فمینیسم عمل گرا
(قسمت آخر)
ترجمه و تالیف:
جلوه جواهری
مدرسه فمینیستی: در
مقالات گذشته به این اشاره شد که چگونه بسیاری از فیلسوفان فمینیست معاصر،
به دنبال کشف آثار متعدد زنان عمل گرا دریافتند که «فلسفه عمل گرایی
منبعی بنیادی و با ارزش برای نظریه فمینیستی محسوب می شود.»
بنابراین، آنها
متناسب با نیاز خود و نقدهایی که به فلسفه عمل گرایی
داشتند،
تغییرات و اصلاحاتی در آن بوجود آوردند تا از آن به عنوان کارپایه عمل
خود استفاده کنند.
خاستگاه پراگماتیسم به دوره ای برمی
گردد که تغییرات بزرگی در نقش زنان به وجود
آمده بود. با این وجود، تحلیلی که اکثر بنیان
گذاران
پراگماتیسم مرد نسبت به تبعیضات جنسیتی در فرهنگ و دانش موجود ارائه
می دادند، تفاوت بسیاری با تحلیل فمینیست های نسل قدیم و جدید دارد. اغلب
بنیان گذاران پراگماتیست مرد، نسبت به ستمی که زنان به واسطه تبعیض جنسیتی
در فرهنگ و اجتماع متحمل می شوند، ناآگاه بودند. اما این مساله درمورد
پراگماتیست های کنونی صدق نمی کند. آنها همانند فمینیست های عمل گرای
اولیه، برای تغییر بنیادی ساختارهای سیاسی و اجتماعی تبعیض آمیز، تلاش
بسیاری کرده و بنابراین سهم عمده ای در تغییرات بوجود آمده دارند. در واقع
پافشاری عمل گرایی بر این مساله که فلسفه باید به مسائل روز اجتماعی توجه
نشان داده و نسبت به حل آن متعهد باشد، منجر به این شده است که اصلاح طلبان
و فمینیست های عملگرایی چون جین آدامز و شارلوت پرکینز گیلمن از فلسفه
عمل گرایی به نحو بسیار مطلوبی در نقد و اصلاح ساختارهای تبعیض آمیز جنسیتی،
نژادی و طبقاتی استفاده کنند.
فلاسفه عمل گرای فمینیست
معاصر
فمینیست های عمل گرای معاصر در آثار
نظری خود به 4 بعد «آموزش و پرورش»، «ارزش اجتماعات
متكثر»، «شناخت شناسی» و «فلسفیدن به مثابه فرایندی پویا» پرداخته
اند. در مقاله قبل بعد آموزش و پرورش به
عنوان مهمترین
بعد نظری فلسفه فمینیسم- پراگماتیسم مورد بررسی قرار گرفت.
در این مقاله
سعی بر این است که ابعاد نظری دیگر فمینیسم عملگرا مورد
ارزیابی قرار
گیرد
شناخت شناسی فمینیست های عمل
گرای معاصر

جین دوران
فمینیست ها و پراگماتیست ها به شناخت
شناسی مبتنی بر تجربه و نسبیت معتقد هستند،
به همین دلیل به زندگی روزمره توجه خاصی نشان
می دهند. جین
دوران [1] ، در
کتاب «تلاقی پراگماتیسم و فمینیسم» The [2] (1993)، اشاره می کند که نظریه های
فمینیستی، شیفتگی عمومی نسبت به کلان نگری ها را که به نظر می رسد به
قسمت اعظمی از فلسفه تحلیلی نیز نفوذ کرده است،
نقد می کنند.
به نظر دوران، خاستگاه این گونه کلان نگری ها به افلاتون بر
می گردد. ایده
آلیسم افلاتون، قلمرو تغییر جهان فیزیکی را رد کرده و یا بی
ارزش می داند.
دوران ادامه می دهد که فمینیست ها، مانند عمل گرایان، غالبا
به اصول کلی
جهانی تمایل کمتری دارند و بیشتر بر جزئیات تاکید
دارند. حتا از نظر آنها ارتباط و نسبت میان جزئیات، تقریبا از خود آن
جزئیات، مهم تر است. چنین دریافت متکثری که با دوری جستن از حقیقت مطلق و
متصلبی همراه است که می خواهد هر چیز را با زبان یا منطق و یا مفاهیم انسانی
تعریف کند، به فمینیست ها امکان ارائه یک دیدگاه جدید فلسفی را می دهد.
در واقع آنها معتقدند که فلسفه سنتی با تاکید بیش از حد خود بر امور مطلق،
عقلانی و منطقی باعث شده است که ابهامات و تردیدهایی که هر روز در زندگی
معمولی و روزمره خود با آن مواجه می شویم بی ارزش شمرده شود و به آنها بهایی داده
نشود.
رنج
های برآمده از زندگی روزمره
تحلیل اجتماعی فمینیستی، اغلب به
وسیله ایجاد آنچه جین آدامز «سردرگمی ها [3]» می نامد، شرایطی را برای اندیشه فلسفی فراهم می کند،
که این شرایط نقاط عزیمتی برای تغییر فلسفی و
سیاسی است. آدامز، تردیدهایی را که در مواجه با
مسائل زندگی
روزمره با آنها مواجه هستیم و جواب از پیش تعیین شده ای برای
آنها نداریم،
«سردرگمی» ها می نامد. او در کتاب «دموکراسی و اخلاق
اجتماعی»، این
«سردرگمی» ها را منشاء بازاندیشی ما درباره ارزش های
اجتماعی و
تغییر فلسفی و سیاسی می داند. فیلیس رونی [4] در «تجدید نظری بر منطق، بصیرت، و فلسفه فمینیست عمل
گرا [5] » ذکر
می کند که عمل گرایان کلاسیک، برای چالش هایی که فمینیست های معاصر در
فلسفه مطرح کرده اند، اهمیت زیادی قایل بودند. او در کتاب خود به مقایسه
«سردرگمی» های جین آدامز با «رنج های تردید» مورد اشاره چارلز پیرس می
پردازد. «رنج های تردید» پیرس، باعث نوشدن مداوم درک ما از جهان شده و در
را به روی تحقیق دوباره و کشف و خلق جدید باز می کند. دیویی این رنجش را
«معلق بودگی [6] » می نامد که «در غلبه یک آشوب و یا
تردیدهای زندگی نتیجه می دهد». او می گوید این تردید ها و
بلاتکلیفی ها، انگیزه هایی برای شروع فلسفه هستند.
بنابراین عمل گرایی و فمینیسم در
حرکت به سوی ایجاد فلسفه ای پویا در روبرو شدن با این
«رنج ها»، «تردیدها»، و «سردرگمی ها» مشترکند. به اعتقاد آنها،
گرچه فلسفه سنتی با دادن پاسخ های از پیش تعیین
شده برای هر
مساله ای، از رنج دایمی ما دربرابر پدیده های نوظهور می کاهد؛ اما
مسائل خردی که هر روز در زندگی روزمره با آن مواجه هستیم، در پی این تقسیم
بندی کلان، محو و یا کمرنگ می شود و بی تردید زنان (و کم قدرتان) جامعه
که بیش از همه در بطن زندگی عادی و روزمره قرار دارند، و از محور پاسخ
های از پیش تعیین شده به مسائل مهم دنیا دور هستند، به سادگی به حاشیه
رانده شده و تجربه های شان نادیده گرفته می شود. در واقع فلسفه سنتی با
نگرش تماما منطقی خود، تردید هایی را که با مشاهده پدیده های نوظهور در زندگی
روزمره خود با آن روبرو هستیم از بین برده و دلمان را قرص و محکم می کند که «پاسخ در آستین ماست». ما
با چنین رویکردی، پا بر زمین محکم می گذاریم، اما در قبال این دل
محکمی، چه از دست می دهیم؟ همه تجربه های پویای زندگی زیسته
و روزمره را!
نقش دوگانه انگاری ها باز
تولید کننده سلسله مراتب اجتماعی
فمینیسم و پراگماتیسم علاوه بر نقد
کلان نگری، دوگانه انگاری های فلسفه غرب را نیز
نقد می کنند. کارولین هداک زیگفرید در «فمینیسم و پراگماتیسم»، برخی
از جنبه های خاص پراگماتیسم را که برای متفکران فمینیست مفید است،
بر می شمارد. اولین مقایسه زیگفرید میان عمل
گرایی و
فمینیسم، مربوط به نقد دوجانبه آنها به «دوگانه انگاری»های موجود در
فلسفه سنتی است. اغلب متفکران فمینیست به این دوگانه انگاری ها نقد جدی وارد
کرده اند. دوگانه هایی نظیر عقلانی/غیر عقلانی، سفید/ سیاه، مرد/زن و ... . این دوگانه ها با ایجاد سلسله مراتب های معنایی به طور اجتماعی نهادینه
می شوند. ایجاد این نوع تقابل ها و دوگانگی ها در تفکر سیاسی و اجتماعی
غرب منعکس کننده دوگانگی بنیادین مذکر/مونث است. نخستین واژه در هر
گروه دوتایی (مانند مرد) نسبت به واژه دیگر (مانند زن)، مثبت و فرادست تلقی
می شود اما برای معنی یافتن به واژه دوم وابسته است. به باور هلن سیکسوس،
فیلسوف و نویسنده فرانسوی، بازنمایی های اجتماعی به دوتایی های جنسیتی
شده بستگی دارد. سیکسوس در مقابل، گونه ای زنانگی مثبت را در
گفتمانی که خود
آن را «نوشتار زنانه» می نامد، می آفریند. به اعتقاد دیگر
نویسنگان
فمینیست، این دوگانه ها را می توان به نفع ویژگی های زنانه
واژگونه کرد.
اغلب نظام های فکری که متضادهای
دوتایی در آن ها حاکم اند، نژاد پرست نیز هستند.
برای نمونه پاتریشیا هیل کالینز می گوید: «در
چنین نظام هایی
افراد یا باید سیاه باشند یا سفید. افرادی که دارای نژاد و
هویت قومی مشخص
و ثابتی نیستند با سوال هایی مانند "پس چه هستی؟" مورد آزار
قرار می گیرند. در این طبقه بندی، این/ یا آن مقوله باید برتر شمرده شود
و لازمه این دسته بندی آن است که یک طرف معادله دارای امتیازاتی باشد که طرف دیگر به کلی از آن محروم
است.»
زیگفرید در اثر خود، به چهار جنبه
دوگانه انگاری فلسفه عقل گرایی که جان دیویی نیز
منتقد آنهاست می پردازد. برخی از متفکران
فمینیست هم این
دوگانه انگاری ها را به دلیل آنکه از سلسله مراتب اجتماعی/
اقتصادی دفاع
می کند، باعث تظلم می دانند. این دوگانه ها به قرار زیر
هستند:
- بهای کم قایل شدن برای«عمل کردن» و «ساختن» و در برابر، ارزش زیاد قایل شدن برای « اندیشه» و «تفکر محض»؛
تحقیر «جسم» و «ماده» و متقابلا، ستایش
«روح» و «تجرد»؛
تمایز قطعی میان «عمل» و «نظریه»؛
ناچیز شمردن و تحقیر «تغییر پذیری امور و وقایع» و برتری قایل شدن برای نوعی
«حقیقت مطلق» 1966).
تجربه نا تمام ، برجسته ترین
ویزگی فلسفه عملگرایی
عمل گرایان فمینیست به دنبال
انتقاداتی که به فلسفه سنتی وارد می کنند،
بر مفهوم تجربه جان دیویی که ذهن و عین را
در یک معرفت شناسی غیر دوگانه [7] کنار
هم قرار می دهد، تاکید دارند. دیویی ناقد جدی تفکیک ذاتی ذهنیت- عینیت
در فلسفه غرب است و مفهوم حقیقت را به عنوان نوعی عینیت تثبیت شده و مطلق
نمی پذیرد. به اعتقاد او پدیده ها با رابطه ای که در درون تجربه دارند
تعریف می شوند، نه با چیزی خارج از آن که از قبل برای آنها مشخص شده باشد.
او در کتاب «هنر به مثابه تجربه»، تجربه زیسته را «نتیجه تعامل میان مخلوق
زنده و جنبه هایی از جهانی که در آن زندگی می کند، می داند». به اعتقاد
او از ابتدا، عینیت و ذهنیت دوگانه های هم ستیزی نبودند؛ بلکه بر آنها
به عنوان ویژگی های دوگانه ای که در یک رابطه تعاملی و باز اندیشانه قرار
داشتند، تاکید می شد. در این نوع نگاه، تجربه به صورت کاملا پویا شکل می
گیرد، به این معنا که همواره زورگذر و آنی، رشد یابنده، و
ناتمام است؛
شروع می شود، رشد می یابد و به اجرا در می آید اما ناتمام باقی می ماند.
این ویژگی تعاملی، بازاندیشانه و ناتمام تجربه، برجسته ترین کاراکتر عمل
گرایی است. خود و جهان، اندیشه و عمل، بصورت دوجانبه با هم مرتبط هستند.
طبق نظر پاتریشیا هیل کالینز [8] ، این ویژگی بازاندیشانه تجربه برای
نظریه «زنان سیاه» نیز یک اصل مرکزی به شمار می رود: «وابستگی و
اتکاء متقابل اندیشه و عمل باعث می شود که
تغییرات در
تفکر و اندیشه، همراه با تغییرات در عمل واقع شود. و تجربه های دگرگون
شده و تغییر یافته ممکن است در بازاندیشی، موجب برانگیختن آگاهی تغییر
یافته شوند.»
به باور جین دوران، عمل گرایی و
فمینیسم هر دو به تصور و تخیل نتایج
اهمیت بیشتری
می دهند، و همچنین هر دو بر تغییرات جهان
به سمت بهبود، تاکید دارند. به اعتقاد او،
نظریه فمینیستی برای اغلب فمینیستها ذاتا یک
نظریه درباره
تغییر جهان است. از نظر جان دیویی، فکر و اندیشه ی آدمی
وسیله و ابزاری
است در خدمت زندگی. جین آدامز در طول دوران فعالیت اجتماعی
خود، از
تشابهات میان فمینیسم و عمل گرایی، در جهت احیا و بازسازی نظم اجتماعی
موجود استفاده کرد، تا بتواند عدالت را برای زنان و محرومان
اجتماعی تا حد
امکان گسترش دهد.
می توان گفت نظریه هایی که از بطن
زندگی واقعی بیرون می آیند، بیش از همه به کارایی
نظریه برای جهان واقعی و رفع مسائل اجتماعی
موجود اهمیت
قائل اند، تا کلی گویی هایی که یکسره انسان را در بند کلان
روایت ها و
ساختارهای عظیم الجثه ای می بینند که توجه بیش از حد به آنها، می
تواند تا زمانی طولانی، انسان را از هر گونه اصلاح و بهبود ناامید کند.
چه چیزی برای تجربه کردن
قابل دسترس است؟
این پرسش سرفصلی است که سالها برای
فمینیست ها چالش برانگیز بوده است. در واقع
از این نگاه، حتا تجربه ی جان دیویی که گفتمان
جنسیتی دارد و
به حاشیه ها اهمیت فراوان می دهد، تجربه ای مردانه است و
برای مردان
امکان پذیر؛ تجربه ای که تحت قدرت ساختارهای مسلط مردانه اجازه وقوع
می یابد. در حالی که به زعم بسیاری از فمینیست ها نظیر گیلمن، تجربه های
زنان در بسیاری از شیوه ها با تجربه های مردان تفاوت دارد و دسترسی زنان
به ساختارهای قدرت مسلط، به شیوه های گوناگون و در اکثر جوامع و دوره های
تاریخی، محدود شده است. دیویی شاید درست تشخیص نداده باشد که خود او، از
امتیاز مرد بودن به واسطه رشد یافتن در جامعه ای که ساختارهای مردانه دارد،
برخوردار بوده است. در چنین جامعه ای، حتا دیدگاه دیویی که منعطف بوده
و از یک گفتمان جنسیتی برخوردار است، نسبت به همتایان فمینیستی که تحت
تاثیر اشکال پنهان سلطه به حاشیه رانده شده اند، از امتیاز ویژه ی مرد بودن
برخوردار بوده و بنابراین دارای سوءگیری است.
شاید به درستی بتوان این نگاه
ناخواسته و سوءگیرانه ی دیویی که تحت تاثیر تجربه
زیسته مردانه او شکل گرفته است را در زندگی عملی
و فعالیت هایی
سیاسی او مشاهده کرد. در واقع او در بسیاری از فعالیت های
اجتماعی و
سیاسی خود، با کاری نکردن برای
موقعیت زنان،
وجود این امتیاز را (شاید ناخواسته) نشان داده است. اما
گفتمان جنسیتی
او با این حال این گونه یک جانبه نگری مردانه را بیان می
کند و به ما نشان می دهد. او در تفکر خود که به
تجربه بهایی وافر می دهد و دیدگاه هر فرد را متاثر از
تجربه های زندگی اش می داند، راهی را به روی ما
می گشاید که
تلخی یک جانبه نگری ناخواسته عملکرد او را به حلاوتی بی نظیر
برای ما تبدیل
کند. چرا که دیویی همواره به اشکال پنهان ستم در آثارش توجه
نشان داده است.
و تا زمانی که او این دیدگاه را دارد حتا با وجود سوءگیری
مردانه ای که
در فعالیت ها و آثارش به چشم می خورد باز هم این افکار را
تباه نکرده
است. در واقع چیزی که در آثار او و دیگر عملگرایان مشاهده می
شود و قابل
تامل است، نوع نگاه آنها به تجربه است. دیویی اعتقاد دارد که
تجربه های ما
در زندگی ناتمام هستند بنابراین تجربه خود را با قبول نظریه
خودش به همه
دنیا تعمیم نمی دهد و تنها تجربه ی نوع خود می داند. این
تجربه را
ناتمام می خواند و بنابراین قبول دارد که تجربه های زنان، در
مقاطع مختلف می
تواند تجربه ها و دیدگاه های متاثر از این تجربه ها را تحت
تاثیر قرار
داده و تغییر دهد. بنابراین حتا یک جانبه نگری (بدون نیت) در
زندگی و آثار
دیویی، بهترین ملاک برای اثبات ادعای اوست: «تجربه ما بر
دیدگاه ها و
قضاوت های ارزشی ما تاثیر می گذارد».
هم چنان که بسیاری از زنان، تجربه
کردن برایشان در قبال زنان دیگر، میسر نیست.
فمینیست های افریقایی- آمریکایی تحت تاثیر نژاد
گرایی، زیر بار
فمینیست های سفید قرار دارند؛ فمینیست های هم جنس گرا در
جامعه ای با
افکار ضد همجنس گرایی، تحت سلطه فمینیست های دگرجنس خواه
هستند و بسیاری
از فمینیست های اولیه از جایگاه خود برای زنان دیگر سخن می
رانند و به این
ترتیب، تجربه ی بیش از نیمی از زنان فمینیستی را که می
خواهند با صدای
خود تجربه هایشان را بیان کنند، ناخواسته تحریف می کنند.
اما چنین چیزی،
بیانگر پیچیدگی های «پویایی» تجربه است. فمینیست های اولیه
آگاهانه علیه
ستمی که می دیدند مبارزه می کردند، اما زاویه نگاه آنها
قاعدتا محدود
بود. آنها برخی از جنبه های وضعیت ستم را می توانستند
بشناسند، نه
همه آن را. اما چنین دید محدودی بیانگر این نیست که جایگاه
آنها از اساس
اشتباه بوده است، بلکه این مساله به ما نشان می دهد که تجربه
ی شناخت آنها ناتمام، ناکامل، و در اصل مستعد تجدید
نظر است، به خصوص زمانی که تجربه های جدید و
تفسیرهای دیگری قابل دسترس باشند.
تجربه های متکثر: تلاقی
نظریه فمینیستی دیدگاه و پراگماتیسم

شانون سولیوان
شانون سولیوان [9] در
«زندگی در عرض و عمق پوست ها [10] » (2001) سنت عملگرایی را (که رابطه
ذهن و عین را بازاندیشانه و تعاملی می داند) از طریق واقعیت های
متکثر، جاری و همواره ناتمام تجربه زیسته زندگی،
به معرفت شناسی
نظریه دیدگاه پیوند می زند، و حاصل این پیوند را «نظریه
دیدگاه
عملگرایی- فمینیستی [11] » می نامد.
تمامی نظریه های فمینیستی به دنبال
راهی برای شناخت جهان هستند که دارای «دیدگاهی»
واقعی تر از انگاره های موجود باشد. نظریه
دیدگاه مبتنی
بر این اندیشه است که اعضای فرودست یا کم قدرت تر جامعه نسبت
به گروه های
مسلط، دیدگاه کامل تری از جهان دارند. به این دلیل که آن ها
مجبورند هم چشم
اندازهای فرودستی خود را ببینند و هم چشم اندازهای گروه
مسلط را. به
دنبال نظریه دیدگاه، نظریه پردازان فمینیست دیدگاه، استدلال
می کنند که
تجربه زنان از حاشیه ای بودن در تلفیق با فعالیت های مادیِ
تولید مثل،
زایمان، و امتناع ازثنویت هایی مانند فرهنگ/طبیعت، ذهن/تن، به آنان
درکی از زندگی اجتماعی می بخشد که متمایز، و شاید برتر از درک مردان است.
بنابر استدلال درتی اسمیت، چون دیدگاه مردان، دیدگاهی جهان شمول قلمداد
شده است، زنان مجبور شده اند به دنبال کشف دیدگاه خاص خود بروند. درتی
اسمیت خود در این زمینه می گوید: «ما نمی دانستیم که چطور جهان را از جایی
که قرار داشتیم ببینیم. ما کشف کردیم که آن چه را که باید به منزله تاریخ
خودمان بدانیم در واقع اصلا تاریخ ما نبوده، بلکه تاریخ خود آن هاست...
فمینیست شدن در این شرایط به معنای پذیرش آگاهانه این گسستگی به عنوان
اقدامی خطیر است.»

سارا هاردینگ
نظریه های فمینیستی دیدگاه با نشان
دادن این امر که جنسیت، طبقه و نژاد همواره
به درک فرد از جهان شکل می دهند، وجود حقایقی
جهان شمول یا
پاسخ هایی جهان شمول به پرسش های اجتماعی را رد می کنند.
ساندرا
هاردینگ [12] ، فیلسوف آمریکایی و یکی از نظریه پردازان مطرح در تئوری دیدگاه، می گوید تجربه
زنان از حاشیه ای بودن، تولیدمثل و نپذیرفتن ثنویت ها (ذهن/تن)، می تواند
ما را به شناخت بهتری از جهان برساند. هاردینگ در کتاب «مسئله علم در
فمینیسم» این مسئله را مطرح می کند که تجربه اجتماعی زنان نقطه شروع بی نظیری
برای کشف تبعیض های خاص علم و دانش است. این بحث او را به چالش با فرضیات
معمول درباره علم و دانش و در عین حال جست و جوی دیدی بهتر و عینی تر
از جهان کشاند که در کتاب «علم چه کسی، دانش چه کسی؟ اندیشیدن بر اساس زندگی
زنان»(1991) تبلور یافت. هاردینگ در «اندیشیدن بر اساس زندگی زنان» می
گوید معرفت شناسی فمینیستی می تواند ما را به تفکری کمتر تبعیض آمیز هدایت
کند.
سولیوان به «تجربه های زنان» در
نظریه دیدگاه ساندراهاردینگ می پردازد. سپس در
عمل، مزیت های تجربه های زنان که در نظریه دیدگاه فمینیستی
ساندرا هاردینگ یافته را اصلاح می کند. او در واقع
نظریه فمینیست
دیدگاه را که به دوگانه انگاری های جهان شمول معترض است و
به تجربه های زیسته حاشیه ها
اهمیت می دهد
با نظریه عمل گرایی که به تجربه های متکثر زندگی
روزمره توجه دارد و بر ناتمام بودن
این تجربه ها و ظهور تجربه های نوپدید
تاکید فراوان
دارد، و راه های متکثری را برای تجربه جهان ممکن می داند،
تلفیق کرده و
از دل آن نظریه ای جدید می آفریند. این نظریه نوپدید، از
طریق روابطی که
بوسیله واقعیت های جاری زندگی و همچنین محیط اجتماعی وضع
شده اند، و با
پیوند «دیدگاه های حاشیه ای چندگانه»، به شناخت می رسد.
سولیوان با به
کار بردن معیار دیویی از حقیقت به عنوان آن چیزی که در «رشد
بازاندیشانه و
تعاملی» نتیجه می دهد، «سوالاتی را درباره دیدگاه هایی که
می تواند به
ترویج رشد متقابلی کمک کند» مطرح می کند.
مفهوم رشد در نظریه دیویی و در
ارتباط با مفهوم دموکراسی مشارکتی او جایگاه ویژه ای
دارد. اصل رشد در کانون عمل گرایی دیویی،
درمقابل شیوه
های اندیشه متافیزیکی و ماوراءطبیعی قرار می گیرد. او «کابوس
اندیشیدن به
آرمان های ثابت، بدون بهره گیری از نیروی رشد» را تقبیح می
کند. چرا که آرمان های ثابت، باید در فراسوی زمان و
واقعیت زیسته تجربه ما در نوعی قلمرو «آرمانی» جای
داشته باشد. از این رو مطلق هایی را پرورش می
دهد که نیازمند
تغییری تمام و کمال و انعطاف ناپذیر بوده و این تغییرات
صرفا
ویرانگرند. کسانی که به این قبیل ارزش های مطلق می چسبند «در پی چیزی بیش
از رشد همراه با درد و رنج اند و دستاورد غایی را جستجو می کنند». اما از
نظر دیویی کسانی که «کم تر مطلق گرا هستند، با این اندیشه خرسندند که به
لحاظ اخلاقی رشد، ارزشی والاتر و آرمانی تر از صرف دستیابی به هدفی غایی
است». رشد از نظر دیویی محصول آگاهی پایدار و مبارزه مستمر است.
در اینجا دیویی در واقع خرد متافیزیکی جوهری و جزم اندیش را در مقابل اصل
رشد در زندگی روزمره قرار می دهد، و ساختار شناخت متقابلی را پیشنهاد می
کند که دامنه ای بسیار گسترده تر از «عینیت های شناخته شده» دارد. در فراسوی
این چارچوب عمل گرایانه، «آرمان شهر» بزرگنمایی شده و پذیرفته ای وجود
ندارد که به خاطر آن لازم باشد از فرهنگ های موجود به گونه ای قهر آمیز
فراتر رفت، بلکه با فرهنگ های موجود و درون زاد بودن زنده آنها مواجهیم
که باید توسعه یابند. این توسعه با تحقق کامل انعطاف پذیری و پویش بالقوه
این فرهنگ ها از رهگذر اندیشه و عمل تاملی اتفاق می افتد.
نظیر این اندیشه را تا حدودی می توان
در آرای فمینیست های دیدگاه یافت و به درستی
تلفیق این نظریه با عمل گرایی در تئوری دیدگاه عمل
گرایی- فمینستی
پی برد. فی المثل، هاردینگ میگوید كه «شروع كردن به
فهمیدن» از
زندگیهای به حاشیه رانده شدگان منجر به توسعه یك دسته جدید از سوالات
تحقیق خواهد شد. چرا كه به حاشیه رانده شدگان از یك مزیت معرفتی اصلی
بهرهمند هستند كه به آنها اجازه میدهد مسائل را به طور متفاوتی ببینند،
یا از جایی ببینند كه اعضای گروه مسلط نمیبینند. او با این بحث خود
که فرهنگ های متفاوت، دانش را به شیوه های متفاوت سازمان می دهند و چه بسا
نظام های دانش محلی در مقایسه با دانش مدرن برای کشف برخی جنبه های جهان
مدرن کارآمدتر باشند، فمینست ها، علما و معرفت شناسان را با چالشی جدی
رو برو کرد. او از رهگذر این بحث به نکته ای که دیویی در توسعه فرهنگ های
موجود مطرح می کند از جنبه ای دیگر می نگرد. دیویی به توسعه فرهنگ ها موجود
و متکثر دیدن آن بدون برخورد قهر آمیز با آن توجه دارد و هاردینگ به توجه
به خرده فرهنگ های محلی که گاها در مقابل کلان فرهنگ های مدرن رنگ می بازد.
ارزش های اجتماعات تکثرگرا
نزد فمینیست های پراگماتیست همچون
جان دیویی، اجتماع متکثر یک آرمان نظری و عملی
مهم است. روش «اخلاق اجتماعی» آدامز و تاکید
دیویی بر «خود
مرتبط با اجتماع»، نقد قدرتمندی به ایده آل فردگرایی لیبرال
است که افراد
را به عنوان خودگردانانی که اغلب در رقابت با یکدیگر برای
آزادی شان
هستند قرار می دهد. فلسفه سیاسی دیویی تاکید بر روابط اجتماعی دارد،
نه به صورت روابط فرد با فرد بلکه به صورت روابط فرد با اجتماع بزرگتر.
او می گوید افراد «همیشه به یکدیگر در زندگی هم بسته هستند، و پیوستگی
در رفتارشان بر روابط آنها با دیگری به عنوان افراد تاثیر می
گذارد» (1984).
فمینیست هایی که در سنت پراگماتیست کار می کنند بر این
رجحان اجتماع
برای بازاندیشی تاکید دارند. اصول اخلاق اجتماعی مورد دفاع
جان دیویی و
آدامز شامل برابری و تکثر در اجتماع به شیوه های خاص
پراگماتیستی
است. آدامز ادعا می کرد که این شرایط متقابل، نوید مدنیت،
همکاری، و
همزیستی را می دهد، و او برای ساخت اجتماعاتی که بتواند این
پیوستگی ها را
پرورش دهد، در وطل زندگی خود فعالانه کار کرد.
اسکات پرات [13] بیان می کند که این ارزش های تکثر گرا در فلسفه
آمریکایی شاید ریشه های عمیق تری از آنچه که جیمز،
دیویی و آدامز می گویند داشته باشد. او در کتاب «پراگماتیسم بومی [14] » برخی از خاستگاه های ارزشهای متکثر
فرهنگی و جنسیتی فلسفه آمریکایی در اوایل قرن نوزدهم را از خلال نوشته های لیندا
ماری چایلد [15] که درباره بومی های آمریکای
شمالی است، پیدا می کند. این نویسندگان عمل
گرای اولیه در
نقدشان از نظام سلسله مراتب قدرت که دیدگاه های متکثر را
محدود می سازد،
به فمینیست های معاصر نزدیک می شوند. تکیه و اعتماد بر
تجربه های
متنوع برای رشد حقایق و اهمیت فهم دیدگاه های تکثرگرا برای
پراگماتیست های
فمینیست، به این معناست که ما به ارتباطات با دیگران برای
زندگی عمومیِ
پرمعنا وابسته ایم. بسیاری از فمینیست های عملگرای معاصر از
طریق آموزش در
تفکر انتقادی و مسئولیت اجتماعی، همراه با تغییرات در
ساختار
اجتماعی، بنیادهایی برای توسعه فلسفه های سیاسی پراگماتیست-
فمینیست ساخته
اند، از جمله جودیث گرین [16] در کتاب «دموکراسی عمیق: اجتماع،
تنوع، دگرگونی [17]
»، بت
سینگر [18] در کتاب «پراگماتیسم، حقوق و دموکراسی [19] »، و ارین مک کنا در «وظیفه
ارمانشهر» (برای اطلاعات بیشتر به مقاله
«امید و
آرمان شهر در فمینیسم عمل گرا» مراجعه شود). این پراگماتیست
های فمینیست معتقدند که ما می توانیم نوعی
دموکراسی
مشارکتی را تصور کنیم که در آن همه اعضای جامعه در ایجاد اجتماع، مشارکت
دارند.
بسیاری از فمینیست های معاصر، فلسفه
های اجتماع گرای معاصر را به عنوان عامل
بالقوه مضر برای مسائل فمینیستی، نقد می کنند، به
خصوص زمانی که
بازگشت به ارزش های اجتماع در این فلسفه ها به معنای بازگشت
به سوی ارزش
هایی باشد که نقش های جنسیتی و یا تنوع و تفاوت را محدود کند. کار جین آدامز که فردگرایی ایزوله
شده را نقد کرده و هویت فردی را به عنوان هویتی که در اجتماع
سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است، می شناسد، می
تواند به عنوان
مبنایی برای اجتماع گرایی پیشرو فمینیستی باشد. اولین کتاب
او، دموکراسی و
اخلاق اجتماعی، شرحی بر یک نوع «اخلاق اجتماعی» دموکرات
است که با
اجتماع بزرگ تر درگیر است. این، نوعی اخلاق اجتماعی است که از «ترکیب
جاده مشترک و مزدحمی که هر کس باید به خاطر دیگری از آن خارج شده تا
حداقل اندازه مسئولیت دیگری را دریابد»، نتیجه می دهد. او این احساس را از
فهم بازاندیشانه به اجتماعات بزرگتر و بزرگتر گرفت، به طوری که گستره فعالیتش
از حوزه محلی به ملی و بین المللی تغییر یافت.
پراگماتیستها و فمینیست ها در دغدغه
وجود اجتماع ارتباطی، و گرایش به اندیشه تکثرگرا
مشترکند. همانگونه که زیگفرید اشاره دارد، با
وجود تاکید
پراگماتیست بر تفاوت و تنوع، فمینیست ها و پراگماتیست ها
احتمالا در
چگونگی ساخت دیگری متفاوت هستند. او می گوید پراگماتیست ها «بیشتر بر این تاکید دارند که
هر کس یک دیگری ارزشمند و معنادار است... و
بنابراین به
تجلیل یکدیگر با نظر خواهی و پذیرش تفاوت به عنوان یک بیان
فردی خلاق،
گرایش دارند». از طرف دیگر فمینیست ها که موقعیت حاشیه ای بودن به
عنوان یک زن را تجربه کرده اند، به «افشای نیروی کنترل اعمال شده توسط کسانی که قدرت ساختن دیگری را به
عنوان موضوع تسلط دارند» تمایل بیشتری دارند. هم فممینیست ها و هم
پراگماتیست ها در جهت پذیرش تنوع و تفاوت های
دیگری، و
همچنین در نقد نظامی که افراد را ابژه دیگران می سازد، سلسله
مراتب
ناعادلانه ای را که بوسیله نژاد پرستی، تبعیض جنسی و طبقاتی ایجاد شده
است نقد کرده و فعالانه علیه آن مبارزه می کنند.
فلسفیدن به مثابه فرایندی
پویا
هم فمینیسم و هم پراگماتیسم برای زمینه اجتماعی
که پدیده ها در آن رخ می دهد، ارزش بسیاری قایل
هستند. آنها معتقدند که فیلسوفان باید به واقعیت
هایی که جاری و پی در پی در حال تغییر و تحول و
شکل گرفتن و
بازسازی توسط زمینه اجتماعی شان هستند، میدان داده و به این
ترتیب این
زمینه ها را به پیش زمینه فلسفه خود منتقل کنند. پراگماتیست ها تاكید
دارند كه باید تجربه های فردی و خاص را در زمینه ای متكثر از واقعیت های
چندگانه، قرار دهیم و همه بخش های درگیر در آن مساله باید در ایجاد و خلق
هر راه حلی درگیر شوند.
با توجه به تاکید پراگماتیسم به
زمینه اجتماعی، می توان گفت که عمل گرایی یک فلسفه
فرایند محور است. فلسفه ای که به چگونگی خیزش
ایده ها از دل
تعاملات اجتماعی درون جامعه، اندیشیده و آن را مورد بررسی
قرار می دهد.
به نقل از دیویی، فلسفه عمل گرایی «تحقیقی را که در جهت
دستیابی به
اصول مطلق و اعتقاد به قطعیت های نهایی صورت بگیرد، انکار می
کند تا شرایط خاصی را که ارزش های خاص در آن شرایط
تولید شده اند، کشف کند.» بسیاری از فلاسفه عمل گرای گذشته و کنونی، به تنش ها و
تغییرات اجتماعی به وجود آمده از بازنگری در
شیوه هایی که به خصوص در ارتباط با فلسفه به آن شیوه ها فکر
کرده و عمل می کنیم، خوش آمد می گویند. پراگماتیست ها بیشتر از
اینکه به نظر رسد به دلیل توجه به طبیعت ناپایدار
و انطباقی
زندگی روزمره و تغییر مداوم آن به نوعی، عقب نشینی فلسفی کرده باشند،
در واقع انتخاب کرده اند که در یک طریق عمومی و متقابل به فلسفه عمل کنند. دیویی گرایش فلسفه به «گریز» از جهان آشفته ی تجربه را نقد
می کند.

سوزان بوردو
کسی
نمی داند چه مقدار کمبود و خسران که به عنوان دلایل
گریز از تجربه
مطرح شده، در واقع به عکس آن زاییده بی توجهی به تجربه بوده
است. نقد دیویی
به «گریز از تجربه [20] » به صورت
نقل قول ها و
خاطراتی از دیویی در کتاب سوزان بوردو [21] به
نام «گریز از عینیت: جستارهای در دکارت
گرایی (عقل گرایی) و فرهنگ [22] » (1987) آمده است. سوزان بوردو در کتاب مذکور، « گریز از مونث» را که نتیجه
تلاش های فلسفه جهت ساخت امر مسلم و مطلق است، نقد می کند. تشخیص بوردو
این است که اندیشه دکارتی در روبرو شدن با شک معرفتی در واقع اندیشه ای
است که در نتیجه جدایی از یک جهان اندامی و ارگانیک امکانپذیر به عنوان زن است.
با بررسی تاریخی پراگماتیسم در می
یابیم که نظم روش نظریه _ عمل در نظریه پراگماتیسم
معکوس است؛ نظمی که برخی از متفکران فلسفه به
آن باور دارند.
در این نظم سنتی فلسفی، لزوما از نظریه به عمل می رسیم و
چنین نظمی
غالبا بوسیله متفكران فمینیست و پراگماتیست مورد انتقاد قرار
گرفته است. برخی
متون سنتی فلسفی با ارجحیت قایل شدن برای تفکر نظری، به
ما این تصور را
می دهد كه ایده هایی به صورت ذاتی و مجرد از متفكران نظری
بیرون آمده و
در فرهنگ عمومی پخش می شوند. اما در مورد بسیاری از فعالان
زن نظیر جین
آدامز می توانیم مشاهده کنیم كه چگونه فعالیت عمومی و سیاسی
آنها در شکل
گیری نهاد سیاسی موثر بوده است. چنین روشی با عمل گرایی
سازگار است؛
همان گونه که عمل گرای قرن بیستم، سیدنی هوك [23] گفته است «عمل اجتماعی، مادر الهام است، و نه، چنانچه
معمولا تصور می شود، زاده آن». بنابراین نظریه فمینیستی
از درون فعالیت جنبش زنان و به هم پیوستن مفاهیم و ادراكی كه
از فعالیت اجتماعی آنان حاصل شده، رشد می كند.
فلاسفه
پراگماتیست اغلب همین نکات را در نقدهایشان از اثبات گرایی آورده اند.
هم پراگماتیست ها و هم فمینیست ها از
كاربرد عملی فلسفه در قلمرو تجربه عمومی و شخصی
دفاع كرده اند؛ علاوه بر این آنها در تاکید
اجتماعی و یا سیاسی
که از تغییرات فرهنگی معین حمایت می كند، مشترکند.
چنانچه زیگفرید
می گوید پراگماتیسم و فمینیسم «فلسفیدن را به عنوان یك
بازی
روشنفكرانه كه تحلیل منطقی را صرفا به عنوان وظیفه خاص خود می پندارد،
رد می كنند. برای آنها تکنیک های فلسفی وسایلند نه اهداف».
سخن آخر
پراگماتیسم، جهان و فلسفه را بی
پایان و در وضعیت رو به توسعه با امکانات و ظرفیتی
کاملا باز، تخیل می کند. در سازگاری با چنین
فهم متکثری از
جهان است که فلسفه ی فمینیسم پراگماتیست به طور مداوم گسترش
می یابد. هم
چنان که ما ادراک خود را درباره این که چه کسی فیلسوف به شمار می
آید گسترده و متنوع می سازیم، زنان بیشتری را که در سنت پراگماتیسم کار کرده اند می توانیم کشف کنیم، با
این کشف و کندوکاو است که صدای آنها به تاریخ پراگماتیسم می پیوندد
و در آنجا ثبت می شود. و همانگونه که فیلسوفان
فمینیست معاصر
با فلسفه های پراگماتیستی آشنا و پیوند می یابند، معانی و
دلالت های کار
فمینیستی، به نوبه خود شیوه هایی که ما قبلا درباره نظریه
پراگماتیست می
پنداشتیم را تغییر می دهد.
فمینیست ها و پراگماتیست ها همچنین
به شناخت راه های متقابلا مفید بازسازی شیوه
های دانش و تغییر بنیادی سلسله مراتب ناعادلانه
اجتماعی، ادامه
می دهند. نیروی جمع شده از تلفیق پراگماتیسم و فمینیسم
معاصر، به ما
فهمی عمیق تر از اهداف فمینیست ترقی خواه معاصر می بخشد تا
در مبارزه مان
برای کسب حقوق برابر، عمل و نظریه را با هم تلفیق سازیم و
از این آزمون و
خطا و بدعت گذاری در سنت های به ارث رسیده، نهراسیم.
منابع
Whipps, Judy. “Pragmatist Feminism”, Metaphysics Research Lab,
CSLI, Stanford University. First published Sun 22 Aug, 2004
میرسپاسی،
علی. روشنفکران ایران: روایت های یاس امید، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر توسعه،
چاپ سوم، 1386.
هام،
مگی. فرهنگی نظریه های فمینیستی، ترجمه فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی و فرخ
قره داغی، تهران: توسعه، 1382.
آیا
روش تحقیق فمینیستی وجود دارد، هاردینگ، سارا . ترجمه فرخ قره داغی، فصل زنان،
شماره پنجم، تهرانک انتشرات روشنگران، 1384.
شیمبورسکا،
ویسواوا. ادمها روی پل، ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد. تهران:
نشر مرکز، 1376.
شفلر،
اسرائیل. چهار پراگماتیسم، ترجمه محسن حکیمی، تهران: نشر مرکز، 1381.
مقالات مرتبط
با رنج
بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال
فلسفه عمل
گرایی و فمینیسم (قسمت اول)
فلسفه
عملگرایی و فمینیسم (قسمت دوم)
امید و
آرمانشهر در فمینیسم عمل گرا
فمینیسم
عمل گرا (قسمت چهارم): آموزش و پرورش
پانوشت:
[1] Jane Duran
جین دوران مدرس گروه مطالعات
سیاه در دانشگاه سانتا باربارا در کالیفرنیا است.
او دکترای فلسفه اش را از Rutgers در سال 1982 گرفت.
تا کنون چهار کتاب در معرفت شناسی و نظریه فمینیستی به رشته تحریر درآورده
است. و اکنون نیز بر توسعه زیبایی شناسی سیاه و تلاقی نظریه زنان سیاه
با اندیشه فمینیستی کار می کند. به علاوه، او گرایش مداومی به مارکسیسم
و نظریه سیاه دارد. آخرین کتاب او به نام «فلسفه علم: نظریه های فمینیستی»
نام دارد.
[2] Intersection of Pragmatism and Feminism
[3] perplexities
[4] Phyllis Rooney
[5] Feminist-Pragmatist Revisioning of Reason, Knowledge, and Philosophy
[6] an unsettlement
[7] nondualistic
[8] Patricia Hill Collins
[9] Shannon Sullivan
شانون سولیوان رئیس بخش
فلسفه و همچنین استاد فلسفه، مطالعات
زنان، و مطالعات افریقایی و امریکایی آفریقایی در کالج عوم انسانی در پنسیلوانیا است. تخصص او در فلسفه
فمینیستی، فلسفه نژاد انتقادی (critical race)، پراگماتیسم آمریکایی، و فلسفه قاره ای است.
[10] Living Across and Through Skins
[11] pragmatist-feminist standpoint theory
[12] Sandra Harding
ساندرا هاردینگ 1935 در
آمریکا متولد شده است. او فیلسوف
امریکایی فمینیست و نظریه های پسا استعماری، معرفت شناسی، روش شناسی تحقیقی و فلسفه علم است. وی در
نظریه دیدگاه و مطالعات چند فرهنگی علم
نقش داشته است. او نویسنده و یا ویراستار 14 کتاب درباره موضوعات مطرح شده است و همچنین بنیان گذار حوزه
های فلسفه علم و شناخت شناسی فمینیستی است.
شیوه او در توسعه نظریه دیدگاه و معیارهای قدرتمند او برای عینیت «عینیت نیرومند» در علوم اجتماعی و در
فلسفه تاثیر بسیار مهمی داشته است. او
هم اکنون استاد مدرسه مطالعات آموزش و اطلاعات UCLA است. او رئیس سابق مرکز
مطالعات زنان UCLA در سال های 1996 تا 2000 بوده است.
[13] Scott Pratt
[14] Native Pragmatism
[15] Lydia Marie Child

لیندا ماری چایلد
لیندا مارایا چایلد
(1880-1802) رمان نویس، ویراستار، ژورنالیست و محققی
بود که بااتعداد خود به خلق آثار بسیار با
ارزشی پرداخت. امروزه
کمتر کسی او را شاید بشناسد، اما در زمان خود یک یاز
مشهورترین
مبارزان علیه برده داری بود. او جوان ترین فرزند سوزانا راند
فرانسیس و
کانورز فرانسیس بود. او زیربال های برادر بزرگتر خود، بزرگ شد، تحت
تعالیم خانگی. وقتی نه ساله بود، برادرش خانه را به قصد کالج هاروارد ترک
کرد. با رفتن او لیندا مشوقش را در مطالعاتش که او را به پرسشگری تشویق
می کرد از دست داد. پس از مرگ مادرش درسال 1814 و ازدواج خواهر مورد علاق
اش، به خواسته پدرش به خانه جدید خواهرش رفت و در آنجا در کارهای خانه
کمک می کرد اما همچنان به مطالعات خود ادامه داد. او همچنین با ساکنان
پنوبسکات ملاقات کرد، و این شروع علاقه همه عمر او به فرهنگ بومی آمریکایی
بود. در سال 1819 او به یک موقعیت تدرسی در گاردینر، ماین، جایی که امانوئل سودنبرگ رو کشف کرد،
دست یافت. او در سال 1828 با دیوید چایلد،
ارمان گرای بی
پروا در وکالت و روزنامه نگاری بود که با افشاگری اش باعث
زندانی شدن خود
و از دست رفتن درآمد همسرش گردید. انتشار کتاب «درخواست
طرفداری از
طبقه آمریکایی به نام آفریقایی» در سال 1833 نقطه آغاز فعالیت حرفه
ای چایلد بود. او در محکومیتش از برده داری، به تناقض آن با آموزه های
مسیحیت اشاره می کند. از سال 43-1841 لیندا به عنوان سردبیر «معیار ضدبرده
داری آمریکایی» روزنامه هفتگی جامعه ضدبرده داری آمریکایی در
نیویورک خدمت
کرد.
[16] Judith Greene
[17] Deep Democracy: Community, Diversity, Transformation
[18] Beth Singer
[19] Pragmatism, Rights and Democracy
[20] flight from experience
[21] Susan Bordo
سوزان بوردو استاد فلسفه ،
مطالعات زنان و ادبیات انگلیسی
در دانشگاه کنتاکی واقع در شهر لکزینگتون امریکا است. طبق گفته های سوزان اسکوئر، استاد ادبیات
دانشگاه ایالت پنسیلوانیا، نوشته های بوردو
می توان گفت که در تسریع خلق یک میان رشته ای به نام مطالعات بدن تاثیر فراوانی داشته است. معروف ترین
کتاب بوردو « بار تحمل ناپذیر» به عنوان
منبعی قابل بحث، در نوشته های تحقیقی و در دوره های آموزشی به کار می رود. این کتاب به عنوان کتاب
برجسته توسط نیویورک تایمز معرفی شد و کاندید جایزه پولایتزر و برنده «
جایزه نشر ممتاز» توسط انجمن زنان فلسفه شد.
[22] The Flight to Objectivity: Essays on Cartesianism and Culture
[23] Sidney Hook