در چه حالی دستگیر شدی ؟
« پاسپورتِ صبح را مُهرِ ورود میزدم »
قاچاق وارد میکنی !؟ . . . شلاق
همسرات کجاست ؟
« در پیراهن تاريکِ عروسیاش گم شد »
منع وصل میکنی !؟ . . . شلاق
تب ات را از کجا دزدیدهای ؟
« اِهِه اِهِه از جراحتِ روز»
سرفههای باستانی میکنی !؟ . . . شلاق
رؤیایت را ظاهر کن !
« گریخت »
بگیرش !
« پناهنده شد »
به کجا ؟
« به نافِ ستاره ! »
کدام ستاره ؟
« ستارهی بختِ فردا ! »
امید تزریق میکنی !؟ . . . شلاق
خواب هایت دیده شدهاند !
غلغلهی افکارت را شنیدهاند
چه داری بگوئی ؟
« باید . . . تبی
تبی باید . . . خیانت کرده باشد! »
تسلیم نمیشوی ؟ . . . شلاق
زمزمه ات را بلند کن !
« من ، به روشنی شما را در ظلمت میبینم »
چشمانت را در میآوریم . . . شلاق
« با پوستم میبینم »
پوستت را میکَنیم . . . شلاق
« با استخوانهایم میبینم ! »
استخوانهایت را میسوزانیم . . . شلاق
« با خاکسترم میبینم ! »
خاکسترات را بر باد میدهیم . . . شلاق
« بدهید
نگاهِ مرا تکثیر میکنید !
هوا پُر از نگاهِ من خواهد شد
با جوانهها چه میکنید ؟
با پرنده ها ؟
با آب ؟
با خود ؟!
هوا را قرنطینه کنید ! »
لُغَز میفروشی ؟ . . . شلاق
سرنوشتت را کجا پنهان کردهای؟
« در عاقبتِ روز ! »
شب را نیش میزنی ؟ . . . شلاق
نیروهای تنفرت را کجا جمع کردهای ؟
« به نشانی کودکم ، پست کردم همه را دیروز ! »
کودک ات ؟ . . . قه قاه
چراغِ عمرش را خاموش کردیم . . . پریروز !
« جایش . . .
جایش . . . روشن . . .
جایش روشن . . .
جایش روشن باد ! »
پدرت چه میکرد؟ . . . شلاق
« در امتدادِ بدبختی خویش میدوید »