صد
سال پس از نخستین انقلاب
چهاردهم مرداد
امسال صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت است ؛ نخستین انقلاب مردم ایران برای دست یافتن
به حق تصمیم گیری در سامان دادن زندگی و تعیین سرنوشت خودشان و نیز یکی از نخستین انقلابات
ملت های آسیا و آفریکا برای رهایی از استبداد و استعمار. انقلاب مشروطیت بخشی از
شناسنامه مردم ما و نقطه آغاز تاریخ معاصر ماست. و اگر درست است که تاریخ بیش از نگاهی به حال و روز گذشتگان ،
تأملی است در باره اکنون و آینده خودِ ما ؛ پس بزرگ داشتِ سده انقلاب مشروطیت
فرصتی است برای بازبینی مسائل ریشه داری که مردم ایران در پیکارهای معطوف به آزادی
و برابری در یک صد سال گذشته با آنها روبرو بوده اند و همین مسائل هستند که حوادث
گوناگون تاریخ معاصر ما را به هم پیوند میدهند.
با انقلاب مشروطیت بود که افراد عادی و عامی
این کشور برای نخستین بار معنا و اهمیت " انسان صاحب حق " را دریافتند و
تلاش کردند آن را همچون سلاحی در تغییر و بازسازی جامعه وساختارهای قدرت به کار
بگیرند. شورش آنها بود که مشروطیت را به
یک شورش سراسری یا نخستین انقلاب تاریخ جدید ما تبدیل کرد. به عبارت دیگر ، در
انقلاب مشروطیت بود که کائنات سیاسی ایرانیان برای نخستین بار وارونه شد و " رعایا " ی سلطان و " اتباع
ممالک محروسه " خود را در هیأت صاحبان کشور دیدند ، در هیأت " شهروندانی
" که اگر دولت ، برگزیده آنها و پاسخگو به آنها نباشد ، باید به زیر کشیده
شود. البته انقلاب مشروطیت نتوانست " شهروندی " را به عنوان مفهومی
بنیادی در منطق سیاسی و اجتماعی ما به
کرسی بنشاند ، زیرا " ابر و باد و مه و خورشید و فلک " همه در کار شدند
تا افراد عادی و عامی این سرزمین " به نواله ناگزیر گردن کج کنند " و تا
حد امکان در حاشیه سیاست باقی بمانند. دست آوردها ، ضعف ها و نهایتاً شکست انقلاب
مشروطیت را ، مانند پیروزی ها و ناکامی های همه پیکارهای آزادی و برابری در یک صد
سال بعد از آن ، اساساً با میزان و چگونگی شرکت همین افراد عادی وعامی در این جنبش
ها میتوان توضیح داد. درست در این جاست که مشروطیت با همه پیکارهای سیاسی – طبقاتی
تاریخ معاصر ما پیوند میخورد و به صورت یک حادثه سیاسی همچنان داغ در زندگی امروزی
ما ظاهر میشود.
آن چه مشروطه خواهی را از خواستِ ایجاد
" عدالت خانه " و عریضه نویسی ها و بست نشستن ها در امام زاده ها و
مساجد و سفارت خانه های قدرت های بزرگ فراتر برد و به یک انقلاب تبدیل کرد، شرکت
افراد عادی و عامی در جنبش بود. و قشرهای ممتاز و نخبگان ناراضی هنگامی به همراهی با افراد عادی و عامی تن
دادند که از امامزاده ها و سفارت خانه ها معجزه ای برنخاست. روح انقلاب را "
انجمن " ها نمایندگی میکردند ، یعنی سازمان های مستقل برخاسته از میان خودِ
مردم . و انجمن ها هنگامی و در جاهایی به نیروی تعیین کننده تبدیل شدند که به
انبوه افراد عادی و عامی تکیه کردند و اینها بودند که سنگرهای سرفراز و خونین
آزادی را در تهران و تبریز و رشت و مشهد و بوشهر و کرمانشاه ودهها جای دیگر به پا
کردند و برای اولین بار در تاریخ این کشور به اراده مستقل ملی – مردمی معنا بخشیدند. شکست انقلاب مشروطیت نیز هنگامی
آغاز شد که نخبگان ممتاز با حمایت همه صاحبان امتیاز و البته سفارت خانه های قدرت
های بزرگ ، به بهانه حفظ نظم و تقویت حکومت مشروطه ، به خلع سلاح و سرکوب انجمن
های متکی به انبوه مردم عادی پرداختند.
با از نفس افتادن انقلاب مشروطیت در مرکز ،
باز پائین دستی ها بودند که در مناطق گوناگون کشور برای احیای روح انقلاب به پا
خواستند و جنبش های " مشروطیت دوم
" را به وجود آوردند. بعضی از اینها ، مانند جنبش خیابانی در آذربایجان ،
جنبش کوچک خان در گیلان ، و جنبش پسیان در خراسان ( که هر سه در سال های پایانی
دهه ١٢٩٠ شکل گرفتند ) با جهت گیری های
کم و بیش روشن ِ برابری خواهانه و با مراجعه به آرمان های انقلاب مشروطیت ،
کوشیدند ارتجاع فاسد برنشسته به نام حکومت مشروطه را به زیر بکشند. در یک کلام :
نه تنها شرکت فعال زحمتکشان شهری و روستائی در جنبش مشروطه خواهی بود که آن را به
یک انقلاب پرطنین مردمی تبدیل کرد ، بلکه همه دست آوردهای مثبت و مترقی آن محصول
مداخله ها و جانفشانی های زحمتکشان بود و پیشگامان جنبش چپ ایران در این رابطه نقش
بسیار چشم گیری داشتند.
بی تردید ، مشروطیت صرفاً یک انقلاب ضد
استبدادی نبود. در واقع هیچ انقلابی نمیتواند فقط در ضدیت با استبداد یا استعمار
شکل بگیرد. زیرا انقلاب بدون مشارکت توده ای مردم تصور ناپذیر است ومردم به اقشار
و طبقات اجتماعی مختلف تقسیم میشوند ، با منافع گوناگون و حتی متضاد . بنا براین
هدف های عمومی انقلاب با توجه به خواست
ها و منافع مشخص قشرها و طبقات مختلف شرکت کننده در آن پیش کشیده میشوند وبسته به
وزن و ظرفیت های طبقه یا قشر هدایت کننده انقلاب رنگ و سوی خاصی پیدا میکنند.
انقلاب مشروطیت نیز از این قاعده مستثنی نبود. قشرهای هدایت کننده انقلاب به خاطر
امتیازات اجتماعی شان و نیز به خاطر گره
خوردگی منافع شان با نظام بهره کشی حاکم ، از جسارت لازم برای روی آوردن به افق
های گسترده تاریخی محروم بودند. اما هر جا که انقلاب توانست به مردم عادی تکیه کند
و هرقدر که توانست به زحمتکشان و ستمدیدگان بال و پر بدهد ، بهتر توانست به مقابله
با استبداد و استعمار و تاریک اندیشی برخیزد و با جسارت بیشتری در جهت آزادی
وبرابری و روشنگری پیش برود. مثلاً توجه به عدم تمرکز سیاسی به عنوان یکی از پیش
شرط های لازم برای پاگرفتن دموکراسی یکی از این موارد بود که وزن ونفوذ انجمن های
مناطقی را نشان میداد که در پیش راندن جنبش عمومی نقش مهمی داشتند. در واقع ،
" قانون انجمن های ایالتی و ولایتی " یکی از نخستین قوانینی بود که از
تصویب مجلس اول گذشت ، آن هم ماه ها پیش از تصویب حتی متمم قانون اساسی.
اما انقلاب دشمنان نیرومندی هم داشت. سه نیرو
درمقابله با انقلاب مشروطیت و خفه کردن آن نقش تعیین کننده داشتند . نخستین اینها
سلطنت بود. انقلاب قبل از هر چیز و بیش از هر چیز در ضدیت با استبداد سلطنتی شکل
گرفت. حد اقل شرط لازم برای پیروزی
انقلاب این بود که سلطنت به چهارمیخ کشیده شود ، در حالی که هیچ مقام " ظل
اللهی " نمیخواست خود را در قفس قوانین وضع شده از طرف " رعایای "
خویش زندانی کند. بنابراین انقلاب و سلطنت تا آخر محکوم به رویاروئی با هم بودند.
و این رویاروئی با از نفس افتادن انقلاب بود که پایان یافت. سلطنت طلبان امروز با
" مشروطه خواه" نامیدن خود دقیقاً روی همین تاریخ رویاروئی انقلاب و
سلطنت پرده میکشند. فراموش نباید کرد که وفاداری سلاطین پهلوی به قانون اساسی
مشروطیت همان طور ریاکارانه بود که سوگند های رسمی مکرر محمدعلی شاه قاجار
دروفاداری به آن قانون. چسبیدن آنان به
قانون اساسی مشروطیت ، آن هم بعد از الغای سلطنت به وسیله یک انقلاب توده ای بسیار
گسترده تر از انقلاب مشروطیت ، خود بهترین گواه ضدیت سلطنت طلبان است با حق حاکمیت
مردم و بنابراین با روح انقلاب مشروطیت.
دومین نیرویی که در خفه کردن انقلاب مشروطیت
نقش مهمی داشت روحانیت بود. البته برخورد روحانیت با انقلاب یک پارچه نبود. بخشی
از آنها به مخالفت آشکار با انقلاب برخاستند در حالی که بخشی دیگر در شروع و توده
گیر شدن آن نقش مهمی داشتند. اما هم اولی ها
وهم اکثریت بزرگ گروه دوم ، پذیرش اصل بنیادی انقلاب ، یعنی حق حاکمیت
انسان درتعیین سرنوشت خویش را تهدیدی علیه شریعت و در عمل تهدیدی علیه موقعیت
اجتماعی خود میدیدند. حقیقت این است که
هردو بخش روحانیت در تأکید بر ضرورت تطبیق قوانین مصوب مجلس شورای ملی با احکام
شریعت، هم رایی داشتند. این هم رایی بود که اصل دوم متمم قانون اساسی را بر انقلاب
تحمیل کرد. اصلی که رسماً به پنج " مجتهد جامع الشرایطِ " تعیین شده از
طرف مراجع تقلید حق میداد هر قانون نا هم خوان با شریعت را وتو کنند. این اصل جز
نفی صریح حق قانون گذاری و بنابراین ، حق حاکمیت مردم معنائی نداشت و نهادی را به
وجود آورد که درواقع الگوی اولیه همین شورای نگهبان در جمهوری اسلامی بود. درنتیجه
نفوذ روحانیت بود که هنگام تدوین قوانین مشروطیت ، هر بحثی در باره حق مداخله زنان
در سیاست در نطفه خفه شد. اکنون رهبران جمهوری اسلامی ، به بهانه بزرگ داشت صدمین
سالگرد مشروطیت ، با جعل و باز نویسی تاریخ آن
، میخواهند حتی حافظه تاریخی ما را در باره نخستین انقلاب مان دست کاری
کنند. اما آیا میشود ستارخان و شیخ فضل الله نوری را ، بعد از یک قرن دشمنی ، در
کنار هم گذاشت؟
و بالاخره ، سومین نیروی اصلی خفه کننده
انقلابِ مشروطیت قدرت های بزرگ امپریالیستی ، و مشخصاً استعمار انگلیس و روس
بودند. این دو برای بلعیدن کشور ما با هم رقابت میکردند. در آستانه انقلاب مشروطیت
، روسیه در مرکز اصلی قدرت ، یعنی دربار قاجار ، از نفوذ برتری برخوردار بود. به
همین دلیل ، انگلیس برای خنثی کردن نفوذ رقیب ، از نخستین حرکت های مشروطه خواهی
استقبال کرد. اما با گسترش حرکت های مردم وسراسری شدن جنبش ، هر دو با نیرو گرفتن انقلاب به مقابله برخاستند. و در
سال ١٢٨٦ ( ١٩٠٧ میلادی ) یعنی در گرماگرم رویارویی مجلس اول با توطئه های محمدعلی
شاه ، رسماً ایران را به دو " منطقه نفوذ " تقسیم کردند. و بی شرمانه در
یاداشتی به دولت ایران اعلام کردند که به " تمامیت ارضی و استقلال ایران
" احترام میگذارند و " دولت شاهنشاهی ایران میتواند اطمینان داشته باشد
که توافق حاصله بین روسیه و بریتانیای کبیر به طریقی بس مؤثر به امنیت و سعادت
وپیشرفت نهائی ایران کمک خواهد نمود "! پس از آن نیز هر یک به شیوه خاص خود
برای مقابله باعمق یابی انقلاب و گسستن پیوندهای آن با پایه های اجتماعی اش توطئه
چیدند و مداخله کردند و بی تردید در شکستن انقلاب مشروطیت نقش بسیار مهمی داشتند. جریان های محافظه کار انقلاب
مشروطیت ، برای خنثی کردن این توطئه ها و مداخله های استعماری ، جز " سیاست
موازنه منفی " یعنی استفاده از تضاد منافع قدرت های بزرگ و به وجود آوردن
میدان مانووری در آن میان ، راهی نمیدیدند. در حالی که جریان های رادیکال
انقلاب میکوشیدند با ایجاد پیوندهای
انترناسیونالیستی با جنبش های مترقی و مردمی کشورهای دیگر ، یایه های اجتماعی
انقلاب را گسترده تر و محکم تر سازند. مثلاً قیام تبریز و مقاومت طولانی آن در
مقابل نیروهای استبداد ، بدون چنین پیوندهایی با سوسیال دموکرات های قفقاز ( که
سلاح و مهمات برای مقاومت فراهم میاوردند) احتمالاً خفه میشد. به عبارت دیگر ،
جریان های رادیکال انقلاب مشروطیت ، مانند همه انقلابیان راستین ، خودِ مردم به پا
خاسته کشور را بزرگ ترین نیروی مقاومت آن در برابر قدرت های تجاوزگر میدیدند.
یک صد سال پس از انقلاب مشروطیت و بیست و هفت
سال پس از انقلاب دوم ، ما با چشم اندازهای بسیار متفاوتی روبرو هستیم. مردم ایران
با تجربه های بسیار غنی تر و توانایی های امیدبخش تری مجهزند و افق های تاریخی
بسیار گسترده تری در پیش رو دارند. با این همه ، مانند دوره مشروطیت چالش های
بزرگی در پیش داریم که از جهاتی رویارویی های آن دوره را به یاد میاورند. این بار
روحانیت است که به جای سلطنت ، قدرت سیاسی را در چنگ گرفته ، با در آمیختن سلطنت و
اولوهیت و با همان تاریک اندیشی صد سال پیش ولی بسیار جسورانه تر و وقیحانه تر از آن دوره ، با حق حاکمیت مردم دشمنی
میورزد. و به جای دو قدرت امپریالیستی رقیبِ قدیمی ، امپریالیسم امریکا ، یعنی
تنها ابرقدرت جهان است که برای دریدن و بلعیدن کشور ما دندان تیز کزده است. در
دورنمای چنین امیدها و چالش هایی ، از تأمل در پیروزی ها و شکست های انقلاب
مشروطیت وپیکارهای سیاسی – طبقاتی بزرگ یک صد سال بعد از آن ، بسیار میتوانیم
بیاموزیم . پس بگذارید در صد سالگی نخستین انقلاب تاریخ معاصر ایران ، به احترام
شجاعت ها و جانفشانی های انقلابیان مشروطیت و همه پیکارگران آزادی وبرابری یک صد
سال گذشته سر تعظیم فرود بیاوریم و مسیر پرفراز و فرود آزادی ، برابری و سوسیالیسم
را پی بگیریم.
زنده باد
آزادی ، زنده باد سوسیالیسم
کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران –
راه کارگر
١٤ مرداد ١٣٨٥ / ٥ اوت ٢٠٠٦