شارل بودلر
مرد و دریا
برگردان از "مانی"
Wed 3 11 2010
دریاست هماره عشق تو، از خاک رَسته مرد!
دریا عکسِ روح تو در آبگینه کرد
بر تیغه های موجِ زِهرسوی بیکران.
زین چاه تلخ، عُمق نه کمتر توراست روان!
در عکسِ خود چو غوطه وری شادی این چنان،
با چشم و دست ناز کُنی نقش خود در آن،
به نغمه ی درون دلِ خود را دهی فریب،
سر داده شکوه ها بدین بانگِ پُرنهیب.
هر دو شما بسته لبانید و تیره دل
وز راز اندرون بگفتن سُخن،خجل!
مردا! به راست کس نزند عُمق تو گمان !
دریا! زثروتت چه دانند مردمان ؟
تا یاد آیدش، ولی،خاطر قرون،
خود را به جنگ هم فکندید به خاک و خون،
بُردید حظ ز کشتن و غارت زحد بدر،
زورآوران دهر، ای عُشاق سخت سر!
شارل بودلر
Charles Baudelaire))
(1821-1867)