنهاد کند و شاه یکی از آنها را انتخاب کند.
لذا جعفری وزیر فرهنگ وقت، سه نفر را پیشنهاد نمود. نفر اول دکتر منوچهر اقبال بود که به ریاست دانشگاه انتخاب گردید. دکتر اقبال برای تقدیر از خدمات دکتر سیاسی به وی مقام ریاست افتخاری دانشگاه تهران را داد.» (کتاب شرح رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، جلد دوم، نوشته‌ی دکتر باقر عاقلی، انتشارات گفتار با همکاری نشر علم، ۱۳۸۰)
تا مقطع «ملی شدن صنعت نفت» تنها نیرویی که در فضای جدید ملموس و عینی‌تر حضور داشت، طیف چپ بود که دانشگاه را مرکزی برای فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی خود قرار داد. این طیف که فعالیت آن بیشتر در قالب حزب توده متمرکز شده بود، از نیروها و کادرهای تحصیل‌ کرده برخوردار بود که بازوهای اجرایی آن را سازمان‌های قدرتمندی چون سازمان جوانان حزب توده، تشکیلات دموکراتیک زنان، جمعیت ملی مبارزه با استعمار، شورای متحده مرکزی کارگران و زحمت‌کشان و سازمان نظامی حزب توده تشکیل می‌دادند.
در مقابل این طیف، طیف ملی ـ مذهبی قرار داشت که از سال ۱۳۲۸ به عمده‌ترین نیروی فعال جامعه تبدیل شد. این دو نیرو در مسیر گسترش حوزه‌ی نفوذ و اقتدار خود در صحنه‌ی سیاسی ایران، به دانشگاه‌ها و دانشجویان توجه ویژه‌ای نشان می‌دادند که یکی از دلایل مهم آن پایگاه روشنفکری حزب توده و جبهه‌ی ملی ایران به رهبری دکتر مصدق بود.
اگر بخواهیم میزان نفوذ هر یک از این دو نیرو را در دانشگاه و در میان حرکت‌های دانشجویی روی یک منحنی زمان ترسیم کنیم، باید بگوییم تا سال ۱۳۲۸ حزب توده و سازمان‌های دانشجویی وابسته به آن، فضای سیاسی و فرهنگی دانشگاه تهران را به طور کامل در اختیار داشتند ولی با تغییر شرایط، به ویژه ممنوعیت فعالیت حزب در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، ضعف پایگاه آن در جامعه و گسترش نهضت مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت به لایه‌های اجتماعی، این محور قدرت تقسیم و بیشتر به سوی نیروهای ملی و دانشجویان طرفدار جبهه‌ی ملی متمایل شد.
منبع:رادیو زمانه