‍‍‍‍سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۹ اوت ۲۰۰۸

دوآلپا

 

محمد سطوت

 m_satvat@rogers.com

 

چندی قبل "خان عموی" ما برای دیداری دوباره به کانادا آمده بود. همانطور که اطلاع دارید و قبلا" نیز برایتان نوشتم او همیشه از دست آخوند ها دلش خون بوده وتمام بدبختیهای مردم ایران را زیر سر آنها میداند لذا هنوز چند روزی از آمدنش نگذشته بود که یکروز ناگهان سفره دلش را برایمان باز کرد و گفت: "این آخوند ها بالاخره مملکت را بباد خواهند داد".

برای اینکه بدانم خبر تازه چه دارد پرسیدم: "خان عمو، باز چی شده که ناراحتی".

جواب داد: "آخه یکی نیست باینها بگوید که بابا دروغ هم حدی دارد" و اضافه کرد: "آنها شنیده اند که هرچه دروغ بزرگتر باشد مردم بیشتر آنرا باور میکنند ولی نشنیده اند که دیگر برای دروغ سازی نباید پای امام ها را بمیان کشید".

شنیده بودم که تازگی آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران برای پیش بردن برنامه هایش دکانی بنام امام زمان باز کرده است ولی برای اطمینان از نظر خان عمو پرسیدم: "تازگی از نام کدام امام ها استفاده کرده اند".

گفت: "از نام امام زمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی" و اضافه کرد: "اخیرا" آقای احمدی نژاد چاهی بنام (جمکران) را بنام او راه انداخته و شهرت داده که با او مکاتبه  دارد و به مردم نیز نوید داده که درصورت داشتن مشکل میتوانند با او باب مکاتبه را باز و برایش نامه بنویسند و درچاه بیندازند".

نظرم درست بود، باو گفتم: "خان عمو برای چه ناراحتی، مردم دیگر این حرفها را باور نمیکنند".

سری تکانداد و گفت: "به، کجای کاری پدر آمرزیده، هر روز عده ای نا آگاه دور چاه جمع میشوند و درحالیکه ندبه میکنند و توی سرخودشان میزنند نامه های خودرا در چاه میندازند".

خندیدم و گفتم: "حتما" آنها شیادانی هستند که از طرف آخوند ها اجیر شده اند تا به دروغهای رئیس جمهور ایران رنگ و بوی واقعی بدهند و نگذارند دکانش زود تخته شود".

خان عمو سری تکان داد و گفت: "فقط ازاین میترسم که همین روزها خدا را هم از آسمان پائین آورده برایش دکانی در نزدیکی چاه جمکران باز کنند".

برای دلداریش گفتم: "یک ضرب المثل معروفی هست که میگوید: یکنفر را میتوان برای تمام عمر گول زد، تعداد معدودی را هم میشود برای مدتی کوتاه فریب داد ولی همه مردم را برای همیشه نمیتوان گول زد، پس مطمئن باش دکانشان بزودی تعطیل خواهد شد".

خان عمو ناراحت و عصبی جوابداد: "فعلا"  که این (دوآلپا) ها مدتی است مردم  نا آگاه کشور ما را فریب میدهند و با این مزخرفات از گرده آنها سواری میکشند".

اولین بار بود که کلمه (دوآلپا) را میشنیدم لذا فوری از او پرسیدم: "این (دوآلپا) ها چه نوع موجوداتی باشند".

سری از روی بیحوصلگی تکان داد و گفت: "منظورم همان آخوند ها و ملاهائی است که درحال حاضر مشغول کشیدن تسمه از گرده مردم ایران میباشند".

گفتم: "حتما" باید خیلی موذی و متقلب باشند که تو آخوند ها را با آنها مقایسه میکنی" و اضافه کردم: "کنجکاوم کردی تا داستانشان را بدانم".

ناگهان چهره اش شکفته شد، معلوم بود بدش نمیاید تا برایمان داستان جدیدی از گذشته تعریف کند  لذا قدری سرش را خاراند و بعد گفت: "داستانش دراز است، اگر حوصله شنیدنش را دارید برایتان تعریف کنم".

گفتم: "خان عمو، ما همیشه برای شنیدن داستانهای شما حاضریم".

خانمم که میدانست خان عمو همیشه قبل از تعریف داستانهایش حتما" باید یک چای داغ بنوشد تویک استکان کمر باریک برایش چای ریخت و خان عمو پس از نوشیدن آن سینه ای صاف کرد و گفت: "(دوآل پا) ها موجوداتی افسانه ای بوده اند که از آنها در بعضی از داستانهای فولکلوریک مردم ایران نام برده اند".

کنجکاو پرسیدم: " جالب است، تاکنون نامی از آنها نشنیده بودم".

خان عمو ادامه داد: "در زمانهای خیلی قدیم یک سری آدمهای بیکاره و ولگرد (مانند امروز) در جوامع زندگی میکردند که با فریب مردم و اعاشه از قبل آنها چون انگل، بزندگی خود ادامه میدادند. این موجودات گرچه شباهت زیادی به انسانها داشتند ولی پا های بلند و کج و کوله آنها همچون بازوهای اختاپوس روی زمین کشیده میشد".

"آنها درپیاده روها وکنار گذرگاهها می نشستند و همچون گدایان با اشاره به پاهای علیل خود از رهگذران درخواست غذا و خوراکی میکردند، آنها ضمنا" همیشه قیافه رهگذران را زیر نظر داشتند و چنانچه آدم غریبه و نا آگاهی را مییافتند با اشاره به پاهای علیل خود از او تقاضا میکردند آنها را به دوش گرفته تا خانه برساند. رهگذرانی که آنها را میشناختند و از مکر و حیله آنها آگاه بودند هنگام عبور با دیدن آنها فوری خودرا کنار کشیده سریعا" از آنها دور میشدند ولی مسافرینی که تازه وارد شهر شده وآنها را نمیشناختند از روی ترحم در دام فریب آنها افتاده (دوآلپا) ها را بدوش میگرفتند تا بخانه هایشان برسانند.

دراینجا خان عمو ساکت شد تا اثر داستانش را در قیافه های ما بخواهد وچون ما را همچنان مشتاق و حریص دید ادامه داد: "به دوش گرفتن (دوآلپا) ها همان و بیچاره شدن سواری دهنده همان، زیرا که دیگر قادر نبود او را بر زمین گذارد و مجبور بود تا زمانی که زنده است هیکل سنگین وکثیف او را بر دوش خود حمل کند".

از خان عمو پرسیدم: "چطور آنها نمیتوانستند (دوآلپا) ها را از دوش خود پائین گذارده از شرشان خلاص شوند؟".

خان عمو نگاه عمیقی بصورت من کرد و بجای جواب پرسید: "آیا درحال حاضر مردم ایران میتوانند این آخوند ها را که سالهاست بر گرده آنها سوار شده اند بر زمین بگذارند؟".

حرف درستی بود ولی برای اینکه بدانم (دوآلپا) ها چه ترفندی برای پائین نیامدن بکار میبردند پرسیدم: "ولی (دوآلپا) ها چگونه قادر بودند خودرا بر دوش مردم نگاهدارند".

خان عمو جوابداد: "آنها پاهای بلند ونرم خودرا چون بازوهای اوختاپوس بدور بدن سواری دهنده می پیچاندند وآنقدر آنرا فشار میدادند که سواری دهنده از شدت درد مجبور میشد هرچه (دوآلپا) بخواهد برایش انجام دهد و از آنجائیکه این موجودات انگلی اشتهای فراوانی در خوردن و آشامیدن داشتند مرتب توی سر  سواری دهنده میزدند و از او میخواستند برایشان خوراک و نوشیدنی تهیه کند،  سواری دهنده نیز قادر نبود ازدستور آنها سرپیچی کند زیرا (دوآلپا) ها با فشار پاهای خود بر بدن آنها قدرت هر اعتراضی را از آنها میگرفتند".

با ناراحتی از خان عمو پرسیدم: "یعنی سواری دهنده نمیتوانست هیچ راهی برای نجات خود پیدا نماید".

خان عمو با تأسف سری تکان داد و گفت: "تنها راه نجات سواری دهنده مرگ بود، بعد از مرگ او، (دوآلپا) که دیگر نمیتوانست از او استفاده کند اورا رها کرده بدنبال گرده دیگری میرفت"

داستان غم انگیز و درعین حال آموزنده ای بود. به خان عمو گفتم: "چقدر این داستان با وضع کنونی مردم کشورمان جور در میآید".

او ضمن تأیید گفت: "من معتقدم این داستانها بی جهت درکتابها نیامده و ریشه در دیده ها و شنیده های مردمان گذشته سرزمین ما دارد" و بعد اضافه کرد: "متأسفانه از زمانیکه ادیان و مذاهب پا به عرصه وجود گذاشته اند عده ای مفتخور و استفاده جو بنام آخوند و ملا به دروغ لباس روحانی -  که لباس مقدسی است -  دربرکرده اند وچون (دوآلپا) برگرده مردم سوار شده اند، اکنون قرنهاست که این مفتخوران انگل وار با استفاده از نا آگاهی مردم و نقاط ضعف آنها در مورد مسائل دینی، از گرده آنها سواری میکشند و فقط مرگ میتواند آنها  را از مصیبتی که برایشان ایجاد کرده اند، نجات دهد".

برای دلداری اوگفتم: "ولی خان عمو دنیای امروز با داشتن وسائل ارتباطی سمعی و بصری چون رادیو، تلویزیون و اینترنت، مردم را نسبت باینگونه مسائل آگاه و بزودی بساط  این شیاد ها را برخواهد چید".

خان عمو دوباره نگاه عاقل اندر سفیهی بمن کرد و گفت: "کجای کاری مرد، تمام آن وسائل ارتباطی سمعی و بصری که نام بردی، امروز در ید قدرت حاکمین و دولتمردان است، دولتمردانی که با پول و قدرت خود (دوآلپا) ها را حمایت و بآنها قدرت میدهند، برای همین است که  دوآلپا ها  در دنیای امروز تبدیل  بیکی از نیرومند ترین بازوهای قدرت حاکمین شده اند".

نمیدانستم در جواب خان عمو چه بگویم، حس میکردم با تجربیاتی که اواز دوران زندگی پر تلاطم خود دارد درحقیقت بیشتر از من آخوند ها را میشناسد، هرچه باشد او بیشتر از من در زندگی خود با آنها سر و کار داشته و آنها را آزموده است.

خان عمو که مرا خاموش و تو فکر دید گفت:  "مرد، ناراحت نشو، من به کانادا نیامده ام تا با شرح این داستانها تو را ناراحت کنم" و بعد برای عوض کردن موضوع گفت: "آخر این هفته هوا خوب است، بمن قول داده بودی با هم برای دیدن آبشار نیاگارا برویم".

راست میگفت، این قولی بود که باو داده بودیم. به خانمم گفتم وسائل سفر را آماده کند تا آخر هفته سری به آن دیار بزنیم.

خان عمو خندید و گفت: "ضمنا" در آنجا برای تفریح و خنده، داستانهائی از رئیس جمهور کشورمان درباره غذا خوردن با امام زمان، مکاتبه با او، اقتدا به او هنگام نماز تعریف خواهم کرد، داستانهای مسخره ای که امروز بعنوان خنده دار ترین جوکها در تمام دنیا پخش شده و سیاستمداران جهان را از وجود چنین لعبتی انگشت بدهان کرده است".

توضیح:

1 -  دوآل در فارسی بمعنای تسمه است.

2 -  درکتاب عجایب المخلوقات محمد بن محمود طوسی (قرن ششم هجری) از این مخلوقات نام برده شده و آنها را (نسناس) نیز گفته اند.

3 -  درشاهنامه فردوسی نیز اینطور از این موجودات نام برده اند. (از سایت همه میدانند)

       چو از شاه بشنید فرهاد گرد         زمین را ببوسید و نامه  ببرد

       بشهری کجا  نرم پایان بدند         سواران  پولاد  خایان   شدند

      همانا که بودند پاشان دوال         لقب شان چنین بود بسیارسال