تبليغات چيان اسرائيل

(بخش دوم و پایانی)

 

از : جان مرسها یم , استفان والت

ترجمه : ص. زیبا ( فلوریدا )

 

 

فشار گروه های داخل بنگاه روی دانشگاه ها و دانشگاهيان خاصی متمرکز است. يکی از اين دانشگاه ها دانشگاه کلمبياست که بدون ترديد به دليل حضور ادوارد سعيد فقيد بود. جاناتان کول، مدير سابق ارشد اجرائی دانشگاه می گفت: "با هر گونه اظهار نظری که از سوی ادوارد سعيد در حمايت از فلسطينيان مطرح می شد ما مطمئن بوديم که سيل صدها ای ميل، نامه، و گزارش های خبری به سوی ما آغاز خواهد شد. در اين نامه ها آنان خواستار محکوميت ادوارد سعيد از سوی ما و تحريم و يا اخراج او بودند." وقتی کلمبيا رشيد خالدی را از دانشگاه شيکاگو برای تدريس دعوت کرد باز هم چنين ماجرائی اتفاق افتاد.  همين مشکل را پرينستون چند سال بعد که در نظر داشت از خالدی برای تدريس دعوت کند، تجربه کرد.

 

يک ترسيم کلاسيک از تلاش های مربوط به نظامی کردن محيط دانشگاه در اواخر سال 2004 اتفاق افتاد. ديويد پروژکت فيلمی را تهيه کرده بود که در آن اعضای دانشکده مطالعات خاور ميانه به ضد يهود بودن متهم شده بودند. فيلم همچنين حاوی اين مطلب بود که دانشجويان يهودی طرفدار اسرائيل ارعاب می شوند. کلمبيا زير بمباران تبليغاتی دفن شد. اما کميته تحقيق که به اين منظور تشکيل شده بود هيچ گونه نشانه ای از ضد يهود گرائی پيدا نکرد. و شايد تنها نکته در خور اشاره "پاسخ خشم آلود" استادی به يک دانشجو بود. کميته همچنين در يافت که افراد دانشگاهی مورد سوء ظن خود همواره مورد ارعاب و تهديد قرار گرفته اند.

 

شايد هولناک ترين جنبه تلاش های گروه های يهودی وادار کردن کنگره برای ايجاد مکانيسمی در جهت کنترل سخنان و گفته ها و اظهار نظرهای اساتيد است. در صورت موفقيت اين طرح، دانشگاه هائی که تشخيص داده بشوند تعصبات ضد اسرائيلی دارند از بودجه دولتی محروم خواهند شد. تلاش های آنان تاکنون به جائی نرسيده است اما اين تلاش ها همگی نشانه ای از اهميت کنترل مناظرات است.

 

اخيراً نيز تعدادی از طرفداران يهودی برنامه هائی را به نام مطالعات اسرائيل در دانشگاه ها ترتيب داده اند (اين برنامه ها افزون بر تقريباً صد و سی برنامه مطالعات يهودی است که از پيش وجود داشته اند). هدف از اين برنامه ها افزايش تعداد افراد دانشگاهی طرفدار اسرائيل در دانشگاه هاست. در می سال 2003، يکی از دانشگاه های نيويورک خبر داد موسسه ای به نام مرکز تائوب برای مطالعات اسرائيل تاسيس کرده است؛ در برکلی، برنديس و اموری نيز نظير همين برنامه ها جريان دارد. در حاليکه، دست اندرکاران روی ارزش های آموزشی اين برنامه ها تاکيد می کنند، اما واقعيت اينست که هدف واقعی بهبود بخشيدن به چهره و جايگاه اسرائيل است. همچنانکه فرد لافر، سرپرست مرکز تائوب تاکيد می کند که هدف از تاسيس اين مرکز در دانشگاه نيويورک مقابله با "سيطره ديدگاه عرب هاست" که به باور وی در برنامه ها و مطالعات خاور ميانه ای دانشگاه ديده می شود.

 

هيچ بحثی از بنگاه تبليغاتی اسرائيل را نمی توان کامل خواند مگر با بررسی يکی از پرقدرتمند ترين سلاح های اين بنگاه: اتهام ضد يهود گرائی. به هر کس که اقدامات اسرائيل را مورد انتقاد قرار دهد و يا معتقد باشد که گروه های طرفدار اسرائيل نفوذ چشمگيری بر سياست خاور ميانه ای آمريکا دارند—نفوذی که ايپک از آن استقبال می کند—برچسب ضد يهودی زده می شود. در واقع، اگر کسی صرفاً به وجود و حضور بنگاه تبليغاتی اسرائيل حتی اشاره نيز بکند با اتهام ضد يهودی روبروست؛ اين در حالی است که خود رسانه های اسرائيلی به وجود "بنگاه تبليغاتی" آمريکا همواره اشاره می کنند. به عبارتی ديگر، بنگاه ابتدا به نفوذ خوذ می بالد و سپس به هر کسی که به حضور آن اشاره بکند حمله می کند. اين تاکتيکی بسيار موثر است؛ ضد يهود اتهامی است که مورد استقبال هيچ کس نيست.

 

اروپائيان بيش از آمريکائيان سياست های اسرائيل را مورد انتقاد قرار داده اند؛ رويکردی که برخی آن را با ظهور مجدد احساسات ضد يهودی مربوط می دانند. سفير آمريکا در اتحاديه اروپا در اوايل سال 2004 گفت، "ما تقريباً در همان شرائط ناگوار دهه سی قرار داريم." تخمين و برآورد احساسات ضد يهودی مساله ای پيچيده است اما شواهد عکس اين روند را نشان می دهد. در بهار سال 2004، وقتی که اتهام احساسات ضد يهود فضای آمريکا را پر کرد، تحقيقات جداگانه کميته مبارزه با افترا و مرکز تحقيقاتی پو برای مردم و مطبوعات—که مقر هر دو در آمريکاست—از آرا عمومی اروپائيان نشان داد که اين روند رو به کاهش است. در دهه سی، بر عکس، احساسات ضد يهودی نه تنها به طور گسترده در ميان اروپائيان از همه قشر و طبقه جريان داشت بلکه ديدگاهی تقريباً پذيرفته شده بود.

 

بنگاه تبليغاتی اسرائيل و دوستانشان همواره فرانسه را به عنوان کشوری که دارای بيشترين احساسات ضد يهودی است ترسيم می کنند. اما در سال 2003، سرپرست جامعه يهوديان فرانسوی اظهار داشت، " فرانسه بيش از آمريکا ضد يهود نيست." بر طبق يک مقاله اخير هاآرتض: بنا به گزارش پليس فرانسه حوادث مربوط به احساسات ضد يهود در سال 2005 پنجاه در صد کاهش يافته است؛ اين در حالی است که فرانسه در ميان ساير کشورهای اروپائی ميزبان بالاترين رقم مسلمانان است. و بالاخره اينکه، اخيراً با کشته شدن يک يهودی فرانسوی توسط يک باند مسلمان، دهها هزار نفر با برگزاری تظاهرات خيابانی اعتراض خود را نسبت به احساسات ضد يهود به نمايش گذاشتند. ژاک شيراک و دومينيک دو ويلپن هر دو شخصاً با حضور در مراسم يادبود قربانی اعتراض خود را نسبت به اين جنايت نشان دادند.

 

البته هيچکس منکر احساسات ضد يهودی مسلمانان اروپائی نيست؛ بخشی از اين احساسات ناشی از عملکرد اسرائيل نسبت به فلسطينيان و بخشی صرفاً نژاد پرستانه است. اما اين موضوعی کاملاً جداگانه است و اصلاً نمی توان اروپای امروز را به اروپای دهه سی تشبيه کرد. همچنين اصلاً نمی توان منکر ضد يهودیان بومی خود اروپا شد (همچنانکه در خود آمريکا نيز ديده می شود) اما تعداد اين افراد بسيار اندک است و ديدگاه هايشان از سوی اکثريت جامعه اروپا رد می شود.

 

طرفداران اسرائيل، وقتی که از آنان خواسته می شود از ادعای صرف دست بردارند و آمار واقعی نشان دهند، ادعا می کنند که يک ضد يهودی گرائی نوين در جريان است؛ آنان انتقاد از اسرائيل را مترادف با ضد يهوديت می شمارند؛ به عبارتی ديگر، با انتقاد از سياست اسرائيل شما يک ضد يهود تعريف خواهيد شد.

 

منتقدان همچنين همواره به قضاوت غير منصفانه از اسرائيل يا به زير سئوال بردن وجود آن متهم می شوند. اما اينها اتهاماتی بی پايه و بی اساس هستند. منتقدان غربی به ندرت وجود اسرائيل را به زير سئوال می برند: آنان عملکرد اسرائيل نسبت به فلسطينيان را مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهند، همان کاری که خود اسرائيليان نيز می کنند. همچنين، اسرائيل نا عادلانه مورد قضاوت قرار نمی گيرد بلکه اين رفتار اسرائيل با فلسطينيان است که به بروز چنين انتقاداتی منجر می شود--رفتاری که مخالف آراء پذيرفته شده جهانی از جمله حقوق بشر، قوانين بين المللی، و حق انتخاب ملی است. انتقادی که صرفاً شامل حال اسرائيل نيست و کشورهای ديگر نيز با چنين انتقاداتی روبرو می شوند.

 

در پائيز سال 2001، و بخصوص در بهار سال 2002، دولت بوش تلاش کرد با توقف سياست های گسترش طلبانه اسرائيل در مناطق اشغالی و طرفداری از تشکيل يک کشور فلسطينی احساسات ضد آمريکائی را در جهان عرب کاهش دهد و حمايت آنان را از گروه های تروريستی همچون القاعده تحليل برد. بوش راهکارهای مناسبی برای اجرای اين طرح داشت. او می توانست اسرائيل را به کاهش حمايت های اقتصادی و ديپلماتيک تهديد کند عملکردی که قطعاً مورد حمايت آمريکائيان قرار می گرفت. بر اساس يک نظر سنجی صورت گرفته در می سال 2003، بيش از شصت درصد آمريکائيان، در صورت مقاومت اسرائيل در برابر فشار آمريکا برای پايان بخشيدن به بحران، مايل به قطع کمک آمريکا به آن کشور بودند. اين رقم در ميان تلاشگران سياسی هفتاد در صد بود. در واقع، هفتاد و سه درصد می گفتند آمريکا نبايد جانب هيچکدام از طرفين را بگيرد.

 

با اينحال دولت بوش در تغيير سياست اسرائيل شکست خورد و دست از تلاش کشيد. به جای آن، دولت بوش توجيهات اسرائيل را پذيرفت و چنين شد که سخنان دولت بوش چيزی نبود جز تکرار سخنان و توجيهات دولت اسرائيل. در فوريه سال 2003، يکی از سر تيتر های روزنامه واشنگتن پست اين بود: "بوش و شارون در مورد سياست خاور ميانه موضعی تقريباً يکسان دارند." دليل اصلی اين تغيير موضع نفوذ و فشار بنگاه تبليغاتی اسرائيل بود.

 

داستان از اواخر سپتامبر 2001 شروع می شود: بوش از شارون در خواست کرد که در مناطق اشغالی از گسترش طلبی و برخورد های قهر آميز و نظامی خودداری کند و به شيمون پرز، وزير امور خارجه اسرائيل، اجازه دهد با ياسر عرفات (هر چند خود بوش از رهبری عرفات به شدت ناراضی بود) ديدار کند. بوش همچنين به صورت علنی حمايت خود را از تشکيل کشور فلسطينی ابراز کرد. شارون با شنيدن اين زنگ خطر بوش را متهم کرد که "به هزينه اسرائيل خواهان جلب دوستی عربهاست؛" و به بوش هشدار داد که اسرائيل "چک اسلواکی نيست." بوش به شدت از تشبيه شدن به چمبرلين خشمگين شده بود و سخنگوی کاخ سفيد اظهارات شارون را "غير قابل قبول" خواند. شارون يک عذر خواهی ابتدائی به عمل آورد اما به سرعت با توسل به بنگاه تبليغاتی تلاش کرد که به دولت بوش و جامعه آمريکا بقبولاند که اسرائيل و آمريکا با يک تهديد مشترک از سوی تروريست ها روبرو هستند. مقامات اسرائيلی و نمايندگان بنگاه تبليغاتی اصرار می ورزيدند که هيچ تفاوت واقعی بين عرفات و اسامه بن لادن وجود ندارد. به گفته آنان، "آمريکا و اسرائيل بايد رهبر برگزيده فلسطينيان را در انزوا نگاه دارند و از هر گونه تماس و گفتگو با وی بپرهيزند."

 

بنگاه همزمان فعاليت خود را در کنگره شروع کرد. در شانزدهم نوامبر همان سال، هشتاد و نه سناتور با ارسال نامه ای به بوش ضمن ستايش از او برای خودداری از ملاقات با ياسر عرفات، از وی درخواست کردند مانع اقدامات تلافی جويانه اسرائيل نسبت به فلسطينيان نشود؛ اين سناتورها همچنين خواهان آن شدند که دولت بوش به طور علنی حمايت خود از اسرائيل را اعلام کند. بنا به گزارش نيويورک تايمز اين نامه حاصل ملاقاتی بود که دو هفته پيش از آن بين رهبران جامعه يهوديان آمريکائی و سناتورهای کليدی کنگره صورت گرفته بود؛ نيويورک تايمز می افزايد که ايپک به خصوص در تهيه اين نامه حضوری چشمگير داشت.

 

تا اواخر نوامبر، روابط بين تل آويو و واشنگتن به نحو چشمگيری بهبود يافته بود. اين بهبود روابط بخشی به خاطر تلاش بنگاه تبليغاتی و بخشی به خاطر پيروزی اوليه و مقدماتی آمريکا در افغانستان بود که نياز به حمايت عرب ها در مقابله با القاعده را تخفيف داد. شارون در اوايل دسامبر از کاخ سفيد ديدار کرد و با بوش ملاقاتی دوستانه داشت.

 

در آوريل 2002، با اجرای عمليات سپر دفاعی از سوی ارتش اسرائيل و از سرگيری کنترل مجدد تقريباً همه مناطق عمده فلسطينی در کرانه باختری مشکل دوباره عود کرد. بوش با علم به اينکه اقدامات اسرائيل باعث مخدوش شدن چهره آمريکا در جهان اسلام و تضعيف جنگ با تروريسم خواهد شد از شارون خواست "با توقف پيشروی عقب نشينی را آغاز کند." بوش دو روز بعد با در خواست مجدد از اسرائيل برای "عقب نشينی بدون تاخير" بار ديگر پيام قبلی خود را تاکيد کرد. در هفتم آوريل، کاندوليزا رايس، که آن موقع مشاور امنيت ملی بوش بود، به خبرنگاران گفت، "بدون تاخير به معنای بدون تاخير است. يعنی اکنون." همان روز کولين پاول، وزير امور خارجه وقت آمريکا، برای متقاعد کردن همه طرف ها برای توقف جنگ و آغاز مذاکرات راهی خاور ميانه شد.

 

اسرائيل و بنگاه تبليغاتی وارد عمل شدند. مقامات طرفدار اسرائيل در دفتر معاون رئيس جمهوری و پنتاگون، خبرگان نو محافظه کار همچون رابرت کاگان و ويليام کريستول آتش حملات خود را به سوی کولين پاول نشانه گرفتند. آنها حتی تا آنجا پيش رفتند که پاول را "عملاً بهً عدم تشخيص و شناسائی بين تروريست ها و کسانی که با تروريست ها مبارزه می کنند" متهم کردند. بوش، شخصاً تحت فشار رهبران يهودی و مسيحيان مومن دو آتشه قرار گرفته بود. تام ديلی و ديک آرمی بر ضرورت حمايت از اسرائيل تاکيد آشکار می کردند و ديلی و رهبر اقليت سنا، ترنت لات، با ديدار از کاخ سفيد به بوش هشدار دادند از موضعش در قبال اسرائيل عقب نشينی کند.

 

اولين نشانه عقب نشينی بوش در يازدهم آوريل اتفاق افتاد—درست يک هفته پس از آنکه وی از شارون خواسته بود نيروهايش را از مناطق اشغالی بيرون بکشد—در يازدهم آوريل معاون مطبوعاتی کاخ سفيد اظهار داشت که رئيس جمهوری معتقد است شارون "مرد صلح" است. همين سخن را بوش هنگام بازگشت پاول از ماموريت ناموفقش به صورت عمومی اظهار داشت و به خبرنگان گفت که شارون به طور رضايتمندانه ای به درخواست وی برای عقب نشينی کامل و فوری پاسخ داده است. شارون هرگز چنين کاری نکرده بود اما بوش بيش از آن مايل نبود مساله را بزرگتر کند.

 

در همين حال، کنگره نيز خواهان حمايت از شارون بود. در دوم می، کنگره اعتراض دولت بوش به اسرائيل را باطل و با تصويب دو قطعنامه بر حمايت خود از اسرائيل مهر تاکيد گذاشت (نود و چهار رای موافق در برابر دو رای مخالف در سنا و سیصد و پنجاه و دو رای موافق در برابر بيست و يک رای در مجلس نمايندگان). در هر دو قطعنامه تاکيد شده بود که ايالات متحده "در همبستگی و اتحاد کامل با اسرائيل است." و اينکه هر دو کشور، نقل از قطعنامه مجلس نمايندگان، "درگير مبارزه ای مشترک عليه تروريسم هستند." در قطعنامه مجلس نمايندگان "ياسر عرفات، به عنوان هسته مرکزی تروريسم، به خاطر حمايت بی وقفه از تروريسم و تداوم آن محکوم شده بود." هر دو قطعنامه به کمک بنگاه تبليغاتی اسرائيل تهيه شده بود. چند روز بعد، يک هيات حقيقت يابی کنگره متشکل از هر دو حزب اعلام کردند که شارون بايد در برابر خواست آمريکا برای مذاکره با عرفات مقاومت کند. در نهم می، يکی از کميته های فرعی تخصيص بودجه در مجلس نمايندگان برای اعطای دويست ميليون دلار بودجه اضافی به اسرائيل برای مبارزه با تروريسم تشکيل جلسه داد. پاول با اين پيشنهاد مخالفت کرد. بنگاه تبليغاتی اسرائيل از آن حمايت کرد. پاول بازی را باخت.

 

به طور خلاصه، شارون و بنگاه تبليغاتی اسرائيل در مبارزه با رئيس جمهوری آمريکا پيروز شدند. همی شاليو، روزنامه نگار روزنامه اسرائيلی معاريف گزارش داد که دستياران شارون "نمی توانستند رضايت و شادی خود را با ديدن شکست پاول پنهان کنند."

 

شرائط از آن به بعد چندان تغيير نکرده است. دولت بوش ديگر هرگز هوس مذاکره با عرفات را نکرد. و پس از مرگ وی، با وجود استقبال از محمود عباس، رهبر جديد فلسطينيان، کار چندانی برای کمک به وی انجام نداده است. شارون طرح يکجانبه خود يعنی گسترش شهرک های جديد در مناطق فلسطينی را همچنان ادامه داد—اين طرح با عقب نشينی از نوار غزه و ساخت شهرک های جديد در کرانه باختری همراه است. وی همچنين با خودداری از مذاکره با عباس و غير عملی کردن تلاش های وی برای ارائه خدمات رفاهی به مردم فلسطين عملاً راه را برای پيروزی حماس در انتخابات هموار کرد. با وجود حماس در قدرت، اسرائيل باز بهانه خوبی برای عدم مذاکره دارد. دولت آمريکا از عملکرد شارون و جانشينانش از جمله احود اولمرت حمايت می کند. بوش حتی بر الحاق يک جانبه سرزمين های اشغالی به اسرائيل مهر تائيد زده است. کاری که از زمان ليندون جانسون سابقه نداشت.

 

مقامات آمريکائی، گرچه،در مواردی از عملکرد اسرائيل انتقاد بسيار ملايمی به عمل آورده اند اما هيچ کاری هم برای تشکيل يک کشور مستقل فلسطينی انجام نداده اند. در اکتبر سال 2004 برنت اسکو کرافت، مشاور سابق امنيت ملی آمريکا گفت، "شارون بوش را دور انگشت کوچکش می چرخاند." اگر بوش در فکر دور کردن آمريکا ازاسرائيل باشد يا حتی از عملکرد اسرائيل در مناطق اشغالی انتقاد بکند، بايد مطمئن باشد که با خشم بنگاه تبليغاتی اسرائيل و حاميان آنان در کنگره روبرو خواهد شد. نامزدهای رياست جمهوری دمکرات می دانند که چنين واکنش هائی واقعيات زندگی هستند واقعياتی که باعث شد جان کری در انتخابات رياست جمهوری در سال 2004 آن حمايت بی شائبه را از اسرائيل به نمايش بگذارد؛ همان حمايتی که امروزه هيلاری کلينتون نيز نشان می دهد.

 

تا آنجا که به بنگاه تبليغاتی اسرائيل مربوط می شود ادامه حمايت آمريکا از سياست های ضد فلسطينی اسرائيل حياتی است. اما قضیه به همين جا ختم نمی شود: بنگاه از آمريکا می خواهد به اسرائيل کمک کند قدرت برتر منطقه باشد. دولت اسرائيل و گروه های طرفدار اسرائيل در داخل دولت آمريکا با همدستی يکديگر تلاش می کنند سياست آمريکا را در ارتباط با عراق، سوريه، ايران و نظم مجدد خاور ميانه شکل ببخشند.

 

فشار اسرائيل و بنگاه های تبليغاتی اسرائيل عامل عمده حمله به عراق در مارس سال 2003 بود. برخی آمريکائيان معتقدند که جنگ عراق به خاطر نفت صورت گرفت، اما شواهد چندان قوی برای اثبات اين ادعا وجود ندارد. برعکس، يکی از دلائل اصلی برای جنگ تامين امنيت بیشتر برای اسرائيل بود. بنا به گفته يکی از اعضای سابق مشاوران اطلاعات خارجی دستگاه بوش، فیلیپ زلیکو،که اکنون مدير اجرائی کميسيون یازدهم سپتامبر2001 و يکی از مشاوران کاندوليزا رايس به شمار می رود، "خطر واقعی" از سوی عراق متوجه ايالات متحده نبود. "خطر ناگفته" عليه اسرائيل بود. زليکو ادامه می دهد، "دولت آمريکا روی اين موضوع چندان تاکيد نمی کند چون می داند مردم از آن استقبال نخواهند کرد."

 

در شانزدهم اوت 2002، يازده روز قبل از آغاز مبارزه ديک چنی برای شروع جنگ که با سخنرانی شديد اللحن وی در ميان سربازان جبهه جنگ های خارجی آمريکا صورت گرفت، واشنگتن پست گزارش داد که "اسرائیل مقامات آمريکائی را برای حمله به عراق صدام حسين تحت فشار قرار داده است." تا آن لحظه، بنا به گفته آريل شارون، همکاری استراتژيکی بين اسرائيل و آمريکا به "سطح بی سابقه ای" رسيده بود و مقامات اطلاعاتی اسرائيل گزارش های هشداردهنده متعددی در مورد سلاح های کشتار جمعی عراق ارائه داده بودند.

 

رهبران اسرائيل از تلاش بوش برای کسب جواز از شورای امنيت برای آغاز جنگ و حتی اجازه صدام حسين به بازرسان برای بازرسی مجدد از تاسيسات عراق عميقاً نگران و ناراحت شدند. شيمون پرز در سپتامبر 2002 گفت، "مبارزه عليه صدام يک ضرورت است." پرز ادامه داد، "بازرسی و بازرسان برای آدم های خوب و شايسته مناسب است اما آدم های دروغگو به راحتی می توانند از سد بازرسی و بازرسان بگذرند."

 

همزمان، احود باراک در بخش ديدگاه خوانندگان نيويورک تايمز چنين نوشت، "اکنون بزرگترين خطر در بی تحرکی و بی اقدامی نهفته است." سلف او، بنيامين نتانياهو در پست نخست وزيری مقاله مشابهی در وال استريت ژورنال با عنوان "بر انداختن صدام" به رشته تحرير در آورد. نتانياهو نوشت، "امروز نمی توان به چيزی کمتر از بر انداختن رژيم صدام رضايت داد. من از جانب اکثريت قريب به اتفاق اسرائيليان از يک حمله بازدارنده عليه رژيم صدام حمايت می کنم." يا همانگونه که روزنامه اسرائيلی هاآرتض در فوريه 2003 نوشت، "رهبری نظامی و سياسی اسرائيل در تب به راه انداختن جنگ در عراق می سوزند."

 

اما، آن طور که نتانياهو عنوان کرد اين تنها رهبران اسرائيل نبودند که خواهان جنگ در عراق بودند. غير از کويت که در سال 1990 از سوی صدام مورد حمله قرار گرفت، هم سياستمداران و هم مردم اسرائيل به نفع جنگ رای دادند. همان طور که روزنامه نگار اسرائيلی گيدون لوی در آن زمان نوشت، "اسرائيل تنها کشور در غرب است که رهبرانش بی ملاحظه حامی جنگ هستند و هيچ صدای ديگری غير از آن به گوش نمی رسد." در واقع اسرائيليان آنچنان شاخ و شانه می کشيدند که متحدانشان در آمريکا از آنان خواستند آتش سخنانشان را ملايم تر کنند در غير اين صورت ، به نظر می رسيد که جنگ به نيابت از اسرائيل صورت گرفته است.

 

در داخل آمريکا، نيروی اصلی برای به راه انداختن جنگ گروه کوچکی از نو محافظه کاران بودند که بسياری از آنان نيز در ارتباط تنگاتنگی با ليکود بودند. رهبران سازمان های عمده داخل بنگاه تبليغاتی اسرائيل در حمايت از جنگ بسيج شدند. فوروارد نوشت، "همچنانکه پرزيدنت بوش نظر خود را برای جنگ به مردم آمريکا قالب می کرد... سازمان های عمده يهودی آمريکا نيز يکپارچه برای حمايت از وی دست به کار شدند." در بيانيه هائی که پشت سر هم صادر می شد، رهبران يهودی سازمان های تبليغاتی اسرائيل بر لزوم خلاص شدن جهان از شر صدام حسين و سلاح های کشتار جمعی وی تاکيد می کردند.

 

گرچه نو محافظه کاران و رهبران سازمان های بنگاه تبليغاتی اسرائيل خواهان حمله به عراق بودند اما اکثريت جامعه يهوديان آمريکائی چنين نظری نداشتند. درست پس از آغاز جنگ، ساموئل فريدمان گزارش داد که "نظر سنجی مرکز تحقيقاتی پو نشان می دهد که يهوديان کمتر از بقيه مردم از جنگ حمايت می کنند، اين نسبت 52 درصد به 62 در صد بود." با اين حساب نمی توان تقصير جنگ عراق را به گردن "نفوذ يهوديان" بياندازيم. بلکه عمده گناه متوجه نفوذ بنگاه تبليغاتی اسرائيل، بخصوص نو محافظه کاران داخل بنگاه است.

 

نو محافظه کاران حتی پيش از رياست جمهوری بوش مصمم به بر انداختن صدام حسين بودند. آنها در سال 1998 با ارسال دو نامه به کلينتون مبنی بر برکنار کردن صدام آتش جنگ را روشن کردند. امضا کنندگان، که بسياری از آنان روابط بسيار تنگاتنگی با گروه های طرفدار اسرائيل از جمله جينساJINSA و وينيپ WINEPداشتند، مانند اليوت آبرامز، جان بولتون، داگلاس فيث، ويليام کريستول، برنارد لوئيس، دونالد رامسفلد، ريچارد پرل، و پاول ولفوويتز مشکل چندانی در وادار کردن دولت کلينتون برای اتخاذ سياستی در بر انداختن صدام حسين نداشتند. مشکل عمده اين بود که در آن زمان نمی توانستند با برپائی جنگ به اين هدف نائل شوند. آنان در آغاز دوره رياست جمهوری بوش هم قادر نبودند چنين اشتياقی را در بين دولتمردان ايجاد کنند. بنابراين، برای نيل به اين هدف محتاج کمک بودند. کمک با واقعه يازدهم سپتامبر رسيد. وقايع آن روز به بوش و چنی کمک کرد مسير خود را عوض کنند و طرفدار پر و پا قرص جنگ بازدارنده شوند.

 

در يک نشست مهم با حضور بوش در کمپ ديويد در پانزدهم سپتامبر همان سال، ولفوويتز تمايل خود به حمله به عراق را حتی پيش از حمله به افغانستان اعلام کرد، گرچه هيچ شاهدی مبنی بر دخالت صدام در حملات يازدهم سپتامبر وجود نداشت و بن لادن نيز به ظاهر در افغانستان بود. بوش نظر ولفوويتز را رد کرد و ترجيح داد ابتدا به سراغ افغانستان برود. اما جنگ عراق يکی از احتمالات جدی به شمار می رفت. و بالاخره در بيست و يکم نوامبر 2001، بوش طراحان نظامی را مکلف کرد نقشه جامعی برای حمله به عراق تهيه کنند.

 

ساير نو محافظه کاران در راهروهای قدرت مشغول فعاليت بودند. ما از همه داستان بی خبريم اما بنا بر گزارش ها، نظريه پردازانی همچون برنارد لوئيس از پرينستون و فواد اعجمی از هاپکينز نقش مهمی در قانع کردن چنی برای انتخاب جنگ به عنوان بهترين راه حل بازی کردند. البته نو محافظه کاران دم و دستگاه خود چنی نيز مانند اريک ادلمن، جان هاناح، و اسکوتر ليبی، رئيس دفتر چنی و يکی از با نفوذترين افراد در دولت بوش، از نقش خود غافل نبودند. تا اوايل سال 2002، چنی بوش را قانع کرده بود و با وجود بوش و چنی جنگ غير قابل اجتناب بود.

 

در خارج از دستگاه دولت، خبرگان نو محافظه کار فرصت را از دست ندادند و زمينه را برای لزوم جنگ در جهت مبارزه با تروريسم آماده کردند. تلاش های آنان روی دو بخش متمرکز بود: حفظ فشار روی دولت بوش، و چيره شدن بر مخالفان جنگ در داخل و خارج از دستگاه دولت. در بيستم سپتامبر، گروهی از نو محافظه کاران قدرتمند و متحدان آنان نامه سرگشاده ديگری نوشتند، "حتی اگر شواهدی دال بر دخالت عراق در واقعه يازدهم سپتامبر وجود نداشته باشد هر استراتژی برای ريشه کن کردن تروريسم و حاميان آن بايد شامل بر کناری صدام حسين از قدرت در عراق نيز باشد." نامه همچنان به بوش ياد آوری می کند که اسرائيل همچون هميشه متحد وفادار آمريکا در مبارزه با تروريسم بين المللی است. رابرت کاگان و ويليام کريستول در اولين شماره ماه اکتبر ويکلی استاندارد به محض شکست طالبان در افغانستان خواهان تغيير رژيم در عراق شدند. همان روز، چارلز کرات هامر در واشنگتن پست نوشت که پس از افغانستان نوبت سوريه، ايران و عراق است: "جنگ با تروريسم در عراق وقتی به نتيجه می رسد که ما تکليفمان را با خطرناک ترين رژيم تروريست در جهان روشن کنيم."

 

اين، آغاز يک مبارزه پايان ناپذير برای جلب آراء عمومی جهت کسب حمايت برای حمله به عراق بود که بخش مهمی از آن با قلب اطلاعات برای نشان دادن خطر فوری صدام حسين برای امنيت جهانی همراه بود. به عنوان مثال، اسکوتر ليبی تحليلگران سيا را وادار کرد که بهانه ای برای حمايت از جنگ پيدا کنند. وی همچنين در تهيه سخنرانی بی پايه و اساس کولين پاول خطاب به سازمان ملل دست داشت. در داخل پنتاگون، "گروه ارزيابی سياست ضد تروريسم" موظف بود رابطه ای بين القاعده و عراق پيدا کند که جامعه اطلاعاتی ظاهراً از آن غافل شده بود. دو شخصيت برجسته و کليدی آن، ديويد ورمسر، يک نو محافظه کار افراطی، و مايل مالوف، يک آمريکائی-لبنانی با ارتباط تنگاتنگ با پرل، بودند. گروه ديگر در پنتاگون، به اصطلاح دفتر طرح های ويژه وظيفه داشت شواهدی را کشف کند که بر اساس آنها بتوان جنگ را قالب کرد. سرپرست اين برنامه آبرام شولسکی، يک نو محافظه کار با روابط طولانی با ولفوويتز، بود. اعضای گروه از فکر انبارهای طرفدار اسرائيل جلب شده بودند. هر دو اين گروه ها پس از واقعه يازدهم سپتامبر تاسيس شدند و مستقيماً به داگلاس فيث گزارش می دادند.

 

مانند همه نو محافظه کاران، داگلاس فيث عميقاً به اسرائيل وفادار است و با ليکود هم روابط طولانی دارد. فيث در دهه نود مقالاتی در حمايت از شهرک های يهودی و حمايت از اسرائيل برای نگاه داشتن و حفظ مناطق اشغالی به رشته تحرير در آورد. مهمتر از همه، او همراه با ورمسر و پرل، مقاله مشهور "پاکسازی تر و تميزClean Break" را در ژوئن 1996 خطاب به نتانياهو که به تازگی نخست وزير شده بود، نوشت. از مسائل عنوان شده در اين مقاله، پيشنهاد فيث به نتانياهو بود که "توجهش را روی برکناری صدام حسين از قدرت در عراق متمرکز کند—يک هدف استراتژيک مهم اسرائيل در جهت حقانيت خود." فيث همچنين از نتانياهو در خواست کرد اقدامات خود را برای شکل دهی مجدد خاور ميانه آغاز کند. نتانياهو به نصايح آنان وقعی نگذاشت اما فيث، ورمسر، و پرل دولت بوش را برای دنبال کردن آن اهداف تحت فشار گذاشتند. ستون نگار هاآرتض آکيوا الدار هشدار داد که فيث و پرل "روی خط باريکی بين وفاداريشان به دولت های آمريکا... و منافع اسرائيل راه می روند."

 

ولفوويتز به همان اندازه به اسرائيل وفادار است. فوروارد يکبار در توصيف او نوشت،"جنگ طلب ترين صدای حامی اسرائيل در دستگاه دولت." در سال 2002، اين رسانه همچنين از وی به عنوان اولين نفر در ميان پنجاه نفر برتر که عامدانه حامی تلاش های يهودی هستند، ياد می کند. در همان اوان، جينسا JINSA مدال خدمات برجسته هنری ام جکسون را به خاطر تلاش برای ارتقاء پيوند مستحکم بين اسرائيل و آمريکا به ولفوويتز اهدا می کند؛ و اورشليم پست با توصيف وی به عنوان "حامی صادق اسرائيل" او را "مرد سال" 2003 معرفی می کند.

 

و بالاخره، بايد از حمايت نو محافظه کار طرفدار جنگ يعنی احمد چلبی نام برد-- اين تبعيدی عراقی بی صفت که سرپرست کنگره ملی عراق بود. آنها از چلبی حمايت کردند چون چلبی با گروه های يهودی-آمريکائی روابط تنگاتنگی برقرار کرده بود و به آنها قول داده بود به محض رسيدن به قدرت روابط نزديکی با اسرائيل برقرار کند. اين دقيقاً همان حرفی بود که حاميان اسرائيل طرفدار تغيير رژيم عراق خواهان شنيدن آن بودند. ماتيو بگر جوهر اين معامله را در جوئيش ژورنال چنين بازگو می کند، "آی ان سی روابط حسنه را به عنوان راهی برای افزايش نفوذ يهوديان در واشنگتن و اورشليم و کسب حمايت از خواسته اش موثر می ديد. گروه های يهودی، به نوبه خود، جنگ را فرصتی را برای هموار کردن روابط بهتر بين عراق و اسرائيل قلمداد می کردند."

 

با در نظر گرفتن وفاداری نو محافظه کاران به اسرائيل، اشتياقشان برای به راه انداختن جنگ عراق، و نفوذشان در دولت بوش، عجيب نيست که بسياری از آمريکائيان معتقد بودند که جنگ برای تامين منافع اسرائيل طراحی شده است. مارس سال 2006، بری جکوبز از کميته يهوديان آمريکا، تصديق کرد که اين ايده که اسرائيل و نو محافظه کاران با تبانی يکديگر آمريکا را به جنگ با عراق کشانده اند، در ميان اعضاء و مجامع اطلاعاتی باوری فراگير و گسترده است. اما کمتر کسی اين واقعيت را با افکار عمومی در ميان می گذارد. و اگر عده اندکی هم چنين جسارتی به خرج دادند از جمله سناتور ارنست هالينگز و نماينده مجلس جيمز موران، متهم به آشوب افکار عمومی می شوند. مايکل کينزلی در اواخر سال 2002 نوشت، "عدم بحث عمومی در باره نقش اسرائيل مانند همان ضرب المثل فيل در اتاق است که همگان می بينند اما صحبتی از حضور او نمی کنند." کينزلی ادامه داد، "عدم تمايل به صحبت در باره نقش اسرائيل ترس عمومی از برچسب ضد يهود بودن است." ترديدی نيست که اسرائيل و بنگاه تبليغاتی آن باعث آغاز جنگ عراق بودند. اين تصميمی است که ايالات متحده بدون تلاش آنان ممکن نبود اتخاذ کند. و جنگ به نوبه خود گام اول است. تيتر وال استريت ژورنال اندکی پس از شروع جنگ ماجرا را اين چنين بيان می کند، "رويای پرزيدنت، نه تنها تغيير رژيم، بلکه تغيير کل منطقه: يک منطقه دمکراتيک طرفدار آمريکا، هدفی که ريشه در اسرائيل و نو محافظه کاران دارد."

 

 

نيروهای طرفدار اسرائيل مدتهاست که خواهان درگيری مستقيم ارتش آمريکا در منطقه خاور ميانه هستند. اما در دوران "جنگ سرد" موفقيت چندانی نداشتند چون آمريکا به عنوان "موازنه قوا" در منطقه رفتار می کرد. اکثر نيروهای اعزامی آمريکا به خاور ميانه همچون نيروهای واکنش سريع در حاشيه برای توازن قوا و دور از منطقه خطر عمل می کردند. سياست بر آن بود که کشورهای منطقه همديگر را مهار کنند. برای همين بود که دولت ريگان از صدام حسين در جنگ عراق عليه ايران انقلابی حمايت کرد. هدف حفظ تعادل منطقه به نفع آمريکا بود.

 

اين سياست بعد از جنگ اول خليج عوض شد؛ دولت کلينتون به استراتژی "سرکوب/مهار دوگانه" رو آورد. به جای استفاده از يک کشور برای مهار کشور ديگر، اين ماموريت را خود آمريکا به عهده گرفت و با اعزام تعداد قابل توجهی از نيروهای آمريکائی به منطقه ماموريت مهار عراق و ايران را به عهده گرفت. بنيانگذار "مهار دوگانه" کسی نبود جز مارتين ايندايک که اين استراتژی را در سال 1993 در WINEP پی ريزی کرد و سپس آن را به عنوان مدير امور خاور نزديک و آسيای جنوبی در شورای امنيت ملی آمريکا به اجرا در آورد.

 

تا نيمه دهه نود اين سياست چندان خوشآيند محسوب نمی شد چون آمريکا را به دشمن مهلک هر دو کشور(ايران و عراق) که از يکديگر متنفر بودند، تبديل کرده بود. اما اين استراتژی ای بود که بنگاه تبليغاتی اسرائيل شديداً طرفدار آن بود و در کنگره فعالانه به نفع آن تبليغ می کرد. با فشار ايپک و ساير نيروهای طرفدار اسرائيل، کلينتون اين سياست را با اعمال تحريم اقتصادی عليه ايران در بهار سال 1995 تشديد کرد. اما ايپک و سايرين خواهان اقدامات شديدتری بودند. نتيجه، قانون تحريم ايران و ليبی معروف به ايلسا در سال 1996 بود. بنابر اين قانون، آمريکا شرکت های کشورهای خارجی را که بيشتر از چهل ميليون دلار در توسعه منابع نفتی ايران يا ليبی سرمايه گذاری می کردند تحريم می کرد. همچنانکه زيو شيف Ze’ev Schiff خبرنگار مسائل نظامی هاآرتض در آن زمان نوشت، "اسرائيل جزء بسيار کوچکی در اين طرح بزرگ است اما نمی توان نتيجه گرفت که به خاطر کوچکی اش نمی تواند بر کل تاثير نمی گذارد."

 

تا اواخر دهه 90، نو محافظه کاران متقاعد شده بودند که مهار دو گانه کافی نيست و تغيير رژيم عراق لازم است. آنها معتقد بودند که با بر انداختن صدام و برقرای يک دمکراسی تر و تازه در عراق آمريکا به هدف روند طولانی مدت تغيير نقشه خاور ميانه دست می يابد. اين خط فکری در نامه ای که نو محافظه کاران به نتانياهو نوشتند نيز مشهود است. در سال 2002 که حمله به عراق در صدر اخبار قرار داشت، تحولات منطقه ای بحث مورد علاقه محافل نو محافظه کاران شده بود.

 

چارلز کراتهامر طرح خاور ميانه بزرگ را زائيده اوهام و تصورات ناتان شارانسکی می دانست. اما اسرائيل معتقد بود که بر انداختن صدام تعادل منطقه را به نفع اسرائيل تغيير می دهد. آلوف بن در هاآرتض در هفدهم فوريه 2003 نوشت،

 

"افسران عاليرتبه وزارت دفاع اسرائيل و آنانی که به آريل شارون، نخست وزير، نزديک هستند مانند مشاور امنيت ملی اسرائيل آفرايم هالوی يک تصوير زيبا از آينده ای عالی برای اسرائيل تصوير می کنند که بعد از جنگ عراق برای اسرائيل پيش خواهد آمد. آنها از اين قضيه مثل بازی دامينو ياد می کنند، با سقوط صدام حسين ساير دشمنان اسرائيل نيز از بين می روند ... با سقوط دشمنان همه سلاح های کشتار جمعی و وحشت هم از بين می رود."

 

با سقوط بغداد در نيمه آوريل 2003، شارون و نظاميانش واشنگتن را برای حمله به دمشق تحت فشار گذاشتند. در شانزدهم آوريل، شارون در مصاحبه با يديعوت آرونوت از آمريکا خواست "فشار سنگين" را عليه سوريه آغاز کند. در همين ايام، شائول موفاز، وزير دفاع اسرائيل، در مصاحبه با معاريف گفت، "ما فهرست طولانی ای داريم که خواهان اجرای آن از طرف سوريه هستيم اما فکر می کنيم که ارائه اين فهرست بايد توسط آمريکا صورت بگيرد." آفرايم هالوی به اعضای WINEP گفت که اکنون زمان سخت گيری آمريکا نسبت به سوريه فرا رسيده است و واشنگتن پست گزارش داد که اسرائيل در حال "سوخت گيری برای آغاز مبارزه"  عليه سوريه است. بنابر گزارش واشنگتن پست تل آويو اين کار را با دادن اطلاعات در باره بشار اسد، رئيس جمهوری سوريه، به سیا انجام می داد.

 

اعضای برجسته بنگاه هم به اين نظريه دامن می زدند. ولفوويتز اعلام کرد که "بايد رژيم سوريه را عوض کرد." و ريچارد پرل به يک خبرنگار گفت "يک پيام کوتاه (دو کلمه ای) را بايد به ساير رژيم های دشمن آمريکا در منطقه ارسال کرد: "بعدی تو هستی." در اوايل آوريل، WINEP گزارشی را از سوی دو حزب دمکرات و جمهوری خواه منتشر کرد مبنی بر اينکه "سوريه نبايد اين پيام را پشت گوش بياندازد که کشورهائی که رفتار سرکشانه، غير مسئولانه و بی ملاحظه صدام حسين را دنبال می کنند، سرنوشتی همچون صدام حسين در انتظارشان است."در پانزدهم آوريل، يوسی کلاين هالوی مقاله ای در لس آنجلس تايمز با عنوان "نوبت بعدی سوريه است که بايد منتظر تنبيه باشد" نوشت فردای آن روز، زو شافتز Zev Chafets در نيويورک ديلی نيوز نوشت، "سوريه طرفدار تروريسم هم محتاج تغيير است." لارنس کاپلان هم در نيو ريپابليک در بيست و يکم آوريل نوشت که اسد تهديدی جدی برای آمريکاست.

 

در کاپيتال هيل، اليوت انگل، عضو کنگره، لايحه اعاده حاکميت کامل لبنان و جوابگوئی سوريه را مجدداً مطرح کرد. در اين لايحه، سوريه در صورتی که نيروهايش را از لبنان بيرون نمی کشيد، تهيه و توليد سلاح های کشتار جمعی را متوقف و از حمايت از تروريسم دست بر نمی داشت به تحريم تهديد شده بود؛ اين لايحه همچنين از سوريه و لبنان می خواست قدم های جدی تری برای صلح با اسرائيل بر دارند. اين لايحه قوياً از سوی بنگاه تبليغاتی اسرائيل و خصوصاً ايپک طراحی و ،بنا بر خبرگزاری جويش تلگراف، "توسط برخی از بهترين دوستان اسرائيل در کنگره" تنظيم شده بود. دولت بوش علاقه چندانی به آن نشان نمی داد اما لايحه با اکثريت قريب باتفاق (398 به 4 در مجلس نمايندگان و 89 به 4 در سنا) به تصويب رسيد و بوش در دوازدهم دسامبر 2003 با امضای آن، به آن رسميت بخشيد.

 

دولت همچنان در مورد عاقلانه بودن حمله به سوريه در ترديد بود. گرچه نو محافظه کاران خواهان جنگ با سوريه بودند اما سيا و وزارت امور خارجه آمريکا با اين ايده مخالف بودند. و حتی بوش با وجود قانون تحريم سوريه اظهار داشت که در اجرای آن تعلل نشان خواهد داد. ترديد وی قابل درک بود. اولاً، وزارت اطلاعات سوريه نه تنها از يازدهم سپتامبر اطلاعات قابل توجهی در مورد القاعده در اختيار آمريکا می گذاشت، بلکه واشنگتن را از وجود يک حمله تروريستی طراحی شده در خليج آگاه کرده بود و محمد زمار، يکی از نفر گيران القاعده را که برخی از هواپيما ربايان يازدهم سپتامبر را جلب به کار کرده بود در اختيار بازجويان آمريکا قرار داد. هدف قرار دادن رژيم اسد می توانست همه اين ارتباطات ارزشمند را از بين ببرد و طرح بزرگتر جنگ با تروريسم را در حاشيه نگه دارد.

 

 دوم اينکه، سوريه پيش از جنگ عراق روابط بدی با واشنگتن نداشت (سوريه حتی در سازمان ملل به قطعنامه 1441 رای مثبت داده بود).و تهديدی برای آمريکا به شمار نمی رفت. رفتار نامناسب با سوريه آمريکا را همچون گردن کلفت قلدری در منطقه معرفی می کرد که اشتهای سيری ناپذيری برای آزار دادن کشورهای عرب داشت. سوم اينکه، گذاشتن سوريه در فهرست حمله می توانست به آن کشور انگيزه ای قوی برای ايجاد خطر در عراق بدهد. حتی در صورت تمايل برای فشار به سوريه، عاقلانه اين بود که اول کار عراق را يکسره کنند. با اينحال، کنگره در اعمال فشار به سوريه اصرار داشت. پافشاری کنگره بيشتر از فشار مقامات اسرائيلی و گروه هائی نظير ايپک سرچشمه می گرفت. اگر بنگاه تبليغاتی اسرائيل نبود هرگز قانون جوابگوئی سوريه تصويب نمی شد و سياست آمريکا در قبال دمشق بيشتر در خط منافع ملی ايالات متحده اتخاذ می شد.

 

 با توجه به غلو اسرائيلی ها در توصيف خطر، ايران خطرناکترين دشمن اسرائيل شمرده می شود چون به نظر می رسد درصدد تهيه و توليد بمب اتمی است. در واقع همه اسرائيلی ها معتقدند که يک کشور مسلمان با بمب اتمی در منطقه خاور ميانه تهديدی عليه وجود اسرائيل است. بنيامين بن اليازر، وزير دفاع اسرائيل، يک ماه قبل از آغاز جنگ عراق در گفتگوئی گفت، "عراق يک مشکل است اما، اگر از من بپرسيد، ايران امروز خطرناک تر از عراق است." شارون در مصاحبه ای با تايمز در نوامبر 2002 آمريکا را برای حمله به ايران تحت فشار قرار داد. شارون با توصيف ايران به عنوان "مرکز ترور جهانی،" که در صدد دستيابی به سلاح اتمی است، اعلام کرد که دولت بوش بايد "فردای روزی" که عراق را به تصرف در آورد مشت خود را به سوی ايران حواله کند. در اواخر آوريل 2003، هاآرتض گزارش داد که سفير اسرائيل در واشنگتن خواهان تغيير رژيم ايران است. او گفت "برانداختن صدام" کافی نيست. به گفته وی، "آمريکا بايد همچنان پيش برود. ما هنوز در معرض خطری که از جانب سوريه و ايران متوجه ماست، هستيم."

 

نو محافظه کاران هم فرصت را برای توجيه بر انداختن رژيم ايران از دست ندادند. در ششم می، امريکن اينتر پرايز انستيتيو همراه با موسسه دفاع از دمکراسی ها و موسسه هادسون، که هردو از طرفداران سر سخت اسرائيل هستند، کنفرانس يک روزه ای را در مورد ايران برگزار کرد. سخنرانان همگی از طرفداران سفت و سخت اسرائيل بودند و بيشترشان از آمريکا در خواست کردند رژيم ايران را با يک رژيم دمکرات جابجا کند. مثل اغلب موارد، يک سری مقاله هم برای توجيه جنگ با ايران به رشته تحرير در آمد. ويليام کريستول در دوازدهم می در ويکلی استاندارد نوشت. "آزاد سازی عراق اولين جنگ برای آينده خاور ميانه است... اما نبرد بزرگ بعدی، که ضرورتاً لازم نيست نظامی باشد، در ايران است."

 

دولت بوش تحت فشار بنگاه تبليغاتی اسرائيل شبانه روز در تلاش است تا برنامه دستيابی ايران به سلاح هسته ای را تعطيل کند. اما در اين زمينه موفقيت چندانی کسب نکرده است. ايران ظاهراً مصمم به توليد سلاح اتمی است. در نتيجه، بنگاه فشار خود را تشديد کرده است. نظرات و مقالات منتشره، خطر يک ايران اتمی را مرتب گوشزد می کنند و نسبت به هر گونه مصالحه و دلجوئی از رژيم ترور پرور هشدار می دهند و به لزوم اقدامات بازدارنده در صورت شکست ديپلماسی اشاره می کنند. تبليغات چيان اسرائيل در صدد وادار کردن کنگره برای تصويب قانون حمايت از آزادی ايران هستند که می تواند تحريم های فعلی را گسترش ببخشد. مقامات اسرائيل همچنين هشدارمی دهند در صورتی که ايران بخواهد در مسير اتمی شدن گام بردارد خود شخصاً دست به عمليات بازدارنده خواهند زد، اين تهديدات به طور عمده برای جلب توجه واشنگتن به موضوع مطرح می شود.

 

برخی ممکن است استدلال کنند که اسرائيل و تبليغات چيانش چندان نفوذی در اتخاذ سياست های مربوط به ايران ندارند، برای اينکه ايالات متحده خود دلايل ديگری برای جلوگيری از اتمی شدن ايران دارد. گرچه اين موضوع تا حدی حقيقت دارد اما جاه طلبی های اتمی ايران به هيچ وجه تهديد مستقيم برای آمريکا نيست. اگر آمريکا توانست با يک شوروی اتمی، چين اتمی، و حتی کره شمالی اتمی بسازد با ايران هم می تواند. و به همين دليل است که تبليغات چيان اسرائيل برای جلوگيری از سازش آمريکا با ايران فشار خود را روی سياستمداران آمريکائی تشديد کرده اند. اگر بنگاه وجود نداشت آمريکا و ايران باز هم دست اتحاد به يکديگر نمی  دادند اما به هر حال سياست آمريکا در قبال ايران معتدل تر می شد و جنگ بازدارنده يک انتخاب جدی به شمار نمی رفت.

 

جای تعجب است که اسرائيل و طرفداران آمريکائی آن از آمريکا می خواهند با هر تهديدی که متوجه امنيت اسرائيل است، مقابله کند. بنابر بر ديدگاه آنها، اگر تلاش های آنها برای شکل بخشيدن به سياست خارجی آمريکا به موفقيت منجر شود، دشمنان اسرائيل ضعيف خواهند شد و يا از صحنه بيرون می روند و دست اسرائيل در قبال فلسطين باز می شود، در حاليکه، آمريکا اکثر جنگ ها، جانبازی ها، دوباره سازی و پرداخت ها را به گردن گرفته است. اما اگر هم آمريکا در تغيير خاور ميانه شکست بخورد و خود را در محاصره جهان عرب و مسلمان که روز به روز راديکال تر می شوتد، ببيند باز هم اسرائيل از سوی بزرگترين قدرت جهانی حمايت شده است. از نظر بنگاه اين نتيجه مطلوب نيست اما بهتر از دوری واشنگتن يا فشار واشنگتن برای وادار کردن اسرائيل به صلح با فلسطينيان است.

 

آيا می توان به قدرت بنگاه تبليغاتی اسرائيل لگام زد؟ ممکن است با توجه به شواهد موجود انجام چنين کاری را ممکن دانست: شواهدی همچون ناکامی در طرح عراق، نياز آشکار برای دوباره سازی تصوير آمريکا در دنيای عرب و اسلام، و افشاسازی های اخير در مورد مقامات ايپک در انتقال اسرار آمريکا به اسرائيل. همچنين می توان اميدوار بود که مرگ عرفات، و انتقال قدرت به يک شخصيت متعادل تر يعنی محمود عباس واشنگتن را بدون طرف گيری به سمت موافقتنامه صلح سوق دهد. به طور خلاصه، زمينه های مناسبی وجود دارد که رهبران را از نفوذ تبليغات چيان اسرائيل دور نگاه دارد تا سياستی را اتخاذ کنند که همآهنگی بيشتری با منافع آمريکا داشته باشد. به ويژه آن که، استفاده از قدرت آمريکا برای برقرای صلح عادلانه بين اسرائيل و فلسطين می تواند به گسترش امر دمکراسی در منطقه ياری رساند.

 

اما عملاً چنين نيست، به هرحال نه در آينده ای نزديک. ايپک و يارانش (از جمله صهيونيست های يهودی) هيچ حريف جدی در دنيای تبليغات ندارند. آنها می دانند که امروز پيش بردن طرح اسرائيل مشکل تر شده است و بنابراين فعاليت خود را با افزايش کارمندانشان گسترش بخشيده اند. به علاوه، سياستمداران آمريکائی تا حدی زيادی به کمک کنندگان بودجه مبارزات انتخاباتی و ساير اشکال فشار سياسی که می تواند از ناحيه ايپک گريبان آنها را بگيرد آشنا و وابسته هستند و اکثر رسانه های فراگير نسبت به اسرائيل صرفنظر از هر آنچه که انجام می دهد دلسوزی نشان می دهند.

 

نفوذ بنگاه های تبليغاتی اسرائيل در چند جبهه اشکال ايجاد می کند. به خطر تروريسم در همه کشورها از جمله متحدان اروپائی آمريکا دامن می زند؛ پايان بخشيدن به جنگ اسرائيل و فلسطين را عملاً غير ممکن کرده است—موقعيتی که به افراط گرايان فرصت بسيار مناسبی برای جلب افراد داده است؛ حلقه تروريست های احتمالی و موافقان آن ها را افزايش داده است؛ و به گسترش راديکاليسم اسلامی در اروپا و آسيا کمک کرده است.

 

تلاش بنگاه تبليغاتی اسرائيل برای تغيير رژيم در ايران و سوريه به همان اندازه نگران کننده است چون در صورت متقاعد کردن آمريکا به حمله به آن کشورها نتايج فاجعه باری به بار خواهد آمد. ما به عراق ديگری نياز نداريم. در حداقل شکل آن، دشمنی بنگاه نسبت به سوريه و ايران باعث می شود واشنگتن نتواند اين دو کشور را در فهرست کشورهائی که می توانند در مبارزه با القاعده و ستيزه جويان عراق که آمريکا برای مبارزه با آنها به اين دو کشور نيازمند است، در آورد.

 

جنبه اخلاقی قضيه را هم بايد در نظر گرفت. بايد از بنگاه تشکر کرد آمريکا در واقعيت به اهرم گسترش طلبی اسرائيل در مناطق اشغالی تبديل شده است و خود را در جناياتی که عليه فلسطينيان صورت می گيرد شريک کرده است. اين موقعيت تلاش های واشنگتن را برای گسترش دمکراسی در سراسر جهان عقيم می کند و از آمريکا هنگام دعوت از کشورهای ديگر برای رعايت حقوق بشر چهره ای ريا کارانه عرضه می کند. وقتی که آمريکا تمايل خود را به پذيرش زرادخانه اتمی اسرائيل نشان می دهد، که تنها نتيجه آن تلاش ايران و ساير کشورها برای دست يافتن به توانائی اتمی است، تلاش های واشنگتن برای محدود کردن گسترش سلاح های اتمی به همان اندازه ريا کارانه به نظر می رسد.

 

علاوه بر آن، تلاش تبليغات چيان برای خفه کردن هر گونه بحثی در باره اسرائيل برای روند دمکراسی مضر است. خاموش کردن شکاکی و بدبينی ها با تهيه فهرست سياه و بايکوت يا با برچسب زدن به منتقدان اسرائيل به عنوان ضد يهود مخالف و ناقض بحث آزاد، که اساس دمکراسی است، می باشد. ناتوانی کنگره برای اجرای يک بحث صادقانه روی مسائل اساسی و مهم اساس شور و مشورت دمکراتيک را فلج می کند. حاميان اسرائيل بايد آزادانه نظرات خود را مطرح کنند و با مخالفانشان به بحث و مناظره بپردازند اما خفه کردن مناظره و بحث با توسل به ابزار ارعاب بايد از سوی همه محکوم شود.

 

و بالاخره اينکه، نفوذ بنگاه تبليغاتی اسرائيل تاثير منفی روی اسرائيل گذاشته است. توانائی بنگاه در متقاعد کردن واشنگتن برای حمايت از سياست های توسعه طلبانه باعث شده است اسرائيل فرصت های پيش آمده را از دست بدهد—ازجمله پيمان صلح با سوريه و اجرای سريع و کامل پيمان اسلو—که می توانست زندگی بسياری از اسرائيلیان را نجات بخشد و دامنه نفوذ افراط گرايان فلسطينی را کاهش دهد. انکار حق سياسی مشروع فلسطينيان مسلماً به امنيت بيشتر اسرائيل منجر نشده است، و مبارزه طولانی برای حذف يا به حاشيه راندن نسلی از رهبران فلسطينی به گروه های افراط گرائی همچون حماس قدرت بيشتری بخشيده است و از تعداد رهبران فلسطينی که خواهان يک آشتی عادلانه و همزيستی مسالمت آميز با اسرائيل باشند، کاسته است. اگر بنگاه تبليغاتی اسرائيل قدرت کمتری داشت و سياست واشنگتن بی طرفانه تر بود شايد اسرائيل در موقعيت بهتری قرار داشت.

 

البته، اشعه ای از اميد ديده می شود. با وجود قدرتمندی تبليغات چيان اسرائيل، نتايج معکوس ازنفوذ آنها را به سختی می توان پنهان کرد. کشورهای قدرتمند شايد بتوانند برای مدتی سياست های غلط خود را ادامه دهند اما واقعيت را در نهايت نمی توان انکار کرد. آنچه که مورد نياز است بحث صادقانه در مورد نفوذ تبليغات چيان و مناظره آشکارتر در مورد سياست های آمريکا در منطقه حياتی خاور ميانه است. موجوديت اسرائيل يکی از اين منافع است اما اشغال مداوم کرانه باختری و دستور کار برای گسترش بيشتر شامل اين منافع نمی شود. بحث و مناظره آزاد حدود حمايت اخلاقی و استراتژيک يک جانبه آمريکا از اسرائيل را آشکار می کند و می تواند آمريکا را به اتخاذ سياستی مبتنی بر منافع ملی سوق دهد در عين حالی که منافع ساير کشورهای منطقه و منافع دراز مدت اسرائيل را نيز حفظ می کند.