یان شرشتاد*
استعاره ای برای عصرما
تکنولوژی ژن، تکنولوژی اطلاعات و ادبیــات
ترجمه ی محمد ربوبی، بازنگری غلام حسین نظری
Tue 1 06 2010
تکنولوژی هر عصر غالبا مشخصات نوعی امپراتوری دارد. این امپراتوری نامریی است، ولی تاثیر و حتی گاه سلطه ی آن بر زندگی ما ـ بی آن که متوجه شویم ـ قطعی است. ما نویستدگان که به سنت های بشردوستانه وفا داریم و تا آن جا که ممکن است از عرصه های علمی می گریزیم باید بپذیریم که تکنولوژی، بالقوه، از قدرت بسیار زیادی برخورداراست .
پذیرش این امر کافی نیست.هنگامی که جنبه های مشکوک و قابل تامل تکنولوژی آشکار می شود، نویسنده باید شهامت داشته باشد و با تکیه بر مبانی بشر دوستانه انتقاد و اعتراض کند. و هنگامی که نویسنده ای اعتراض می کند، اعتراضاش همواره شکل کاملا مشخصی دارد: داستان دیگری نوشتن، به اصطلاح ضد داستان نوشتن .
علم و دانش، ما را در اساسی ترین مبانی تحت تاثیر قرار می دهد، زیرا طرز تفکر ما را تعیین میکند. هنگامی که دانشمندی چون کپرنیک ایده ی علمی جدیدی ارائه میدهد، به مرور زمان انقلاب کپرنیکی در فرهنگ رخ می دهد . و هنگامی که طرز تفکر دگرگون می شود، زبـان و شیوهی نگارش نیز دگرگون می شود. مُدلهای علمی قرن نوزدهم و بیستم مهمترین استراتژیهای ادبی را تحت تاثیر قراردادند. علم و دانش جدید به شکل تکنیک مشخصی تجلی می یابد و تگنیک با رسوخ درعرصههای ادبی، نه تنها محتوا بلکه فرم ادبیات را دگرگون میکند. مشاهدهی این امر که چگونه راه آهن، الکتریسته، تلفن، هواپیما، عکس برداری با اشعۀ ایکس و فیلمهای صامت بر پیشروان ادبیات مدرن، همچون مارسل پروست، جیمز جویس و جان دوس پاسوس تاثیر نهادهاند دشوار نیست. مدلهای علمی، کاتالیزاتورهای اندیشههای ادبی میشوند . یک نمونه : لاورنس دورل، دراثرش با عنوان Alexandria Quartett در دههی پنجاه قرن بیستم کوشید تئوری نسبیت را در چهار جلد بنویسد: سه جلد در مورد فضا و مکان و یک جلد در مورد زمان .
درآستانهی هزارهی جدید، مایلم دو تکنولوژی را مطرح کنم که در آینده اهمیت بسیار زیادی کسب خواهند کرد . هر دو به شکل جنینی قبلا وجود داشته اند، ولی در دههی هفتاد چنان شتابان تکامل یافته اند که هیچ کس انتظارش را نداشت. منظورم تکنولوژی میکروبیولوژی و تکنولوژی دیژیتال است . و من با بیصبری مترصدم که دریابم چه طرز تفکری و یا دقیقتر بکویم کدام جهان بینی و چه تصویری از انسان دراین دو تکنولوژی نهفته است . چه جیزهایی نویسنده را شیفتهی خود میکنند و چه چیزهایی قابل تامل توانند بود؟
قاعدتاّ، بین تکنولوژی مسلط بر یک عصر واستعارهی اساسی آن عصر رابطهای وجود دارد. منظورم از استعارهی اساسی، آن استعاره است که دقایق برجستهی یک عصر فرهنگی را در خود متمرکز دارد. درعهد عتیق،"بافت"چنین استعاره ای بود. بی سبب نیست که واژهی لاتینی Text از فعل" تنیدن و بافتن"مشتق میشود. درآغاز عصر مدرن ، "شهر" چنین استعاره ای شد. امروز در اثر تکنولوژی دیژیتال میتوان گفت استعارۀ عمده شبکه ( Netz )است . شاید واژه ی شبکه در قرن بیست و یکم همان نقش مهمی را ایفا کند که واژهی اتم در قرن بیستم داشت .
در رابطه با این دو تکنولوژی که نام بردم، میتوان از شبکۀ کروموزومها و شبکۀ اطلاعات سخن گفت. این دوشبکه، ابزاری هستند برای کشف شناخت تازهای از انسان و جهان. اما اگر از منظر دیگری بنگریم، همین شبکهها ممکن است مانند پرده ای و یا عینکی جلوی چشم ما را قرارگیرند و ـ موقعی که درجستجوی شناخت نوینی هستیم ـ تعیین کنند چه و چگونه باید ببینیم .
تکنولوژی دیژیتال، Bit 0 وBit 1 را به شکل شبکهای جهانشمول به هم میتند و فضایی مجازی به وجود میآورد که دراصطلاح Cyberspace نامیده میشود. تکنولوژی ژن، از جُفت جُفتِ مولکولهای اساسی بیوشیمیایی یک شبکۀ بیولوژی میتَنَد که همان واحدِ اساسی وراثت است . از این دو تکنولوژی، یکی میخواهد جهان نوینی بیافریند و دیگری انسان نوینی .
این روند، با ساحتِ ادبیات همعنان است، زیرا تخیل نیز دست اندرکارِ تنیدن شبکهای است به کمک واژهها . یعنی تنیدن داستانهایی که تفاهم انسان و جهان را فراچنگ آورند. به عقیدهی من، شبکۀ تکنولوژی ژن بسیار تنگ میدان و شبکۀ تکنولوژی اطلاعات بسیار فراخ است. ادبیـات، نویسنده، با حذفِ جنبههای اغراق آمیز این دو تکنولوژی می تواند شبکهای متناسب و متعادل به وجود آورد. شبکه ای که دستِ کم قابل اطمینان است .
تکنولوژی ژن
منظور من از تکنولوژی ژن، آن تکنیکی است که به ما امکان میدهد ژن را از ارگانیسمهای مختلف جداکنیم، درآن دست ببریم وآنها را تکثیر و تلفیق کنیم. یکی از بلند پروازترین برنامههای عصرما پروژهی Projeect Human Genome است .هدف این پروژه، آن سه میلیارد واحد حیاتی است که ظاهراّ مولکولهای اساسی (DNAَ) انسان و یا ژنها را تشکیل می دهند. به زبانی دیگر، هدفِ این برنامه کشفِ خشت های اولیه و تعیین سلسله مراتب و ترتیب و توالی این خشتها ( گنومها) در ساختار وراثتِ انسان است . گفته میشود درظرفِ همین چند سال آینده 000 100 0ـ 80 ژن مجزا و شناسایی خواهند شد.
درحالی که مهندسین ژن، اصطلاحاتی چون"حروف"،"واژه"و"گرامر"را با گشاده دستی به کار میبرند، این موضوع عرصهی بسیار جذابی برای نویسنده است. ظاهرا، مجموعهی ژنتیک مانند زبان نوشتاری است که فقط از چهار حرف تشکیل میشود:ACGT . سپس بااین الفبایDNA ، کلماتی از سه حرف ساخته میشود ( سه حرفی که کلید رمزنگاری است ) و سرانجام اگر واژهها درست هجی شوند، به کمک یک میلیارد حرف، داستان انسان نوشته خواهد شد.
جستجوی ترتیب و توالی درست و صحیح، کنجکاوی مرا بر میانگیزد. این جستجو مرا به یاد مشکلانی که در حین نوشتن با آنها رو به رو میشوم میاندازد . درحالی که بیولوژی با ژنها عمل میکند، من به عنوان نویسنده با داستانهای کوتاه عمل میکنم . من به نحوی در جستجوی داستانهایی هستم که حاوی دستگاۀ وراثت انسان است و به هیجوجه چگونگی ترتیب و ردیف کردن این داستانها برایم یکسان نیست. درحالی که یک سری ازآنها را خواننده سرهم بندیکردن بی معنا مییابد، ممکن است سری دیگری را واقعهای عمیقا تکاندهنده دریابد؛ آنچه که یونانیها تزکیه و یا پاکسازی نفس ( Kataharsis) نامیده اند.
از سوی دیگر، من بی اندازه نگرانم. تکنولوژی ژن نیز، مانند هر علم و دانش دیکری، داستانی از انسان تعریف می کند. اما این داستان بس محدود است. مبنای این تکنولوژی بر تلخیص یا فروکاست( (Reduktion استواراست. اعتقاد بر این است که میشود انسان را به واحدهای بسیار کوچک تجزیه کرد. آرزوی ورود به دستکاری ژنها، حاوی این نکته است که ما انسانها چیزی جز ماشینهای ارگانیکی نیستیم و با این تکنولوژی جدید میشود تعمیرش کرد. گویی نسخهای برای انسان در دست است. وهرگاه پیشتر رویم، به اصطلاحی برخورد میکنیم همچون " بهداشت نژادی"و آینده ای محتمل که میتوان کودکانی با ژنهایی که آنطور دلمان میخواهد آفرید. خلاصه کنیم: رؤیای آفریدن انسان کامل. واین رؤیا، رؤیاییاست که درسالیان گذشته دربارهاش چه چیزهایی که نشنیده ایم . رؤیایی که کابوس میلیونها انسان شده است .
تکنولوژی ژن، اینک مدعی است که علل ژنتیکِ حدود چهارهزار بیماری کشف شده است. اما تاکنون حتا یک انسان بیمار برمبنای این علم درمان نشده است. این امر نشان میدهد پاسخ دادن به این مسایل بغرنج تراز آنند که در ابتدای امر تصور میشد؛ یعنی فعل و انفعالات ظریفتر از آن هستند که بشود آنها را برنامه ریزی کرد. ژنها به تنهایی و مجزا از یکدیگر عمل نمیکنند. ژنها نیز در چهارچوب مجموعهی ارگانیسم باید درنظرگرفته شوند که این نیز محیط اجتماعی و زیستی را در بر میگیرد. بیش از نود وهشت درصد ژنهای انسان در میمون( شمپانزه) نیز وجود دارند. به دیگر سخن: ما با مجزا کردن ژنها از یگدیگر به این سئوال که چه چیزی انسان را می سازد پاسخی نخواهیم یافت و دوباره از خود میپرسیم که انسان چیست ؟
تکنولوژی ژن نه تنها داستان تلخیص شدهای را تعریف میکند بلکه جبر و قطعیت را نیز برآن میافزاید. ژنتیک برمبنای این تفکر استوار است که هر ارگانیسم عبارت است از محتوای ژنتیک آن، یعنی مجموعه ای از ژنها. اگر ما معتقدیم ژنها سرنوشت انسان را تعیین میکنند، دراین صورت معتقدیم که میتوانیم با دستکاری در ژنها، سرنوشت خود را نیز دستکاری کنیم. این امر نشان میدهد که از علم و دانش تا دین و مذهب فاصلۀ دوری نیست. در پسِ پژوهشهای وراثت، آرزوهای کیمیاگری در مورد زندگی ابدی کمین کرده است .
ادبیـات با شبکۀ دیگری عمل میکند، شبکهای که تار و پود فراختری دارد. هنگامی که نویسنده دستهای از کلمات و یا چند داستان را به ترتیب خاصی عرضه میکند، او نیز مایل است که کارش کلیدِ اساسیترین مشکلاتِ بشریت باشد. ولی درحالی که ژنتیک داستانی تعریف میکند که انسان را تلخیص و ساده میکند، نویسنده داستانی از بغرنجی و دهلیزهای تو درتو و غیر قابل نفوذ انسان ارائه میدهد. انسان، نه از موقعیتِ اجتماعیِ تنها به وجود می آید و نه از مصالح ژنتیکاش. داستانهای خوب، نشان میدهند که انسان اساساّ عرصهی مرموز و ناشناختهای است؛ نشان میدهند که انسان هنوز امکانات غیر قابل تصوری دارد. و دراین نگرش، شناخت تواناییهای انسان نهفته است که هیچ معلوم و مشخص نیست. شاید شکنندگی و ضعفهای ما ماهیتِ وجودی و حتا محتملا نشانهی اصالتِ ماست .
نویسنده، همچنین با واژهها، با داستانها، نشان میدهد که میتوان ازاین طریق با فاتالیسم(تقدیرگرایی) بیولوژیک مقابله کرد ـ ازجمله به کمک اراده، به کمک تخیل، به کمک امیدواری وایمان. نمیتوان پیش بینی کرد که انسان، هرقدر هم ژنهایش را تجزیه و تحلیل کنیم، چه خواهد کرد. یک متن ادبی موفق که درآن واژه ها مانند ارگانیسم عمل می کنند و کلیتی از امور و اتفاقاتِ پیوسته و مرتبط به هم را به حرکت درمیآورند، نشان میدهد که انسان در ماهیتِ خود غیرقابل پیش بینی است .
ژنتیک می گوید انسان ماشینیاست بیولوژیکی و فقط همین. دراین مورد که چه چیز ما را انسان میسازد حرفی برای گفتن ندارد. صلاحیت و امکانات ادبیات داستانی درهمینجاست. تکنولوژی، دست اندرکارِ آناست که انسان را تکه پاره کرده، بند از بندش جدا کند. نویسنده باید آنها را بههم وصل کند. اسطورههای کهن از قهرمانهایی تعریف می کنند که کشته شده اند، تکه پاره شدهاند و هر تکه بدنشان به گوشهای پرتاب شده است. دراین اسطورهها، اغلب زن است که به راه میافتد، قطعات را جستجو میکند وآنها را دو باره بههم وصل میکند و زندگی تازهای به آن می بخشد. مهندسین ژنتیک میخواهند با سلولها هنرنمایی کنند ولی اینان قادر نیستند زندگی نوینی بیافرینند. آفرینش، مشغله و کــارِادبیـــات است .
تکنولوژی اطلاعات
اساس صنعت دیژیتال نیز مانند میکروبیولوژی براین مبنا قرار دارد که در اجزای کوچک(Bits) دستکاری کنیم .علیرغم تکامل کامپیوتر، پرنسیپ Hypertext ونخستین گروۀ BBS( Bulletin Board Systeme) هیچ کس ـ حتا ده سال پیش ـ نمیتوانست آنچه را که امروز اینترنت مینامیم پیش بینیکند: این که میلیونها کامپیوتر در یک شبکۀ جهانی به هم متصل شوند. در نروژ، با جمعیتی چهارو نیم میلیونی، 1/6 میلیون نفر که سن شان بیش از ده سال است به اینترنت ، یعنی به بخش عمدهی آن www (The world wide web) دسترسی دارند.
من به عنوان نویسنده، درآنچه که « جامعۀ اطلاعاتی » نامیده میشود، عناصر بسیار مثبتی میبینم . درعصرما که توده های وسیعی باهم ارتباط دارند، واژه، کالایی شده است که با سابق تفاوت دارد. واژهها تقریباََ مانند مواد خام هستند: مثل آهن، چوب، سنگ و .... بنابراین اینک اعتبار و اهمیت نویسنده به مراتب بیش از گذشته شده است. بمباران روزانه با اطلاعات، با خرده دانستنیها، به من این امکان را میدهد متنهایی بنویسم که وسعت و تراکم اجزاء در آنها بیش از گذشته است ـ نه فقط به خاصر خودِ فاکتها، بلکه به عنوان ابزار موثر ادبی. ازآنجا که اطلاعات عامل مهم تولیدِ ارزش در جامعه شده است، برای کتاب میتوان آیندهی درخشانی را تامین شده دانست. افکار، ایدهها و داستانهایی که در کتابهای ادبی میتوان جای داد، ناگهان به معنای واقعی کلمه، ارزش طلا به خود میگیرند.
یکی دیگر از جلوههای پربارِ شبکه درسیستم Hypertext آن است که میدان وسیعی است که همهی متن ها را به یکدیگر متصل و مربوط میسازد. هر متن در سطوح مختلف و به ترتیبهای گوناگون با دیگر متون ارتباط دارد. شبکه به ما امکان میدهد که متنها را قطعه قطعه کنیم و با فطعاتِ کاملا مختلف، متن تازه ای بسازیم. حتا تداعی های پراکنده، بسیار ظریف و بی پایان مارسل پروست، در مقایسه با امکاناتی که شبکه در اختیار ما میگذارد، جلوهی چندانی ندارند. شبکه به ما نشان میدهد که رابطهی اشیاء با یک دیگر گاه مهمتر از خود اشیاء است .این امکانات به نویسنده میآموزاند که متن تازه ای بیافریند.
در داستانی که تکنولوژی IT تعریف میکند، گویا انسان موجودیاست که نیاز فراوانی به اطلاعات دارد. بیش ازهمه چیز، حیوانی است که دایماّ در جستجوی دانستنیهاست . موجودیاست که نیاز بی پایانی به مراودهها و اطلاعات دارد. ایرادِ من به این تکنولوژی عدم توجۀ آن به مقولۀ نسبیت است .این تکنولوژی ما را در اطلاعات غرق میکند، بی اینکه تناسب و تمایزی درکار باشد. درwww همهچیز یک دست و در کنار یکدیگر قراردارند. ساختار این تکنولوژی ـ که مانند همهی ساختارهای نظامیگری خود را خدشه ناپذیر میپندارد ـ این عیب را دارد که در آن مقام و موضعی مرکزی وجود ندارد. همهی اطلاعات مهم ولی یکساناند. مطالب پیش پا افتاده و اطلاعات اساسی در کنارهم قراردارند. گاهی آدم چنین تصور میکند که در درون حصاری مملو از مطالب پیش پا افتاده زندانی شده است. غیرممکن به نظر می رسد بین راست و دروغ، بین رویدادهای مهم و شایعات تمایزی قایل شد. مثل« The truth is out there » در سریال تلویزیونی X-files .اما موقعی که تو به درستی نمیدانی آیا در« اتوبان آینده» هستی یا در درون سیتم فاضلابِ مملو از شایعات و دروغ پراکنیها گیرکرده ای، یافتن حقیقت بسیار دشوار است. ما در عصری به سر میبریم که وفور دانستنیها شکل تازهای از نادانی شده است .
شبکه ای که ما با آن رو به رو هستیم، تار و پودِ گل و گشادی دارد. این شبکه، همه چیز را در خود فرا میگیرد و درعین حال هیچ چیز را حفظ نمی کند. تحمل پلورالیسم هم حد و حصری دارد: چه چیز گُه است و چه چیز طلاست ؟ اگر دنیایی که ژنتیک بازتاب میدهد با دیکتانوری جبر و قطعیت( Determinisme) قابل مقایسه باشد، در این صورت، تکنولوژی اطلاعات جهانی آنارشیستی است که به هیچ چیز پایبند نیست. من وارد شبکه میشوم تا یک تصویر خیالی را جستجو کنم ـ مثلا Darth Vader از سری « جنگ ستارگان » را میجویم و 28090 تصویر می یابم . من نویسندۀ چینی Lu Xun را جستجو میکنم و 1046 نام مشابه می یابم !
من به عنوان نویسندهی ادبیات داستانی می توانم، در تقابل با چنین جهانی، یک شبکهی مستقل از داستانها طراحی کنم. من این کار را با برقراری سیستم سلسله مراتب(هیرارشی) انجام میدهم. چون فضای کتاب محدوداست، به طور مستقیم یا غیر مستقیم میگویم که چه چیزهای مشخصی بر سایر چیزها تقدم دارند.
انسانِ امروز با کلاف سردرگمی درکلنجاراست، هم ازنظر اخلاقی و هم از نظر وجودی. مشکل اساسی اینجاست که نمیشود همزمان هم در سطح پیشروی کرد و هم در عمق وارد شد. نمیشود از همه چیز، از همهی دانستنیها و از همهی سرگذشتها مطلع شد. ونمیشود درهمهی دانشها موشکافی کرد و تبحریافت. صرفنظراز تامین نیازمندیهای اولیه، وظیفهی ما این است که انتخاب کنیم خواهان چه چیزهایی هستیم و در آن چیز به موشکافی بپردازیم.
برای انسان در گذر به هزارهی جدید، دورانداختن دشوارتر از جمع آوری است. من به عنوان نویسنده چنین میکنم: من برای خوانندگانم خیلی چیزها را به دور میریزم. نشان میدهم چه چیزی آشغال است و چه چیزی با ارزش و قابل نگهداری است. در حالی که اینترنت عملاُ شبکهی مغشوشی است و خودسرانه تصاویرِ گمراه کنندهای سرهمبندی میکند، نویسنده از رشته ها و از موضوعات بس متنوع تصویر کاملا مشخصی ارائه میدهد.
کتاب، رمان، نیز مانندِ « جست و جوگر» در شبکۀ اینترنت است: Yahoo,vista Alta و.. مکانی است که انسان وارد آن میشود تا در بارهی اطلاعات اطلاعاتی بهدست آورد. اما رُمان، بر خلاف جستجوگر اتومانیک، با سیستمی از سلسله مراتب(هیرارشی) عمل میکند. مؤلف، ارزش گذاری کرده و در مورد ارزشها موضع میگیرد . در کتاب، خواننده با مجموعهای از اطلاعات که به دقت انتخاب شده اند رو به رواست، با جهانی که بین سطرها آشکار می شود.
من معتقدم این استراتژی درست است، زیرا در آینده آنچه عطش ما را سیراب خواهد کرد قطعاُ اطلاعات نخواهد بود، بلکه مو شکافی و دقت در مطالب است. و نویسنده، با خلق داستانی که کیفیتِ نادرِ اخلاقی و زیباشناسانه داشته باشد می تواند دقتِ خواننده را جلب کند و اشتیاقها را برانگیزد.
قدرت کتاب دراین است که مکانی یا زمینهای باشد تا مؤلف بتواند اطلاعات را تفسیرکند و میان آنها چنان رابطهای برقرارکند که به دانش بدل شود و در بهترین حالت به شناخت بیانجامد. ادبیات داستانی به منظور اطلاع از فاکت ها خوانده نمیشود، بلکه برای درک معنا خوانده میشود. کتاب، عرضه کنندهی معنا است، عرضه کنندهی مراودهها است . به زبان ساده، کتــاب تعبیرِعالم هستیاست. ادبیات داستانی ـ به شکل کتاب به مفهوم اصلیاشـ یک نرم افزاراست و یا رادیکال تر گفته شود: عالیترین نرم افزارِ عصرما ست.
من به عنوان رماننویس، معتقدم داستان، شبکهای از داستانها، شناختی از انسان به دست میدهد که به شیوهی دیگری نمیتوان به آن دست یافت. من، در مقابله با شبکهی ساخته شده از ژنها به وسیلهی میکروبیولوژی و شبکهی مصنوعی اطلاعات به وسیلۀ تکنولوژی کامپیوترـ که یکی تنگ و دیگری فراخ است ـ شبکهی خودم را از داستانهایی که معمای انسان را معتبر و محفوظ میدارد، ارائه میدهم و ادعا میکنم که برخی دانستنیها مهم تر از دیگر دانستنیها هستند.
میکروبیولوژی، در ما خیالِ خامِ انسان نوِی مصنوعی و برنامهریزی شده را پدید آورده است.ارتباطاتِ کامپیوتری، جهانی تصنعی با بافتی از تخیلاتِ غیر واقعی پدید آورده است که امروز بسیاری آن را با جهان واقعی عوضی میگیرند. موقعی که واقعیت غیر واقعی میشود، متناقضا ، وظیفهی غیر واقعیت ـ تخیــل ـ این میشود که انسان را به خود آورد و به جهان بازگرداند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
: Jan Kjaerstadt نویسنده و منتقد نروژی . متن سخنرانی در دانشگاه پکن.
برگرفته از مجله ی Schreibheft,Nr.56,2001