ایرانمان را تنها نگذاریم
Thu 30 09 2010
شهاب طاهرزاده
اینجا زندگی نبود
اینجا
آرایش بد زندگی بود
خورشیدی داشت
که هرگز آن را ندیده بودیم
در شب راه می رفتیم
و دلمان خوش بود
که میهنی داریم
چرا من
مثل چراغ نسوزم
که شب به تاریکی ی خود
نومید شود
چرا من
نوری بر صخرهء خیسی نباشم
که شب هر چه می کوبد
نور از صخره پاک نمی شود
شب ایران
شب بلند افسوسهاست
شبی که دیگر
بوی اقاقی را نمی شنوی
گل یاس
بوی خود را
پنهان می کند
و تو-ی عاشق
در خانه ات را
برای ابد بسته ای
ایرانمان را تنها نگذاریم
هنوز در قلب تو
افسوسی به امید
تبدیل می شود
بوی اقاقی و گل یاس
در جایی هنوز
بوی خود را می تراوند
و تو-ی عاشق
گوش به زنگ داری
تا شاید
دلدارت از راه برسد
ایرانمان را تنها نگذاریم
شب ایران
شب بلند حسرتهاست
7 3 2010