سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۸ مارس ۲۰۰۸

زهر بهر کدام دشمن و مهره بهر کدام دوست؟

پاسخ به  آقای علی اصغر حاج سيد جوادی

 

شهلا شفيق

 

شما در نامه سرگشاده ای که خطاب به من منتشر کرده ايد، چنان سخن می‌گوييد که گويا از جمعی روشنفکر فرانسوی مدافع امپرياليسم و صهيونيسم فريب خورده و امضای خود را پای بيانيه "آن ها" گذاشته ام. حال آنکه طی  سال‌های تبعيد در باب آنچه موضوع سخن شماست  کتاب‌هايی نوشته ام که پاسخ سرزنش‌های شما را نيز در بر دارند. اگر حوصله و وقت خواندن آن‌ها را نداشته‌ايد، می توانيد به مقاله بسيار کوتاه "غول از کوزه در آمد"  رجوع كنيد که  به بهانه ماجرای کاريکاتورهای دانمارکی نوشته شد و در تارنماهاى مختلف قابل دسترس است. البته در جنجالی که اسلاميست‌ها حول اين ماجرا به راه انداختند، به سبب امضای بيانيه ای بر ضد توتاليتاريسمی که به نام اسلام به ما تحميل می‌شود و زبان مىبُرد  و قلم  مىشکند، مورد عتاب برخی ديگر  قرار گرفتم که چرا به عواقب "امپرياليستی" دفاع از آزادی بيان نينديشيده ام. عجبا که از سويی ديگر هنگامی که در حمايت از جنبش زنان در ايران سخن می‌گويم، برخی ديگر می‌گويند شما چرا؟  و خرده می گيرند که اين کار نشانه کوتاه آمدن از مبارزه راديکال عليه جمهوری اسلامی است. اينجا و آنجا هم دوستانی با نيت خير، از حضور من در اين يا آن رسانه‌ى عمومی خارج کشور ايراد می‌گيرند که گويا جای ما تبعيديان در آنجا نيست. و البته می‌توان از همه اين استدلال‌های رنگارنگ نتيجه گرفت که اقدام در جهت آزادی وجدان و بيان و قلم و احقاق حقوق بشر و رفع تبعض از زنان  در دنيای حکومت سرمايه  به نفع صاحبان زر و  زور است و مشکوک! همان استدلالی که تجربه تلخ برداشت توتاليتر از سوسياليسم بطلان آن را آشکار کرده است.

اين نوشته را در عين حال پاسخی به همه اين حرف‌ها تلقی می کنم که بسياری نيز با نيات خير بيان می شوند، و به همين يک جواب بسنده خواهم کرد. صبر پيش خواهم گرفت و دنباله‌ى کار خويش. چرا که از جدال لفظی و شخصی هيچ کار برنمی‌آيد و جز بيهودگی نمی زايد.‌

 در مقام اين پاسخ اما می‌خواهم به اشاره، به معضلاتی بپردازم که بستر اين گونه خرده‌گيری‌هاست: آن گره‌گاه‌های فکری که به گمان من دهه‌هاست در گشودن آن‌ها ناکام مانده‌ايم و هم اين خود، به تداوم فاجعه‌ى بقای حکومت اسلامی در سرزمين ما ياری رسانيده است.

  مهم ترين موضوع مورد اختلاف  به گمان من درک و برداشت نادرست از اسلاميسم است.  شما با انکار وجود "اسلاميسم" و تقليل آن به سلفيسم، اين نکته‌ى مهم را ناديده می‌گيريد که اسلاميست‌ها از راديکال تا ليبرال و از سنی و شيعه، با تبديل مذهب به ايدئولوژی سياسی طرحی تام‌گرا پی می‌افکنند. همچنانکه هر مذهب آنجا که در مسند قدرت سياسی قرارگيرد چنين می کند.  شما از سر دلسوزی برای جوامع "مسلمان" به مثابه "قربانيان" آمريکا و اسرائيل به توجيه اسلاميسم به عنوان تنها راه مبارزه راه می‌بريد و هر آنکس را که با چنين رويکردی همدل و هم نظر نباشد، همدست يا بازی خورده‌ى اينان می بينيد. تا آنجا که  می نويسيد "مگر خانم شهلا شفيق نمی داند که امروز در تمام آمريکا و اروپا، هر گونه انتقاد و اعتراض به اسرائيل و تجاوز بلاوقفه او به مردم فلسطين به تهمت ضد يهوديت و نژاد پرستی متهم می شود و حتی کار معترض و منتقد به دادگاه و محاکمه می‌کشد؟". از اين سخنان چه بايد استنتاج کرد آقای حاج سيد جوادی؟  که راسيسم ضد يهود جز افسانه ای در خدمت زورمندان نيست؟ يا بايد چنين فهميد که نقد اسلاميسم به مثابه دشمن آزادی و دمکراسی، به معنای مخالفت با حقوق مردم فلسطين است؟ اين سخنان در گوش من طنين ناخوشايندی دارد آقای حاج سيد جوادی، چرا که آن را سال هاست از بلندگوهای حکومت اسلامی شنيده ايم و کارکرد آن را در خدمت جهل و زر و زور که شما از آن دردمنديد ديده ايم و مىبينيم.     

آقای حاج سيد جوادی! نفی سرشت تام‌گرای اسلاميسم به بهانه‌ى استعمار غرب گره کور بسياری از "روشنفکرانی" است که در مذهب، سرچشمه هويتی خلق ستمديده را می‌جويند و از اين‌رو، اسلام‌گرايی را به مثابه ابزار مبارزه‌ى خلق بر ضد امپرياليسم و صهيونيسم  توجيه و تطهير می‌کنند. اين طرز فکر که خطابيه شما آکنده از آن است، در به قدرت رسيدن خمينی در ايران نقش غيرقابل انکاری داشت. در کتاب "توتاليتاريسم اسلامی" با تحليل گفتار نيروهای گوناگون سياسی، اين موضوع را شکافته‌ام.

اگر چه خود گفته و نوشته ام که سياست‌های دول قدرتمند غربی به رشد اسلاميسم در جهان پا داد و کودتای بيست و هشت مرداد  راه قدرت‌گيری اسلاميون در ايران را هموار کرد، اگر چه همواره بر اين نکته پا فشرده ام که نظام شاهى با سلب آزادی بيان و قلم و در بند کردن مخالفان و در همان حال فراهم کردن همه‌ى امکانات برای ترويج گفتار اسلام‌گرايان از طريق شبکه‌ى مساجد و مدارس اسلامی و غيره، نقش مهمی در اين مسير بازی کرد، اما اين تحليل ها را هرگز بهانه‌اى براى اجتناب از انديشه انتقادی در باره روشنفکران و مبارزان سياسی و مردم ايران قرار نداده ام. از خود پرسيده ام ما چه کرده ايم؟ نسل پدران ما و نسل من که جان و جوانی اش در جمهوری اسلامی به تاراج رفت کجاها به خطا رفت؟ گره کور انديشه ما چه بوده است؟ چرا که باور دارم انديشه انتقادی تنها زمانى اعتبار خويش را نشان می‌دهد که در نگريستن به خويشتن سلاح نقد را از کف ننهد. اين راهی است که مدرنيت از آن می‌گذرد و اين راهی است که بسياری از ما به هزار دليل و برهان از گام نهادن به آن اجتناب كرده‌ايم.

  خطابيه شما، آقای حاج سيد جوادی،  گواهی ديگر بر اين واقعيت است. شما به سخره  گفته ايد که گويا من با قرار گرفتن در کنار چند روشنفکر فرانسوی می‌خواهم "بر قامت خود لباس تجدد بپوشانم". اما تجدد، که از زمان انقلاب مشروطه برای آن می جنگيم، نه قبائی عاريتی بلکه تنها راه به در آمدن از زيرعبای اسلاميونی است که به نام مذهب کمر به قتل آزادی بسته اند.  و لازمه‌ى تجدد پيش ازهر چيز انديشيدن است فارغ از پروای گام نهادن ورای مرزهای از پيش تعيين شده و سخن گفتن به آزادی، بی واهمه از افترا و سرزنش متوليان سنت‌های مألوف.  

آقای حاج سيد جوادی! در کشور فرانسه که شما در آن زندگی می‌کنيد از دهه‌ای پيش روشنفکران مبارزه‌ی بی امانى  را در دفاع از لائيسته آغاز کرده اند. در ماجرای کاريکاتورهای دانمارکی، نويسندگان و روشنفکران آزاد انديش بسياری به دفاع از حق آزادی وجدان و بيان پرداختند بی آنکه مرعوب فرياد وا اسلامای "جماعتى" گردند که به فتوای قتل نويسندگان و هنرمندان بسيج می شدند و می شوند. من نيز چنين انديشيده و عمل کرده ام . چرا که بر اين اعتقادم که در فضای جهانی شدن بر پايه نظام کالايی  و يکسانی ارزش‌ها، به نام نسبيت فرهنگی اين ما مردم متعلق به جهان استبداد زده هستيم که از تحديد معيارهای دمکراتيک بيشترين لطمه ها را خواهيم خورد.

 حال بايد از شما و شمايانی که به سبب حاکميت جمهوری اسلامی از زندگی در وطن خود محروم گشته ايد پرسيد، در اين مبارزه عليه تاريک انديشی کجا بوده ايد و کجا هستيد؟ روشنفکران فرانسوی و ديگر کشورهای غرب، بارها اين پرسش را در مقابل ما نهاده اند: مکان‌های آزاد انديشی در ميان "مسلمانان" کجاست؟ صداهای آزاد انديشی از کجا بر می‌خيزد؟ روشنفکران عرب، نظير محمد سيفاوی که در زمره‌ى امضا کنندگان اين بيانيه است و به مثابه مسلمانی آزاد انديش عليه اسلاميسم می جنگد، با حضور خود اين گمان را باطل می کنند  که اسلام گرايی سرنوشت محتوم مسلمانان است. آقای حاج سيد جوادی متاسفانه استدلالات شما بر اين گمان صحه می گذارد.

شما اين بيانيه را سراسر مجعول خوانده ايد و امضا کنندگان را به چند نام تقليل داده ايد. خوب بود برای خوانندگان، متن آن را ترجمه می كرديد تا روشن می شد چه چيزى را مجعول می ناميد.  نوشته ای که شما به آن اشاره می کنيد به ابتکار يک نهاد جامعه مدنی منشر شده و به امضای بيش از هزار و پانصد تن از افراد متعلق به گرايش‌هاى متفاوت فکری رسيده است. محتوای آن هشداری است در باره تلاش سازمان يافته ای که چند سالی است در سطح سازمان ملل صورت می گيرد تا حق آزادی وجدان و انتقاد از مذهب به نام مبارزه با راسيسم مخدوش گردد. حکومت ايران با همکاری پاکستان و سران کشورهای اسلامی و نزوئلا و...  در اين جريان نقش فعالی دارد و آن را تحت لوای حقوق ملل ستم ديده به پيش می برد. آقای حاج سيد جوادی شما چرا با شنيدن اين سخنان بر می آشوبيد و  به گويندگان آن انگ دروغگويی می زنيد؟  مگر منکر اين واقعيت هستيد که همين سياست دهه‌هاست در ايران دنبال می‌شود؟ مگر شاهد آن نيستيد که حاکمان تحت لوای شعارهای "مرگ بر آمريکا" و "مرگ بر اسرائيل" منافع خويش را به جای منافع خلق مسلمان جا می‌زنند و ارزش‌های دمکراتيک را  به نام فرهنگ غرب تجاوزگر، طرد و تکفير می‌کنند؟!     

 در نظر گاه من اما دفاع از حق ملت فلسطين با "مرگ بر اسرائيل" خوانايی ندارد، همچنانکه دفاع از حقوق مردم ايران نيز در گرو "مرگ بر آمريکا" نيست.  بيانيه‌ای که خشم شما را برانگيخته، رفتار دولت‌های غربی را که به دليل منافع اقتصادی از پافشاری  بر حق آزادی وجدان و آزادی بيان خود داری می کنند، مورد انتقاد قرار می دهد و آنان را به عهده دار شدن ادعای  دمکراسی فرا می خواند. من با اين موضوع موافقم. شما چطور؟

البته شايد  برای شما هم مفاهيمی مثل دمکراسی، نيرنگ غرب است و فريب خلق! برای من چنين نيست  و به همين دليل اين بيانيه را امضا کرده ام. و نيز به همين دليل هر جا که پيکار برای آزادی و آزاد انديشی طلب کند،  کنار ايرانی و غيرايرانی خواهم بود و اين البته به معنی يکسان انديشی و هم نظری با همه امضا کنندگان بر سر همه مسائل نيست.

آقای حاج سيد جوادی! درهمان حال که نوشته‌های من با امضای شخصی بيانگر انديشه و تعلقات فکريم هستند ،آنجا که می بايد و می شايد، بر سر يک امر مشترک، بی دغدغه‌ى انگ و افترا، در کنار ديگرانی با نگرش‌های متفاوت سياسی  قرار می‌گيرم. در آنجا   همراهی و هم رائی من با اين يا آن روشنفکر نه بر پايه‌ى نزديکی به اين يا آن گروه سياسی و ايدولوژيک است و نه مليت  و نه قوم و نه مذهب. بی هيچ شکی به آزاد انديشان، از هر تيره  و تبار، نزديکترم تا مستبدان و  تاريک انديشان هم‌وطن. برای   گسترش ارزش های جهان شمول حقوق بشر و آزادی زنان می‌كوشم و بر اين گمانم که شايسته است نيروهای آزاديخواه هر جا که اين ارزش ها مورد تعرض قرار مىگيرند، به مقابله برخيزند.  با استدلالاتی نظير اين كه سازمان ملل متحد، نهادى استعماری است، نمی توان لزوم چنين مبارزه ای را نفی کرد. چرا که در اين حال بايد به دليل آنکه حاکميت با صاحبان سرمايه است از مبارزه برای حقوق انسانی  و آزادی و برابری دست برداشت. چنين نسخه پيچی برای ما که تحت حکومت اسلامی از کوچکترين حقوق شهروندی نيز محروميم، چه معنا و يا پيام سياسی دارد؟

با اين تفاصيل خوبست از خود بپرسيد که قلم ‌تان چه را و که را نشانه می رود؟ راستی زهر بهر کدام دشمن و مهره بهر کدام دوست؟

 

شهلا شفيق

مارس ۲۰۰۸