بامداد
Sat 24 07 2010
رضا بی شتاب
با یادِ روشنِ شاملو که «خشم وُ جسارت بود»
خجسته بود بامداد
با دهانش
شيرِ شعر
از پِستانِ معطرِ ماه مي نوشيد
دري بود بامداد
با شبانه هايش
كآواز مي داد
آزادي را
ستاره سيما بود بامداد
با رنج اش
به رنگِ زعفران
از هجرت وُ زندان ياران
مي سرود
جگر خسته بود بامداد
با آتشِ صدايش
كه خاموش نشد
در ظلمت وُ بيداد
حادثه بود بامداد
با حديث اش
بزرگ، اما
چه خسته وُ چه تلخ
گذشت از اين سرا
در آن بامداد
2010-07-24
|
|