داغ دل
Tue 20 07 2010
کتایون آذرلی
مصیبت را ببین
بُرنیان میهنم این گونه می زی اند
با سنگی بر شانه، در سایه سار خصم
سرورانی بر دار و سر به دار
جاودانه زنده گانی آویخته بر دروازه های شهر.
مصیبت را ببین
زنان میهنم این گونه می زی اند
بی عصمت و عشق،غرقه به رنج
بردگانی پریشان،محکوم به گناه نخست
سنگ آجین بر کتیبه ی تاریخ ِ خون و خوف و جنون
مصیبت را ببین
کودکان میهنم این گونه می زی اند
بی شام و سُور
بی رقص و شور
بی شعر و شادی
کاسه بر دست، بی نان ، آواره و بی پناه
شگفت ـ روزگار را ببین
دشمنان کشورم این گونه می زی اند
وارث چراغ و آب و آتش
نور و علف
سُرور و ثروت
ابلهانی بر سریر ِ سلطنت بنشسته
چون خون آشامی با لبانی سرخ و کبود
ضحاک وار
با دو ماری بر شانه بنشسته خموش
وارثانی خرافه کیش
اجنبیانی که بر خاک وطن وارثند کنون
صبوری را ببین
میهنم این گونه می زی ید
از خاک بر خاک، سنگ بر سنگ
پریشان و سیه جامه و خاکسترین رخسار و ویرانه دل.
|
|