|
دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۶ - ۳ مارس ۲۰۰۸
|
|
|
زن
یاور استوار
گیسوانت را
با آبشارِ
نور و نوازش
به سنجشی
بدیع نشستند،
همان دمی که
خنجر خورشید
بر صخره های
شانه ات انگار
نه تداعی ی انسان،
بل
تابش ِ خون
بود
با عیار ِ باکرگیهات.
اما دریغ!
هیچکس
شایای تو
بدانسان که تو بودی
سخن نگفت!
آوایت را
به زمزمه ی
نسیم،
بر گیسوان ِ
جنگل ِ رویاها
پیوند برزدند
تا بوی آشنای
تنت را
در کوچه های
شبنم و شبو
در ذهن ِ
مادرانه ی هستی
تعبیر کرده باشند.
اما دریغ!
ای نیمه به
سایه نشسته
هیچکس از تو
بدانسان که تویی
لب بر سخن نبرد!
در برج ِ عاج
در متن ِ خلسه های شبنگاهی
و در معابد تزویر
خدایگونه،
ترا به سجده نشستند،
با آیه های
ستایش
و
تندیس از هرزه هوس هاشان
در باغی از
بهشت
بر فرش ِ خون
نشانی
یادآور ترنج
عفت و تسلیمت
اما دریغ!
هیچکس از تو
که نیمه ی
غرور ِ جهانی،
شایای تو
زبان بکام
نچرخانید!
آری کسی نگفت
که تو
همسان ِ من
ارمغان سپهری
و
همپای من
اسیر ِ زمانه!
ای وارث ِ
نیمه ای از هستی
نیمه ی از مستی،
و نیمه ای از پستی......
از مرده ریگ
ِ رنج و نوازش ها!
Yavar.ostvar@gmail.com
|
|
|
| |