عصر نو
www.asre-nou.net

سیرک


Mon 7 06 2010

reza-hiwa.jpg
برایِ بزرگ بانویِ زندگیم
با قلبِ بیمار و بی‌کرانش


حتی پیش از این‌که کِتفم بشکنه
نوشتن برام مشکل بود
من تنها دو سال به مدرسه رفتم
نذاشتن بیشتر بمانم

"سواد برا چیشه ؟
برا نامه نوشتن به پسرا ؟
زنِ بی سواد وفاش به شوهرش بیشتره"

در زندان اوراق ورودی رو خودم امضا کردم
ولی اوراق خروجی رو انگشت زدم
چون در حلفدونی کتفم شکست
زیر ضربه هایِ اون مردتیکهٔ قلدر
از بس جلویِ زندان بسط نشستم
برا خبرگیری از پسرم
که مرا بُردَن داخل
لابد برا این‌که خرج رفت و اومدم به زندون کم بشه !
طفلک‌ها خیلی به فکر ما هستن!

حس عجیبی داشتم در سلول
درسته که به پسرم نزدیک‌تر بودم
همون هوا رو تنفس می‌کردم که پسرم

همون ناله ها را میشنیدم که پسرم
همون پوتینی استخونامو می‌شکست که مال پسرمو
ولی ازش خبر بیشتری نداشتم

تو بندِ عمومی بودم
که خبر اعدام یکی از رفقاش را شنیدم
مِثِ پسرم بود
اصلن پسرم بود
منو "مادر" صدا می‌کرد
و من اونو "شیطانِ کوچولو"
همیشه براش یک بشقاب کنار می‌ذاشتم
همگی چه شب‌ایی که با هم نداشتیم
وقتی اون دوتا با هم بودن
یه سیرک درست می‌کردن
و خودشون دلقک‌اش می‌شُدَن
از خنده می‌مُردیم
از فردا هیچ کی خبر نداشت
هر لحظه امکان رسیدن "برادران" بود
ولی جلساتِ سیرکِ شبانهٔ پسرام
تعطیلی نداشت

کاغذایِ پنهانی شون رو به من می‌دادن
تا اگه لازم شد قایم کنم
پیش از به دنیا اومدنِ پسرم
من زیاد تراکت پخش می‌کردم
خوندنم بد نیس
کتاب و این جور چیزا رو می‌خونم
ولی نمی‌تونم بنویسم
این نامه رو هم دخترم می‌نویسه
منظورم عروس آیَندَمِه
نمی‌خواد صب کنه که پسرم برگرده خونه
هفتهٔ آینده در زندون مراسم عقد براشون می‌گیریم

مرتب بم تکرار می‌کنه:

"نگران نباش مادر !
بیرونش می‌آریم !"


"نگران نباش مادر !"
"نگران نباش مادر !"

انگار من نگرانم !
انگار دلیلی برا نگرانیم وجود داره !
انگار مادر بچه بزرگ می‌کنه تا…

پسرم حکمش تائید شده
منتظر طنابه

رضا هیوا
Reza Hiwa
2010-06-03#16.00