جنبش چپ بين المللی و سئوالی بی جواب
به گمانم ابعاد بحران چپ بين المللی را نمی توان به موضوع « فروپاشی اردوگاه
سوسياليسم» و موارد پس از آن محدود کرد و از آنچه که عميقا اين جنبش را در ابعاد
بين المللی مبتلا کرده يادی نکرد و به اين معضل نپرداخت. ما ايرانيان و بخصوص جنبش
چپ ما يکی از قربانيان اين بحران بوده است و اين بحران لااقل در ميان ما ايرانيان
همچنان قربانی می گيرد. آن هم درک از مبارزه با امپرياليسم و يا همانطور که در سال
های اخير بر سر زبان ها افتاد « ضد امپرياليسم» است. راستی چرا بالاخره يکی زحمت
تعريفی دقيق، جامع و مانع از اين « مبارزه ی ضد امپرياليستی» را به خود نمی دهد ؟
اين امر فقط مربوط به ما ايرانی ها نيست. بگذاريد به اطرافمان نگاهی بيندازيم.
همين يکی دو روزه ی اخير کنفرانس غيرمتعهدها در کوبا ( سوسياليسم سلطنتی ؟ )
برگزار شد و به پايان هم رسيد، بگذريم که در مجموعه ی اين کشورهای « غيرمتعهد»
عتيقه های « غيرمتعهد» ی از نوع پاکستان کم نيستند. اما ستاره ی کنفرانس بالطبع
ياران قديمی آقای هوگو چاوز و رئيس جمهور « ضدامپرياليست» خودمان آقای احمدی نژاد
بودند.
اما واقعا مشکل کجاست ؟ مثلا گمان می کنيد، چاوز به سرش زده که با احمدی نژاد
چنين باب دوستی ای ريخته است ؟ يا کاسترو و ديگر « سوسياليست» های از اين دست خواب
نما شده اند و احتمالا آنطور که قديم ها خودمان در رابطه با تناقضات آشکار سياست
خارجی شوروی سابق و آنچه که گويا قرار بود سوسياليسم و انترناسيوناليسم پرولتری
باشد، مدعی می شديم که انحراف شوروی ها فقدان توجه به مسائل داخلی اين جوامع است (
آن موقع ها هنوز در مورد حقوق بشر و دمکراسی چيز زيادی نمی دانستيم و اگر می
دانستيم هم زياد حرفش را نمی زديم، تا با امپرياليست ها که از فقدان دمکراسی و
حقوق بشر در « اردوگاه سوسياليسم» می گفتند، هم نظر نشويم ! )، انحراف اين آقايان
هم عدم توجه به مسائل داخلی ايران و جوامعی از اين دست است ؟ پس حمايت نه فقط اين
آقايان، بلکه بخش بسيار وسيع و گسترده ای از مدعيان چپ در جوامع مختلف از حزب اله
را چگونه بايد تعريف کرد ؟
به گمان من قضيه را می بايست از منظر ديگری به تماشا نشست. در سال های پيشين و
در اوج جنگ سرد، دولت های باصطلاح « سوسياليستی» دستورالعمل اولی و ابتدايی شان
پيشبرد امور در رابطه با سياست جنگ سرد بود، به همين دليل هم موجوداتی از نوع
قذافی و اسد و آيت اله خمينی در جبهه ی مبارزه عليه امپرياليسم و در نتيجه در کنار
« سوسياليسم واقعا موجود » قرار می گرفتند، حال هر چقدر هم کمونيست کشی می کردند،
هرچقدر هم احزاب پرومسکو را در جوامع خود قلع و قمع می کردند، بازهم در « جبهه ی
متحد خلق» جا داشتند و در اين جوامع رهبری هم به آنها تفويض شده بود.
اما با شکست و هزيمت « سوسياليسم واقعا موجود» و بی اعتباری چپِ بين المللی از
سويی و پاگيری جنبش های بنيادگرای اسلامی در خاورميانه، نظرها به اين دسته از جنبش
ها دوخته شد. امروزه ديگر در خاورميانه اگر جنبش اجتماعی ای افروخته شود، همانند
سه دهه ی قبل به جنبش ظفار نخواهد انجاميد و جمهوری يمن را در پی نخواهد داشت،
امروزه جای احزاب خلق و پرچم را در افغانستان، طالبان پر کرده اند، به جای حزب
کمونيست عراق و اتحاديه ی ميهنی کردستان عراق ( در سال های پيش ) بنيادگرايان سنی
مذهب نشسته اند. در فلسطين به جای جبهه ی خلق برای آزادی فلسطين و رهبرانی از نوع
جرج حبش و نايف حواتمه، حماس و جهاد اسلامی و رهبرانی از نوع حسن هانيه مورد توجه
اين رهبران « ضد امپرياليست» قرار گرفته اند. در لبنان به جای حزب سوسياليست
ترقيخواه و جنبلاط رهبری تاريخی آن، حسن فضل اله و حزب اله از حمايت های اين گروه
از رهبران بهره مند می شوند. با نگاهی به همه ی جوامع اين منطقه، متوجه می شويم،
که اتفاقا اين امر در بخش بزرگی از چپی که ريشه در گذشته ی تاريخی پرومسکو دارد و
سالهای طولانی از آبشخور استالينيسم تغذيه ی فکری شده، کاملا عمومی است. اين « چپ
» از آنجا که تنها منطق نظری اش « ضديت با امپرياليسم» از همان نوعی است که ما
ايرانيان يک بار برايش همه ی در و ديوار شهرهايمان را با شعار « سپاه پاسداران را
به سلاح سنگين مجهز کنيد» سياه کرديم، اين چپ نه تنها عاجز از تحليل است، بلکه به
آسانی و به قيمتی ارزان وارد زمين بازی ای می شود که نه تنها تعلقی به او ندارد،
بلکه اصولا ارتباطی به آنچه امروز در جهان ما می گذرد ندارد. آخرين مورد آن آقای
طارق علی است. من قبلا هم در مطلبی
به آقای طارق علی پرداخته بودم. متاسفانه به نظر می رسد ايشان نزد گروهی از
روشنفکران ما در جايگاه روشنفکری چپ خودنمايی می کند. لااقل با نگاهی به مطالب و
آثار ايشان نمی توان به چنين نتيجه گيری ای رسيد، اما می توان نتيجه گرفت که ايشان
تنها آژيتاتوری با گرايشات شديد « ضدامپرياليستی» از نوعی که در سطور پيشين ياد
شد، است. آخرين موردی که ايشان بازهم در مقام پرداختن به امور بين المللی به سوژه
ای پرداخته، ورود در حوزه ای است
که اتفاقا به دلايل بسياری به ايشان اصلا مربوط نيست. موضوع اعتراض به سخنان پاپ
از مجلس پاکستان و توسط نمايندگان بنيادگرای اين مجلس آغاز شد، و جالب است که در
عرصه ی « مبارزه ی ضدامپرياليستی» بالاخره طارق علی و دولت پاکستان بعد از سال های
طولانی در کنار يک ديگر قرار گرفتند. البته آقای طارق علی پيش از قرار گرفتن در
کنار دولت جمهوری اسلامی پاکستان، در کنار دولت جمهوری اسلامی ايران و احمدی نژاد
قرار گرفته بود.
مبارزه با امپرياليسم اين دوستان را به چه کارها که وانمی دارد، خلاصه اگر اين
روزها درست مثل تصوير کميکی که ايشان از جرج بوش با عمامه روی جلد کتابش گذاشته،
آقای طارق علی را نيز در صف جهاديون و مبارزين جان بر کف نبرد حق عليه باطل ديديد،
تعجب نکنيد، اين ها همه از ضروريات « مبارزه با امپرياليسم» است.
سه شنبه 19 سپتامبر 2006 – 28 شهريور 1385
سيامند
http://siaamand.blogspot.com