عصر نو
www.asre-nou.net

نگاهی به شعر قفل آزادی

از خانم شهلا آقاپور
Wed 15 09 2010

احمد لنگرودی (فردایی)

قفل آزادی

آی محبوب ِ من
صندوقچه‌ی خاکی‌ام را...
برايت باز می‌کنم

قفل ِ آن رمزی‌ست
رمز ِ آن...
صدای رهايشِ سنگی‌ست
از شعر ِ بنفشه‌ی کبود

آی ماه ِ من
در صندوقچه‌ی گردويی‌ام...
ستاره‌ای پريشان
می‌زايد خورشيد ِ ديگری

آی معشوق ِ من
آنجا در اسارت
بر قلبت چه گذشت
هنوز خاطره‌ی شيرين ِ تو
درصندوقچه‌ی صورتی‌ام بال می‌زند

آی آدم
چرا زهر ِ ابليس را
در جام ِ قبليس نوشيدی
چرا ديوِ نفرت را
در چاله‌های سياه ِ کهکشانها
پرتاب نکردی
من ازبرای تو
سنگباران شدم

وای
رنگ‌های چشم ِ صندوقچه‌ام
مُچاله شدند
بُلور احساسم شکست

آی همزاد ِ من
بارِش ِ واژه‌هايم
هنوز از جَهشِ حرارت ِ
تيره‌ی نگاهت زخمی‌اند
و من
اين واژه‌ی تلخ ِ "نااميدی" را
دوست ندارم
زيرا
الگوی فرياد ِ صخره‌ی ذهن
در صندوقچه‌ی سبزم
طوفان به پا می‌کند

آی محبوب ِ من
صندوقچه‌ی سَبُکپَرم
سنگين شده،
از حرير ِ التهاب‌ها‌ی حس ِ پرواز

آيا رمز ِ آن قفل ِ آزادی را ميدانی
راز ِصندوقچه‌ی آبی‌ام با ز است.

در دنیای شعر اجسام حرکت پذیرند و با نوع نگاه شاعر به اشیا آنها می توانند به شخصیتی در آیند که شاعرمنجمد ها را برا ی خود به تصویر کشیده وبه جنبش در آورده است. در این رابطه شعرهای سهراب سپهری سرشار از این نوع جان بخشیدن به موجودات بی جان است و به پیوست این نوع نگرش، شهلا آقا پور از صندوقچه خود به دنیای بیرون می نگرد و به آن حیات می بخشد. صندوقچه ای که بسان پنجره ای می ماند که او با آن توان آنرا دارد به دنیای پیرامون خود بنگرد و به سراغ محبوب خود بشتابد و با حسی از پیوندها با او در آمیزد واورا در نهانخانه صندوقچه یا آن دلش بنشاند و در این شعرشاعر دریک پوشش استعاری ، با ترکیبات تازه واژه ای خود را به سوی مضامین و مفاهیم اجتماعی سوق می دهد. به روایتی که او متاثر از آنها است.
در این عرصه شعر و شاعری در بیان بلاغت و استعارات و تشبیه ها و در ترکیب های کلمات با یکدیگربهمراه با واژه ها و با مضاف و در بیان بلاغت و استعارات و تشبیه ها و در ترکیب های کلمات با یکدیگر با واژه ها و با مضاف و مضاف الیه یعنی با اضافات مشبه و مشبه به، تشبیهات یا فرمهای شعری شکل میگیرند وبا حذف مشبه یا تعلق پذیری یک صفت در شعر و آشکار سازی
مشبه به در شعر، شاعر در پوشش استعاری نوعی ابهام را در شعر ایجاد می کند که او با آن خواننده شعرش را به کنجکاوی و تعمق پذیری بیشتری در شعرش دعوت می کند تا خواننده با کشف آن به بیانی از زیباشناسی دست یازد که با آن لذتی بیشتر از خوانش شعر در اواحساس می شود.
در این روند و با چنین نگرش شعری در صنعت های شعری در این شعر، آقاپور با نگاهی شاعرانه به شکلی اسرار آمیز از یک صندوقچه یاری می طلبد و با زبان آن با ما به گفتگو می نشیند. صندوقچه ای که رمز و رازی را در خودنهفته دارد. آن گنجینه ای که خواننده شعرش با باز کردن قفل آن خواهد توانست راز آنرا دریابد و به آن دل بسنده کند و شاعر با استعاره مجازی یعنی با یک پوشش واژه ای مشبه به، و با حذف مشبه در یک ابهام شعری راز صندوقچه درونخانه اش را آشکار می سازد تا هر کس بر حسب حال و فرا خور احساس خود با آن بتواند پرنده ای را آزاد کرده یا آنرا از قفس گاه سینه اش به سوی دلدارش به پرواز در آورد.
در این رابطه در این شعر به پندارو در باورهای احساس و اندیشه های من، این صندوقچه برای او نمای عامل مشبه به سینه است و شاعر با گذرکردن از راه سینه به دل می رسد. به عبارتی او به جای صندوقچه سینه کلمه سینه را در مضاف و مضاف الیه بر می دارد و بدین منظور هم ترا به سوی رازی سوق می دهد و هم اینکه با این نوع بیان به شیو ه ای ادیبانه می خواهد که به آنگونه به این صندوقچه بپردازد که ما با دنبال کردن خط عمودی شعر به نمای تمام و کمال راز این صندوقچه پی برده و به پای درد دلهایش در باره محبوبش بنشینیم . به بیانی دیگر او با ما از دل سینه پر حرفش به گفتگو می نشیند و از برابری و آزادی سخن می گوید.

آی محبوب ِ من
صندوقچه‌ی خاکی‌ام را...
برايت باز می‌کنم

در این روند آقاپور عاشق پیشه است و نمی تواند بگذارد که صندوقچه اش "سینه اش" به دنبال محبوبی نگردد ودر انزوایی از اتاقی تاریک به قدیمیت اعصار جانش را در تاریکخانه زمانه به گرو بگذارد. پس او لازم می داند که صندوقچه خاکی اش را فوت کند، درب آنرا بگشاید و با آن در کنار محبوبش بنشیند. دلبندی که شایسته گنج درون صندوقچه اش هست.
بر این نیت او مایل است که لبهای صندوقچه اش را باز کند صندوقچه ای که بردرب آن قفلی است که رهایش سنگی (آزاد شدن دل که در درون سینه سنگ شده) با شعر بنفشه کبود (خورشید و آسمان)باز شدنی است. پس او محبوبش را طلب می کند که به او یاری رسانده و با همیاری گرفتن از او، شاعر توان آنرا دارد خود را چونان پرنده ای به پرواز در آورد و بر قوسی از قزح بنشیند و به زندگانی لبخند بزند

قفل ِ آن رمزی‌ست
رمز ِ آن...
صدای رهايشِ سنگی‌ست
از شعر ِ بنفشه‌ی کبود

و در این شعر در نوعی از نگاه بدیعانه در عبارات شعری، شاعر با اضافات پیوسته واژه ای بهمراه با نوعی از تازگی های بلاعتی به سراغ ما می آید وبه بیانی با "صدای رهایش سنگی"(دل از درون سینه) به موجب وجودیت "شعر بنفشه کبود" (آسمان وآفتاب) با ما سخن می گوید
و در ادامه این نوع گرایش به رهایی از درون این صندوقچه آبی، او با ستایش از نور خورشیدی در پرستشی از ماه خود را در آسمانی در روشنای کامل در روز و شب غرق می کند.
محبوب او ماه می شود و در درون صندوقچه سینه شاعر، ستاره دلی حیران در پریشانی برای رسیدن به ماه خود سو سو می زند که با دست یابی به آن ماه قادر خواهد بود خود را به خورشیدی دیگر مبدل سازد.

آی ماه ِ من
در صندوقچه‌ی گردويی‌ام...
ستاره‌ای پريشان
می‌زايد خورشيد ِ ديگری

صندوقچه ای که می تواند بسان ستاره ای پریشان به رویت خورشیدی دیگر بر دلبندش تابان باشد. در این پیوند آفتاب با ماهتاب برای او آن محبوب به یکباره آن می شود که او هم می تواند خورشید باشد و هم ماه که صندوقچه گردویی دل او را به غلغلک در آورده است. نبض شریانهای حسی او را در دست گرفته است و دل پر طپنده او را لرزانیده است و او را از اسارت بندگی از درون قفسه سینه رهانیده است.
و درادامه یک ارتباط عاطفی صندوقچه ای به صندوقچه ای دیگر نظر می دوزد که همانند او به اسارت در آمده است. او محبوب خود را در زندانی دیگر همسان خود گرفتار آمده می بیند و به میزان عشقی وافر بر او با او به ندبه و زاری می نشیند و به عظمت روح و جان، عشق اورا می ستاید و به روالی او با محبوب در اسارت مانده اش سر شوق پرواز دارد و پرنده ای با پرنده ای دیگر تنها قادر خواهد بود که دل صورتی اش را به پرواز در آورد.

آی معشوق ِ من
آنجا در اسارت
بر قلبت چه گذشت
هنوز خاطره‌ی شيرين ِ تو
درصندوقچه‌ی صورتی‌ام بال می‌زند

وبا در نظر دیگری عبارت ذکر شده در بالا در ادغام ماه با ستاره و خورشید آقا پور خواهان روشنایی همیشگی است جهانی سرشار از روشنایی ها که ما و او را در بر می گیرد و در ادامه شعر می خوانیم:

آی آدم
چرا زهر ِ ابليس را
در جام ِ قبليس نوشيدی
چرا ديوِ نفرت را
در چاله‌های سياه ِ کهکشانها
پرتاب نکردی
من ازبرای تو
سنگباران شدم

از طرفی دیگر به آنگونه که تا به اکنون از نگارش شعری او می خوانیم و از آن احساس می شود شاعر در آرزوهای باورهای یقین سیر می کند. رویاهایی که می توانند حقیقت پذیر باشند یا نه! که تو گویی وی کمی شکاکانه به نور دنیای محیط پیرامون خود نگریسته است . به گمانی رویا ها با او یک چیز می گویند و حقیقت آن که او همان صندوقچه است که از زبان دل درون صندوقچه خود با ما به سخن بنشسته است.
به عبارتی دیگربه نظر می آید که آرزوهای او در واقعیا ت نمی گنجند و بدین گونه پرنده ای از اوج آسمانهای اوج عرش به درون صندوقچه ای تاریک مانده فرو می افتد که کلید قفل درب آنرا دیگران دارند و شعاعی به تاریکی یاسی نومیدانه بر روی او سایه افکنده است و شاعری درمانده از جهش ها ،با نگاهی به انسانی سنگسار شده به نگاهی اسطوره ای به حوداث تاریخی می پردازد که پر پروازرا از او سلب گردانیده است و با نگرشی به تلمیحات شعری ، او به بیان شرح یک رویداد تاریخی می پردازد وبه علت ها و معلولهایی که آزادی بشری را سلب گردانیده اند و بال وپر پرواز او را شکسته است.
در این سیر ،سرنوشت او با حوادث تاریخی گره خورده است و بر پایه ای که دریک روز آدم زهر ابلیس را از جام قابیل بر سر کشیده و سرشت عشق و نهاد پاک آدمی را به خشنونت انجامیده است. از آن روزی که دیو نفرت زاییده شده است و شاعر به تصویری زیبای شعری " چرا ديوِ نفرت را
در چاله‌های سياه ِ کهکشانها" به سوگواری عشقی ممنوع ، در عذابی از سنگسار شدن ها خود را در میدانی از تصویری از اجتماع سنگسار کنندگان می بیند. او در میدانی از اجتماع مردم عامی خود را کفن پوش عشق می بیند و به نمایی از اسارت زن ایرانی در میدانی از نکبت ها با محبوب سنگسار شده همنوع اش به راز و نیاز می پردازد.
بدین گونه دختری از الهه عشق سنگسار می شود چرا که به محبوبی دلبسته است و در یک پیوند نا مشروع به پندار و تعبیر بعضی از ما بهتران ! دل در درون صندوقچه شاعر به درد می آید و می شکند و به تشبیه ای از شخصیت صندوقچه ای، او در هیبت انسانی آزاده به رنگهای خاکستری و سرد و به نگاهی دل مرده و به پنداری از باورهای کهنه در تاریکی فرو می نشیند و بلور احساس وی( مشبه به دل او) شکسته می شود .

وای
رنگ‌های چشم ِ صندوقچه‌ام
مُچاله شدند
بُلور احساسم شکست

پس در این رویدادهای خفت بار باورها با تابوت صندوقچه ای دلمرده غرور انسانی شکسته می شود و او خود را در قبری از تاریکی ها می بیند و در سرشاری از غبارهای اعصاری، سنگی از باورهای پلیدی بر روی او سنگینی می کند.
بر روی او که نماد زن و حیات و زندگی و روشنایی و باروری ست و در این ناهمواری های گسست از به هم پیوستگی هاآقاپوربه همیاری گرفتن از آن نوع دیگر خواهان رهایی است.
صندوقچه ای که با یادی از دلبندی به پروانه ای از دل با خاطری از او نفس می کشد و در پویش از برای جفت نرینگی به معصومیت ماده گی از چرخش نگاهی عاشقانه از او ، خود را واو را به شوق و شعف دعوت می کند و با بزرگواری و خصلت مادگی و حیات، شرم تاریخی زوال پندار عنصر جهل را نادیده می گیرد. نا امیدی هایش را به گوشه ای پرتاب می کند. تلخکامی هایش را با نوش داروی عشق به شیرینی عسلی بوسه با او در هم می آمیزد.
محبوبش را می ستاید و با شوری از هستی به پیدایش و آفرینش مسرور می شود. آنسانه زنی ایرانی محکوم گردیده جهالت تاریخی همگی روح و روانش را به محبوبش می بخشد و در بلندای قامت به وقار آینده ای روشن چشم می دوزد.
اوبا واژه واژه شعرهایش به حرارت عشقی سحرگاهی نا امیدی هایش را آب میکند و خواهان رها یی از واژهایی تلخ می گردد که او را به نا امیدی ها سوق داده است

آی همزاد ِ من
بارِش ِ واژه‌هايم
هنوز از جَهشِ حرارت ِ
تيره‌ی نگاهت زخمی‌اند
و من
اين واژه‌ی تلخ ِ "نااميدی" را
دوست ندارم

و او به عشق از منزلگاه دل می نگرد.مگر نه آنکه در بارگاه عشق دل جای عقل را می گیرد و ترا در محیطی از نور به پیوندی از هماهنگی با طبیعت به خلوصی از انسانیت و فرشتگی سوق می دهد. به عبارتی دیگر مگر نه آنکه عقل حکم است و دل روان رودی که ترا به دریا یی از هستی می نشاند. عقل صخره است و دل دریایی که با برکه ها و آبها در درون صندوقچه سینه، جوانه دل ترا سبز می خواهد با طوفانی از عشق

الگوی فرياد ِ صخره‌ی ذهن
در صندوقچه‌ی سبزم
طوفان به پا می‌کند

و در سر پرواز گذر به آسمانها او می خواهد سبک باشد به "حریر التهابهای حس" و به سنگینی خاکروبه های بر روی صندوقچه از تو من و ما مدد می طلبد. رمز قفل آزادی را در دستان تو و من و ما می بیند ما با او روزی صلح و آزادی را در ایران و جهان خواهیم دید!

آی محبوب ِ من
صندوقچه‌ی سَبُکپَرم
سنگين شده،
از حرير ِ التهاب‌ها‌ی حس ِ پرواز

آيا رمز ِ آن قفل ِ آزادی را ميدانی
راز ِصندوقچه‌ی آبی‌ام با ز است.

احمد لنگرودی(فردایی)هوستون 2010-10-09