چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۶ - ۶ فوريه ۲۰۰۸

منم اوین

س. راهی

منم اوین

دهکده­ای

در آستانه­ی یک رود

این جا

میان دره­ای پیش پای­ شما

*

نسیمی گذشته از روی بام بی تفاوت شهر

کشیده پا ی تا به دامن دشت

صدای قهقه­های مست

بوسه بوسه­های کنار

چای داغ و قلیان و گردوی تازه و شاتوت

اینجا

میان دامن فراخ من

در لابلای در هم تنیده­ی سبزه­ها

*

خاکی ز بوی مرگ و زندگی

رودی به پای سبزه و دار

آسمانی کشیده بر فراز و چال

 منم اوین

در پای قله­ی بلند پلنگچال

*

دانه­های سرخ و آبدارگیلاس

دسته دسته لاله­های زرد وبنفش

در گرمای خوش هر بهار

 شکوفه­ی یاس

پای چوبه­­های دار

*

می­شکفم

چندان که ابر

چندان که آسمان

چندان که خاک

چندان که طاول­های کهنه

*

نشسته رهگذری

میان صدای سرود مواج رود

شکسته نه در صخره­ها

در طنین سهمگین فریادهای خاموش شما

چون خواب­ها

*

شاید

شاید

شاید که آب

شکفته درشاخه شاخه سبزینه­های تر

 اما

آغشته با طعم  باروت تیر خلاص

خون لخته بسته بر زخم­های دهان گشوده

منم اوین روشن و گرم

نظاره گردیوارهای ِسرد شما

*

در هر سپیده پرواز پرشتاب کبوتران

به سمت شما

به قصد سلام

به قصد رساندن پیام

پیام من به شما

منم اوین

فریاد

فریاد

 فریاد