وقتی آقای علوی تبار، به بهانه بازنگری، تاریخ را وارونه می خواند!
Fri 12 11 2010
احمد آزاد
۲۱ آبان ۱٣٨۹ - ۱۲ نوامبر ۲۰۱۰
اگر چه هنوز زود است که بخواهیم دست به تاریخ نویسی از وقایع دهه اول جمهوری اسلامی بزنیم، ولی شرح حوادث این دهه از زبان کسانی که خود در آنها حضور داشته و بعضا شریک و سهیم بودند، کمک موثری است به شناخت وقایع و دستمایه تاریخ نویسان. افراد مختلفی با وابستگیهای اجتماعی یا سیاسی متفاوت به این کار میپردازند، اما از همه جالبتر، بازگوئی وقایع دهه اول از زبان اصلاحطلبان حکومتی است. این آقایان، که در آن دهه از یاران صدیق امام و از سربازان جان برکف اسلام بودند و در راه پاگیری و تثبیت حکومت اسلامی از هیچ تلاشی مضایقه نکردند، اکنون تلاش میکنند تا با تحریف وقایع و وارونه نشان دادن حوادث و روندها، تاجائی که میتوانند هم نقش خود را در تثبیت حکومت دیکتاتوری مذهبی ناچیز جلوه داده و هم از اهمیت برخی از آنها بکاهند.
اخیرا آقای علیرضا علویتبار، از اصلاحطلبان شناخته شده و از روزنامه نگاران دو خردادی، در مجله «مهرنامه»، آبان1389، مطلبی نوشته است اندر باب وقایع انقلاب فرهنگی در روزهای پایانی فروردین 1359، با عنوان «توطئهای در کار نبود». همانگونه که از تیتر مطلب میتوان حدس زد، در این مقاله آقای علویتبار تصویری وارونه از «انقلاب فرهنگی» و دلائل آن ارائه میدهد. خلاصه مقاله ایشان این است که:
1- انقلاب فرهنگی اجناب ناپذیر بود، چرا که همه، از چپ وراست بر لزوم انجام تغییراتی در دانشگاه تاکید داشتند و در چهار زمینه، شیوه اداره دانشگاه، محتوی درسی، عوامل مسئول آموزشی و عملکرد جریانات سیاسی در دانشگاهها نیاز به تحول بود. نظر بر این بود که دانشگاههای ایران برای تامین کادرهای مورد نیاز رژیم سابق سامان داده شده و لازم است که اکنون برای پس از انقلاب این سامانه تغییر کند. شیوه اداره دانشگاه باید «شورائی» شود و توسط اساتید و مسئولین دانشگاه اداره شده و دانشگاه باید مستقل شود. در مورد تصفیه دانشگاهها نیز اختلافی نبود و لازم بود تا عوامل مزدور و وابسته به رژیم سابق پاکسازی میشدند. و دست آخر لازم بود تا دفاتر نمایندگی دانشجویان وابسته به احزاب و سازمانهای مختلف در دانشگاه بسته میشد.
2- آنچه به درگیری در دانشگاهها انجامید، عمدتا ناشی از درگیری بین گروههای دانشجوئی بود. این گروهها، از چپ و راست، «نه دمکرات بودند و نه مسالمت جو»، چپها استالینیست بودند و از انها نمیتوان انتظار «دیدگاهها و مواضع فکری-سیاسی مدافع مردمسالاری و حقوق بشر به معنی امروزین آن را داشت». سازمان مجاهدین نیز دست کمی از آنان نداشت و «برداشت ویژهای از اسلام را که میتوان از ان به عنوان تفسیر دیالتیکی، تکاملگرا، مبتنی بر ستیز، دارای جهتگیری طبقاتی و سوسیالیستی است نام برد». انجمنهای اسلامی نیز در آن دوران دمکرات و مسالمتجو نبودند.
3- علیرغم آن که «انقلاب فرهنگی» رنگ و بوی سیاسی بخود گرفت ولی مسئله اصلی پاسخ گوئی به همان دو مورد اول یعنی تغییر محتوی درسی و شیوه اداره دانشگاهها بود. مشکل اصلی این بود که انجمنهای اسلامی دانشجوئی «نه دانش کافی و نه انباشت تجربه لازم برای حل این دو مشکل را نداشتند. البته دو پرسش دیگر، یعنی وضعیت اداره کنندگان و فعالان امور آموزشی و وضعیت سیاسی نیروهای فعال در دانشگاهها تنها در مقطع خاصی میتوانست موجه و فابل فهم باشد»
4- ایشان پس از ردیف کردن این مقدمات نتیجه میگیرند که «توطئه قلمداد کردن انقلاب فرهنگی وتقلیل انگیزه همه دستاندرکاران آن به یک توطئه سیاسی از پیش طرح شده نوعی ساده سازی غیر موجه واقعیت است. .... پرسشها و ابهامهای موجه وجود داشت، جمعی که توانائی نظری و تجربی لازم برای حل این مشکلات را نداشتند، رفع این ابهامها و پاسخ به این پرسشها را برعهده گرفت، در فضای خاص آن دوران واقعی به وقوع پیوست که مورد بهرهبرداری سیاسی دو جریان متخاصم و البته اقتدارگرا قرار گرفت. کسانی که انقلاب فرهنگی را صرفا یک توطئه قلمداد میکنند، تاریخ را وارونه میخوانند و ریشه واقعه را بر اساس نتایج آن تعیین میکنند».
تقلیل «انقلاب فرهنگی» به یک مسئله درون دستگاه آموزشی ایران پس از انقلاب و لزوم تغییر محتوی دروس، و سوءاستفاده جریانات اقتدارگرا از این واقعه، بیش از آن که یک توجیه ساده برای لاپوشانی نقش این واقعه مهم دهه اول انقلاب در شکلگیری نظام جمهوری اسلامی باشد، تلاشی است برای تحریف تاریخ دهه اول و تقلیل دادن نقش نیروهای مذهبی و بویژه اصلاح طلبان کنونی در این واقعه.
«انقلاب فرهنگی» رانمیتوان خارج از چارچوب تحولات جامعه و روندهای سیاسی سالهای اول انقلاب بررسی کرد. از همان فردای پیروزی انقلاب آشکار شد که نیروی مذهبی، که دستبالا را در انقلاب ضدپادشاهی 1357 داشت، نه در پی استقرار آزادی و حکومت دمکراتیک، که در پی استقرار یک حکومت مذهبی و انحصار کامل قدرت در دست خود میباشد. انحصار طلبی، سرکوب هر صدای مخالف و حذف دگراندیشان در دستور کار روزانه قدرت برخاسته از انقلاب قرار گرفت. طبعا، حذف همه مخالفین سیاسی-فرهنگی و اجتماعی یک روزه ممکن نبود و استقرار یک حکومت مذهبی تمام عیار نیاز به زمان داشت. سیر وقایع سال 1358، نشان میدهند که چگونه زمان «انقلاب فرهنگی» فرارسید.
از همان فردای روز 22 بهمن، تلاش برای محدود کردن آزادیهای سیاسی و اجتماعی مخالفین و نهایتا حذف آنها آغاز شد. حمله به کردستان در 6 فروردین 1359، حجاب اجباري به دنبال سخنراني 16 اسفند خميني در مدرسه رفاه و تعرض به زنان، برگزاری رفراندم «جمهوری اسلامی، آری یا نه» در12 فروردین، حمله به دفاتر سازمانهای سیاسی در شهرستانها از اواسط بهار 1358، حمله به کتابفروشیها و اخراج معلمان دگراندیش از مدارس، حمله به مطبوعات از اوائل تابستان و و بستن روزنامه آیندگان در تاریخ 17 مرداد(1358)، سخنرانی خمینی در 26 مرداد در حمله به مطبوعات و صدور فرمان بستن روزنامهها، بازداشت فعالین سیاسی-اجتماعی و کارگری توسط کمیتههای انقلاب به دلائل واهی ، تصویب قانون دادگاههای فوقالعاده برای جرائم «ضد انقلاب» توسط شورای انقلاب در اوائل تیرماه، تبدیل مجلس موسسان منتخب مردم به مجلس خبرگان، محاکمات سریع و سرهم بندی شده توسط «دادگاههای انقلاب» و صدور احکام اعدام، تصویب اصل«ولایت فقیه» در قانون اساسی توسط مجلس خبرگان و به رفراندوم گذاشتن قانون اساسی بلافاصله پس از تصویب آن،.......
سیاهه اقدامات ضد دمکراتیک و انحصارطلبانه حکومت مذهبی در سال 1358به مراتب طولانیتر و مفصلتر ازاین مجمل است. حوادث سال 1358، همچون زنجیرهای از وقایع، نشان از برنامه رهبران مذهبی و شخص خمینی برای کسب مطلق قدرت، کنارزدن مخالفان، حذف و نابود کردن دگراندیشان و استقرار یک حکومت مذهبی تمام عیار میداد. در چارچوب این هدف، کاملا طبیعی بود که به پاکسازی در دانشگاهها نیز بپردازند.
دانشگاه سنگر مبارزه برای آزادی و علیه استبداد بود و هنوز خاطره مبارزات دانشجویان بر علیه شاه در ذهن مردم زنده بود. در روزهای انقلاب صحن دانشگاهها محل تجمع و خبر رسانی و خبرگیری بود و مردم برای بدست آوردن اخبار انقلاب به دانشگاه میرفتند، و نه به مسجد و بازار. دانشگاه همیشه محل جدل و بحث افکار و عقاید سیاسی – اجتماعی و فرهنگی گوناگون بوده و اکنون نیز چنین است.
فضای علمی دانشگاه با تبلیغات دینی و فرهنگ انحصار طلبانه مذهبی همخوانی نداشت. دانشجویان مذهبی طرفدار خمینی و جمهوری اسلامی، «اسلامی»ها، تعدادشان بسیار کم بود و نظریه «حکومت اسلامی» در دانشگاه طرفداری نداشت و از این رو نیروهای «اسلامی» کمترین نفوذ را در دانشگاهها داشتند. انجمنهای اسلامی دانشجویان تا پیش از انقلاب فرهنگی نقشی در درون دانشگاهها نداشتند و عمدتا دگراندیشان و دانشجویان طرفدار گروههای سیاسی مخالف در دانشگاه فعال بودند. از برگزاری نمایشگاه تا سازمان دادن سخنرانی و جلسات بحث پیرامون مسائل اجتماعی-اقتصادی. در کنار دانشجویان، مسئله استادان و کادر علمی دانشگاه نیز مشکل عمده حکومت مذهبی بود. در این عرصه نیز، نیروهای مذهبی طرفدار خمینی کمترین نیرو و نفوذ را در دانشگاهها داشتند. «سازمان ملی دانشگاهیان»، که در جریان انقلاب شکلگرفته بود، فعالانه تلاش میکرد تا در چارچوب منشور خود، استقلال دانشگاه از قدرتهای حاکمه را متحقق کند و «کار دانشگاه را به دانشگاهیان» بسپارد. بر اساس این منشور در دانشگاهها و دانشکدهها، شوراهای دانشگاه متشکل از نمایندگان دانشجویان، استادان و کارمندان اداری، تشکیل شده بود. تعداد استادان و دانشجویان «اسلامی»، (طرفداران خمینی و حکومت جمهوری اسلامی) در این شوراها انگشت شمار بودند.
پایان سال 1358 زمان مناسبی بود برای پرداختن به دانشگاهها. دولت موقت بازرگان منحل شده بود، حزب جمهوری اسلامی یکهتاز صحنه سیاسی ایران بود، حمله به کردستان و ترکمن صحرا عملا مشکلات جدی برای نیروهای اپوزیسیون فراهم کرده بود، روزنامهها و نشریات «نامطلوب» بسته شده بود و رادیو و تلویزیون دربست تحت کنترل قدرت حاکمه بود. زمان مناسب بود تا در ادامه برنامه پاکسازی جامعه از صدای مخالف، مسئله دانشگاهها هم حل شود. هیات حاکمه مذهبی نمیتوانست فضای باز و آزاد درون دانشگاهها را، در شرائطی که میرفت تا فضای بسته و اختناق را بر جامعه حاکم کند، تحمل کند.
کلید «انقلاب فرهنگی» با سخنان نوروزی خمینی در اول فروردین 1359 زده شد. اما از چند ماه قبل نشانههای این حرکت در سخنان مسئولین حکومتی و در اعلامیههای انجمنهای اسلامی دانشجویان، که خواهان «پاکسازی دانشگاهها» و «انقلابی فرهنگی» بودند، دیده میشد. هم زمان بحث پیوند «حوزه و دانشگاه» طرح بود. خمینی در بند يازده اين پيام بر ضرورت ايجاد «انقلاب اساسي در دانشگاههاي سراسر کشور»، «تصفيه اساتيد مرتبط با شرق و غرب» و «تبديل دانشگاه به محيطي سالم براي تدوين علوم عالي اسلامي» تأکيد کرد. اولين نشانههاي اين هجوم گسترده به دانشگاهها در 26 فروردين در دانشگاه تبريز بعد از سخنراني هاشمي رفسنجاني و تحريک براي حمله به کفار در دانشگاهها آغاز ميشود. تعداد زيادي از دانشجويان دانشگاه تبريز مورد ضرب و جرح شديد قرار گرفته و تعدادي دستگير ميگردند.
شوراي انقلاب به دنبال ملاقات با خمینی در بيانيه 29/1/59 خود مقرر کرد که دانشگاه بايد از حالت ستاد عملياتي گروههاي گوناگون خارج شود. در اين بيانيه، سه روز مهلت براي برچيده شدن دفاتر و تشکيلات گروهها در دانشگاهها تعيين و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهي بايد تا 14 خرداد به پايان برسد و از 15 خرداد دانشگاهها تعطيل و هرگونه اقدام استخدامي و مانند آن در دانشگاه متوقف گشته و نظام آموزشي کشور براساس موازين انقلابي و اسلامي طرح ريزي شود. بني صدر، مسئول شورای انقلاب، در 31 فروردين ماه سال 59 ، يعني درست درمقطع يورش سراسري به دانشگاهها درمقالهاي در روزنامه انقلاب اسلامي پيرامون فضاي موجود دردانشگاهها چنين مي نويسد: «... براي ما جاي ترديد نيست که اگر تصميم شوراي انقلاب به اجرا درنيايد دانشگاه دير يا زود سنگر مخالفان خواهد شد. بايد همه اين ضرورت را درک وفهم کنند... »
بدنبال صدور بیانیه شورای انقلاب، دانشجویان دست به اعتراض زده و با این تصمیم شورای انقلاب مخالفت میکنند. حکومت به کمک نیروهای سپاه و کمیتهچیها به دانشگاهها یورش میبرد و از 29 فروردین تا 3اردیبهشت، دانشگاههای سراسر کشور دستخوش تهاجم قدارهبندان حکومت میشوند. دانشکده پلي تکنيک تهران در روز 29 فروردين و به دنبال آن دانشگاه تهران به خاک و خون کشيده مي شود، 5نفر کشته و هفتصد نفر زخمی میشوند . حمله به دانشگاه اهواز در روز جمعه 29 فروردين تا روز يک شنبه 31 فروردين به سرکردگي جنتي دهها نفر کشته ميدهد. راديو اهواز مرتبا پيام ميدهد که کمونيستها دارند برادران مسلمان را ميکشند و پيام جنتي براي کمک به مسلمانان را بارها پخش ميکند. حداقل جنازه 3 نفر از دانشجويان که فجيعانه به قتل رسيده بودند در رود کارون پيدا ميشود . صادق نظيري در دانشگاه زاهدان به گلوله بسته شده و صدها دانشجو با ميله هاي آهني ، چوب ، کارد و ... مضروب ميگردند.دانشگاه شيراز در روز 30 فروردين قرباني خود نسرين رستمي را براي دفاع از دانشگاه ، سنگرآزادي ميدهد. پاسداران و اوباشان حزب جمهوري اسلامي به رهبري هادي غفاري ، انصاري استاندار و کريمي دادستان بيدادگاههاي اسلامي گيلان روز سه شنبه دانشجويان را دردانشگاه گيلان مورد حمله وحشيانه قرار مي دهند و....
«سرانجام «حزبالله» مالک مطلقالعنان زمین فوتبال دانشگاه تهران شد . آن را به عنوان مظهر پیروزی اسلام بر «دارالفساد دانشگاه» به صورت تکیه درآورد و مقر نماز جمعه تهران کرد، که هنوز هم چنین است» (سهراب بهداد،کنکاش شماره سیزهم پائیز 1376)
پس از بستن دانشگاهها ، ستاد انقلاب فرهنگي با 7 عضو ( جلال الدين فارسي ، شمس آل احمد ، رباني املشي ، باهنر ، حسن حبيبي ، علي شريعتمداري و سروش ) به دستور خميني تشکيل ميگردد. اين ستاد به منظور تجديد سازمان و برنامهريزي دانشگاهها براي بازگشايي، به سلاخي مي پردازد. مهدي گلشني ، اسرافيليان و حسن آيت نيز از جمله کساني هستند که با اين ستاد همکاری میکنند. حسن عارفي ، مهدوي کني ، عزيزالله خوشوقت ، احمد احمدي ، محمدخاتمي ، ميرحسين موسوي نيز تا سال 62 از جمله کساني هستند که به ترکيب اوليه ستاد اضافه ميشوند.
بدنبال انقلاب فرهنگی، دانشگاهها به مدت چهار سال بسته شدند. بیش از هشت هزار استاد دانشگاه تصفیه شدند. هزاران دانشجو از تحصیل واماندند. با راهاندازی کمیتههای گزینش پس از بازگشائی دانشگاهها، بسیاری از این دانشجویان از تحصیل محروم شدند. تلاش برای اسلامی کردن دروس، به کاهش سطح علمی دانشگاهها و تدوین کتب درسی بیمحتوی انجامید. سالها بعد صادق زیبا کلام، از همکاران «ستاد انقلاب فرهنگی» (البته غیررسمی) در گفتگوئی با رادیو فردا میپذیرد که تدوین «دروس علوم انسانی بر اساس و مبنای شریعت اسلامی» توسط «علما و فضلای اسلامی در حوزه های اسلامی» سرابی بیش نبوده است. (رادیو فردا، اول اردیبهشت 1386). وی درهمین گفتگو میگوید: « هر چه جلو رفتيم و زمان از بستن دانشگاهها گذشت از سرفصلهای متون و دروس علوم انسانی اسلام محوری، خبری نشد...... اکنون قريب به ربع قرن از آن رويداد میگذرد و هنوز هم سرفصلهای علوم انسانی از حوزههای علميه دريافت نشده اند»
سهراب بهداد استاد اقتصاد، مدرس دانشگاه تهران در زمان انقلاب فرهنگی، میگوید:«حکومت دانشگاه را در مقابل خود ديد و آن را بست، به نظر من به هيچ وجه اين حرکت اقدامی آکادميک نبود. اين نبود که تا به حال علوم اسلامی نبوده و اکنون هدف از انقلاب فرهنگی اسلامی کردن علوم باشد. نقل قولهای بزرگان حرکت انقلاب فرهنگی کسانی مانند عبدالکريم سروش،حسن حبيبی، علی شريعتمداری و...آيت الله خمينی که دانشگاه را مرکز فحشا خواند همه و همه بيانگر آن بود که انقلاب فرهنگی يک حرکت سياسی برای تغيير در دانشگاهها بود.....اگر اين يک حرکت آکادميک بود با دانشکده های فنی و مهندسی چکار داشتند. مهندسی فيزيک و يا برق اسلامی و غير اسلامی که نداشتيم.» (رادیو فردا، اول اردیبهشت 1386)
«انقلاب فرهنگی»، همانگونه که پیشرفت، در روند تثبیت حکومت اسلامی امری ناگزیر بود. این اقدام یک توطئه نبود، بلکه بخشی از یک برنامه سیاسی برای انحصار کامل قدرت بود. سالهای 1360-1358 نقش اساسی در تثبیت و شکلگیری جمهوری اسلامی، آنگونه که امروز وجود دارد، داشته است. در جهت تثبیت حاکمیت مطلق اسلام، «انقلاب فرهنگی»، یکی از گامهای ضروری بود، که با هدف حذف مخالفین از دانشگاهها، تصفیه دانشجویان و استادان و «اسلامی» کردن دانشگاهها و کنترل کامل آن توسط نهاد «شورای انقلاب فرهنگی»، صورت گرفت. اصلاح طلبان حکومتی در بازگوئی تاریخ جمهوری اسلامی، عمدتا زمان استقرار دیکتاتوری را به دهسال گذشته و از دوره دوم حکومت خاتمی محدود کرده و تمام تلاششان بر این است که دهه اول حکومت اسلامی را، دوران «طلائی» قلمداد کنند
آقای علویتبار از ما میخواهد تا « ریشه واقعه» را بر اساس نتایج آن تعیین نکنیم. قاعدتا هر «واقعه»ای برای رسیدن به «هدف»ی است که اتفاق میافتد، مگر حوادث پیشبینی نشده. به دشواری بتوان «انقلاب فرهنگی» را در ردیف حوادث غیرقابل پیشبینی قرار داد. برای تعیین یک واقعه، طبعا از بررسی نتایج آن باید آغاز کرد، چرا که نتایج یک واقعه نمیتواند چیزی جدا از مضمون و سیر تحول آن واقعه باشد. اگر نتیجه انقلاب فرهنگی، نامطلوب است، نمیتوان آن را از مضمون «انقلاب فرهنگی»، که به غایت ارتجاعی بود، و سیر تحول آن، که به زور سرنیزه پیش رفت، جدا کرد و تمامی شواهد و اسناد نیز نشان میدهد که آنچه که در جریان «انقلاب فرهنگی » پیشرفت دقیقا همانی بود که مد نظر طراحان «انقلاب فرهنگی» بود.
اولین شرط دمکرات بودن، صداقت در بیان حقایق است. این روزها اصلاح طلبان اصرار بسیار دارند، که دمکراتمنش هستند و از این زاویه به دیگران درس اخلاق میدهند. اما همزمان با تحریف و وارونه خوانی تاریخ، جائی برای پذیرش دمکرات منشی خود نمیگذارند. علیرضا علوی تبار اولین اصلاحطلبی نیست که تلاش میکند تا «انقلاب فرهنگی» را به یک مسئله ساده و درگیری بین جریانات دانشجوئی تقلیل دهد. وی بویژه اصرار دارد که موضوع را به حد درگیری دو جریان «غیردمکرات»، یعنی طرفداران خمینی و «اسلامی» ها از یک سو و سازمانهای اپوزیسیون چپ، که در دانشگاهها نفوذ داشتند، تقلیل دهد و به راحتی میگوید که،«انقلاب فرهنگی» ماحصل درگیری دو نیروی غیر دمکرات بود، پس «هیچ به هیچ». این نیز بار اول نیست که اصلاح طلبان، برای خلاص کردن گریبان خود از مسئولیت در قبال وقایع دهه اول انقلاب، با ژستی دمکراتیک، اپوزیسیون چپ و حکومت اسلامی را در مقابل هم قرار داده و این دو را مسئول وضعیت فعلی معرفی میکنند. یقینا این آقایان فراموش نکردهاند که چه جانفشانیهائی در راه تثبیت «حکومت اسلامی» به خرج دادهاند، تنها امروز حاضر نیستند صادقانه به نقش خود در ساختن این هیولای مهیب، بپردازند و مسئولیت بپذیرند. چپها دمکرات بودند یا نبودند، چه ربطی به «انقلاب فرهنگی»، تهاجم به دانشگاهها، بستن دانشگاهها و .... دارد. هدف «انقلاب فرهنگی» در گام اول، تصفیه دانشگاهها از مخالفین بود. جلال الدین فارسی در رابطه با انقلاب فرهنگی میگوید:« وقتی جلسه با حضور رییس جمهور، نخست وزیر، وزیر فرهنگ و آموزش عالی و اعضای ستاد تشکیل شد، امام با نهایت صلابت فرمود که اعضا و طرفداران تمام گروهک ها را نه در دانشگاه بپذیریم و نه بگذاریم ادامه تحصیل بدهند.».
حکومت مذهبی در سال 1359، با هدف پاکسازی دانشگاهها از دگراندیشان و غیر«خودی»ها و به امید ساختن دانشگاهی اسلامی و تربیت دانشجویانی متدین و اسلام پناه، دانشگاهها را بست، استادان را اخراج کرد، دانشجویان را از تحصیل محروم کرد و به مدت چهار سال نظام آموزش عالی کشور را تعطیل کرد. در آن چهار سال «شورای انقلاب فرهنگی» ساخته شد و محققین و متفکرین اسلامی مخالف جریانات روشنفکری غیر مذهبی در این شورا جای گرفتند تا به کمک «حوزهها» دروس اسلامی را برای دانشگاهها تدوین کنند.
پس از چهار سال، ناتوان از تدوین «دروس اسلامی» برای رشتهها علوم انسانی و علوم اجتماعی، با تدوین «نظام گزینش»، دانشگاهها بازگشائی شدند و کمیتههای گزینش، با غربال کردن دانشجو و استاد، تلاش کردند تا اگر دروس اسلامی نشدند، حداقل، تنها دانشجویان و استادان مومن و متهد به دانشگاه راه پیدا کنند. یک دهه بعد، باردیگر دانشگاهها مرکز کفار و بیدینان شدند، و دانشجویانی که قرار بود اسلامی تربیت شوند، به میدان آمدند تا با حضور خود تداوم مبارزات آزادیخواهانه دانشجویان را حفظ کنند و باری دیگر دانشگاه بمثابه سنگر آزادی در مقابل حکومت دیکتاتوری مذهبی بایستد.