شیر  تعزیه

 

محمد سطوت

 m_satvat@hotmail.com

 

سالها قبل فرصتی دست داد تا با استفاده از تعطیلات رسمی ماه محرم (تاسوعا وعاشورا) و اضافه نمودن چند روز بآن با چند تن از دوستان سفری تفریحی با قصد بازدید از غارهای قدیمی اطراف همدان - از جمله غار علی صدر -  بآن دیار سفر و درضمن بدیدار مالک یكی از روستاهای بزرگ آن نواحی که از دوستان دیرینه پدرم بود، برویم.

مالك ده با خوشروئی پذیرای ما شد و پس از مقداری احوالپرسی و گله از اینكه چرا با پدر نیامده ای در یكی از خانه های خود اطاق بزرگی در اختیار ما نهاد و چند روزی كه مهمان او بودیم بگرمی از ما پذیرائی نمود و هر از گاه که فرصت مییافت خود نیز نزد ما میآمد و ساعتی را به گفتگو درباره اوضاع تهران میگذراندیم.

در یكی از دیدارها كه با او داشتیم از ما دعوت نمود تا در مراسم تعزیه ایكه بمناسبت روز عاشورا در ده برگزار میشود شركت كنیم. با اینكه بازدیدمان از غارهای اطراف همدان هنوز خاتمه نیافته و وقت چندانی برای دیدن مراسم تعزیه نداشتیم ولی چون نمك گیر ارباب شده بودیم لاجرم دعوت اورا اجابت كردیم مضافا" اینكه او تأكید كرد عده ای مهمان از روحانیون و شخصیتهای سرشناس دولتی را نیز برای دیدن مراسم تعزیه از تهران دعوت كرده است.

روز عاشورا از ساعت ده و نیم صبح همه اهالی روستا و شاید هم از روستاهای مجاور در میدان بزرگ خارج ده جمع شده و هركس سعی داشت برای خود و خانواده اش در كنار میدان جای مناسبی دست و پا نماید.

در جنوب میدان نیز درجهت عكس تابش نور خورشید چادر بزرگ اربابی برنگ نارنجی و با منگوله ها و آویزهای زیبا كه بی اختیار انسان را بیاد چادرهای سلطنتی میانداخت سر برافراشته بود.

ساعت یازده صبح ما وجمیع مهمانان دعوت شده از تهران، ارباب را كه عبای خرمائی رنگی از پشم شتر در بر داشت از خانه او بسوی میدان و محل مراسم تعزیه همراهی كردیم و پس از رسیدن به چادر، او در صندلی مخصوص خود كه در قسمت جلوی چادر قرار داشت جلوس نمود و بقیه مهمانان در صندلیهای پشت سر او نشستند و عده ای هم بدلیل كمبود صندلی داخل چادر ناچار سرپا ایستادند كه البته روحانیون دعوت شده از تهران و رؤسای ادارات دولتی در صندلیهای كناری ارباب جای مخصوصی داشتند.

با اینكه هوا آفتابی بود ولی باد پائیزی، سوز سردی بدنبال داشت و ما حتی با لباسهای پشمی و گرم خود نیز سرما را در داخل چادر تا مغز استخوانهایمان حس میكردیم. دراین حال تعزیه گردانان بساط خودرا در گوشه ای از میدان گسترده و خود نیز لباسهای مخصوص را پوشیده و آماده شروع برنامه بودند كه لحظاتی بعد با اشاره ارباب نمایش را آغاز كردند.

نمایش با زدن ساز و دهل بمنظور گرم نمودن جو صحنه نبرد و سپس نشان دادن صحنه پیكار در روزعاشورا بین قوای یزید با یاران امام حسین (ع) آغاز شد و لحظاتی بعد سرداران نیروی دو طرف بمیدان آمده ضمن بحركت درآوردن شمشیرها در بالای سر خود برای یكدیگر رجز خواندند و گهگاه شمشیرهای خودرا به سپرهای یكدیگر زده بعقب و جلو میرفتند.

هنگامیكه حضرت علی اكبر بعنوان سردار سپاه اسلام و شمر ذوالجوشن سردار سپاه یزید بمیدان آمدند ناگهان صدای گریه و ناله جمعیت اوج گرفت وهمه برای حضرت علی اكبر نوجوان كه میدانستند نهایتا" بدست شمر كشته خواهد شد های های میگریستند.

اینگونه نمایشات برای من و دوستانم كه بارها آنرا دیده بودیم زیاد جالب توجه نبود ولی به احترام ارباب اجبار داشتیم تا انتها مانده آنرا تماشا كنیم، ضمنا" چون ارباب ظاهرا" مغموم  بود و هراز گاه اشكهایش را با دستمال پاك میكرد ما نیز ناچار خودرا متأثر نشان میدادیم.

در روایات آمده است كه ظهر عاشورا وقتی سپاه امام حسین (ع) شكست میخورد شیری غرش كنان بمیدان میآید و به سپاه یزید حمله میكند. درآن مراسم هم مردی را در پوست شیر كرده بودند كه طبق برنامه هنگام ظهر بمیدان آمد و غرش کنان به سپاه یزید حمله ور شد.

دراینموقع كه تماشائیان سخت تحت تأثیر ورود شیر بمیدان قرار گرفته و های های میگریستند حادثه ای اتفاق افتاد كه ناگهان مراسم را از حالت دراماتیك خود به نمایشی كمدی و خنده آور تبدیل نمود.

موضوع ازاینقرار بود، كسانیكه لباس شیر را براندام مرد "شیرنما" كرده بودند داخل دم شیر كه میبایستی راست و روببالا قرارگیرد چوبی قرار داده بودند كه گویا بعلت عجله دركار چوب  قدری بلند تراز دم شیر بود.  با جست و خیز مرد "شیرنما" كه سعی داشت رل خودرا تا حد امكان مهیج و واقعی بازی كند قسمت اضافی چوب با فشار به موضع حساس او -  كه مجبور بود بصورت چهاردست و پا حركت نماید -  فرو میرفت و اورا سخت میآزرد و مردك بیچاره كه نمیتوانست در بین نمایش، میدان را ترك و چوب را بریده، اندازه كند هر از گاه بپا میایستاد و انتهای چوب را از محل حساس و آزار دهنده جابجا و دوباره کار خودرا شروع میكرد.

چون این حركت نه یكبار و دوبار بلكه بمراتب تكرار شد همه بوضوح متوجه موضوع شده و شلیك خنده ابتدا از سوی كودكان و سپس از بقیه تماشائیان برخاست و مردك هم بدون توجه به عكس العمل كاری كه میكرد با همان حال ببازی خود ادامه میداد.

بالاخره خنده ها از داخل جمعیت بداخل چادر اربابی نیز سرایت كرد و جمله مهمانان كه بلحاظ رعایت حال ارباب خنده خودرا فرو میخوردند علنا" شروع بخنده كردند و ارباب كه خود نیز بخنده افتاده بود از جا برخاست و چون پاسی نیز از ظهر گذشته بود مهمانانش را برای صرف نهار بسوی خانه خود هدایت نمود و همگی درحالیكه از سوز سرما و خنده فرو خورده بخود می پیچیدیم  برای صرف نهار بخانه او رفتیم.

همانروز عصر با تشكر از ارباب بخاطر مهمان نوازیهای گرمش و با خاطراتی خوش از سفر همدان بسمت تهران حركت كردیم. ضمنا" برای اولین بار در عمرمان مراسم تعزیه روز عاشورا را برخلاف همیشه بصورت نمایشی كمدی مشاهده نمودیم.