دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۷ مارس ۲۰۰۸

با ياد

رفيق ما پوران بازرگان

بهروز جليليان

 

نگاشتن درباره پوران بازرگان كه رفيق ما و همه كارگران، زحمتكشان، عدالت جويان و آزادى خواهان بود، كار ساده اى نيست. اگر چه او انسانى ساده، بى آلايش و بسيار خودمانى و مردمى بود. درواقع بزرگوارى و شناخت بسيار عميق او از انسان بود كه چنين شخصيت ارزشمندى از او ساخته بود، به همين دليل پوران بازرگان، رفيق ما، انسان دوران ما بود. تنها مرورى بر زندگى پوران بازرگان و فرازو نشيب هاى اين دورانِ ارزشمند ما را به شناخت بهتر از اين انسان والا و رفيق عزيز رهنمون مى كند.

 

در ملاقاتى كه در خانه دوست مشتركى در پاريس براى من و دختر سيزده ساله ام با پوران و تراب رخ داد، ما لحظاتى خوش و ارزنده داشتيم كه همواره آن را بخاطر خواهيم داشت. رفيق ما پوران كه در آن زمان شصت و هشت سال داشت و بسيار پير و شكننده شده بود، در ملاقات با دختران جوانى كه در آن ملاقات حضور داشتند، عشق و پايدارى به زندگى و دنيايى بهتر و زيبا تر و مبارزه در راه آن را تبليغ مى كرد. بياد دارم كه  یک دختر فرانسوی تى شرتى را پوشیده بود که نقش چه گوارا در پشت داشت، پوران هنگام معرفى و روبوسى گفت كه حاضر است بخاطر عكس چه گوارا نه تنها روى او را كه پشتش را هم ببوسد. وقتى كه دختر جوان علتش را پرسيد، پوران گفت که چه گوارا براى او همواره شاخصى از عدالت خواهى بوده است و از اين كه آن دختر جوان چنين تى شرتى پوشيده است، تشكر كرد. براى من و دخترم كه چند نسل بعد از وى بوديم اين آرمانخواهى و عدالت جويى، در اين دنياى وارونه و در اين سن و سال كه افراد ديگر به دنبال استراحت و گذراندن دوران به اصطلاح بازنشستگى خود هستند، بسيار تشويق كننده بود.

 

پوران بازرگان در يازده ارديبهشت 1316 در مشهد و در يك خانواده نسبتا پر جمعيت بدنيا آمد. پوران، سه برادر و سه خواهر داشت. پدر وى از بازرگانان اهل اردبيل بود كه سال ها در منطقه قفقاز و سپس، در ديگر سوى درياى مازندران، در تركمنستان و تاجيكستان به تجارت مى پرداخت. وى 14 سال در تاشكند زندگى كرده بود و پس از انقلاب اكتبر در روسيه و تغيير حكومت در آن كشور، موقعيت تجاريش دگرگون شد و در مشهد اقامت گزيد و متاهل شد. با وجود عدم علاقه پدر خانواده به بلشويك ها و سفارش به فرزندانش از پرهيز از مرام كمونيستى، فرزند ارشد و پسر وى برای آنکه امکان تحصیل پزشکی داشته باشد ابتدا به دانشکدهء افسری رفت و پس از اتمام تحصيلات پزشكى، به صفوف سازمان نظامى حزب توده پيوست. پس از كودتاى 28 مرداد سال 1332، به زندان افتاد. اما بعد از آزادی و خروج از ارتش، كاملا به زندگىعادی و حرفه ای خود پرداخت. مادر پوران زنی با سواد و علاقه مند به حافظ و فردوسی بود. با وجود فضاى نسبتا روشنفكرى در خانواده بازرگان و عدم تعصبات سخت مذهبى، به پوران اجازه داده نشد که سیکل اول دبیرستان را تمام کند چرا كه بنا بر رسم و آداب رایج آن دوران، دختر در آن سن و سال مى بايست منتظر خواستگار و ازدواج مى بود. اين مسئله يكى از مهمترين ضربات روحى به رفيق ما پوران بود و چشم و گوش او را نسبت به تبعیض جنسی، بى عدالتى، عقب افتادگى فرهنگى و همچنين قدرت مخرب مذهب و تعصب، باز كرد.

 

پوران، پس از چند سال خانه نشينى، با اراده و تلاش خودش، در امتحانات متفرقه شركت كرد و موفق به گرفتن ديپلم متوسطه خود در سال 1339 گرديد. در همان سال پس از موفقيت در كنكور دانشگاه فردوسى مشهد به تحصيل در رشته تاريخ و جغرافیا پرداخت. در اين دوران وى كه چند سالى از دانشجويان هم دوره خود بزرگتر بود، به فعاليت هاى فرهنگى و روشنگرى دست زد. در آن سال ها وى يكى از معدود كسانى بود كه در تظاهرات و گردهم آيى هاى دانشجويى سخنرانى مى كرد. اين فعاليت ها با توجه به سرشت سياسى حركت هاى دانشجويى موجب برخورد هایى با ساواك شد. تجربه و شكيبايى پوران در بسيارى از مواقع باعث نجات وى از چنگال پليس سياسى رژيم شاه بود. يك بار كه ساواكی ها براى يافتن اسناد و مدارك به خانه پدرى پوران يورش برده بودند، آرامش و واكنش سريع پوران بر نشستن بر روى جعبه محتوى اسناد و مدارك، موجب شد كه پليس موفق به يافتن آنها نشود. در سال 1340، در کنگرهء سراسرى انجمن هاى اسلامى دانشجویان كه تحت تأثیر افکار مهندس مهدی بازرگان بود و در تهران برگذار شد، پيام انجمن اسلامى بانوان مشهد به امضای پوران بازرگان خوانده شد.

 

پس از پايان دورهء لیسانس، وى براى ادامه تحصيل در رشته كارشناسى ارشد و تربیت دبیر، در سال 1342 به تهران آمد. در اين دوران برادر كوچكتر وى، منصور بازرگان در ارتباط با برخی اعضاى نهضت آزادى که بعدها سازمان مجاهدين خلق ايران را بنیاد گذاشتند قرار داشت.

 

در اين دوران، برادر پوران و برخى از رهبران آينده سازمان مجاهدين خلق، از جمله محمد حنيف نژاد و سعيد محسن دورهء نظام وظیفه شان را می گذراندند. در دوران تحصيل  كارشناسى ارشد، نظم، دقت و كمال گرايى پوران و شناختی که از دیگران داشت، از وى فردى قابل اعتماد و دوستى با محبت ساخته بود. در اين دوران وى به تدريس در دبيرستان هاى تهران مى پرداخت و كسب تجربه مى كرد.

 

پس از بازگشتِ محمد حنيف نژاد، و سعيد محسن از خدمت سربازى و گرد هم آمدن افراد همفکر دیگر براى تشكيل محفلى كه بعد ها به سازمان مجاهدين خلق ايران تبديل شد، پوران بازرگان يكى از از نخستين افراد آن بود. در واقع، وى اولين عضو زن در سازمان مجاهدين خلق به شمار می رود.

 

در سال 1348، و در يك مجلس بسيار خصوصى و با شركت چند تن از اعضاى سازمان، مراسم ازدواج صورت گرفت. در عین حال، محمد حنيف نژاد براى ديدار خانواده پوران به مشهد مسافرت كرد. پيش از اين و پس از نشست فوق العاده مسئولين سازمان در تبريز و در سال 1347، سازمان به عضو گيرى گسترده ترى دست زد و تعداد اعضا تا زمان ضربه شهريور سال 1350 به سه برابر رسيد. در اين ميان پوران بازرگان با جذب تعدادى از دختران و زنان به سازمان مجاهدين نقش مهمى داشت.

 

در اوايل سال 1348، تعدادى از بازاريان و افراد با سابقه سياسى كه ديدگاه هاى مذهبى و برخی ملي داشتند، همان طور که سال ها قبل تر عده ای دبيرستان پسرانه علوى را تاسيس کرده بودند، در صدد تأسیس دبيرستان و دبستان دخترانه اى براى فرزندان خود بر آمدند، كه هم مركزى براى تحصيل فرزندانشان با بهترين امكانات باشد و هم در كنار آن، دخترانشان را از تبليغات و رهنمودهايى كه رژيم پهلوى در سيستم آموزشى ترويج مى كرد بدور دارند. براى آنها تحصيل در كنار تعليمات اسلامى اهميت داشت. براى اين مهم آنها از پوران بازرگان براى مديريت اين مجموعه دعوت كردند. این افراد روحانی و بازاری از کسانی بودند که به نحوی با رژیم شاه مخالف بودند و در جو آن روزها، اسلام خود را به اصطلاح "روشنگر و علمی و پیشرو" توصیف می کردند. با وجود این، با توجه به فعاليت پوران در تشكيلات، هم سازمان و هم خود پوران از قبول آن براى مدتى خوددارى كردند. پس از تحقيق و مطالعه در باره تاثيرات اين امر بر كار و فعاليت خود، سازمان با قبول اين مسئوليت از سوى پوران موافقت كرد. سال 1348 اولين سال تاسيس اين دبيرستان با مديريت پوران بود، كه در آن معلم هايى همچون، فاطمه امينى، محبوبه متحدين، عفت خواجه زارع، رفعت افراز، سرور آلادپوش و عده اى ديگر به  تدريس پرداختند.

 

در اول شهريور سال 1350 و در پى ماه ها تعقيب و مراقبت اعضاى سازمان، توسط ساواك، سرانجام ضربه بزرگ به سازمان وارد شد و تعداد بسيارى از اعضاى سازمان دستگير شدند. محمد حنيف نژاد و عده اى ديگر تا دو ماه بعد، در يك خانه تيمى، دستگیر شدند. از اين تاريخ و با توجه به از هم پاشيدن موقتى روابط تشكيلاتی سازمان (كه در آن زمان هنوز نامى بر خود نداشت)، وظايف پوران بعد تازه ای به خود گرفت و آن اینکه وى شبکه ای از خانواده زندانيان براى رساندن پيام انها به جامعه به منظور دفاع از زندانیان سیاسی و جلوگیری از اعدام آنان بوجود آورد. به عنوان مثال مى توان از تحصن خانوادهاى زندانيان سياسى مجاهد در محل اقامت مجتهد معروف آن زمان آیت الله شریعتمداری در قم، تماس با شخصیت های با نفوذ روحانی و ملی در تهران، شيراز و مشهد نام برد. يكى از مهمترين كارهاى پوران مبادلهء پيام هاى زندانيان با رفقاى بيرون و نیز با رفقا و هواداران سازمان در خارج از کشور بود. درواقع، انتشار بسیاری از اسناد از جمله وصيت نامه ها، دفاعيه ها و همچنين پيام هاى افراد زندانى كه بعدها در كتاب هاى مختلف منتشر شد، بدون شبکه ای که پوران سازمان داده بود و فعاليت هاى آن امكان پذير نبود. مجاهدین از آغاز، به ضرورت کار آگاهگرانه توده ای توجه ویژه ای داشتند و مسلم است که فعالیت های پوران با اطلاع یا گاه مستقیماً زیر نظر رهبری سازمان انجام می شد.

 

با وجودى كه پوران به عنوان همسر محمد حنيف نژاد فرد شناخته شده اى براى ساواك شده بود، اما بخاطر دقت و نظم بسيار بالايش و همچنين شكيبايى و درايت وى در پيشگيرى از خطرات احتمالى، هيچ بهانه و مدركى براى دستگيريش توسط ساواك و پليس سياسى رژيم باقى نمى گذاشت. وى همچنين در هيچكدام از اعتراضات علنى همچون تحصن در محل اقامت روحانيون، شخصا شركت نمى كرد. از سوى ديگر هنوز براى ساواك، اهميت نقش زنان در سازمان و در امر مبارزه چندان آشكار نشده بود. پوران پس از مدتى با احمد رضايى كه پس از به هم خوردن نظم سازمان و دستگيرى گسترده رهبرى، به ترمیم و هدايت سازمان مى پرداخت، ارتباط برقرار كرد. پس از شهادت احمد در يازده بهمن 1350 پوران در ارتباط مستقيم و همكارى با رهبری جدید سازمان (رضا رضايى، مجيد شريف واقفى و بهرام آرام) قرار گرفت.

 

پوران در طى 7 ماه که همسرش محمد حنيف نژاد در زندان بود، چندين بار با وى ملاقات كرد. در يكى از اين ملاقات ها، محمد حنيف نژاد به او توصیه کرد که "تجربهء ما نشان می دهد که سرنوشت تشکیلات و مبارزه نباید با شاخص کردن خودت یا کسی دیگر به عنوان قطب و محور سازمان، به خطر انداخته شود" (به نقل از گفتگوی نگارنده با تراب حق شناس). در بهار سال 1351 و بويژه در چهارم خرداد آن سال، همرزم و همسرش محمد حنيف نژاد و چهار تن دیگر از مسؤولین سازمان تیرباران شدند. پوران اما دربرابر ابراز تسليت افراد سرشناس سياسى و مذهبى، بسيار با وقار و آرامش برخورد می کرد و اين غم بزرگ را تحمل نمود و براى مبارزه در روز هاى بعد خود را آماده تر مى كرد. وى همچنان با مديريت دبيرستان رفاه و تامين كمك هاى پشت جبههء سازمان به فعاليت خود ادامه مى داد. در بهار سال 1352 و پس از آشكار شدنِ نقش زنان وابسته به سازمان مجاهدين، از جمله مشارکت خانوادهء مبارز رضائی، در فرارفدائی معروف اشرف دهقانى، ساواك بيش از پيش به پوران مشكوك شد و در ارديبهشت همان سال براى دستگيرى وى به دبيرستان رفت، اما موفق نشد. پوران با درايت و آمادگى قبلى به محض ورود ماموران ساواك، از درب ديگر دبيرستان گريخته بود. از آن به بعد وى به زندگى مخفى در خانه هاى تيمى سازمان پیوست. يك سال بعد و پس از افزايش فشارهاى ساواك براى درهم شكستن سازمان مجاهدين خلق ايران، پوران، همزمان با همرزمانی دیگر از جمله عباس پاك ايمان و محسن فاضل به افغانستان فرستاده شد تا به پايگاه هاى سازمان در خاورميانه منتقل شوند.

 

پيش از آن، سازمان از طريق عضو تازه پيوسته خود، مسعود فيروز كوهى و یارانی دیگر موفق به گشايش راهى از طريق افغانستان شده بود. پس از چند ماه اقامت در افغانستان، اين رفقا سرانجام در اواخر شهريور سال 1353، به پايگاه سازمان در بغداد كه به كمك سازمان آزادى بخش فلسطين بدست آمده بود، وارد شدند. در اين پايگاه، پوران مجددا با رفيق ديرين خود، تراب حق شناس ملاقات كرد. در پايگاه، همسر حسين روحانى و چند رفيق دختر ديگر نيز زندگى مى كردند. در اواخر پاييز سال 1353، پوران با تراب حق شناس ازدواج كرد كه البته غير از چند رفيق مسئول كسى از اين ازدواج اطلاع نداشت. در اواخر سال 1353، عليرضا سپاسى آشتيانى از مسؤولین با تجربه سازمان نيز به جمع آنان پيوست و در همراه کردن بخش خارج از کشور سازمان با تحولات ایدئولوژیک داخل و سازماندهی مجدد، فعالیتی موفقیت آمیز داشت.

 

تغيير مواضع ايدئولوژيك سازمان كه در مهر ماه سال 1354، با انتشار كتاب بيانيه آن، در سطح جنبش انقلابی اعلام شد، پديده اى غير مترقبه نبود. حداقل از سال 1352، بحث و گفتگو در اين باره در رهبرى سازمان صورت مى گرفت، اگر چه اين تغيير اساسا در بنيان دوآليسم ايدئولوژيك سازمان وجود داشت. سازمانى كه تنها وجه مذهبى آن اعتقاد به خدا بود، ولى بيشتر روش ها و تحليل هاى خود را با الهام از سنت های مبارزاتی جنبش ماركسيستی به پيش مى برد. در هر حال اين تغيير و تحول در پايگاه سازمان در خارج از كشور با شگفتى چندانى همراه نبود و صرفا مقاومت كوچكى از سوى حسين روحانى ابراز شد آنهم عمدتاً بخاطر تصمیم به تغییر ایدئولوژی و اعلام آن بدون مشورت با او (که همچنان خود را عضو کمیتهء مرکزی میدانست). در فروردين سال 1354، حسين روحانى براى بحث و بررسى اين تغيير و تحولات با پاسپورت جعلی به ايران رفت (کاری که او چند بار و رفقای دیگر نیز بنا به ضرورت های تشکیلاتی، جسورانه انجام می دادند) و البته پيش از آن تغيير ايدئولوژى را كاملا پذيرفته بود. پوران كه از پیش كاملا با اين موضوع آشنايى داشت، اين تغيير را پس از دقت و مطالعه پذيرفت. اگر چه ماه هاى بعد و با ضربات پى در پى به سازمان و ارتکاب قتل درون سازمانى مجيد شريف واقفى و  برخی خطاهای دیگر، صدمات جبران ناپذیرى به اين روشنگرى تاريخى در جنبش مبارزاتى ما وارد آمد، اما از نظر پوران، داوری دربارهء یک فرآیند انقلابی صرفاً با تأکید بر یک یا چند خطا درست نبوده و نیست. اساس، همانا مبارزه تا سرنگونى رژيم شاه و برقرارى حكومت کارگران و زحمتكشان و دموکراسی مردمی و آزادی و برابری بود.

 

در اين سال و پس از عقد قراداد 1975، بين دولت عراق و رژيم شاه، سازمان صلاح را بر اين ديد كه پايگاه اصلى خود را به سوريه منتقل كند، تا زمانى وجه المصالحه بين دولت هاى عراق و ايران نگردد. پوران نيز به همراه رفقاى ديگر به دمشق منتقل شد و در آنجا وى در بيمارستان فلسطينى به پرستارى و مداواى مجروحان جنگ و مردم زحمتكش فلسطينى پرداخت. مدتى بعد به لبنان و در بيمارستان فلسطينى در اردوگاه صبرا و شتيلا و سرانجام در سال 1356 به پايگاه سازمان در تركيه منتقل شد (متاسفانه در اين فاصله، خواهر پوران، رفيق حورى بازرگان به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشی در مرز تركيه با ايران به شهادت رسيد). رفيق پوران به خاطر آشنايى با زبان تركى براحتى با مردم زحمتكش اين كشور ارتباط برقرار میكرد. وى براى مدتى در يك كارگاه پوشاك مشغول به كار شد و در كمك و همراهى با ديگر رفقاى پايگاه كه در مناطق متفاوتى زندگى مى كردند به فعاليت خود ادامه داد. در اين ميان تراب حق شناس براى برقرارى بهتر ارتباطات و همچنين گرفتن امكانات در پايگاه سازمان در ليبى مستقر شده بود و اين دو رفيق جداى ازهم  به فعاليت مبارزاتى خود ادامه مىدادند.

 

در اوايل سال 1357، رفيق پوران به پايگاه سازمان در يمن جنوبى و در كمك به راديوى متعلق به سازمان، منتقل شد، سازمان در اين زمان با انقلابيون عمانی در منطقهء ظفار هم فعاليت مى كرد. پس از چندى تراب حق شناس هم بدو پيوست و در پاييز همان سال به پايگاه سازمان در پاريس منتقل شدند. پيش از اين و در تابستان 1357، پس از نشست شورای مسؤولین، و بررسی و نقد فعالیت های سازمان از 52 تا 57، سازمان مجاهدين خلق نام خود را به "بخش ماركسيستی- لنينيستی سازمان مجاهدين خلق ایران" تغيير داده بود و تغييرات مهمى در سطح رهبرى و تشكيلاتى سازمان بوقوع پيوسته بود. با توجه به اوج جنبش مردمى و انقلابى در ايران، تقريبا تمام اعضا و هواداران سازمان در خارج با سازماندهى منظم و دقيق به داخل كشور منتقل شدند. در اين ميان تراب حق شناس، پوران بازرگان و دو رفيق ديگر که  براى سر و سامان دادن به امكانات و دفاتر سازمان در خارج از كشور باقى مانده بودند تا یکی دو ماه بعد از انقلاب به ایران برگشتند.

 

سازمان در اواخر آذرماه سال 1357، نام خود را به " سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" تغيير بود که اکثریت وسیعی از بخش م. ل. مجاهدین را دربر گرفت. رفقائی که به پیکار نپیوستند در دو تشکل یکی "نبرد در راه آزادی طبقهء کارگر" و دیگری "اتحاد در راه آرمان طبقهء کارگر" به فعالیت خود ادامه دادند. پیکار اولين كنگره سازمانى خود را در اسفند ماه همان سال برگذار نموده بود. با انتشار نشريه " پيكار"، ارگان سازمان در ارديبهشت سال 1358، تراب حق شناس در هيات تحريره نشريه و پوران در بخش زنان كميته تهران سازماندهى شدند. پس از ورود به كشور، پوران، از جمله در صدد ادامه كار خود به عنوان دبیر به وزارت آموزش و پرورش مراجعه کرد و در آنجا با محمد على رجايى يكى از سمپات هاى سابق سازمان مجاهدین که در زمان شاه در مدیریت بنیاد رفاه و در ارتباط با پوران فعالیت داشت ملاقات كرد. محمد على رجايى در آن زمان معاون وزارت آموزش و پرورش در دولت مهدی بازرگان بود. در اين ملاقات، رجايى حق پوران را برای بازگشت به تدريس رد كرد و به وى گفت كه در زمان شاه تو به فرزندان مردم اسلام ياد مى دادى و امروز اگر به تدریس برگردی به آنها ماركسيسم مى آموزى. اما جالب است که همین محمد على رجايى، دو سال بعد، در تابستان 1360 زمانی كه براى انتخابات رياست جمهورى خود تبليغ مى كرد، در تراكت هاى تبليغاتى خود به فعاليت درسازمان مجاهدین و اینکه رابطش همسر محمد حنيف نژاد، پوران بازرگان، بوده افتخار مى كرد، در حالى كه پوران در همان زمان بصورت مخفيانه و در حال فرار از دست پاسداران جمهورى اسلامى بسر می برد.

 

 در هر حال با چهره شناخته شده و معروفى كه پوران و تراب داشتند، ديگر امكان فعاليت علنى براى اين دو نبود. يك سال بعد خمينى در یک سخنرانى در 14 تيرماه 1359علیه سازمان مجاهدین، با اشاره به ملاقات تراب حق شناس و حسين روحانى به نمایندگی از آن سازمان با وى در نجف در سال هاى  دهه 1350، گفت:" منافقين از كفار بدترند". در آن سال با انتشار عكس تراب و حسين روحانى در نشريه پيام جمعه از مردم خواسته شده بود اين دو نفر را به نيروهاى انتظامى معرفی کنند.

 

با وجود اين همه مشكلات و تنگى ها كه براى كمتر مبارز ديگرى در آن دوران كوتاه مدت "بهار آزادى" وجود داشت، رفيق پوران در اين فاصله در کلاس های سواد آموزى زنان با نام مستعار، معلم بود و مدتى هم در كارخانه هاى اطراف تهران در بین کارگران زن فعالیت کرد.

 

با آغاز بحران درونى در سازمان پيكار در سال 1360 و همچنين سركوب شديد رژيم در اعدام و زندانى كردن صد ها نفر از اعضا و هواداران آن، سازمان عملا به سه شاخه اصلى كه از نظر سياسى و تشكيلاتى اختلافاتی داشتند، تقسيم شد. شاخه اول از هواداران و پيش برندگان بيانيه منتشره در پيكار 110 در 25 خرداد 1360 بودند كه به بيانيه 110 معروف بود. اين بيانيه كه رسما به عنوان نظر سازمان اعلام شد (و بعد در نتیجهء مخالفت های درونی به حال تعلیق درآمد) معتقد بود كه با توجه به تغيير و جابجايى قدرت در هيات حاكمه ايران و خروج ليبرال ها به رهبرى بنى صدر از آن، نوك حمله سازمان مى بايستى متوجه حزب جمهورى اسلامى و روحانيت حاكم باشد. جناح مخالف اين بيانيه كه بخش عمده هواداران سازمان و بويژه سازمان دانشجویان و دانش آموزان پیکار را دربر می گرفت، كاملا با آن مخالف بود، اين جناح به خود نام "جناح انقلابى" پیکار داده بود. بخش ديگر كه بسيارى از آنها از اعضاى قديمى سازمان بودند، معتقد بود كه گرايش های مختلف نظری باید در نشستی پیرامون بحران و سرنوشت سازمان تصمیم بگیرند، اين بخش به كميسيون گرايشى معروف شد كه تراب و پوران نيز بدان تعلق داشتند.

 

متاسفانه با گسترش سركوب رژيم و از دست رفتن بسيارى از امكانات سازمان و همچنين چند دستگى در ميان تشكيلات، خطرات بسيارى، رفقاى مسئول و مخفى سازمان را كه ادامهء حياتشان به اين امكانات وابسته بود تهديد مى كرد. در اواخر سال 1360 رفقا پوران و تراب در خانه شخصى دو تن از هواداران سازمان پنهان بودند. پناه دادن به این دو نفر در آن زمان می توانست مجازات اعدام برای صاحبخانه در پی داشته باشد. پوران و تراب این فداکاری را که نمونه های متعدد در بین هواداران و اعضای سازمان داشته، نشانی از همبستگی و مخاطره جویی مبارزاتی عموم رفقا می دانستند. متاسفانه مواردی برخلاف این هم وجود داشته که باعث شد رهبرى سازمان به خاطر عدم امكانات لازم و همچنين تعقيب و مراقبت بسيار شديد نيروهاى امنيتى، در اواخر بهمن 1360 ضربه وارد آید. پوران و تراب همراه با یک رفیق دیگر به کمک روابطی که هنوز تا حدی در سازمان عمل می کرد در فروردین سال 1361 از طريق مرز كوهستانى خود را به تركيه رساندند و پس از يك ماه تحت نظر بودن در ترکیه توانستند به پاريس بروند.

 

در پاريس و بلافاصله پس از استقرار، اين دو رفيق همراه با رفقایی دیگر با هواداران مستقر در خارج از كشور و همچنين رفقايى كه موفق به نجات خويش شده بودند  تماس گرفتند ومدتی  با عنوان "انحادیهء دانشجویان هوادار سابق سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" (که اتحادیه هاشان چند سال بود در خارج کشور، از هند و ترکیه گرفته تا اروپا و آمریکا به نفع اهداف سازمان پیکار فعالیت صمیمانه کرده بودند) به انتشار اعلاميه ها، كتاب و جزوه ها دست زدند. متاسفانه با وجود تلاش بسيار، به دلیل تلاشی سازمان در داخل کشور، ادامهء فعالیت تشکیلاتیِ پيكار امکانپذیر نشد؛ سازمانى کمونیستی و رادیکال كه غیابش در صفوف اپوزیسیون انقلابی هنوز هم احساس می شود. پوران و تراب حق شناس و رفقاى پیگیر ديگر براى ادامه كار و فعاليت خود نشریهء" انديشه و پيكار" را در پاییز 1366 تاسيس كردند كه با توجه به بحران جنبش کمونیستی بین المللی به فعالیت نظری و تا آنجا که ممکن است به فعالیت عملی خود ادامه دهند. خوشبختانه اين شعله همچنان پايدار است و به پيكار خود ادامه مى دهد.

 

در دوران پناهندگى و زندگى در پاريس، رفيق پوران به كار یدی و نگهداری سالمندان پرداخت تا هيچگاه منت گذار ديگران نباشد. بزرگوارى و شخصيت مردمى رفيق ما پوران، به ما مى آموزد كه براى دست يابى به آرمان بزرگى كه او و رفقاى همرزمش داشته اند مى بايست از بسيارى موانع و سختى ها گذشت. پوران علاوه بر وظایفی که یک مبارز تبعیدی بر عهده دارد یک انترناسیونالیست بود و در ادامهء حمایت خود از مبارزهء عادلانهء مردم فلسطین با اشغالگران اسرائیلی، دو کودک فلسطینی را نیز با حمایت مالی به فرزندی پذیرفته بود.

 

در دورانى كه بسيارى از رفقاى انقلابى در زندان هاى رژيم، كشته و فرسوده مى شدند، رفيق پوران با خانواده هاى زندانيان سياسى تماس برقرار می کرد و با کسانی که در كارزار افشاگرىعلیه رژيم جمهوری اسلامی فعالیت می کردند به همکاری می پرداخت. وى همچنين با توجه به سابقه فعاليت در سازمان مجاهدين خلق و پس از افتضاح سياسىِ اين سازمان در سال 1364 و تلاش برای قبولاندن ازدواج مسعود رجوى و مريم عضدانلو به عنوان يك انقلاب ايدئولوژيك، به افشا و انتقاد از اين نمایش مضحک پرداخت و به انتشار جزوه اى به همراه با تراب حق شناس دست زد. اين جزوه كه با عنوانِ " از بن بست رجوى تا فداكارى آقاى ابريشمچى ( ملاحظاتى چند حول اطلاعيه جديد دفتر سياسى مجاهدين)" در پاريس منتشر شد، يكى از شاخص هاى مبارزاتى رفيق ما پوران در برخورد با انحرافات سياسى در جنبش مبارزاتى ماست. اميدوارم اين جزوه كه سال ها از انتشار آن مى گذرد، در سايت انديشه و پيكار مجددا منتشر شود. پس از بيست و چند سال از انتشار اين جزوه، تحليل و آينده نگرى رفقاى نويسنده كاملا مشخص است.

 

رفيق پوران همچنين به عنوان يك زن، همواره در فعاليت هاى مربوط به امر رهایی زنان و بويژه بزرگداشت هشتم مارس، روز جهانی زن، بسيار فعال بود. در اين ميان وى اين گرامى داشت را با حمایت از مبارزهء زنان در ديگر كشورها ادامه مى داد. سالى را به افشاگرى موقعيت و شرايط زندگى زنان در افغانستان و سالى در رابطه با همين مشكلات در عراق و نیز فلسطين اختصاص داد.

 

در سال هاى مبارزه  با رژيم شاه و جمهورى اسلامى، پوران بازرگان چندين تن از افراد نزديك خانوادش را در اين آرمانخواهى از دست داد. در مرداد 1354، فاطمه امينى، دبير زبان دبيرستان رفاه و همسر برادرش منصور بازرگان در زير شكنجه به شهادت رسید. در زمستان سال 1355 خواهرش حورى بازرگان، به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشى در حين انتقال سلاح به داخل كشور در مرز بازرگان به شهادت رسيدند. در 12 ارديبهشت 1361، خواهر بزرگ پوران، ايران بازرگان با 57 سال سن به همراه دخترش فرشته ازهدى در حمله به خانه تيمى يوسف آباد سازمان مجاهدين به شهادت رسيد. دو هفته بعد خواهر كوچكتر پوران، توران بازرگان در درگیری با مأمورین رژیم به شهادت رسيد. در عمليات موسوم به فروغ جاويدان سازمان مجاهدين خلق در تير ماه 1367، برادر كوچكتر پوران، منصور بازرگان و يكى از برادر زاده هايش به شهادت رسيدند.

 

رفيق ما پوران در اواخر سال 1385، دچار بيمارى سخت و نادری به نام شوگرن (Sjogren) شد که از عوارض اين بيمارى تضعيف سيستم ايمنى بدن است و بيش از پيش تن رنجور اين زن مبارز و دردمند را فرسوده کرد. پوران بازرگان سرانجام در ششم ماه مارچ 2007 و در آستانهء روز جهانى زن كه وى همواره در بزرگداشت آن كوشش داشت و نزدیک به يك سال مبارزه با اين بيمارى، درگذشت. رفيق ما پوران از زمانى كه خود را شناخت و تا آخرين روزها و دقايق زندگى اش به مبارزه مى پرداخت، اگر چه در روزهاى بيمارى، اين مبارزه با مرگ بود. هر گونه تماس تلفنى و ملاقات هر رفيق و آشنايى براى او و  دوستانش، سرشار از عشق به زندگى، پايدارى و حرمت انسانى بود. گرامىداشت و جشن گرفتن زندگى پوران كه به اعتقاد نگارنده، سراسر فداكارى و آرمانخواهى بود، افتخارى است كه مى توانيم با رفيقمان تراب حق شناس قسمت كنيم. يادش گرامى باد.

 

مارچ 2008

behrouzan@gmail.com