با توام صبح سپید
مهناز هدایتی
m_h_t98@yahoo.com
راهت را مستقیم ادامه بده
وبه پشت سرت نگاه نکن
به پشت سر نگاه کردن
تو را زمین میزند
ونابود می کند
چه کسی شنیده است
که می شود صدوهشتاد درجه سر راچرخاند
وراه رفت؟
قدم هایم در مسیر اندیشه هایم
برداشته می شود
نه با آن شتابی که مرا به نفس نفس
بیندازد
ونه با
آن سماجتی که مرا از نفس
کشیدن باز دارد
با توام صبح سپید
روبرویت مرا به رقص آبی فرداها
ببر
پنجه در پنجه ی شب گره زدن
ماتمی نیست که روی آن مکث کنم
باورم از سپیدترین یاس پنج قاره
لبریز می شود
حتی وقتی در کوچه ی تنهایی
کسی سلامم را پاسخ نمی دهد
پنجره وسعت چشمان بیدارم می شود
و تنفس نفس های همسایه
اگر چه بغض صدایم را نمی شناسد
نبض تکرار روز را در من فریاد
میزند :
چقدر صدای نفس های همسایه ی
سیاه پوستم را دوست دارم
وقتی چشمانش در نگاهم می ماند
پنج بار حرکت زمین را
برای زنده ماندم تشریح می کند
باورم از سپیدترین یاس پنج قاره
لبریز می شود
حتی وقتی در کوچه ی تنهایی
کسی سلامم را پاسخ نمی دهد
لندن
26 آپریل 2007