شعری از مولانا حنظله بادگلویی

نه خبر دیر؟

 

 


هموطن ترک آذری! نه خبر دیر؟

گشته شعارت «برابری»! نه خبر دیر؟

رفته ز یادت کزین شعار چه آمد

بر سرت ای ترک آذری؟! نه خبر دیر؟

رفته ز یادت کزین مطامع بیجا

پیشه وری گشت یک‌وری! نه خبر دیر؟

گر که تو را رو دهند، می‌کنی آخر

جنبش خود را سراسری! نه خبر دیر؟

ما که ستودیم نقش باقر و ستار

وآنهمه رزم و دلاوری. نه خبر دیر؟

ما که ستودیم طعم کوفته‌ات را

کوفت چو کردیم و پرخوری. نه خبر دیر؟

ما که نشاندیم در کنار رجالت

در صف مردان لشکری. نه خبر دیر؟

صحبت «آنا دیلی» چرا و چرا این

بحث زبانهای مادری؟ نه خبر دیر؟

گر که زبان تو مادری‌ست، به خانه

با ننه‌ات کن سخنوری! نه خبر دیر؟

داخل خانه، «آنا دیلی» ست زبانت

داری در خانه سروری. نه خبر دیر؟

لیک چو بیرون ز خانه پای نهادی

لفظ تو باید شود دری! نه خبر دیر؟

جان من، این «فارسی بیلمیرم» ببر از یاد

ورنه خوری چند توسری! نه خبر دیر؟

جای «برادر» اگر بگوئی «قارداش»

صاف برندت کلانتری! نه خبر دیر؟

جای «چورک»، نان بگوی و جای «ایکی»، دو

تا بدهندت دو بربری. نه خبر دیر؟

 

خر بُوَد «ایشّک»، توسّعاً ملا نیز

گاه بُوَد شخص رهبری. نه خبر دیر؟

فنّ بیان سخت لازم است که روزی

«قم» نکنی «گم» به سرسری! نه خبر دیر؟

نیز به «قاری» اگر که «گاری» گوئی

طرد کند چون تو مشتری. نه خبر دیر؟

خنده ی گهگاه نیست خنده ی قهقاه

نیست فزونی چو کمتری. نه خبر دیر؟

الغرض ای هموطن، تو نیز کمابیش

همچو منی روز داوری. نه خبر دیر؟

همچو منی از لحاظ قامت و قدّت

نیز به چاقیّ و لاغری. نه خبر دیر؟

گیرم یکچند بوده است زبانت

بسته به بندِ ستمگری! نه خبر دیر؟

من سنه قوربان، دگر به این «آنادیلی»

پیله نکن، ترک آذری! نه خبر دیر؟

 

 

نام چنین شعر هست طنز، برادر!

طنز بدان این دری‌وری! نه خبر دیر؟

گو ز من امّا به شاعری که سرودش (!):

طرف نبندی ز شاعری! نه خبر دیر؟

این «نه خبر دیر» در آخر همه ابیات

گاه چه بی‌ربط آوری! نه خبر دیر؟

شاعر شعر دری به مملکت پارس

یافت نگردد بدین خری! نه خبر دیر؟

 

 

28/5/2006