پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶ - ۶ مارس ۲۰۰۸

نارسائی های فرهنگی ایران

 (۱)

فرهاد قابوسی

 

خلاصه:  مسئله اساسی ما پس از این سقوط فرهنگی تحلیل اشکالات فرهنگی منجر به شرایط کنونی و یافتن امکانات رهائی از آنهاست. بر طبق تز طرح شده در نوشته حاضر و نوشته های پیشین زمینه سقوط فرهنگ معاصر در ادب گرائی و شعر زدگی فرهنگ سنتی ایرانی و دوریش از علم ، منطق و فن نهفته است (1). ادب زدگی ای که "روشنفکران" ایرانی بعنوان حاملین و ناقلین فرهنگ را ذهنیت گرا ، کلام زده و و مخالف اندیشه علمی و منطق بار آورده است که رابطه شان با واقعیت مخدوش و دیدگاهشان به زاویه رمانتیسم سنتی محدود مانده است . غرض از ادب زدگی تکیه بر ذهنیت ، تقید در کلام و گرایش به تساهل شعر و شعار و در نتیجه عملا تباعد از علم و عمل معقول است . و غرض از سنت در این میان، گذشته گرایی و تحجر همه آن عادات ذهنی غیر منطقی هستند: از مابعد الطبیعه گرفته تا مطلق گرائی ملی و مذهبی ، تقید در سنت اجتمائی ، تقیه و تعصب ملی . کمااینکه تاکید بر روی رابطه اساسی ادب زدگی فرهنگ ایرانی و سنت گرایی اجتمائی خاصه در ایران معاصر ضروری است ، چراکه شعر و ادب اصولا و عملا درون گر است و از اینرو نه تنها در "رجوع" به این "درون" فرضی بلکه در تعیین و تشخیص ذهنی آن بعنوان یک "وجود مداوم" (فرضی) نیز مجبور به رجوع و توسل به گذشته آن و یعنی سنت ذهنی است . در حالیکه به جهت واقع گرایی ضروری خاصه در شرایط بحرانی معاصر ، جبران کمبودهای اساسی فرهنگی و چاره سازی اجتمائی می بایستی که زاویه دید ما متوجه حال و آینده باشد و نگرش ما نسبت به گذشته صرفا از دیدگاه تجربه تاریخی معطوف به تحول شرایط احتمائی و نه تثبیت و تحجر گذشته و اندیشه های سنتی قدیم شود . از سوی دیگر همچنانکه اشاره شد علت و معلول این نارسائی فرهنگی و سقوط ناشی از آن در کمبود و عملا فقدان اندیشه علمی و فلسفی در ایران است که میتوانست مروج ضرورتهای عقلی در این فرهنگ محتضر باشند.

 

مقدمه : سقوط فرهنگ ایرانی در ظلمات سنت روشن ساخت که آن تصوری که ما از فرهنگ خویش داشته ایم نادرست بوده و نیاز به تجدید نظری اساسی دارد . عیار این سقوط را میتوان در مقایسه میان اوج علوم ما در قرون وسطی و حضیض سنت ایرانی در قرن معاصر ، با وجود پیشرفت فرهنگهای دیگر در این میانه ، سنجید . چه از آنجائیکه هر فرهنگی ناشی از اثر متقابل فرهنگها و تبادل افکار  است ، فرهنگ ایرانی نیز توانسته بود در نتیجه آمیزش با فرهنگهای همجوار در مقابل تحجر تعصب سنتی شعر حماسی در قرون وسطی به پیشرفتی اساسی در مهمترین حوزه ها از فلسفه تا علم برسدکه دوام نتایج آنرا تا چند قرن بعد با وجود تاثیر مخرب تئوکراسی صفوی بر فرهنگ ایران در آثار فلسفی ـ علمی یکی از برجسته ترین فلاسفه جهان صدرای شیرازی میتوان دید . کمااینکه وسعت نتایج درخشان آنرا متخصصین غربی بعلت نگرش جهانی و عدم  "تعصب ملی" بهتر از "متفکرین" ایرانی در یافته اند (2) . نتایجی بعضا پیشرفته تر از دانش معاصر که درصورت دوام ، رواج و باروری در میان روشنفکران میتوانست فرهنگ ایرانی را از تحجر سنت رهانیده ، به سوی تحول گرائی و عقلمندی سوق داده و مانع تحجر سنتی متاخر و سقوط معاصر آن بشود . همچنانکه شهرت ملا صدرا به معضل بودن در فرهنگ معاصر ایران و عملا مطرح نبودنش میان هردو گروه "اندیشمندان" ملی و مذهبی و سنتی ایرانی را باید نمادی از تساهل اینان و تنزل عقلانی فرهنگ معاصر ایران ارزیابی کرد که بواسطه ادب زدگی فرهنگ ایرانی نه در پی تعقل اساسی بل بدنبال سنت کلام سرگردان شده است: فرصتی که فرهنگ ایرانی از سر تساهل ادب زدگانه اش در این مورد از دست داده است تکرارش محال است . و از آنجائیکه امکان حصول چنان نتایج درحشانی در علم و فلسفه الزاما متکی بر زمینه ای اجتمائی از فرهنگ بوده است ، لذا میزان این سقوط فرهنگی عمیق تر و تعلیل آن نیازمند عللی اساسی تر از آنچه که معمولا روایت میشود ، میباشد . و همین عمق عمیق و گرانی سقوط معاصر است که دلیل عمق و اساسی بودن اشکالات فرهنگ ایران و "روشنفکران" ایرانی محسوب میشود و علت گرانی قصور آنها از وضیفه روشنفکری که رواج تعقل ، تفکر منطقی و اندیشه علمی در جامعه است . که اگر "روشنفکران" چنان به خطا نمی اندیشیدند و چنین به بیراهه نمی رفتند فرهنگ و جامعه دچار چنین سقوطی نمیشد . و یعنی این سقوط عظیم نتیجه تاثیر متقابل اشکالات عمده فرهنگ و نارسائیهای اساسی "روشنفکران" ایرانی است که در این مختصر به آنها اشاره میشود (1).

 

در این ارزیابی سخن بر سر این است که آن پیشرفت فرهنگی شگرف در قرون وسطی چرا چنان مقطع و کوتاه بود و نتوانست تا بامروز پایدار  بماند تا به سرانجام امروز رسید . از آنجائیکه نگرش متداول به این مسئله  از دیدگاه فرهنگ شعر زده و "روشنفکران" ادب زده ایران به جهت سطحی بودن فرهنگ از سوئی و تعصب سیاسی آن از سوی دیگر مانع گشایش اساسی و تحلیل منطقی مسئله بو ده است ، سعی من بر این بوده است که این مسئله را صرفا از دیدگاه منطق و علم ارزیابی کنم که اصولا فاقد اعراب ادبی و  سیاسی است:  تا در رواج منطق و جریان عقل در ایران تسریع شود . و از آنجائیکه در ارزیابی علمی کیفیت و کمیت ، تحلیل نمونه های خاص تجربی نیز ضروری هستند ، لذا ناگزیر از نمونه برداری و آوردن مثالها ئی تجربی از "فرهنگیان" و روشنفکران" بودم . لکن غرض من از اشاره به این نمونه ها خصوصیات شخصی آنها نیست بلکه تشخیص و ارزیابی نظرات آنهاست: چه بسا که بعضی از "روشنفکران" ایرانی که راقم از دور و نردیک با آنها آشنائی داشته ام ، شخصا و برای آشنایانشان نیک سیرت محسوب شوند لکن بعنوان روشنفکر در معرض عام و در متن فرهنگ اجتمائی نقشی منفی بازی کنند و هرچند خطا ممکن است لکن از فرط غرور معترف به آن نشوند و از سر تساهل به تصحیح آن همت نکنند . غرض من از ارزیابی فنی دردنگاری اجتمائی: ارزیابی اوضاع و شرایط و سنجش عوامل موثر بر اساس آثار و نتایج اعمال آنها بااتکاء به واقعیات و تجارب است و نه خصوصیات فردی این "روشنفکران".

 

یکی دو نمونه مقدماتی منظورم را از اینکه عارضه کلام و ادب زدگی فرهنگ ایران امکان رشد بینش وروش علمی را از "روشنفکران" و در نتیجه جامعه ایران سلب کرده است ، روشن خواهند کرد: ابتلاء به (ادب زدگی) و کلام گرایی تفاوتی بین تحصیلکرده علوم داخل و خارج نمی گذارد ، و از آنجائیکه واگیر است اکثریت  "روشنفکران" را هم مبتلا میکند . مثلا زنده یاد آقای "ساعدی" که آشنائی من با او قدیم بود: تحصیلات طب و "تخصص روانپزشگی" داشت ولی بعوض کار و تحقیق در حوزه دانشش سر از نمایشنامه نویسی در آورد و چون تنش به تن آمار و ارقام پزشگی خورده بود ، مونوگرافی هم مینویشت که مثلا کار "علمی" در باره حامعه ایران هم کرده باشد در حالیکه این کار جامعه شناسان است. ولی در رشته ای که سالها زحمت تحصیلش را کشیده و بسیاری هزینه شخصی و اجتمائی (مالیات) صرفش کرده بودند ، نه تنها تحقیق بلکه کمتر کار کرد . و این یعنی ادب زدگی یک پزشگ اهل تحقیق . آشنای ارجمند دیگری تحصیلات اقتصاد از خارج دارد ؛ در دانشگاه هم تدریس کرده است اما چون تنش به تن  "روشنفکران" ادب زده خورده است ، عوض تحقیق در رشته اش که در آن قحط الرجال آبلیمو ست و بجای نشر بینش و روش تحقیق علمی میان  "روشنفکران" ایران که مخصوصا بعد از این سقوط به اعماق سنت حیاتی ترین از اساسی ترین نیازهای ما محسوب میشود ، واقعه نگاری میکند ، به انتشار شعر و داستان از دیگران می پردازد و نشریه ادبی ، اجتمائی و سراسر سیاسی در میاورد: انگاری که کار علمی ، تبلیغ منطق ، تحقیق و رواج علم در فرهنگی که ابتلاء تاریخی به تورم شعر و ادب و ابتلاء مزمن به کمبود علم و منطق دارد ، ننگ است . و این اگر یکی دو مورد میبود و استثنا ، میتوانستیم ابتلاء تصادفی بنامیم ؛ لکن چون در ایران قاعده است و اکثریت تحصیلکردگان را در بر میگیرد ، می باید اسمش را دستکم عارضه گذاشت . غرض من دردنگاری این عارضه و تعلیل فنی و منطقی آنست .

 

                                                           <<<<<<<<<<<<<

 

نخستین ملاک من در این بررسی اینست که با اتکاء به تجارب علم هر اندیشه ای باید بر اساس معیارهای منطق ـ متکی بر تجارب باشد و این معیارها نه نتها باید مقدم بر موهومات ذهنی نظیر "سنت" ، "ملیت" و "ادبیات ملی" محسوب شوند بلکه حتی مقدم بر مقولات عقلانی باشند تا اینان نیز از صافی منطق تجربی بگذرند و محصولات عقل را منطقی بار بیاورند . چراکه تقریر لغوی و بکارگیری مفاهیم در این موضوعات نظیر هر موضوع متافزیکی که به ظاهر مورد منطق میتوانند (!) قرار بگیرند ، نه تنها بر طبق استدلال "کارناپ " در           « ساختار منطقی عالم » دلیلی بر منطقی بودن آن موضوعات نیست ؛ بلکه به نظر من: نیز به این جهت که متافزیک صرفا ساخته و پاخته کلام ، متکی بر کلام و محل اصراف در مفاهیمی است که مرجع و ربطی به واقعیات تجربی ندارند . کمااینکه موهومات مذکور با وجود سابقه طولانی و جوهر قرون وسطی ای شان تاکنون امکان تعریف منطقی نداشته و پا در هوا صرفا میان سطحی اندیشان و سوء استفاده کنندگان از کلام و غرایز ، شعرا و قلمزنان حرفه ای مطرح اند ، که دانسته و ندانسته به معاونت آنچه که شاید ظاهرا مخالفش هستند عمل میکنند . تاریخ بشری آکنده از مصائب ضد انسانی متکی بر این موهومات ذهنی است که مابه ازای طبیعی و عینی ندارند: و به همین جهات قابل سنجش منطقی و ارزیابی عقلانی و تجربی نبوده و مورد هر تعبیر و تفسیر و سوء استفاده ای میتوانند قرار بگیرند . همچنانکه همه این موهومات نظیر هر مقوله ذهنی متکی بر تخیلاتی سطحی و غیر اساسی از میانه جریان پدیده ها هستند . از اینرو چون فاقد اساس و تعادلی طبیعی میباشند که خاصه پدیده های قابل تجربه و عینی است ، سخت جانی ذهنی شان را صرفا مدیون تعصب و کوته بینی خصوصا رایج در فرهنگ های غریزی و ذهنی حماسه زده و مبتلا به شعر و ادب هستند .

 

تظاهر انحصار فرهنگ ایرانی در صور ادبی درونگرا و متباعد با واقعیت منجر به تباعد آن از عقل که مرجوع به تحول واقعیات است . و تحجر فرهنگ در شعر سبب سطحی شدن فرهنگ و جهان بینی متساهل و گذشته گرای فرهنگمندان ایرانی شده است که نمادهای عینی آنرا در سنت زدگی ، تسامح ، تساهل و کلام و شعار گرائی "روشنفکران" ایرانی میتوان دید: که نه در پی استدلال عقلانی واقعیات بل شیفته شعار کلام و تقریر کلامی مفاهیم است . این نمادها را نه تنها در نگرش خطی و یکجانبه "روشنفکران"  ایران به مسائل اجتمائی میتوان تشخیص داد بلکه اصولا در تعریف ایرانی "روشنفکر" میتوان دید: که در مخالفت با رژیم سیاسی خلاصه میشود . در حالیکه این تعریف متداول "روشنفکر" حتی مغایر معنی تحت اللفظی آن که متکی بر تفکر و متضمن روشنی فکر است میباشد . "روشنفکر" ایرانی قاصر از درک این مهم بوده است که استقلال سیاسی متکی بر استقلال اندیشه اجتمائی و این مبتنی بر رواج تفکر منطقی در فرهنگ اجتمائی است . دلیل این کوتاهی را همانا در ادب زدگی فرهنگ ایران و انحصار تعیین خط مشی آن به دست دیوانیان و ادیبان باید دید که بروال سنت متداول تحصیلات دوران اخیر در ایران محصلین حقوق و "علوم انسانی و اجتمائی" بخشی از آنان و سیاستمداران ایران بخشی از اینان بوده اند . "فرهنگستان" ادب زده ایران چون فرهنگ را منحصر در ادبیات و کلام میدید و زبان را وسیله ای سیاسی میشناخت ، بعوض ترویج تفکر و تعقل در متن فرهنگ و توسعه اندیشه علمی به "لغت سازی" و "ملی سازی" اسامی و کلام پرداخت و بجای عقل و منطق بر حماسه و "تاریخ ذهنی" تکیه کرد . در سایه آن نشریات معدود ایرانی تحت انحصارات دولتی وسایل انتشار هم در تکیه به تاریخ ذهنی و افتخارات مرده به "نبش قبور تاریخی" و "مفاخر اساطیری" مشغول شدند . این مرض مفاخره ملی چنان واگیر است که "روشنفکر" ایرانی هنوز در نیافته است که افتخار به آنچه که خود نقشی در آن نداشته ایم شایسته نیست . نتیجه آن فرهنگ ملیت گرای سنتی چنان سطحی بود که آن تفاخر ملی دیری نپائید و به واقعیت معاصر انجامید . مدرنیته ای که ظاهر بینان در عصر رضاشاه دیده اند تجددی بود سطحی ، هدایت شده از جانب معدودی دیوانیان ادب زده که بهره ای از عقل علمی و عملی (فنی) نداشتند . در نتیجه واردات فرهنگی ما از اروپا به رمان ، شعر "نو" ، هنر و آرمانهای سیاسی منحصر گردید و از تفکر فلسفی و علم غربی که خود تکاملی از علم و فلسفه قدیم شرقی بود بهره ای نیافت: و درنهایت مدرنیته سنتی مذکور به سنت مدرن (تجدد یافته) کنونی منجر شد . در سیطره این شعر زدگی فرهنگی بود که هرچند تحت تاثیر شعر ـ و آزاد اندیشی فرهنگی اروپا قوالب شعری (عروض) قدیم ایرانی دگرگون شدند ولی قالب شعری و شعاری فرهنگ ایرانی باقی ماند و به سبب همین انحصار سبب دوام ادب زدگی و مانع گرایش فرهنگ ایرانی به علم و منطق و عقل شد .

 

نتایج مخرب تحجر سنتی فرهنگ ایرانی ناشی از ادب زدگی آن در همه زمینه ها ی حیات اجتمائی ما قابل رویت است ، بخصوص که چنین فرهنگی نه تنها به جریان مهم عقلانی طرح شده وسیله ملاصدرا بعنوان برجسته ترین فلاسفه متاخر اجازه رشد نداده است ؛ بلکه بعکس سبب شده است که تاثیر این جریان عقلی در محدوده سنتی مذهب به تشدید تحجر منجر شود: فلسفه ملاصدرا که در ورای جدل کلام ، تحت تاثیر روش معقول و تجربه گرایانه ابن سینا ، بدنبال تلفیق جوهر حقیقی مکاتب "مخالف" فلسفی به نتایج منطقی در فلسفه جهانی رسیده بود میتوانست زمینه یک جریان عقلانی اندیشه را در ایران فراهم آورد . لکن فرهنگ سنتی ، ادب زده و متساهل ایرانی که قابلیت جذب اندیشه های عمیق فلسفی و علمی آن را نداشت انحصاراً در تاثر سنتی (مذهب) از آن موفق به ایجاد پروتستانتیسم "شیخیه" به عنوان تعقلی مذهبی گشت که باز به جهت تاثر از اندیشه های ملاصدرا فراتر از ظرفیت عقل سنتی فرهنگی ایران بود (*) . در حالیکه تاثیر مخرب باستانگرایی و مفاخر حماسی را در سطحی ساختن اندیشه های کسانی نظیر میرزا آقاخان کرمانی و تبدیل آنها به تخیلات غیر واقعی و  سبب انحراف فرهنگی این حریانات روشنگرائی شد . نتیجا این بود که حتی این جریان عقلانی شدن مذهب نیز به انحراف کلام زدگی متاثر از "حروفیه" و "نقطویه"کشانده شد و در بابیه به سطح "علم جفر" تنزل کند که متوجه "اعداد ابجد" بود . بدینسان تنها جریان عقلانی ایرانی قرون اخیر نیز بواسطه سطحی بودن فرهنگ ایرانی به انحراف و تحجر مذهبی کشانده شد .  

 

از جانب دیگر "روشنفکری ایرانی" به تبع شعر زدگی فرهنگ ایرانی خصیصه ای شفاهی ، توصیفی و روائی یافت که اساسا و اصولا بر جنبه تحقیقی و کتبی آن در سالهای اخیر می چربد . چراکه زمینه قدیم شعری فرهنگ ایرانی به جهت موزون بودنش متکی بر روایت شفاهی است . "روشنفکر" ایرانی عادت به تحقیق و اثبات منطقی آرائش که خود معمولا از طریق نقل و روایت دیگران از آن مطلع شده است ، نیافته است . کمااینکه او بدلیل اطلاع مطلع است ولی در پی تحقیق صحت آن نمی رود . چراکه تحقیق در این فرهنگ روائی و شعر زده که در آن از جستجو خبری نیست و به ترنم شعر متکی است تا تفحص منطق ، متداول نبوده است . و چراکه شعر و ادبیات مقولاتی توصیفی و نه تحقیقی و منطقی بوده اند . و اگر تحقیقی در فرهنگ معاصر بوده برای تایید و تاکید نظری از پیش تعیین شده بکار رفته است و نه برای تحری حقیقت و یافتن حقایق نو . کمااینکه متاسفانه نه تنها سمبل "تحقیق" فرهنگ معاصر ایران بواسطه ادب زدگی آن بعوض حوزه علوم ، فنون و دستکم فلسفه صرفا ادیبی از حوزه ادبیات باسم آقای احسان یارشاطر شمرده میشود: بلکه همچنانکه نشان داده ام در کم و کیف و ساختار منطقی مهمترین "تحقیقات" او در زبانشناسی ،که شهرت اش را مدیون آنهاست ، جای شک بسیار و بحث فراوان است (**) . به دلیل عدم ساختار تحقیقی ادبیات و روائی و شعاری بودن شعر و شعر زده بودن فرهنگ ایران است که روشنفکر ایرانی اطلاعاتش غیر تحقیقی ، کم عمق و معمولا بی اساس است . واز همینروست که "روشنفکر" ایرانی بواسطه ابتلا به اندیشه متساهل ، غیر منطقی و عوامانه قادر به تعقل منطقی در مورد مذهب نیست ، یا تابع سنت مذهبی است و یا مبتلا به ضدیت سطحی با مذهب: بعین عوام که جانبداری و مخالفتش نسبت به امور ساختاری غریزی و تشکلی نامنطقی دارد .

 

از جانب دیگر نتیجه مدرنیته سنتی ایران همچنانکه پیشتر اشاره کرده ام (1) از سر ادب زدگی و ذهنیت مفرط فرهنگی عبوری بود از سنت اجتمائی مذهبی ـ ملی به سنت ملی ـ مذهبی که چه مبلغین قدیم آن نظیر کسروی و چه منادیان جدیدترش نظیر آل احمد نه بدنبال رواج اندیشه واقعی بوسیله تحقیق اساسی اجتمائی بل بواسطه " ارزیابی های شتابزده" در پی "بهدینی" بودند . نه علم و فن و نه فلسفه و منطق در این مدرنیته و اندیشه های فرهنگی مربوط به آن راهی نداشتند . ظاهری جدید و سطحی بود با باطنی قدیمی و متحجر . تاجائیکه که ادب گرائی و شعر زدگی فرهنگ سیاسی "روشنفکران" ایرانی را هم حماسه زده بارآورد . این از تحجر و ادب زدگی فرهنگ ایران ، قحط الرجال روشنفکری و عدم تمایل "روشنفکرانی" نظیر آقایان شاهرخ مسکوب و آرامش دوستدار به منطق و علوم است که سبب میشود اینان با وجود داعیه تحقیق نه تنها در "تحلیل فرهنگی "جامعه ایران بعوض جامعه شناسی به شاهنامه قرون وسطی ای فردوسی متوسل شوند ، بلکه جهان بینی شان نیز متاثر از تحجر قرون وسطی ای همان شاهنامه باشد (3) . و یعنی در نبود وسایل واقع گرایی چون علم و منطق در فرهنگ ایران و سنت گرایی ناشی از ادب زدگی آنست که "روشنفکر" ایرانی گذشته گرا و متوسل به "کنسرو سازی" قدیم میشود تا دستکم وسیله برای فکر در اختیار داشته باشد . و باز به همان دلیل است که آن مدرنیته مخبط که به هردو تعبیر ملی و مذهبی اش صرفا درپی تاسیس سنتی جدیدبجای سنتی قدیم بود ، از سوئی به مدرنیته تک حزبی می انجامد (1) و از سوی دیگر به "بهدینی" متعاکسی منجر میشود که زمینه اش به گونه ای دیالکتیکی در اندیشه های توتالیتر کسروی بهدین نهفته بود . چراکه در غیبت عقل و منطق علم در فرهنگ آنچه که از فرهنگ سنتی پایدار میماند تحجر سنت است و از اینرو ظواهر ملی و مذهبی سنت نیز ، همچنانکه شاهدش بودیم ، قابل تبدیل به یکدیگرند .

 

در حالیکه نه تنها ضرورتا نگاه ما باید به حال و آینده باشد بلکه اگر هم ضرورتی در نگرش به گذشته باشد ، باید که خاصه در شرایط فرهنگ شعر زده و دور از عقل ایران صرفا به کمبودهای فرهنگی و یعنی علم و فلسفه اندیشمندانی نظیر ابن سینا ، بیرونی و ملاصدرا باشد که هر توجهی به آنان سبب ترفیع عقل معاصر خواهد شد ؛ و نه به حماسه های پوچ شاهنامه که مقید در شرایط قرون وسطی ای شان راه به نژاد و نژاده پرستی دارند . و یعنی ذات اندیشه مرده معاصر و محور اصلی این اموات عقل نه تنها گذشته گرائی است بلکه منحصر به گذشته گرائی متساهل ، سطحی ، غریزی و حماسی است که در تاثیر فرهنگی دور شدن فرهنگ از عقل واقع گرا ، متحول و امروزین را تشدید میکنند . نتیجه تعمق در ماهیات اساسی گذشته گرائی ملی و مذهبی روشن شدن اشتراک آنها در ذاتی ناعقلانی است که متضمن مطلق گرائی یا توتالیتاریسم آنها ست که به موازات هم متحجرند ، چراکه عقل در رابطه با طبیعتش و به تبع علمش ذاتی متحول دارد و دائم در حال شدن است . عدم تعمق ذهنیت ادب زده "روشنفکران" سنتی ایران به تبع فرهنگ سطحی ایران سبب شده است که آنان از درک توازی این مطلق گرائی سنن ملی ومذهبی غافل بوده و از اینرو میدان فرهنگ اجتمائی را یا به این و یا به آن و یا به هردو یکجا باخته اند . 

کمااینکه تعصب و سطحی بودن فرهنگ شعر زده ایران سبب شده است که در فقدان معیارهای منطقی و علمی در حوزه اندیشه معاصر ، نوشته های باصطلاح تحلیلی متداول نیز به سطح مقالات متعصب و نوشته های "سیاسی" تنزل کند (2) که عصبیتشان متکی بر همان سبک شعاری قلمزنان سنتی ـ مذهبی دنباله رو "آل احمد" است . در حالیکه تعصب و سنت گرائی ملی آنان (2) با تعصب و سنت گرائی مذهبی اینان (4) هیچ تفاوتی ندارد : هر دو مغایر عقل و منطق و از اینرو هم مخرب انسانیت و هم مغایر اندیشه معقول محسوب میشوند . و این سنتی و مابعد الطبیعی بودن فکر و وابستگی اندیشه کلام زده و ذهنیتگرای هر دو گروه به متافزیک ذهن و سنت است که به وابستگی ذهنی ، عدم استقلال فکری و از اینرو عدم استقلال سیاسی هر دو گروه منجر شده است . همچنانکه استقلال فکری اصولا بواسطه آگاهی اساسی و تحلیل منطقی مسائل و اینها صرفا بوسیله استمرار علمی عقل میسر است و نه بواسطه اشتغال فکری و تقریر لغوی موضوعات که عادت اینان بوده است . از سوی دیگر وابستگی به دیدگاه سنتی چه ملی (2) و چه مذهبی (4) الزاما منجر به وابستگی فکری اینان و به این طریق منتهی به وابستگی سیاسی قلمزنان مذکور به جریانهای معین سیاسی مذهبی و یا ملی شده است ، هرچند که بعداً این قلمزنان مغبون باخته در بازی سیاست به مخالفین جریانات مذکور بدل شده اند .  

 

آوردم که تحت تاثیر آن زمینه ادبی و این سیاست فرهنگی که عقل را نه در روشنی منطق و علم بلکه منحصر به ادب و کلام و عملا در انحصار سخن شیوا و موزون می شناخت: روشنفکری ایرانی روشنفکری ای صرفا کلامی و ادبی ببار آمد . ازاینرو در تباعد از اندیشه منطقی "روشنفکران" ایرانی بعوض آزادی فکر از قیود متحجر سنتی ، به گسیختن افسار کلام ، ادبی تر سازی فرهنگ و از این طریق به تجدید سنتهای متحجر فرهنگ ایرانی پرداختند و هم خود و هم فرهنگ را به ادب و کلام مقید تر ساختند . نتیجه این بود که "روشنفکران" ایرانی بجای کوشش در آزادی فکر اجتمائی به تحدید آن در حوزه کلام و دورساختنش از واقعیت موفق شدند . و بجای استقلال اساسی اندیشه اجتمائی از سوئی به تعبد عقلانی از مابعد الطبیعه سنتی شرقی و از سوی دیگر به وابستگی از متافزیک کلام اروپائی و غربی کشانده شدند:که اسم کانت را بدون مطالعه اساسی نظراتش ورد زبان هر فلسفه خوانی کرده است: بجای اینکه خود به نگرش جدیدی از عالم همت کند و عقل را از وابستگی دائم به مد فلسفه اروپائی برهاند که از عصر ارسطو تاکنون مبتلا به مرض تجزیه و تجرید بوده است که کیفیت نتایج تسلط جهانیش بی نیاز از توضیح است . چه ضرورتا آنچه که علم ( تجربی) نامیده میشود در تقریر فلسفی اش شامل انعکاسات علم در جامعه نیز محسوب میشود . لذا علم و تجدد که انعکاس اجتمائی علم میباشد در طول تاریخ تقابلی اساسی با سنت در سطوح گوناگون فرهنگ جهان داشته اند . سرگذشت جوامع بشری همواره بسته به این بوده است که کدام یک از این بدیل ها بر دیگری برتری یابد و تا چه حدی بدیل مغلوب بر غالب موثر باشد . سرگذشت این تقابل در غرب و تاثیر سنت تجزیه و تحلیل نامیمون یونانی ـ رومی بر علم اروپائی و ضرری که جامعه بشری از این امر برده است هنوز که هنوز است ادامه دارد . همچنانکه بخش مهم آن را نه تنها در تعطیل هزارساله عقل در اروپا بلکه در سخت جانی مابعد الطبیعه غربی به تعبیر و تفسیر ایده آلیسم آلمانی میباید دید که بواسطه متافزیک ظاهرا عقلانی کانت از سوئی منجر به نهظت ضد عقلی پان ژرمنیستی متکی بر تخیلات یونان زده نیچه و زمینه سازی برتری ملی و نژادی و فاجعه دو جنگ جهانی و از سوئی دیگر منجر به بحران لاینحل علم معاصر و فلسفه (پسا مدرن) شد (5) .

 

حواشی و ملحقات (نمونه ها):

(1) ر. ک. به مقاله من " ملاحظاتی در عقب ماندگی و تجدد فرهنگ ایران" در:

                                                            http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10581 

متاسفانه اکثر نوشته های متداول آقایان شجاالدین شفا و آرامش دوستدار در موارد فرهنگی ناشی از تعصب ضد اسلام و معتقدات غیر تحقیقی آنهاست: یکی از این تخیلات ارتجائی و قرون وسطی ای که انسان ایرانی را در ضدیت با فرهنگها و مردمان همسایه نظیر اعراب تعریف میکند ، اینست که فرهنگ ایرانی آغازی زرتشتی دارد (که بوسیله اعراب نابود شده است). در حالیکه نه تنها هر فرهنگی مقدم و شامل بر دین است و نه بعکس (!) بلکه به لحاظ تاریخی نیز دین زرتشت سر آغاز فرهنگ ما نمی تواند باشد: چه پیش از آن در عصر فرهنگ ایلامی ایران و نیز در ادوار طولانی هخامنشی و اشکانی از دین زرتشتی خبری آنچنان نبوده است ، اهمیت این دین تنها در دوران کوتاهتر ساسانی و آنهم بیشتر بعنوان دین حکومت (تئوکراسی) مطرح است . توسل به دین زرتشتی و تخیلات اساطیری در ارزیابی و راهیابی مسائل معاصر ، برای من همچون توسلی به مرجعی مابعد الطبیعی و امامزاده ای مینماید که معجزه ای از آن متصور نیست . لکن غرض من از آوردن این نمونه ها خصوصیات شخصی افراد مذکور نیست بلکه تشخیص نظرات آنهاست: چه بسا که آنان شخصا و برای آشنایانشان نیک سیرت محسوب شوند لکن بعنوان روشنفکر در معرض عام و متن فرهنگ اجتمائی نقشی منفی بازی کنند . نیز لازم به اشاره است که همین ضعفها و تعبد فکری کمابیش در میان اندیشمندان غربی نیز موجودند . لکن اولا مسئله اولیه ما فرهنگ ایرانی است وثانیا فرهنگ غربی در عین ابتلا به عوارض منفی و اشکالات عدیده اش بر علم و فن نیز تکیه دارد و نظیر فرهنگ ایرانی بدلیل استوار انحصاری اش بر شعر و ادب به شدت آن، متساهل نیست .

(2) ر. ک. نوشتجات آقایان شفا و آرامش دوستدار در مورد مسائل فرهنگی ایران که متاسفانه بواسطه مخالفت تعصب آمیز ایشان با عرب و اسلام که ریشه در تربیت سنتی آنان دارد به مخالفت با علم و فلسفه "اسلامی" ایران و متون عربی مربوطه کمر بسته اند (1) . به نظر من هرچند که صحت اساسی و اهمیت تحقیقات ابن سینا و ملا صدرا در آینده بهتر و بیشتر روشن خواهند شد لکن در واقع عمق تفکر این بزرگان دانش و فلسفه بوده است که سبب فاصله و عدم توجه این نویسندگان متساهل به آنان شده است که بر طبق مد متداول ایرانیان مهاجر بیشتر در پی تعصبات ناشی از غربت و جنجال فکری هستند .

برعکس مححقین تاریخ علوم و فلسفه در غرب تا حدود ی به اهمیت و تاثیر جهانی نتایج مشخص تحقیقات امثال ابن سینا در علوم دقیقه و فلسفه اشراف دارند . در ایران اولا به جهت کلیت ادبی فرهنگ شعر زده و عدم اطلاع تحصیلکردگان از تاریخ و فلسفه علوم و ثانیا به اتکای سطحی و سیاسی بودن آثار مد روز محافل خارج و داخل و بنابر ضدیت غیر عقلانی با نوشته های عربی این دانشمندان را درست نمی شناسند.  همچنانکه باوجود ترجمه و تشریح متفلسفین کثیری به فارسی ، آثار علمی (طبیعیات) این علمای برجسته که محتوی اندیشه های هنوز نوین علمی در "شفا" و " اسفار اربعه" است هنوز به فارسی منتشر نشده اند . از اینرو فرهنگ (اجتمائی) ایران هنور نتوانسته است بهره ای از رواج اندیشه های ناب این متفکرین بزرگ در جامعه ببرد .

(*) ر. ک. نظرات شیخ احمد احسائی بنایانگذار مکتب شیخی ، مثلا در «تاریخ فلسفه اسلامی» "هانری کربن" ، انتشارات کویر (تهران 1377).

(**) پیشتر نظری میان اهل فرهنگ ایران مشهور بود که :" تحقیق خاطر آسوده میخواهد و احسان یار شاطر" . آشکار بگویم که من از تکیه ایشان بر "تعصب ملی" بجای "استدلال منطقی" در بعضی تحقیقات شان بسیار مایوس شدم: ر. ک. مقالات من در باره "زبان آذری" در آرشیو سایت اخبارروز . در این مقالات در ضمن اثبات نادرستی "تحقیقات" آقای یارشاطر در این مورد راقم بطور کلی به کم و کیف ساختار منطقی تحقیق نیز اشاراتی کرده ام و تاسف خودرا از فقدان تحقیق در میان "محققین " ایرانی بیان کرده ام . 

(3) ر. ک. نوشتجات متعدد و مطول این آقایان (دوستدار و مسکوب) در اهمیت و ستایش شاهنامه . مخصوصا "تاملی در اخلاق شاهنامه" (مسکوب: ایرا ن نامه 4 ، 1377) که در آن این "روشنفکر چپ" سابق که میبایستی دستکم سوسیالیسم را علمی بیاندیشد ، مداح جهان شناسی ضد علمی و قرون وسطی ای قردوسی از آب در میائد . متاسفانه ادب زدگی ، تساهل فکری و تعصب نسبت به "مفاخر قرون وسطی ای" اینان از سر ملی گرائی سبب شده است که در تحلیل مسائل معاصر فرهنگی ایران به حماسه های قرون وسطی ای قردوسی متوسل شوند .

 (4) این گروه سنتی ـ ملی سابقا حول و حوش"حزب توده" و بعدا "نیروی سوم" را نیک نویسان متساهلی  تشکیل میدادند که دقیقا به همین سبب در سطح فرهنگ ادب زده ایران مطرح شدند . از این میان توجه قلمزنان گروه ملی ـ سنتی نظیر شاهرخ مسکوب نه معطوف به جامعه معاصرایرانی بلکه متوجه حماسه های اساطیری ایرانی شد . در حالیکه قلمزنان مذهبی ـ ملی نظیرآقایان علی شریعتی وعلی اصغر حاج سید جوادی نه تنها بعلت عدم توجه به تعلیل علمی ـ منطقی لازم برای تحلیل اساسی مسائل اجتمائی ، بجای نقد فرهنگ سنتی که مبنای رژیم سیاسی ایرانی محسوب میشود ، صرفا به انتقاد شعاری از سیاست رژیم سابق روی آوردند ؛ بلکه از سر سنت گرائی و نگرش ادبی به پدیده های اجتمائی عملا به استبداد فکری محتوا در فرهنگ سنتی ایرانی خدمت کردند . اکثر نوشتجات این گروه از ادبیات شعاری (سیاسی) و "معقولات" سنتی ایرانی تشکیل یافته است . عدم توجه اینان به منطق منجر به انحراف شعور سیاسی و همان خیانتی شد که پیشرو اینان آل احمد در کتابش « خدمت و خیانت روشنفکران»  بغلط به روشنفکران ضد وغیر مذهبی نسبت داده است . در واقع عملکرد این گروه از قلمزنان را میتوان نتیجه مستقیم تباعد فرهنگ ادب زده تحصیلکردگان ایرانی از منطق و عقل علمی ارزیابی کرد . از نمونه های مشخص ادب زدگی این گروه می باید به  توسل اخیرآقای حاج سید جوادی به "حجت" قطران تبریزی شاعر در یک معضل تاریخی در مقاله ایشان « ایران میراث مشترک اقوام ...» در سایت عصر نو اشاره کرد . در حالیکه قطران نه تنها بعنوان شاعر متکی بر غریزه و احساسات و دور از منطق و دقت لازم برای مباحث مقاله مذکور محسوب میشود ، بلکه در ماهیت و کیفیت اشعارش همین بس که مشخصا نه بعضی بلکه اکثریت قریب به اتفاق (!) اشعارش را در مدح امرای معاصرش سروده است . و از همینرو محتوای تاریخی اشعارش حتی به نص کسروی در «شهریاران گمنام » مغلوط و سبب گمراهی است . متاسفانه "روشنفکران" ایرانی قبل از نوشتن ، عادت به تحقیق در باره محتوی مطالب و حداقل در مورد مراجع نوشته ها یشان را ندارند  . لکن غرض من از آوردن این نمونه ها خصوصیات شخصی افراد نیست بلکه ارزیابی نظرات آنهاست: چه بسا که آنان برای دیگران و آشنایان نیک سیرت محسوب شوند لکن بعنوان روشنفکر در در معرض عام و متن فرهنگ اجتمائی نقشی منفی بازی کنند .

(5) هرچند که آشنائی به دکارت و کانت در حد تاریخ فلسفه ضروری است لکن تکیه و تاکید بر نظرات آنها بدلایلی که میاید در فلسفه و علم معاصر مطلوب نیست: چرا که مثلا برخلاف آنچه که علاقمندان به فلسفه در ایران می پندارند نه تنها غایت دکارت از "علم" اثبات الهی بوسیله "منطق" بود و تجزیه متافزیکی اش از عالم به "ماده" و "متفکر" مخرب عقل و فلسفه شد . و نه تنها کارش در جبر به نص ریاضیدان برجسته "هرمان وایل" در «فلسفه ریاضیات و علوم طبیعی» در واقع  "تجاوزی به حریم هندسه بود" و به نظر من بیشتر خدمتی به فن مهندسی محسوب میشود تا به علم ریاضی . بلکه کانت نیز حداقل از دیدگاه علوم دقیقه ، هم خود بجهت تقریر ماقبل تجربی زمان و مکان ، اصرار بر"علم اولی" و هم بواسطه پیروی از "نیوتن" که علم را وسیله ای برای اثبات باریتعالی میدید ، اندیشمندی متافیزیکی با اندیشه ای ایستا تلقی میشود: که بجای متافزیک قدیم متافزیک جدیدی نشانده است که بعنوان نیمه حقیقت و تظاهر منطقی اش خطرناکتر از مغالطات قدیم محسوب میشوند . اعتقاد کانت به "احکام ترکیبی ما قبل تجربی" در تحلیل احکام منطقی  ـ که پیش از وی ابن سینا و ملاصدرا نیز از زاویه ای دیگر مطرح کرده بودند ـ نشان از اساس مابعد الطبیعی دیدگا ه وی و اصرار متافزیکی فلسفه اش دارد . دخالت کانت در موارد علمی همه بیجا و برای آینده علم و فلسفه شدیدا مضر بوده است ؛ چراکه اگر او در منطق تعمق میداشت متوجه مقدمات مفصل منطقی ضروری برای تعریف منطقی "عمل جمع"در مثال خویش از "احکام ترکیبی ما قبل تجربی(یا اولیه)" میشد ؛ که حدود یک قرن بعدتر اما بدون تغییر مهمی در حوزه منطق محض ، "راسل" و "وایتهد" در «اصول ریاضی» قریب سیصد صفحه برای تعریف منطقی آن مقدمه چینی لازم داشتند . کم دانشی و عدم اعتبار فلسفی کانت را در تبعیت علمیش از نیوتن و به نظر من بیسوادی عمیق فلسفی نیوتن باید دید که وایتهد در «سرگذشت اندیشه ها » بدرستی تاکیدکرده است . از آنجائیکه به علل مذکور و همچنانکه در زیراشاره میشود ، تحلیل کانت از مسائل فلسفه در نهایت به ضرر علم منجر شد . لذا اندیشه های وی منجر به ضرر فلسفه حقیقی که ناشی و متکی بر علم است نیز محسوب میشود . کم عمقی کانت را از همان پیروی اش از نیوتن به جای "لایب نیتز" میتوان دریافت که در علم عمیق تر از نیوتن میاندیشید و برخلاف نیوتن بر فلسفه ضروری تبیین علم بعنوان روابط عمومی پدیده ها اشراف داشت . کانت در علم سطحی و در فلسفه مطول بود . تفاوتی که وی میان "علم" ( هندسه اقلیدسی ) و متافزیک  قائل است دال بر سطحی بودن دانش اوست که به سطحی تر شدن فلسفه وی منجر شد: چراکه هندسه اقلیدسی خود متافزیک محض محسوب میشود. خاصه اگر که توجه کنیم که لایب نیتز پیش از او در اشاره به "آنالیز موضعی" ، اشکالات اساسی هندسه های متداول شامل هندسه غیر اقلیدسی را مطرح کرده بود. کمااینکه شهرتی که کانت میان عوام و متفلسفین دارد گواهی بر انحصار کلامی و سطحی بودن آراء او در عین تفصیل و پیچیدگی لغوی ناشی از انحصار مذکور است . اهمیت کانت را باید در همان حوزه فلسفه محض دید که همچنانکه گذشته نشان داد در نهایت منجر به لفاضی ، آنهم لفاضی ای فاجعه بر انگیز شد . کمااینکه بخش مهمی از مضار ایده آلیسم آلمانی به لحاظ تباعد عقل از واقعیت چه در حیطه انسانی ، اجتمائی و سیاسی منعکس در نازیسم آلمانی و چه در حوزه فلسفه و علوم موثر در بحران کنونی علم و بحران پسا مدرن فلسفه ، مرجوع به نقش مخرب کانت در تقریر کلام بجای تبیین پدیده هاست . به سخن دیگر فلسفه غیر ناشی از علم و یعنی فلسفه محض چیزی بیش از لفاضی نیست: لفاضی که در نهایت از جانبی به ضعف عقل در حیطه جامعه و از طرفی به ابهام در فلسفه و بحران علم و فلسفه منجر میشود . گفتنی است که بحران معاصر علم چه به لحاظ مخارج بسیار سنگین تحقیقاتی بی نتیجه آن و چه به لحاظ منع بدیلهای علمی برای علوم پایه ، صنایع و اقتصاد جهانی بسیار گران تمام شده وخواهد شد . نیز باید دقت کرد که تقید اهم فلاسفه غربی و حتی علمای اروپائی به مذهب و متافزیک در بعضی موارد بیشتر از تعلق فلاسفه ایرانی به اسلام و مابعد الطبیعه بوده است (1) . ضرورت تفصیل این مقولات برای روشن کردن آن معدود علاقمندان به فلسفه در ایران است که بجای تعمق در فلسفه علمی ، بسته به موازین از پیش تعیین شده افکارشان بدنبال فلاسفه مشهور اروپاافتاده اند.