گزارشی از آبتین آیینه
سُوگنامه ی خاکسپاری و یادمان ِ زنده یاد ستار لقایی
نویسنده و روزنامه نگار ِ ماندگار ِ"فرهنگ شهر"ِ ایران
پنجشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۰ لندن
Wed 13 10 2010
در نیمروز ِ پنجشنبه هنگامه ای پیش از خاکسپاری ستار جان ِ لقایی خانواده و دوستان ِ نزدیکتر برای واپسین بدرود به دیدار ِ پیکر ِ بی جان ِ او شتافتند آبشار ِ آه بر بستر ِ مرگ می آویزد
اشک ِ گل های پیکرش،
بوسه ی باران می گردد ...
کاروانی از دلسوختگان ِ سُوگوار در پی ستار به گورستان روان شدند. برنامه ی خاکسپاری ی پیکر ِ بی جانش همانگونه که خود می خواست با آداب و روش ِ آیین بهایی در گردهمایی کم مانندی که با نیایش، موسیقی، چکیده ای از زندگینامه ی پُربار او به زبان ِ پارسی و انگلیسی همراه بود، در میان اندوه ِ فراوان ِ گروه ِ گسترده ای از هم میهنان و چندین تن از بستگان و دوستداران انگلیسی زبان ِ او برگزار گردید؛ تک تک واژگان ِ سُوگنامه ی پسر در مرگ ِ پدر، دکتر پَگاوک لقایی به زبان انگلیسی چشمان ِ بیشترینه ی آمدگان را با اشک بر نگین ِ نگار ِ هر نگاه می نشاند. آقای داورپناه با سُروده ای درباره ی شکست مرگ و پیروزی باورمندی آدمی از دکتر شاپور راسخ، پیکر ِ خاموش ِ ستار را بر دوش ِ شش تن از بستگان و دوستان روان گردانید تا در جایگاه ِ جاویدان او، گورستان ِ بهایی، به خاک سپرده شود؛ سپس واپسین بدرود، کبوتر ِ سپیدی بود به نشان ِ آزادی و آشتی در ایران و گستره ی گیتی، آهو بانوی آرزوی ستار که با بوسه های همسر، پسر، خواهر و نگار ِ نگاه ِ آیینه از دستان ِ لیوستار نوه ِ نازنینش پرواز را پروانه ی پردیس گردانید.
آن هنگام که دم باد می کند
از گوشواه ی برگ ِ شمیده ای فرو می افتم
می مانم بر روی مشتی خاک
...
دم همچنان بزرگ می شود
بزرگ
در شامگاه ِ پنجشنبه برنامه یادمان ستار لقایی در سالن شهرداری ایلینگ ِ لندن با گردهمایی نزدیک به چهارسد تن بدینسان به انجام رسید:
نخست با نیایش آیین بهایی و همزمان با نمایش ِ"اسلاید شو": نگاره هایی از نگارستان ِ یاد ِ ستار کاری از منوچهر حسین پور آغاز گردید آنگاه آقای داورپناه چکیده ای درباره ی جُستار ِ دگرگونی ی روح و اینکه ستار فرشته ای که نه در آسمان در زمین بود بین ما، سُخن گفت و غزلی از مولانا خواند.
آنگاه هادی خرسندی با بیان ِ یک دقیقه دست زدن برنامه ی یادمان را از سُوگ ِ درگذشت به اکنون و فردای سرگذشت کشاند؛ او با خواندن ِ بیانیه ی گروهی از فرهنگ ورزان و دوستان ِ ستار از دلاوری، سخت کوشی از برگ ِ دفترهای به چاپ رسیده که ستار بر نگین ِ نگاه می نشاند تا برگه های پستو نشسته ی نویسندگان و شاعران در تبعید نگار ِ نگاه گردند، سُخن گفت؛ او با بیان یادهایی از ستار از گذشته های دور ِ دیروز تا نزدیکی های نزدیک ِ امروز از بانو لعبت والا، دیرینه ترین دوست ستار در این رویداد در خواست ِ سُخن گفتن کرد.
لعبت والا درگذشت ِ زودهنگام ِ ستار را به خانواده ایشان: بانو عفت لقایی همسر، دکتر پَگاوک لقایی فرزند، بانو مهین لقایی خواهر و بانو آذر لقایی خواهرزاده و دیگر بستگان و دوستان تسلیت گفت و برای آنان آرزوی بردباری و شکیبایی کرد؛ سپس در باره ی رنگین کمان یاد ِ ستار سُروده ای در سُوگ او به نام ِ "سردار ِ وفا و محبت" بر پرده ی نگار ِ نگاه نگاشت: با ياد جاودانه ى دوست عزيزم نويسنده ى گرانقدر ستار لقايى به عنوان قطره يى از درياى اندوه من در سوگ او كه در دوستى يگانه بود.
غزل مُوَ شّح: ستار لقايى
س- سردار وفادار محبت ز ميان رفت
در سينه مكان يافت و از ديده نهان رفت
ت- تنها نه دل من، كه دل جمع شكسته ست
كز تير رس مهلكه ستار نشان رفت
الف- از مرگ هراسى نَبُود اهل صفا را
با قافله ى عشق به گلزار جنان رفت
ر- روى از شب ديجور بگرداند و چو خورشيد
تا اوج فلك بر شد و تا مُسَند جان رفت
ل- لب بست از اين سوى و نيوشيد ز استاد٭
در گنبد گردان به هياهوى وفغان رفت
ق- قّتال زمان قرعه به نام همگان زد
ك- اين فال بد آهنگ سوى پير و جوان رفت
الف- افسرده دل از غربت و غم، مرد سخندان
با داغ وطن سوخت و با بار گران رفت
ى- يك لحظه نياسود ز پيكار و ز ايثار
پيوسته پى ياورى هموطنان رفت
ى- ياران همه در سوگ نشستند ز داغش
با جان جهان زيست و تا جان جهان رفت.
٭اشاره به اين بيت مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى است:
دهان چو بستى از اين سوئ آن طرف بگشاى كه هاى و هوى تو در جو لا مكان باشد
سپس شیرین رضویان با سروده ای سُخن را آغاز کرد:
با این شتاب، بی ما؟
بی اشک کی توان شُست اندوه این تباهی
بی نور کی توان دید در بطن این سیاهی
بی ابر کی توان کرد سیراب تشنگی را
آخر چسان بماند بی آب زنده ماهی
ای خسته جان تنها، ای روح بی محابا
با این شتاب، بی ما، پا در رکاب راهی
ما از تو جز مروت، غیر از وفا ندیدیم
بر ما ببخش از ما گر سر زد اشتباهی
ابر ملال بر ما ، بارید تا تو رفتی
بر جا نماند جایت جز حسرتی و آهی
از قلب ها چه باقی ماند بجز محبت
از چشم ها چه ماند بر جا بجز نگاهی
و سُخنی که سُوز سینه ی سوخته اش را از سُوگ ِ درگذشت ِ دوست ِ دلاور با دیوانی از دیدارش، بر هر نگاه ِ نگار، نگین گردانید.
آنگاه شیرین رضویان چکیده ای از ژرفای دوستی ی ستار لقایی و آبتین آیینه را برشُمرد و از او درخواست کرد با سُخن و سُروده هایی یادمان را یادگار گرداند.
آبتین آیینه سُوگنامه اش را با سُروده ی: "آن هنگام که دم باد می کند ... " آغاز کرد سپس بیانیه ی هییت دبیران کانون نویسندگان ایران درتبعید و انجمن قلم ایران درتبعید با نام "در سُوگ ِ درگذشت ستار لقایی" را خواند؛ یاد ستار و کوشش بسیار او برای آزادی ی اندیشه، بیان و قلم و برپا نگاهداشتن این دو نهاد ِ دمکراتیک ِ ایرانی را برشمرد: اگر هم اکنون کانون نویسندگان ایران درتبعید و انجمن قلم ایران درتبعید در راستای آزادی اندیشه، بیان و قلم می کوشند و با رژیم اسلامی کُشنده ی هر آزادی و دگراندیشی در میهن ِ بازهم مانده دربند رو در رو ایستاده اند؛ بی تردید یکی از پایه هایش خردمندی و دلاوری ی ستار لقایی بوده است. در پی برنامه، سُروده ی "واژه های گمشده" که در پیشانی اش نگاشته شده است:
در سُوگ ِ درگذشت ِ ستار جان ِ لقایی،
سخن دان ِ فرزانه ای که پیرانه سر،
برای پویایی و گسترش ِ فرهنگ ِ ایران،
خستگی ناپذیر کوشید ...
و سُروده ی "ستار جان!" که بر پیشانی اش نگاشته شده است:
برای ستار جان لقایی که پیکارش برای آزادی،
ژرفای ستایش ِ جُستار ِ هر جستارگری می گردد
...
سُروده های آبتین آیینه با تیراژه ای از آتشستان ِ یاد، آبشار ِ آه را با اشک بر گونه ها روان گردانید.
در پی برنامه، آذر خواهرزاده ستار جان ِ لقایی از نگاه ِ مادرش چکیده ای از زندگینامه ستار را از کودکی، جوانی و پیرانه سری اش برشُمرد: ستار فرزند ِ بزرگ و نوه ِ بزرگ خانواده بود؛ او مادر بزرگ و پدر بزرگش را فراوان دوست می داشت آنها همچنین، نشانه ای از نشان چنین پیوندی: بنا و ساخت ِ دبستانی از سوی آنها بنام ستار در زادگاهش تربت حیدریه بود؛ که برآیند بسیار نیکویی در برداشت؛ عشق ِ افسانه ای ستار به نوه اش پیوند راستین او را با پدرش در یادها زنده نگاه می دارد؛ او پس از درگذشت ِ پدرش هیچ پیراهنی جز پیراهن سیاه نپوشید تا در هنگامه ی آزادی ی ایران، سپیدپوش بر آرامگاهش بوسه نوازند.
سپس پوپک حقیقی با یاد ِ ستار داستانی را سوار بر سفینه ای در آسمان، انگاری آنجا با زمین دگرگون است، بر پرده ی پردیس ِ نگار ِ هر نگاه، نگین گردانید.
آنگاه پروانه سلطانی پیام ِ مینا اسدی دوست دیرین ِ ستار را خواند: او از کوشایی و پایداری ستار در راستای خدمت به فرهنگ و ادب میهن ِ دربند و وفاداری به پیوند ِ دوستی سُخن در میان آورد.
واپسین سُخنران حسین پویا؛ با خواندن دو چهار پاره (رُبایی) از استاد اسماعیل جان ِ خویی سُخن آغاز کرد:
یک
وقتی به دل از جهان ِ انسان سیریم،
فرسوده تن از جفای او، می میریم:
میریم و می نهیم داغ اش بر دل:
یعنی ازش انتقام ِ خود می گیریم.
دو
بگذشت ز امروز و به فردا پیوست
بگذاشت گذشتن و به"مانا" پیوست
نیکان را فردوس همان تاریخ است:
ستار ِ عزیز هم بدانجا پیوست.
او پیام ِ دیگر ِ هییت دبیران کانون نویسندگان ایران درتبعید را خواند و از مبارزه ی جانانه ی ستار برای آزادی و آبادی ایران سُخن گفت؛ خستگی ناپذیری و دلاوری ستار را ستایش کرد تا آنجایی که بیماری جانگذارش هم نتوانست او را در این راه بایستاند؛ آنگاه با چشمانی اشک آلود جایگاه ِ ویژه او را در کارزار ِ آزادی ی ایران بر شمرد.
دوستش داشتم، دارم و خواهم داشت برای اینکه: زخم سیلی مرتجعین را در گوش داشت و سی سال این زخم را با خودش کشید و درد استخوان شکسته گوش و ناراحتی چندین بار عمل ِ جراحی را تحمل کرد و بر خلاف خیلی ها هیچگاه فراموش نکرد که این زخم را چه کسانی به او زده است. هیچگاه فراموش نکرد که مردم ایران چقدر از این سیلی ها خورده اند و چه درد و رنجی می کشند. او نان را به نرخ روز نخورد وبا نان به نرخ روز خورها سخت مخالف بود.
آقای داورپناه به نمایندگی از خانواده، بستگان و دوستان ِ ستار جان ِ لقایی از شرکت ِ گسترده ی هم میهنان سپاسگزاری و از مهربان مهمانان درخواست کرد از خوان ِ خانه ی ستار، شامگاه را شیرین گردانند.
با سپاس و ستایش از برگزارکنندگان این یادمان: خانواده، بستگان و دوستان ِ ستار جان ِ لقایی به ویژه هنرمندان ِ فرزانه، منوچهر حسین پور و محمود اسکویی که با فرزانگی زمان ِ برنامه ی خویش را به دیگر دوستان سپردند.
این یادمان رنگین کمان ِ نگارستان ِ یاد ِ ستار جان ِ لقایی گردید.
گزارشی از آبتین آیینه
abtinaeineh@gmail.com
|
|