سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۸ مارس ۲۰۰۸

زناشویی کیمیا خاتون و شمس تبریزی

 

رضا فرمند

 

کیمیا دختری نوجوان بوده و شمس سالخوده‌ای شست و چند ساله. یعنی نزدیک به ۵۰ سال اختلاف سنی داشتند. شمس در حق کیمیا خیلی سخت‌گیری می‌کرده است. او را لت و کوب می‌کرده است. کیمیا اجازه نداشته است که پای‌اش را از خانه بیرون بگذارد؛ شب و روز در خانه بوده است. روی‌اش را هم اجاز نداشته است که به کسی نشان دهد. شمس البته بزرگواری! کرده بود و گفته بود که فقط مولانا می‌تواند روی تو را ببیند:

 

«این حلال من با او حکم کردم که روی تو هیچ‌کس نخواهم بیند الا مولانا.» (مقالات شمس، جلد۱، ص ۴۳)

 

آدم باید با دیدگاهِ شمس به زن و دیدگاه تربیتی او آشنا شود تا دریابد که کیمیا در برابر چه سد بزرگ و غبرقابل عبوری قرار گرفته بوده است.

شمس، نگاهی بسیار منفی به زن داشت. شمس، ضدزن‌ترین سخن‌ها را در زبان فارسی بیان کرده است. شمس تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید که اگر دختر و یا زن پیامبر هم، برای نمونه، می‌توانستند شیخی{مجتهدی، عالمی، رهبری} کنند من از دین برمی‌گشتم.

 

«از زن شیخی نه آید...اگر فاطمه یا عایشه شیخی کردندی، من از رسول علیه‌السلام بی‌اعتقاد شدمی. ...زن را همان پس کار و دوک خود» (همان، جلد۲، ص. ۱۵۷-۸)

 

شمس، روی‌هم‌رفته، بر این باور بود که زن، اراده‌ی جنسی ندارد؛ خودش را نمی‌تواند کنترل کند؛ و همینکه فرصتی پیش بیاید خودش را به آغوش این و آن می‌اندازد. حرفی که از او در این باره در «مناقب‌العارفین» نقل شده خواندنی‌ست:

 

«همچنان از حضرت سلطان ولد{پسر بزرگ مولانا} منقولست که روزی حضرت مولانا شمس‌الدین صفت زنان نیک و عفت ایشان می‌کرد؛ فرمود با این‌همه حال اگر زنی را بالای عرش جا دهند و او را از ناگاه نظری بدنیا افتد و در روی زمین قضیبی{سکس‌مرد} را برخاسته بیند، دیوانه‌وار خود را پرتاو کند و بر سر قضیب افتد؛ از آنک در مذهب ایشان بالاتر از آن چیزی نیست.» (۴۲/۱) مناقب العارفین

*

دیدگاه تربیتی شمس

شمس مکتب‌داری می‌کرد؛ معلم مصحف{قران} بود. به پیروی از روش آن دوره‌ها، به تنبه بدنی باور داشت؛ منتهی چون شمس آدمی افراطی بود در این زمینه هم زیاده‌روی می‌کرد. یعنی سخت‌تر و بیشتر می‌زد تا بهتر ادب کند. فشرده‌ای از اپیسودی را که خود او در این زمینه بیان کرده و در «مقالات شمس» آمده چنین است:

 

«معلمی می‌کردم. کودکی آوردند شوخ، دو چشم همچنین سرخ...با پدر مادر شرط کردم که اگر دست شکسته بر شما آید هیچ تغییری نکنید...

مصف{قرآن} را باز کرد پیش من، از شتاب پاره‌ای دریده شد. گفتم‌: مصحف را چگونه می‌گیری؟ یک سیلی‌اش زدم- طپانچه‌ای که بر زمین افتاد- و دیگری، و موی‌اش را پاره‌پاره کردم، و همه برکندم، و دستهاش بخاییدم{گاز گرفتم!} که خون روان شد، بستمش به فَلَق {فلک}!...این بار مصحف باز کرد به ادب، و درس گرفت، و می‌خواند از همه مؤدب‌تر. روزی چند فراموش کرد. گفتند بیرون کعب می‌بازد{قاپ‌بازی}...آمدیم به کتَاب{مکتب} بُردمش. بعد از آن چوب را در آب نهادم. آن نرم بود، ...در فلق کشیدندش...خلیفه را می‌گویم تو بزن که دستم درد کرد از زدن، خلیفه نیز چندی بزد. گفتم خلیفه را بگیرید. چنین زنند؟ او می‌نگرد. چوب برداشتم و خود زدمش. چهارم چوب، پوست پای او با چوب برخاست. چیزی از دل من فرو برید و افتاد. اولین و دومین را بانک زد. دگر بانک نکرد.» (مقالات شمس، جلد۱ ص. ۲۹۱-۲)

 

با خواندن این پاساژ‌ها وضعیتی را که کیمیا خاتون در آن گرفتار شده بود بهتر می‌توان درک کرد. کیمیا چکار می‌توانست بکند؟ کیمیا که دخترکی بیش نبود می‌توانست ذهنیت شمس را که «خدای مولانا» بود عوض کند. می‌توانست زنی که شمس‌ می‌خواست بشود؛ شب و روز در خانه بماند و تکان نخورد؟

-----------------

در صفحه‌‌ی ویژه‌ی کیمیا خاتون می‌خوانید:

http://www.rezafarmand.com/Kimiya.Khatoon.Home.htm

در جستجوین گور کیمیا خاتون

سرانجام تلخ شمس تبریزی

سرانجام تلخ کیمیا خاتون

تنش میان شمس و علاءالدین

کیمیا خاتون- شعر

کیمیا و گند مقدس نمک- شعر