از هر چمن گلی نچیدن

مجید تولائی

سردبیر نشریه نامه

 

"دهقان سال‌خورده چه‌خوش گفت با پسر

كای نور چشم من به‌جز از كِشته ندروی"

 

نسبت‌دادن علل و دلایل بسیاری از ناكامی‌ها و نامرادی‌ها و شكست‌ها به دشمنان، بدخواهان، حسادت‌ورزان مغرض و معاندان خبیث، منش رفتاری و عادتی نیست كه فقط به سلوك سیاسی اغلب حكومت‌های خودكامه و حكام مستبد پوپولیست منحصر‌شود؛ حكام و حكومت‌هایی كه همه‌ی‌ناتوانی‌ها و عجز خود از برآورده‌كردن خواست‌ها و مطالبات به حق مردم در ایجاد شرایط زیست توأم با رفاه و امنیت و عدالت و آزادی را به دسیسه‌ی اجانب و توطئه‌ی شیاطین منتسب می‌كنند.

در ایران ما، این عادت و منش رفتاری، بخشی از ویژگی تقریباً پایدار سلوك سیاسی بسیاری از سازمان‌ها و احزاب سیاسی و مبارزانی نیز بوده است كه با وجود انواع تلاش‌های بی‌دریغ و ابراز رشادت‌ها و حتی جان‌نثاری‌ها در پیشاپیش صفوف مبارزه با رژیم‌های مستبد برای دست‌یابی به آزادی و استقلال و ترقی میهن، آن‌گاه كه در مسیر تلاش و مبارزه‌ی خود با ناكامی و شكست مواجه شده‌اند، هیچ عامل و دلیلی به‌اندازه‌ی قدرت قهریه‌ی توأم با سبعیت دشمن -یعنی رژیم و استبداد حكام حاكم- برای آنان عمده و برجسته نشده است.

در ایران ما، تأكید مطلق‌گرایانه بر نقش استبداد حكومت‌ها، مناسبات استبدادی، فرهنگ مستبدپرور و سلطه‌ی ساختارهای مقوّم و مشدّد استبداد (به‌عنوان اصلی‌ترین عامل بیرونی و دشمن خارجی) از جانب جماعت كثیری از احزاب و سازمان‌ها و فعالانی كه مبارزه با استبداد اصلی‌ترین آماج پیكار سیاسی‌شان بوده است، زمانی كه شرنگ یك شكست و یك تجربه‌ی عقیم و ناموفق سیاسی، تلخ‌كامی به‌بار آورده است، موّجه‌ترین محمل و توجیه به‌شمار می‌رود برای سرپوش‌گذاری روی ضعف‌ها، خامی‌ها، كج‌خیالی‌ها و توهّم‌ها و بدفهمی‌ها و خطا رفتن‌هایی كه می‌بایست منشأ آن قبل از هرچیز و هركجا در درون ‌انگارها و پندارها و منش‌و خُلقیات خویش، جست‌وجو شود‌. به‌علاوه، چنین محملی همواره بهترین پوشش فریبنده برای سرپوش‌گذاشتن بر این پرسش است كه سهم و نقش مبارزان ضد استبداد در باز‌تولید فرهنگ و مناسبات استبدادی چیست و تا چه حد بوده است؟

مواجهه با این حقیقت كه هر یك از ما، چه به صفت فردی و چه در كسوت جمعی و سازمانی، در كشت هر آن‌چه امروز درو می‌كنیم یا برایمان می‌دِرَوند، به‌طریقی و به نسبتی، كم‌یا زیاد ذی‌سهم و ذی‌مدخلیم، صداقت، شجاعت، بصیرت و بلوغ و پختگی بسیارمی‌طلبد. روی‌گردانی یا تغافل یا تجاهل برخی به‌هردلیل و انگیزه‌ای از این حقیقت، خدشه‌ای بر آن وارد نمی‌كند و هیچ‌تأثیری بر تغییر واقعیت‌های برآمده از این حقیقت نمی‌گذارد.

سهل است علت‌العلل همه‌ی دست‌نیافتن‌ها و واپس‌ماندگی‌ها را به دشمنان خارجی و ایادی و حامیان داخلی آن نسبت‌دادن از جانب گردانندگان امور كشور و زمامداران قدرت. سهل است نسبت‌دادن نقش اصلی و تعیین‌كننده درانفعال‌زدگی و عدم توفیق در بسط و توسعه‌ی قدرت تشكیلاتی و سازمان‌دهی مردم برای پیش‌بُرد پروژه‌ی دموكراسی‌خواهی را به اقتدار تام و تمام دستگاه پلیسی- امنیتی نظام سیاسی حاكم  از جانب معترضان سیاسی و اپوزیسیون نظام در داخل و خارج. سهل است نسبت‌دادن دلیل و منشأ روی‌گردانی مردم از اصلاح‌طلبی به سبك و سیاق مصلحان دوم خردادی و بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی مردم به شعارها و فراخوان‌های این عده و باخت و شكست‌شان در آخرین بخت سیاسی گذشته در تیر84  به سمبه‌ی پرزورتر رقیب و خدعه و غدر و مكر وی و هنوز كه هنوز است همچنان انگشت عتاب و معصیت‌بارگی را به‌سمت تحریمیان نشانه‌رفتن از جانب خوش‌نشینان پیشین اصلاح‌طلب در سراپرده‌ی قدرت.

سهل است ازخودگریختن و پرهیز از مواجهه با حقیقت خویشتنِ خویش با تمام نقصان‌ها و كاستی‌هایش. سهل است فرار از بار مسؤولیت ناشی از فهم و پذیرش و اعلام یك اشتباه. سهل است فرافكنی و بازتاباندن همه‌ی نارسایی‌ها و نابرخورداری‌ها و كجی‌ها و اِعوجاج‌های خویش به ساحت و قامت دیگران. فرار از نقد خود و طلب فرصتی برای آن‌كه خویشتن را از محضر نقد و داوری دیگران فراری دهیم، سهل است. ‌

سهل است توجیه بی‌راه‌رَوی خود با دشمن‌تراشی و دشمن‌سازی و نثار شبانه‌روزی دشنام به دشمنان فرضی. مستورسازی عجز و ترس و كژمداری درونی خویش با ترسیم چهره‌ای بدطینت و ملعون و خبیث از دشمن بیرونی، سهل است. سهل‌ترین كارها است قصور و تقصیر "خود" را به دامان مقصری "دیگر" واریختن. همیشه مقصری هست و یافت می‌شود و می‌توان یافتنی‌اش نمود. برای مقصرطلبان، زمین هیچ‌گاه خالی از حجت حضور مقصر نبوده و نخواهد بود.

باری، حدیث تحزب و تشكّل و عمل سیاسی جمعی و سازمان‌یافته نیز در ایران ما، از یك سده پیش تا امروز، حدیث كِشتن و درویدنِ محصول عمل به‌دست انسان‌هایی است كه به‌ندرت، بی‌ثمری و تهی‌انبانی خویش به فصل درو را ناشی از كِشته‌ی خود دانسته و عموماً آفت یا "مقصران دیگر" را به‌جای فهم و پذیرش و اعلام "قصور و تقصیر خویش" به هنگام كاشت و داشت، نشانده‌اند. انسان‌هایی كه حتی تا پای نثار جان پیش‌رفته‌اند، اما دریغ كه نخواستند یا نتوانستند آن بخش از ریشه‌ها و دلایل و عوامل تلخ‌كامی و نامرادی در تجربه‌ی عمل حزبی و سازمانی را كه به نگرش، روش و منش خود آن‌ها باز می‌گردد، شناسایی‌كنند و به تغییر و اصلاح آن بپردازند.

 

كار حزبی بی‌فایده است

سال‌ها است كه به نادرست یك باور عمومی در كشور ما رایج شده است؛ این‌كه كار حزبی و اساساً تلاش جمعی و سازمان‌یافته‌ی سیاسی بنابر روحیه و فرهنگ فردطلبی و جمع‌گریزی و ضد تعاون ایرانیان، قابل پاگیری نیست و پی‌گیری چنین تلاشی هرگز به موفقیت منتهی نمی‌شود. طرح و بیان چنین باوری فقط مختص سال‌های اخیر و دوران پس از حذف و سركوب احزاب و سازمان‌های سیاسی در دوران دهه‌ی 60 به بعد نیست. آبراهامیان، جمله‌ای از كنسول بریتانیا در اصفهان در سال 1324، در كتاب خود نقل می‌كند كه صرف‌نظر از انگیزه‌ها و نیات شخص كنسول، بازگوكننده‌ی روح فرهنگ مذكور است: "دو ایرانی هرگز نمی‌توانند همكاری‌كنند، حتی اگر این همكاری برای گرفتن پول از شخص سومی باشد."1

در همان سال، احمد قوام با تأكید بر همین ضعف و نقصان، چاره‌ی پركردن خلاء ایجاد یك تشكیلات سیاسی فراگیر را تقویت و تحكیم فعالیت جبهه‌ای در قالب جبهه‌‌ی ملی در برابر فعالیت احزاب مختلف دانسته و می‌گوید: "مملكت‌ما افرادش رشد برای تشكیل حزب سیاسی ندارند و به‌محض این‌كه حزب تشكیل شد، همه متوقع واگذاری شغل و مقام به آن‌ها می‌باشند و چون محال است بتوانیم موجبات ارضای خاطر همه را فراهم نماییم، مخالفت شروع می‌شود و آن‌وقت است كه حزب هرقدر قوی باشد، متلاشی می‌گردد و همین فرم فعلی جبهه‌ی ملی برای انجام سه مقصود2‌ ‌كافی است و اگر موفق شدیم، بزرگ‌ترین خدمت را به مملكت انجام داده‌ایم."3

نادرستی باور رایج نسبت به بی‌فایدگی و بی‌توفیقی و حتی مضربودن تلاش سیاسی حزبی در ایران با استناد به فرهنگ فردطلبی و جمع‌گریزی ایرانی از یك‌سو و بازدارندگی نقش سنت دیرپای استبدادزدگی در جامعه و وجود نهاد و دستگاه دولت مطلقه‌ی مستبد و خودكامه در ایران در شكل‌گیری و رشد احزاب سیاسی از سوی دیگر، از چند جنبه قابل نقد و رد است:

1) ‌با وجود همین فرهنگ دیرپای جمع‌گریزی و ضد تعاون در كنار سنتِ سخت‌جانِ استبدادِ فردی و زمینه‌ها و مؤلفه‌های تربیتی و پرورشی استبدادزدگی در اخلاق و فرهنگ ملی-مذهبی ایرانی، نمونه‌ها، شواهد و تجربه‌های موفق فراوانی از حضور مؤثر و تعیین‌كننده‌ی احزاب و سازمان‌های سیاسی در روند شكل‌گیری جنبش‌های ضد استبدادی و ضد استعماری در ایران از یك‌صد سال اخیر به این‌سو می‌توان یافت. ‌

تأثیر و تعیین‌كنندگی نقش احزاب سیاسی در پیش‌بُرد اهداف و خواست‌های دموكراتیك و آزادی‌خواهانه‌ی نهضت‌ها و جنبش‌های ایرانی از مشروطه به بعد، هم در ظرفیت‌سازی و بسط محتوایی و سوگیری‌های كیفی و هم در قابلیت‌سازی‌های كمّی‌و شكلی و مكانیزم‌های عمل جنبش‌ها، گاه به‌حدی است كه اصلاً ارزیابی درخصوص اقبال و توفیق یا شكست جنبش‌ها، مستقل از عملكرد موفق یا ناموفق احزاب و سازمان‌های سیاسی ذی‌ربط، بی‌معنا و مفهوم است. شواهد و نمونه‌های تاریخی قابل‌دسترس فراوانی می‌توان در این رابطه ذكركرد كه پرداختن به آن، خود نیازمند مجال مبسوط و مفصّل مستقلی است. اما چه‌كسی می‌تواند نقش برجسته و تعیین‌كننده‌ی حزب دموكرات ایران در عصر مشروطه و تولد دو حزب اعتدالیون و اجتماعیون-عامیون (سوسیال-دموكرات‌ها) در روند شكل‌گیری و پیش‌بُرد نهضت مشروطه‌خواهی را منكر شود. چه‌گونه می‌توان نقش بسیار مؤثر و بعضاً محوری فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی در دهه‌‌ی 20 تا 30 و سال‌های 30 تا 32 را بر فراز و نشیب اوضاع سیاسی آن دوران و به‌ویژه به‌ثمر رسیدن نهضت ملی‌شدن نفت انكار‌كرد. ‌ ‌

مرتكب‌شدن خطا و لغزش یا انحراف و كژراههِ‌رفتن احزاب و سازمان‌ها در روند فعل و انفعال‌های سیاسی یك بحث است و انكار اساسی و هیچ‌انگاری نقش آن‌ها در شكل‌گیری روندهای سیاسی، یك بحث دیگر است. در عالم سیاست‌ورزی، كیست كه ادعا كند دیكته‌ی بی‌غلط نوشته است؟ مهم پذیرش و تلاش برای تصحیح غلط‌های دیكته‌ای است.

2) ‌كارنامه‌ی احزاب و سازمان‌های سیاسی ایرانی را باید متناسب با مرحله‌ی رشد و تكامل اجتماعی جامعه‌ی ایران از یك سده‌ی اخیر به این‌سو و میزان كمی و كیفی تكوین و رشد دموكراسی ایرانی مقایسه‌كرد. شكل‌گیری مفهوم حزب در چارچوب الگوها و سازوكارهای مدرن آن در ایران كه مقارن با پیدایش اندیشه‌ها و نگرش‌های مدرن از عصر مشروطه‌خواهی به بعد است، باید در قیاس با دست‌آوردها و موفقیت‌های ناشی از بسط و تسری و ریشه‌دوانی ابعاد همه‌جانبه‌ی مدرنیته طی یك قرن اخیر در جامعه‌ی ایران ارزیابی شود. چه‌گونه می‌توان انتظار داشت احزاب سیاسی در ایران عیناً همان نقش‌ها و كارویژه‌‌هایی را در پیش‌بُرد روندهای سیاسی و اجتماعی و نیز در مجموعه‌ی ساختار نظام سیاسی حاكم و دستگاه دولت ایفا كنند كه احزاب سیاسی در جوامع مدرنِ توسعه‌یافته و دارای دموكراسی‌های نهادینه‌شده و برخوردار از سازوكارهای قوام‌یافته و مستحكم برای اِعمال دموكراسی، ایفا می‌كنند؟ از توجه به این مهم، نه‌فقط در حوزه‌ی سیاست و مسأله‌ای به نام تحزب كه در سایر حوزه‌ها نیز برای تعیین انتظار و توقعی واقع‌بینانه از نقش و كاركرد نهادها و ساختارهای مدرن اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، متناسب با بومی‌شدن سطح مدرنیته در جامعه‌ی ایران، نباید غفلت‌كرد. چنین غفلتی غالباً به ارایه‌ی برداشت‌ها، تحلیل‌ها و راه‌كارهای مبتنی بر نوعی مطلق‌انگاری و تمامیت‌خواهی منجر می‌شود و به‌خصوص كُنش‌گران و فعالان عرصه‌های سیاسی و اجتماعی را به مسیر چپ‌روی یا راست‌روی و اتخاذ رویكردهای "یا همه یا هیچ"‌و سفید-سیاه دیدن همه‌چیز وا می‌دارد. آنان كه با اتكا و استناد به نازك‌پایه‌گی و سُست‌‌بنیه‌گی نهال دموكراسی در ایران و این‌كه چون جامعه‌ی ما در شرایط ما‌قبل دموكراسی به‌سر می‌برد، كار و تلاش سیاسی حزبی-سازمانی را آب در هاون كوبیدن تلقی می‌كنند و معتقدند كه این قبیل تلاش‌ها جز اتلاف سرمایه‌ی انسانی و كسب ناكامی، دست‌آورد دیگری ندارد و كنش‌گران سیاسی را به مادون حزبی بودن شرایط كار جمعی و سیاسی در ایران انذار می‌دهند، آیا می‌توانند بگویند كه به‌غیر از نهادی به‌نام حزب به‌عنوان یك نهاد كاملاً مدرن راه یافته به حوزه‌ی سیاست‌ورزی در ایران از نهضت مشروطه به این‌سو، كدام‌یك از دیگر نهادهای مدرن، از دولت و پارلمان و وزارتخانه و بانك و بیمه و كارخانه‌ی صنعتی و ... گرفته تا انجمن‌های غیرانتفاعی و سازمان‌های غیردولتی و غیره، امروزه در كسوت و قامت یك نهاد مدرن در جامعه‌ی كنونی ایران به ایفای نقش و كاركرد واقعی خود می‌پردازند؟ اگر پاسخ منفی است، دراین‌صورت تكلیف ما با این جامعه‌ی شبه‌مدرنِ تكامل نایافته‌ی مادون حزبی و ما‌قبل دموكراسی چیست؟ وجود سردرگمی در پاسخ به این سؤال است كه برخی را در تقدم و اولویت‌دادن دموكراسی بر تحزب و عده‌ای دیگر را در اولویت‌دادن و تقدّم كار فرهنگی و اندیشه‌ورزی بر كار سیاسی با هدف تغییر معیارها و خاستگاه‌های فرهنگی توده‌ی مردم برای تقویت زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی دموكراسی‌خواهی در ایران و عده‌ای دیگر را در تقدم و اولویت‌دادن به تغییر نظام سیاسی بر هرنوع كار فرهنگی یا تلاش حزبی وا می‌دارد. به‌زعم این عده، بدون تغییر نظام سیاسی كنونی و استقرار یك نظام دموكراتیك تمام‌عیار، نه كار فرهنگی و نه كار حزبی راه به‌جایی نمی‌برد. به‌نظر می‌رسد سردرگمی در هرسه پاسخ به سؤال طرح شده، جملگی را وارد بازی مرغ و تخم‌مرغ كرده است. واقعیت آن است كه ضمن اجتناب از كشیدن خط بطلان و بیهود‌گی بر تمامی تجربیات موفق و مثبت فعالیت احزاب و سازمان‌‌های سیاسی از گذشته تاكنون، هر فرد یا جمعی برای درك هرچه واقع‌بینانه‌تر و همه‌جانبه‌تر از وضعیت موجود جامعه‌ی ایران و تعیین نسبت خود با این وضعیت-در هر جایگاهی كه قرار دارد و به‌فراخور همه‌ی برخورداری‌ها و نابرخورداری‌هایش- باید از یك‌سو به سطح و مرتبه‌ی رشد و تكامل اجتماعی جامعه و استعدادهای بالفعل و بالقوه‌ی درونی‌كردن نوسازی و ره‌یافت‌ها و دست‌آودرهای درونی‌شده‌ی مدرنیته توجه داشته باشد و از سوی دیگر متناسب با این درك و توجه، انتظارات و توقعات از خود و دیگران را با شرایط و "اوضاع واقعاً موجود" سازگار نموده و تطبیق دهد، نه كم‌تر و نه بیش‌تر. همه‌ی ما بیش و ‌‌كم می‌دانیم و به‌روشنی می‌بینیم كه به‌تعبیر "دوركهیم" عناصر و مؤلفه‌های ایجاد تعاون و همبستگی در جامعه‌ی ما، تركیبی از دو نوع مؤلفه‌ها و عناصر مكانیكی و اراده‌گرایانه‌ی مربوط به جوامع سنتی و عناصر ارگانیكی و تعامل‌جویانه‌ی خاص جوامع مدرن است. از یك‌صد سال پیش تا امروز، سیر تحول و تطور طولی و عرضی جامعه‌ی ایران، گذار از جامعه‌ای با ویژگی‌های همبسته‌ساز مكانیكی به‌سمت جامعه‌ای با ویژگی‌های همبسته‌ساز ارگانیكی بوده است. خصلت در حال‌گذار و استمرار بودن این دوران، همه‌ی محصولات و فرآورده‌های آن را از نوعی ویژگی عدم تعین‌یافتگی و بلوغ كامل توأم با سازوكارهای نارس و حتی متناقض در ایفای نقش برخوردار می‌كند. مثلاً ظهور پدیده‌ی دولت در ایران نه محصول شكل‌گیری تعامل سازنده‌ی رابطه‌ی دولت- ملت مدرن، بلكه ناشی از تفوق یك اراده‌ی سیاسی بر كشور در دوره‌ی رضاشاه و تحكم آمرانه‌ی این اراده برای دولت-ملت‌سازی تحمیلی در چارچوب پروژه‌ی مدرنیزاسیون بوده است. دیگر فرآورده‌‌ها و محصولاتِ بروزیافته در این دوران درحال استمرار از دستگاه‌ها و نهادهای شكل‌گرفته برای چرخش گردونه‌ی نظام بوروكراتیك و تكنوكراتیك و زیرساخت‌های آموزشی، فرهنگی، نظامی و امنیتی گرفته تا فرآورده‌هایی چون دموكراسی و حزب و نهادهای مدنی نیز، كما‌بیش در وضعیتی مشابه به‌سر می‌برند و تشابه اصلی همگی آنان برخورداری از پیشوند "شِبه و شبیه" است. نتیجه‌ی طبیعی فرایند طی‌شده، وجود جامعه‌ای شبه‌مدرن با دولتی شبه‌مدرن، پارلمانی شبه‌مدرن، ارتشی شبه‌مدرن، صنعتی شبه‌مدرن، دیوان‌سالاری شبه‌مدرن، نظام بودجه‌ای-مالی و آموزشی شبه‌مدرن و ... در نهایت برخوردار از شبه‌دموكراسی با احزاب و سازمان‌های شبه‌مدرن و بعضاً ما‌قبل مدرن و نیز مطبوعات، انجمن‌ها و نهادهای مدنی غیردولتی شبه‌مدرن است.

3) خوب یا بد، زشت یا زیبا، واقعیت كار سیاسی حزبی و تشكیلاتی در جامعه‌ای كه در آن زیست می‌كنیم و هر یك به نسبتی در كشت و بارآوری این واقعیت سهیم و ذی‌ربطیم، همین است كه هست. پذیرش این واقعیت اما به‌معنای تسلیم‌شدن به آن و رضایت‌دادن به تقدیر جبری هست‌ها و نرفتن در پی بایدها و تمنا نكردن تغییر اختیاری هست‌ها به بایدها، نیست.

لازمه و شرط تغییر در وضعیتی این‌چنین شبهه‌ناك، شبح‌زدایی و آمایش و پالایش شباهت‌های مجازی پدیده‌ها، رفتارها، نقش‌ها و كاركردهای مختلط‌شده با یكدیگر است. درست است كه ما در جامعه‌ی شبه‌مدرن خویش كه هیچ‌چیز و هیچ‌كس در جای خودش نیست، با درهم‌تنیدگی جبری و تعامل و تأثیرگذاری پیچیده‌ی حوزه‌های مختلف سیاست و فرهنگ و اقتصاد و اجتماع بر یكدیگر مواجه‌هستیم. درست است كه به‌همین‌سبب، نهادها و تشكل‌های مرتبط با هر یك از حوزه‌های مذكور، نسبت به همدیگر در آمیختگی و اختلاط شدید و غلیظی در زمینه‌ی ایفای نقش‌ها و كاركردها به‌سر می‌برند، به‌گونه‌ای كه می‌بینیم احزاب سیاسی در قامت جبهه‌ها و ائتلاف‌های سیاسی، جبهه‌ها و ائتلاف‌های سیاسی در كسوت حزب و سازمان، تشكل‌ها و نهادهای مدنی فعال در عرصه‌ی جنبش‌های اجتماعی در قامت سازمان‌ها و احزاب سیاسی، صاحب‌نظران و تولید‌كنندگان عرصه‌ی اندیشه و نظر در قامت كنش‌گران سیاسی و مطبوعات در كسوت همگی ظاهرشده و ابراز وجود می‌كنند. اما، همچنان‌كه نباید اتوپیاگرایانه نسبت به تخطئه و نفی تمامیت و تخریب موجودیت شبهه‌ناك هر یك از جلوه‌های مثال زده شده كه فراروییده از واقعیت موجود‌اند برآمد و در عالم خیال از تقسیم كار و تمایز‌یافتگی ایده‌آلِ مختص جامعه‌‌ی مدرنِ دموكراتیك با روابط و مناسبات همبسته‌آمیز ارگانیك دادِ سخن سر داد، درعین‌حال نیز نباید نسبت به ادامه‌‌ی این وضعیت منفعل بود.

 

دو غفلت مهم

در حال حاضر، طیف كثیری از كنش‌گران سیاسی، مخالف فعالیت سیاسی حزبی یا منتقد و متعرض به تداوم فعالیت سیاسی احزاب موجود هستند و از جایگاه تقدم اولویت دموكراسی بر كار حزبی به مخالفت با عمل پویش‌گران فعالیت‌های حزبی می‌پردازند. این عده برآنند كه وجود حزب و سازمان سیاسی در یك‌جامعه‌ی غیردموكراتیك یا شبه‌دموكراتیك اساساً بی‌معنا و مفهوم است، اما به‌نظر می‌رسد اینان از توجه به دو نكته‌ی مهم غفلت می‌ورزند:

یك)‌ ‌این امر كاملاً بدیهی اولیه كه لازمه‌ی انجام تلاش و مبارزه‌ی سیاسی مؤثر و تعیین‌كننده حتی در یك شرایط شبه‌دموكراتیك -مثل شرایط كنونی ما- وجود یا ایجاد نوعی از ساماندهی یا سازمان‌یابی و تشكیلات برای عمل جمعی است. صرف‌نظر از مسأله‌ی ضرورت برخورداری هر نوع سازمان و تشكیلات برای عمل جمعی از دو عنصر شكل (فرم و قالب تنظیم روابط) و محتوا (اصول و مناسبات تعیین‌كننده‌ی روابط)، كدام نوع از سازماندهی و تشكیلات سیاسی در وضعیت حاضر را می‌توان برای عمل جمعی جایگزین‌حزب كرد كه ایراد و انتقاد وارده از طرف مخالفان كار حزبی در شرایط غیردموكراتیك بر آن نوع از كار جمعی تشكیلاتی، وارد نباشد؟ مبارزه‌ی جمعی سیاسی در چارچوب یك جبهه یا ائتلاف سیاسی یا یك نهاد مدنی اجتماعی! كدام‌یك؟ آیا نمی‌توان همان ایراد و انتقاد طرح‌شده از طرف این‌عده را در‌مورد هر یك از موارد مذكور وارد دانست و خُرده‌گرفت كه در شرایط شبه‌دموكراتیك استبدادی كنونی كه حداقل حقوق و آزادی سیاسی و مدنی از جانب حاكمیت نقض می‌شود و درحالی‌كه در دوران ماقبل دموكراسی به‌سر می‌بریم، موجودیتی به‌نام جبهه و ائتلاف و‌  NGO‌دراساس فاقد معنا و مفهوم است و هیچ‌یك از این موجودیت‌های مدرن در زمین ایران فعلی ما، قادر به ایفای نقش و كارویژه‌‌های واقعی خود نیستند؟ اگر پاسخ بازهم با هر توضیح و تفسیری منفی است، بنابراین فعالان و پویش‌گران مبارزه‌ی سیاسی باید به چه نوعی از مبارزه و عمل جمعی روی‌آورند و در قالب كدام شكل جمعی ممكن و متصور می‌توانند فعالیت‌كنند؟ آیا در پس همه‌ی این پاسخ‌های منفی و برون‌داد عملی این پاسخ‌ها، چیزی جز ادامه‌ی تفرّد سیاسی و وسعت‌گیری هر‌چه بیش‌تر كرانه‌های مجمع‌الجزایر سیاسیون مدعی نهفته است؟

دو)‌ ‌فرایند رشد و تقویت دموكراسی و اصول، ارزش‌ها و روش‌ها و منش‌های دموكراتیك در یك جامعه، مستقل و منفك از فرایند رشد و تقویت و توسعه‌یافتگی احزاب و سازمان‌های سیاسی نیست و این دو به‌منزله‌ی دو روی یك سكه، هركدام تجلی‌دهنده‌ی یك حقیقت واحد هستند؛ حقیقت ‌گذار به دموكراسی.

به‌استناد كدام توضیح نظری و قرینه یا مدل تجربی و عملی می‌توان اثبات‌كرد كه رشد و تقویت دموكراسی و بسط ساختاری و نهادمند سازوكارهای دموكراتیك در هر یك از جوامع و كشورهای توسعه‌یافته‌ی دموكراتیك، در غیبت حضور احزاب سیاسی دموكراتیكِ رشد و پرورش یافته در این جوامع بوده است؟ نه‌تنها چنین‌نبوده، بلكه حتی یك‌مورد را نمی‌توان به‌عنوان شاهد و مثال از شرق و غرب عالم ذكركرد كه در آن نقش محوری و كانونی احزاب سیاسی در پیش‌بُرد پروژه‌ی دموكراتیزاسیون و مشاركت‌دادن دموكراتیك مردم در تعیین نظام سیاسی و سیاست‌ها و برنامه‌های حكومت و تغییر و جابه‌جایی دولت‌ها و قدرت‌ها، كتمان‌پذیر باشد. چه‌گونه می‌توان در قافله‌ی‌گذار از وضعیت شبه‌دموكراتیك و شبه‌مدرن -كه در مختصات فعلی كشور ما چنین ‌گذاری البته، مرحله‌به‌مرحله، طولانی‌مدت و در حالت مطلوب به‌صورت هرچه مسالمت‌آمیزتر، امكان‌پذیرتر است- به وضعیتی دموكراتیك‌تر و مدرن‌تر حاضر بود و نقش نهادی‌مانند حزب سیاسی را در پیش‌بُرد و تسهیل شرایط دوره‌ی‌گذار نادیده انگاشت؟ اهمیت این مسأله تا بدان حد است كه موجودیت و ایفای نقش سیاسی احزاب در طی فرآیند گذار به دموكراسی، خود می‌تواند به‌عنوان یكی از مهم‌ترین شاخص‌های تعیین مرحله‌ی پیش‌روندگی دوره‌ی گذار و اندازه‌سنج سطح دموكراتیك‌تر و مدرن‌تر شدن جامعه و كشور، محسوب شود. همچنان كه بالعكس، دموكراتیك‌تر و مدرن‌تر شدن احزاب سیاسی در طی فرایند گذار به دموكراسی در تعاملی دیالكتیكی با شرایط ویژگی‌های جامعه‌ی در حال تحول و تكامل، می‌تواند بازگو‌كننده و نشان‌دهنده‌ی مرحله‌ی پیشرفت در این فرآیند، به‌شمارآید. طبیعی است كه در این فرآیند به تبعیت از "قانون بقای اصلح داروین"، آن دسته از احزاب و سازمان‌های سیاسی قاد به ادامه حیات سیاسی و تشكیلاتی خواهند بود كه ظرفیت و قابلیت دموكراتیك‌تر و مدرن‌تر شدن را دارا باشند و بقای فعال و عملكرد خلاقانه‌ی آن‌ها، ظرفیت‌مندی و قابلیت‌مندی آنان را به عینه اثبات‌كند. درغیر‌این‌صورت چاره‌ای جز بسنده‌كردن صرف به نگهداری تابلو و نشان سنتی و سنواتی خود ندارند و نباید انتظار تأثیر‌گذاری تعیین‌كننده و مؤثری بر روندهای جاری در دوره‌ی گذار داشته باشند؛ كما این‌كه دیگر نهادها و تشكل‌های مرتبط با سایر حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و آموزشی و همچنین كوشندگان و پویشگران عرصه‌ی نظر و اندیشه نیز باید ضمن توجه به قانون مزبور، به الزامات و قواعد ماندگاری در دوره‌ی پرتلاطم‌گذار تن دهند و از توان‌مندی‌های لازم برای پاسخ‌گویی به نیازها و مطالبات خاص این دوره برخوردار باشند.

 

گذار به دموكراسی

شاید بتوان گفت تغییر در شرایطی كه از یك‌طرف نمی‌توان واقعیت وجود مفاهیم، نهادها و پدیده‌هایی مانند، دموكراسی، جنبش اجتماعی، حزب، جبهه، ائتلاف و ‌NGO‌‌را به اقتضای شرایط در حال‌گذار كنونی نفی‌كرد و منطبق بر تعریف و كاركرد آن‌ها در جوامع مدرنِ توسعه‌یافته، اساساً منكر موجودیت آن‌ها شد و از طرف دیگر تداخل و اختلاط نقش و كاركرد مفاهیم و نهادها، آسیب‌پذیری آن‌ها را بیش‌تر كرده و بازدارنده‌ی ایفای كار‌ویژه‌ی مدرن آنان می‌شود، یكی از  دشوارترین و در عین‌حال پایه‌ای‌ترین محورهای پیش‌بُرد پروسه‌ی دموكراتیزاسیون در كشور ما است. همان‌طور كه پیش‌تر گفته شد، لازمه و شرط تغییر در وضعیتی این‌چنین شبهه‌ناك، شبح‌زدایی و آمایش و پالایش شباهت‌های مجازی پدیده‌ها، رفتارها، نقش‌ها و كاركردهای مختلط‌شده با یكدیگر است؛ به‌نحوی كه حزب در جای خود، جبهه درجای خود و ائتلاف سیاسی و نهاد مدنی غیر‌دولتی و مطبوعات حرفه‌ای، هر یك درجای خود به ایفای نقش‌ها و كار‌ویژه‌ی خاص خویش بپردازند؛ مطبوعات به اجبار بار مسؤ‌ولیت احزاب را به‌دوش نكشند و ‌NGO‌‌ها مجبور نباشند در جایگاه یك حزب سیاسی ظاهر‌شده و عمل‌كنند. اراده و تلاش برای طی این مسیر دشوارِ شفاف‌سازی و اختلاط‌زدایی از تعاریف و نقش‌ها و كاركردها، اراده و تلاشی مشروط و معلق به كسب پیش‌شرط‌هایی در آینده نیست و باید از همین لحظه‌ی كنونی آن‌را آغازید. از همین دم باید تلاش نمود؛ هركس به موسّع‌سازی ظرفیت‌های بالقوه و بسط قابلیت‌های بالفعل خویش در حوزه‌ای كه تعریف‌كننده و تجلی‌بخش و نمود بارز زیست اجتماعی اوست؛ تمایز‌یافته‌تر، تخصصی‌تر، و به‌عبارتی مدرن‌تر و دموكراتیك‌تر، ایفای نقش و مسؤولیت نماید. هیچ ضرورت و لزومی وجود ندارد كه در این گذار، كسانی كه از موجودیت خود تعریفی حزبی ارایه‌كرده‌اند و بارز‌ترین جلوه‌ی زیست اجتماعی آن‌ها، زیست در قالب یك حزب سیاسی است، دیگر كسانی را كه انواع و اشكال دیگری از موجودیت زیست اجتماعی را برای خویش برگزیده‌اند، مورد تخطئه و نفی قرار داده و به تعطیل‌كردن و كنار‌گذاشتن فعالیت‌های مرتبط با حوزه‌ی زیست اجتماعی‌شان ترغیب‌كنند. چرا باید آن‌ها را صرفاً به روی‌آوردن به حوزه‌ی فعالیت‌های حزبی فراخوانند؟ اگر برای جمعی از افراد كه به فراخور استعدادها، علایق، نیازها و دركشان از خود و شرایط موجود، كار و تلاش در قالب یك حزب سیاسی از اولویت درجه‌ی اول برخوردار است، هیچ دلیل و منطق دموكراتیك و خردمندانه‌ای وجود ندارد، دیگرانی كه اولویت‌هایی متفاوت با آن‌ها را برگزیده و مثلاً به تلاش در حوزه‌‌های فكری و نظری یا ادبی و هنری یا زیست‌محیطی و غیره مبادرت می‌ورزند نیز ملزم باشند كه به صفوف مبارزه‌ی حزبی بپیوندند؛ یا بالعكس، فعالان مبارزه‌ی حزبی كار خود را تعطیل‌كرده و اجابت‌كننده‌ی اولویت‌های حرفه‌ای فعالان نهادهای مدنی غیر‌دولتی شوند. برای دموكراسی‌خواهانی كه در عرصه‌های مختلف و متفاوت زیست اجتماعی، مشغول تلاش و فعالیتند، در پروسه‌ی‌گذار به دموكراسی و طی دوره‌ی انتقالی مرحله به مرحله، از وضعیت شبه‌دموكراتیك موجود به وضعیت دموكراتیك و مدرن‌ترِ مطلوب، بالاترین اولویت بحرالعلوم ‌شدن و عمل به روش از هر چمن ‌گلی چیدن نیست. بلكه در پیشاپیش هر اولویتی، ضرورت حرفه‌ای‌تر، كارشناسی‌تر، تمایز یافته‌تر و تخصصی‌تر عمل‌كردن هر فرد یا جمعی در حوزه‌ی اجتماعی خاصی كه خود را در آن حوزه تعریف‌كرده به جامعه شناسانده است، جای دارد. به شهادت تجربه‌ی همه‌ی كشورهایی كه در قاره‌های آمریكا، اروپا، اقیانوسیه و آسیا به برقراری مدل‌هایی پایدار و باثبات و ساختارمند‌شده از دموكراسی و توسعه‌یافتگی در جوامع خویش موفق شده‌اند، پروسه‌ی گذار به دموكراسی پروسه‌ای تك‌ساحتی نیست كه فقط با رشد و تكامل دموكراتیك در ساحت سیاست یا فرهنگ یا اقتصاد یا اجتماع طی شود؛ بلكه در فرآیند دموكراتیزاسیون، به‌دلیل تعامل ساحت‌های مختلف و تأثیر‌پذیری و تأثیر‌گذاری متقابل مجموعه‌ی حوزه‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بر یكدیگر، در مجموع نمره‌ی معدلی برای نمایان‌كردن سطح دموكراتیك‌تر‌شدن كشور، تعیین می‌شود.

اگرچه در كشورهایی مشابه ایران، به‌دلیل نقش عامل دولت از دیرباز تا امروز و سیطره‌ی تامه‌ی قدرت آن بر همه‌ی شؤون و مناسبات و زیرساخت‌های مختلف كشور، به‌ویژه آن‌كه رگ‌های حیات قدرت مستقر نیز مستقیماً به شیرها و چاه‌های نفت متصل بوده و انحصاراً به ارتزاق از این منبع ادامه می‌دهد، در گذار به دموكراسی و توسعه‌یافتگی، توسعه‌ی سیاسی از اولویت و تقدمی كلیدی، برخوردار است. اما درست به‌دلیل همین تقدم است كه باید بر تمایز‌یافتگی و تخصصی‌تر و حرفه‌ای‌تر شدن نقش و كاركرد نهادهای متعلق به حوزه‌های مختلف جامعه و عمل‌ورزی كارشناسانه‌تر آن‌ها برای نیل به‌توسعه‌ی سیاسی و گذار موفق‌تر به دموكراسی، تأكید‌كرد. یقیناً اگر همه‌ی كوشندگان و پویشگران امر توسعه‌ی سیاسی طی سال‌های اخیر و به‌خصوص آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان دوم خردادی حامی و همراه او كه پرداختن به توسعه‌ی سیاسی بیت‌الغزل ادعاهای ایشان طی هشت‌سال حضور مستقیم‌شان در حاكمیت بود، چنین می‌كردند و در مسیر جاگیری هر مفهوم و پدیده در جایگاه حرفه‌ای خود،  از دستمالی و لوث كردن و مسخ ماهیت و قلب محتوا نمودن مفاهیم و پدیده‌هایی چون دموكراسی و حزب و جبهه و جنبش و ‌ NGO‌و ... اجتناب می‌ورزیدند، تا این حد دچار شكست و ناكامی نمی‌شدند و پروژه‌ی اصلاحات این‌گونه به بن‌بست و نقطه‌ی پایان خود نمی‌رسید و مسیر توسعه‌ی سیاسی این‌گونه به محاق توقیف بنیادگرایان راست افراطی خشونت‌طلب كنونی، فرو نمی‌رفت.

باری به‌قول اشپربر: "همیشه بارها و بارها، انسان‌ها و گروه‌ها، گمراه‌كنندگان و گمراه‌شدگان برخاسته‌اند. آن‌ها می‌خواستند به‌نام آزادی و خوشبختی و عدالت، حتی به‌نام كتاب مقدس دنیا را تغییر بدهند. وقتی كه مغلوب می‌شدند، ثابت می‌شد كه آن‌ها فقط بدبختی را بزرگ‌تر كرده بودند. چه‌گونه می‌شد جز این باشد"؟

در پاسخ به این سؤال و در ادامه‌ی بحث حاضر، در مقاله‌ی دیگری به بحث راجع به حزب، جنبش، جبهه و ائتلاف خواهیم پرداخت.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ‌یرواند آبراهامیان / ایران بین دو انقلاب / ص 207

2. ‌سه مقصود مورد نظر قوام در آن مقطع برگزاری انتخابات صحیح، لغو حكومت نظامی و آزادی مطبوعات بود كه مسأله‌ی ملی‌شدن نفت نیز در بدو تشكیل جبهه‌ی ملی به خواسته‌های مذكور اضافه شد.

3. همان، ص 277

4. قطره اشكی در اقیانوس / ترجمه‌ی روشنك داریوش / ج 1 / ص 249