نگفتم؟
Mon 15 11 2010
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
اسماعيل فصيح نويسنده و مترجم سرشناس ايران که در ۲۵ تيرماه ۱۳۸۸ از ميان ما رفت، در سفرهايش به انگلستان (لندن)، از روی مهر و لطفی که به من و همسر ام داشت چند روزی از دوران اقامتاش را با ما میگذراند. اسماعيل فصيح کتابهای مرا خوانده بود و شعرهای مرا دوست ميداشت، در آخرين سفراش به لندن، که تاريخ آن را دقيقأ به ياد نمیآورم، گويا ۴-۵ سال پيش از درگذشتاش، به من گفت رمانی نوشته است که در وزارت ارشاد گير کرده و هنوز منتظر اجازهی نشر آن است. اسماعيل فصيح گفت که در پايان داستان اين کتاب، وقتی که زن داستان، مرد اش را ترک میکند، غزل "نگفتم"، از کتابِ "و سپس آفتاب" را به عنوان آخرين حرفهايش به مرد میدهد و او را برای هميشه ترک میکند. نمیدانم که آن کتاب اجازهی انتشار گرفت يا نه؟ اما چاپ اين شعر مناسبتی شد که از اين دوست نويسندهی خوب، يادی کرده باشم. (م. پگاه)
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
گفتم که مرا قدر نگهدار، نگفتم؟
ما را تو چنين فاصله مگذار، نگفتم؟
گفتم که مرنجان دلم، اين مرغ نه رام است
ننشسته به يک بام دگر بار ، نگفتم؟
گفتم که دگربار ستاره نشود سبز
حالی که منم، مغتنممم دار ، نگفتم؟
گفتم که جرقه نکند عمر به هُش باش
زين ذره تو آتش بنما بار، نگفتم؟
گفتم که در اين خشکی ويران شدهی عشق
گنجی است چنين چشمهی سرشار، نگفتم؟
گفتم برود آبروی شب، بَرِ خورشيد
در نقش ريايی مکن اصرار، نگفتم؟
گفتم که قضاوت چو رسد، عشق گريزد
مگذار بدينجا برسد کار، نگفتم ؟
امروز ندارم غمِ وامی به تو زيرا
آن نيست که گويی که به تکرار، نگفتم!
|
|