آقای
اسد سیف، پژوهش یا کپیبرداری؟!
نوشین شاهرخی
با خواندن دو معرفی از کتاب "عشق
در ادبیات داستانی ایران در تبعید" نوشتهی آقای اسد سیف تصمیم گرفتم این
کتاب را سفارش دهم و بخوانم، بویژه که کتاب به رمان "تاکهای عاشق" نیز برخورد کرده بود. شاید در جا و زمانی
دیگر به نگاه یکسویه و متعصب ایشان به این رمان بپردازم. اما چیزی که از همان
ابتدا در این کتاب "پژوهشی؟!" نظر مرا جلب کرد، نگاه و نقد خود من بر
برخی از کتابها بود.
برای آنکه به تنهایی به قاضی نرفته
باشم و قضاوت را به خوانندگان بسپارم، نمونههایی از شباهت نقدهایم را با متن این
کتاب در زیر میآورم و از آنجا که متنها طولانی هستند، تنها به گوشههایی از هر
متن در این مقایسه بسنده میشود.
نگاه کنید به نقد منظومهی
"ویس و رامین" از من در مقالهای به نام "زن در ادبیات ایران باستان"* و نیز
نگاه کنید به متن کتاب "عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید"** از صفحهی 32 تا صفحهی
35.
من مینویسم:
... دایه اما خواست
رامین را نمیپذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر میشود و پس از همآغوشی مهر
رامین بر دل دایه مینشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین میگوید، سرانجام
او را راضی به دیدار رامین میکند. ویس نیز به رامین دل میبازد. در ابتدا از
پادافراه (مکافات) وحشت دارد اما در زمانی که مؤبد به سفر میرود، دایه دو عاشق را
به هم میرساند. تصویر این همآغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنههای
اروتیک ادبیات جهان محسوب میشود.
و آقای
سیف مینویسند: "... دایه ابتدا نمی پذیرد، ولی
آنگاه که با رامین همبستر می شود، مهر او بر دلش می نشیند و به دیدار آن دو راضی
می شود. ویس نیز به رامین دل می بازد. ابتدا از عاقبت این عشق به وحشت می افتد،
اما آنگاه که مؤبد به سفر می رود، دایه دو عاشق را به هم می رساند. تصویر همآغوشی
آن دو یکی از زیباترین تصاویر اروتیک کهن ایران است" (ص33ـ 34) [آقای سیف اگر مقالهی مینورسکی را خوانده
بودند، "جهان" را به "کهن ایران" تغییر نمیدادند!]
من مینویسم:
سرانجام با پند دایه ویس تصمیم میگیرد که در هنگام شکار و نبود مؤبد کودتا کند و
رامین را جای مؤبد بر تخت بنشاند.
و آقای
سیف مینویسند: سرانجام با پند دایه ویس تصمیم میگیرد در هنگام شکار و
نبود مؤبد کودتا کند و رامین را بر تخت بنشاند." (ص34)
من مینویسم:
شخصیت و اعتماد به نفس او در ادبیات فارسی یگانه است. ویس در تمام داستان فاعل
است، چه در زبان تند و گزندهاش و چه در رابطهی عاشقانهاش. در این رابطه من تنها
به نمونهای از سخن گرگانی بسنده میکنم.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را (ص130)
این جملهی شاعر
نشانگر این است که ویس تنها کام نمیبخشد و رامین تنها کام نمیگیرد، بلکه هر دو
به یکدیگر کام میبخشند و کام میگیرند. و پس از همبستری مهر هر دو به یکدیگر
افزون میگردد. زبان دوسویهی جنسیای که جای آن حتی در ادبیات معاصر فارسی نیز
خالیست.
و آقای سیف مینویسند: "شخصیت ویس در ادبیات فارسی یگانه است. در رفتار جنسی،
ویس تنها کام نمیبخشد، همچنان که رامین تنها کام نمیگیرد. هر دو در این رابطه
نقش فعال دارند. زبان و رفتار جنسی در این داستان دو سویه است، چیزی که اکنون نیز
جای آن در ادبیات داستانی ایران خالی است." (ص35)
البته
در ادبیات از توارد نیز نام میبرند. اما برای من عجیب است که پس از سدهها هیچکس
به دو چهرهی لیلا در دیوان جامی و نظامی اشاره نکند
(یا شاید کسی اشاره کرده و من از آن بیاطلاع هستم) و در عرض این دو
سال دو نفر به این نگاه مشابه رسیده باشند. مقالهی "زن
در ادبیات ایران باستان" دو سال پیش منتشر شد و عجیب مینماید که آقای
اسد سیف از این مقاله بیخبر باشند، در صورتی که نهتنها دیدگاه من و آقای اسد سیف
در رابطه با عشق در منظومهی "ویس و رامین" مشترک است، بلکه خلاصهی
داستانهای زال و رودابه، ویس و رامین و مقایسهی شخصیت لیلا در دو دیوان نظامی و
جامی در کتاب ایشان شباهت بیمانندی به این مقاله دارند. شگفتزدهام از این
توارد در توارد!
حال نگاهی
بیاندازیم به شخصیت لیلا در منظومههای جامی و نظامی:
من مینویسم:
قصهی لیلا و مجنون، عشقی ممنوعه در میان دو قبیلهی دشمن است. عشقی که از همان
ابتدا بیسرانجامی آن بر هر دو عاشق آشکار است.
و آقای سیف مینویسند:
"در لیلا و مجنون صحبت از عشقی ممنوعه است، عشق
بین دو کس از دو طایفه که یکدیگر را دشمنند. عشقی که می توان از همان آغاز در بیسرانجامی
آن آگاه بود." (ص37)
من مینویسم:
اگر در اشعار نظامی لیلا پاسیو تصویر شده است، جامی وی را فعال توصیف کرده است.
و آقای سیف مینویسند:
"لیلای جامی به نسبت لیلی نظامی، زنیست فعال،
جسور و آگاه بر رفتار خویش." (ص37)
من مینویسم:
روایت جامی حاکی از آن است که با اینکه لیلا اجازه ندارد مجنون را ببیند، اما
پنهانی مجنون را ملاقات میکند. پدر لیلا پس از خبردار شدن این ملاقات، دخترش را
با ترکهی خیس میزند. لیلا زیر شکنجه تنها بخاطر جدایی از مجنون فریاد میکشد و
نه از درد ترکه.
و آقای سیف مینویسند: "لیلای جامی اجازه دیدار معشوق ندارد، اما او در بندِ
تصمیم پدر نمی ماند، در نهان معشوق را می بیند و زیر کتک پدر، نه درد شکنجه، بلکه
فراق معشوق، او را به فریاد وا می دارد." (ص37)
من مینویسم: لیلا زن را همچون پرندهای با بالهای
بسته میانگارد. زنی که نمیتواند برای خود تصمیم بگیرد.
و آقای سیف مینویسند:
"لیلا خود را همچون پرندهای دست و بال بسته می
انگارد، زنی که نمی تواند اراده خویش اعمال کند." (ص37)
من مینویسم: در اشعار جامی لیلا و مجنون سه بار
پس از ازدواج لیلا یکدیگر را پنهانی ملاقات میکنند. سومین ملاقات پس از مرگ همسر لیلاست
که مجنون یک شب را با لیلا به سر میبرد، بیآنکه جامی از رابطهی جنسی آن دو
البته چیزی بنویسد.
و آقای سیف مینویسند:
لیلا "دو بار در نهان به دیدار معشوق می شتابد،
سومین بار زمانیست که همسر مرده است، شب را تا سحر با معشوق می ماند. جالب اینکه
جامی تحت تأثیر اخلاق حاکم، از رفتار آن دو در این شب چیزی نمی نویسد." (ص37)
البته به نظر من
اشاره نکردن جامی به رابطهی آن دو اصلا جالب نیست. و البته آقای سیف اگر خودشان
این منظومهی زیبا را خوانده بودند، میدانستند که مجنون به دیدار لیلا میشتابد و
شبهایی را در خانهی لیلا به سر میبرد و نه لیلا به سوی مجنون.
اما
گاف بزرگ آقای اسد سیف اینجاست که من در این بخش مقالهام اشتباه کرده بودم. هر
سه دیدار مجنون از لیلا پس از مرگ شوهر لیلا ست و من نمیدانم چرا چنین برداشت
اشتباهی داشتهام که دو دیدار آن دو عاشق را قبل از مرگ شوهر لیلا و سومین دیدار
را پس از مرگ شوهر لیلا گزارش کردهام. و جالب اینجاست آقای سیف هم همین اشتباه
مرا مرتکب شدهاند! آیا این تکرار اشتباه به این معنی نیست که آقای سیف از روی
مقالهی من کپی برداشتهاند، جملهها را پس و پیش کردهاند و درست و نادرست را در
کتاب خود گنجاندهاند؟!
از نمونههای
مشابه بارز دیگر در این منظومه میگذرم و به داستان "زال و رودابه" میپردازم.
من مینویسم:
... چراکه سام، پدر زال و بویژه منوچهر پادشاه ایران مخالف این ازدواجاند. رودابه
از نژاد ضحاک است و منوچهر وحشت دارد که فرزند آندو بیشتر به سوی مادر ببرد و رسم
و رسوم ضحاک بار دیگر جان بگیرد...
و آقای سیف مینویسند:
"رودابه، دختر مهرابشاه، از نژاد ضحاک است و
سام، پدر زال از این وصلت وحشت دارد. منوچهر پادشاه ایران از آن میترسد که از این
ازدواج رسم ضحاک دگربار جان گیرد." (ص39)
و برای من شگفتآور
است که در تنها پاراگرافی (کلاً 7سطر) که آقای سیف دربارهی داستان "زال و
رودابه" مینویسند، چنین تشابه عمیقی میان متن ایشان و مقالهی من وجود دارد.
سطر سطر این
مقاله در جای جای متن کتاب آقای سیف به چشم میخورد. حتی مقدمهی مقاله را ایشان
با کمی دستکاری در مقدمهی بخش "عشق در ادبیات ایران پس از اسلام "
آوردهاند:
من مینویسم:
ادب کهن فارسی، یکی از غنیترین ادبیات جهان است، چه در گسترهی حماسه که شاهنامهی
فردوسی نمونهی برجستهی آن است، چه در عرصهی قصههای عاشقانه و عامیانه که هزار
و یک شب با اصل هند و ایرانی [...] پس چگونه میتوان غنا و ژرفنای این ادب
را بهیاری جست، هنگامی که شناختی از آن در دست نیست." (البته باید اینجا
اضافه کنم که من نثر خودم را به بازنویسی آقای سیف ترجیح میدهم!)
و آقای سیف مینویسند:
"ادبیات کهن فارسی در شمار غنیترین ادبیات جهان
است. شاهنامه فردوسی در عرصه حماسه، قصههای هزار و یک شب به عنوان قصههایی
عاشقانه و عامیانه که ریشههای آن به هند و کشورهای عربی نیز می رسد، [...]
متأسفانه ما هنوز آگاهی لازم را برای شناخت ادبیات کهن خویش نداریم، به آن میبالیم،
بی آن که، آن را خوب بشناسیم. " (ص59)
حال از ادب
ایران باستان بگذریم و نگاهی بیاندازیم به دو رمان معاصر. رمان "سایهها"
اثر منظر حسینی و "عارفی در پاریس" نوشتهی کامران بهنیا.
با نمونههایی
از رمان "سایهها"*** اثر منظر حسینی آغاز میکنم:
برای آنکه متن
طولانی نشود، از مقایسهی
خلاصهی داستان که تکرار متنی از متن دیگر است با تغییر برخی از واژگان میگذرم و
به ادامهی متن میپردازم.
من مینویسم: فضای داستان از آغاز تا
پایان در مِه و تاریکی میگذرد. [...] تا جایی که مرگ نیز بیتفاوت شده است.
و آقای سیف مینویسند:
"داستان از ابتدا تا پایان در فضایی مهآلود و
تاریک و بارانی جریان دارد [...] و آدمها نسبت به مرگ بیتفاوت میشوند."
(ص179)
من مینویسم: داستان چندلایه است.
لایههایی که در اجزاء داستان به تناسب تنیدهاند و بر فضای تیره و دلهرهآور آن
میافزایند. در کنار مفاهیمی چون "تنهایی" و "بیریشگی"، نیز
"تصویری از مرگ است. مرگ، که با دهانی دریده ،آرامآرام ما را در خود میکشاند."
این مرگِ "آرامآرام"، تصویر انسانی است که زندهزنده تجزیه میشود.
و آقای
سیف مینویسند: "داستان در چند لایه می گذرد و
به موازات هم پیش می رود تا در فضایی تیره و تار و سراسر دلهره زندگیها را به مرگ
ختم کند: "مرگ با دهانی دریده، آرام، آرام ما را به خود میکشاند".
انگار انسانها دارند ذره ذره در این اثر تجزیه می شوند." (ص180)
من مینویسم:
از عشق، حسرتی بیش برجای نمانده است.
عشق تنها در خیال شخصیتها اتفاق میافتد. مجسمهای که در لحظهی "انفجار شب
و ماه" در خیال سایه جان میگیرد و به اتاق سایه وارد میشود. در ظاهر سایه
با مرد میآمیزد، اما از بیان جملهها چنین برمیآید که این همآغوشی رؤیایی بیش
نیست.
و آقای سیف مینویسند: "عشق شخصیتها اما در خیال اتفاق می افتد، و عشقورزیها
نیز رؤیایی هستند. [...] عشق در این رمان سراسر حسرت است. و چنین است که، مجسمهای
در لحظه "انفجار شب و ماه" در خیال سایه جان می گیرد، به اتاق او پا می
گذارد، با او در می آمیزد و نرد عشق می بازد." (ص180)
من مینویسم: سایه میرود تا
"تنهاییِ برهنهاش" را به امواج دریا بسپارد و امواج نوازشگر با لطافت
زنانهاش اندام سایه را در خود فرومیبرد. آبتنیاش در آب همچون همآغوشی زنی با
امواج است که در فقدان عشق به دریا پناه میبرد.
و آقای سیف مینویسند: "نتیجه اینکه به زیر دوش پناه می برد و یا به آب دریا
تا با آن همآغوش شود، با دریا عشقبازی می کند و بر ماسهها می افتد." (ص180)
در
پایان به مقایسهی نقد آقای سیف به رمان "عارفی در پاریس" نوشتهی
کامران بهنیا میپردازم:
من مینویسم:
داستان چندین راوی دارد، اما راوی اصلی داستان مردیست به نام مجید که هرشب با زنی
بیگانه به بستر میرود و شبهای خود را با لذت همآغوشی با زنان گوناگون بهپایان
میرساند. از بستر بیگانه که برمیخیزد، ترجیح میدهد که صبحانه را با زن
"دیروزی" آغاز نکند، بلکه در جستجوی لذت خیابانهای پاریس را زیر پا
بگذارد تا با چهرهای تازه در بستری دیگر بخسبد. که دلیل آنرا در داستان چنین میخوانیم:
"مدتهاست که مجيد به تنهايی مطلق زمان ...."
و آقای
سیف مینویسند: "مجید یکی از راویان رمان، مردی
است ایرانی، ساکن پاریس که هر شب با زنی بیگانه همبستر می شود و صبح پیش از صبحانه
او را ترک می کند تا به جستجوی زنی دیگر بپردازد. او دوست ندارد روز را با
"زن دیروزی" آغاز کند. مجید که شبهای خود را با لذت همآغوشی به صبح می
رساند، مدتهاست "به تنهایی مطلق زمان..." (ص233)
من مینویسم:
موضوع اصلی داستان بیش از هرچیز بر روی همخوابگی زنان و مردان است. زنانی که همچون
مجید با مردان گوناگون همبستر میشوند و برای بهخاطر سپردن مرد یکشبهشان سوزنی
در جغرافیای ذهن خود فرو میکنند.
و آقای
سیف مینویسند: "موضوع داستان، لذت از جسم است،
لذتی که "درد" به همراه دارد، همخوابگی مردان و زنانی که از عشقهای یکشبه
خود تنها خاطره ای همچون سوزن در سر نگه می دارند" (ص234)
من مینویسم:
اما آیا این سوزنها و زجر عشقی که خدا از آن حرف میزند با سوزنی که زن همبستر
مجید برای حضور او در جغرافیای خود میکوبد قابل مقایسه است؟ سوزنی برای لحظاتی
لذت همخوابگی و تماس دو پیکر؟ [...] این شهوت تنوعطلبانه که در همآغوشی دو جسم
بینام سیر میکند، چه ربطی به آن عاطفهای دارد که چنان قدرتی به فرهاد میبخشد
که تا قلب بیستون رسوخ میکند؟
و آقای
سیف مینویسند: "آیا آن سوزنی که در پی هر همخوابگی
بر سر زن می نشیند، آن سوزنیست که او از مرد بر تن خویش می پذیرد؟ آیا عشق زجر
تولید میکند؟رابطه این عشقهای یکشبه با عرفان که نام کتاب به آن آذین است در
چیست؟" (ص235)
و باز
هم برای من عجیب است که در رابطه با این دو رمان پیچیدهی معاصر اینچنین نقل قولها
و برخی زاویههای نگاه من و آقای سیف به هم نزدیک است. حداقل از رمان "عارفی
در پاریس" هر کسی میتواند برداشت متفاوت خودش را داشته باشد!
به نظر
میآید که آقای اسد سیف نقدهای مرا با زبان خودشان آن را رونویسی کردهاند. البته
من فقط چند نمونه از هر نقد را آوردم، چراکه نشان دادن شباهت تمام متن در چندین
نقد آنچنان طولانی میشود که از حوصلهی خواننده خارج است. اما همین نمونهها هم
به اندازهی کافی نشانگر این است که آقای اسد سیف مقالههای مرا در کتابش گنجاندهاند
و به نام نظرات خود به چاپ رساندهاند. از آنجا که کتاب ایشان چاپی است و مقالات
من اینترنتی، بعید نیست که چند سال دیگر چیزی هم بدهکار شوم که من نظریات آقای
سیف را دزدیدهام.
البته
اگر آقای سیف به متن آلمانی پایاننامهی فوق لیسانس من در سال 2003 که در نوف
منتشر کردهام مراجعه کنند، نظراتی را که در کتابشان در رابطه با منظومههای
"ویس و رامین"، مقایسهی شخصیت لیلا در منظومههای جامی و نظامی و
همچنین شخصیت رودابه آوردهاند، در پایاننامهی پنج سال پیش من باز خواهند یافت.
*
نوشین شاهرخی، زن در ادبیات ایران باستان، (گفتگوی پالتالکی من در اتاق فرهنگ گفتگو
در تاریخ 24/ 6/ 2006 http://www.farhanggoftego.com/Fialsotihonar2603006.html) متن این گفتگو در طول این دوسال نهتنها
در تارنمای "نوف" http://www.noufe.com/persish/naghd/text/zan%20i.bastan.htm بلکه در بسیاری از تارنماهای دیگر
منتشر شده است.
**
اسد سیف، "عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید"، چاپ اول: زمستان 1386
(2008)، ناشر: انتشارات فروغ، آلمان.
***
نوشین شاهرخی، "سایهها" روایت روانگسیختگی ما انسانها: http://www.atiban.com/article.aspx?id=463
****
نوشین شاهرخی، "عارفی در پاریس"؛ عشق یا سکس، http://www.radiozamaneh.org/literature/2007/04/post_256.html