روزی از آن خود، شهری از آن ما

 

نوشین احمدی خراسانی

 

زنستان - روزهایی هستند كه دوران‎سازند / كلماتی كه دل‎انگیزتر از آوازند“ شعری است كه این ‎روزها از درون‎ام می‎جوشد و بر زبانم جاری می‎شود ـ هرچند این شعر را مانند اكثر‎ چیزهای دیگر دنیا بر مبنای سلیقه‎ام كمی ـ فقط كمی ـ تغییرش داده‎ام، تغییراتی كه لازمه‎ی ”از آن خود” كردن دنیاست. دنیایی كه تا نسازیمش و بر آن نیافزاییم از آن ما نمی‎شود.

ساختن و افزودن، خلق لحظات، لحظاتی كه دوران سازند، همواره به‎عهده‎ی مردمان بوده هرچند ما به عنوان مردم گاهی این وظیفه را دربست به عهده‎ی دولت ـ مردان و ”بزرگان“ می‎گذاریم، درحالی‎كه انسان‎های ”كوچك“ هم وقتی كنار یكدیگر قرار بگیرند می‎توانند بیافرینند، بیافزایند و بسازند. همان‎طور كه ما ـ 6 هزار نفر ـ روزی را در تاریخ ساختیم و آن را با فورانی از امید و انتظار بر زمین تفته‎ جلو در اصلی دانشگاه تهران حداقل برای نسل خودمان به ثبت رساندیم.

ما آن روز سر راه مردمان و پاسبانان شهر قدر برافراشتیم و با صدای بلند ادعانامه‎مان را سرودیم. ما در آن روز، هراس از پاسبان خیابان را به خودش بخشیدیم و رها شدیم و لحظه‎ای با نادیده گرفتن‎اش رویاهای‎مان را بر كف خیابان انقلاب ریختیم. ما زنان كه تا پیش از آن روز، اموال زینتی برای معابر عمومی شهر بودیم (اجسامی با سینه و باسن‎ برای چشم‎چرانی عده‎ای و درآمدزایی برای عده‎ای دیگر بابت امر و نهی‎های لازم)، به انسان‎هایی مبدل شدیم دارای دست و زبان و مغز و هویت ـ و به‎ویژه حق ـ آن هم حقوقی انسانی. ما كه اموال ”دیگران“ به حساب می‎آمدیم، مالك خیابان و از آن خود شدیم.

در آن روز وقتی ”كلماتی را كه دل‎انگیزتر از آواز بود“ سر دادیم، حتا بوق و هیاهوی اتاقك‎های آهنی یا لباس‎های سبز و یك‎دست نیروی انتظامی هم مانع‎مان نشد. آن روز ما عصیان زیرزمینی‎مان را پس از 26 سال به كف خیابان زمخت انقلاب جاری كردیم و نرده‎ و حصارهای زشت وسط خیابان را كه قوطی‎های آهنی بزرگ را از قوطی‎های كوچك‎تر جدا می‎كرد كمرنگ ساختیم.

آن روز در غوغای تردد آدم‎ها و آهن‎ها در خیابان شلوغ انقلاب با آن‎ همه كتابفروشی كه به جای عرضه‎ی دفترهای ذهن خلاق آفرینش‎گران، حالا عمدتا تست‎های دانشگاهی و كتاب‎های درسی را به‎رخ می‎كشند، روزی را ساختیم و خاطره‎ای را به ذهنیت این شهر شلوغ افزودیم، آدم‎هایی كه اولین‎بار از دیدن آن همه زن متعجب شدند، تعجب از مشاهده‎ی زنان جدید دهه‎ی 80 كه حرف‎های ناآشنا می‎سرودند، آن هم در خیابانی كه قبلا انقلاب بود و حالا به احتضار و انفعال درآمده بود، خیابانی كه با تعجب واقعه‎ای را در 22 خرداد دید كه نظیرش را تجربه نكرده بود.

ما در روز 22 خرداد برای لحظه‎ای ذهن عابران بی‎تفاوت را مردد كردیم كه آیا واقعا خواب نمی‎بینند و در شهر خودشان هستند یا موجوداتی كه می‎بینند از سیاره‎ای دیگر آمده‎اند. شهری خسته، عبوس و پردود و غریبه كه بعد از 22 خرداد كمی مال ما شد، از آن خودمان، لااقل سردر دانشگاه تهران‎اش كه تا پیش از آن با این‎‎كه یكی از دانشجویان‎اش بودم چنین حس تعلقی به آن نداشتم، اما آن روز از آن من و ما شد. چون ما زنان ”زیرزمینی“ زاده‎ی این شهر بالاخره رویت شدیم، برای عابرانی كه تاكنون نمی‎شناختن‎مان یا نمی‎خواستند بشناسند! برای شاگرد كتابفروشی‎ها و ناشرانی كه با چرخ دستی‎شان كتاب‎های كمك‎ درسی را جابه‎جا می‎كردند و هنگامی‎كه به خانه‎های‎شان بازمی‎گشتند شاید با خود می‎اندیشیدند كه دیگر زنان‎شان را نمی‎شناسند. برای رهگذرانی كه می‎خواستند هرچه زودتر از مهلكه بدر بروند یا آن راننده‎ی تاكسی كه از آن‎جا گذشت و عصیان زنان جدید شهرش را دید و مجبور شد آن روز به خود بقبولاند كه زنش با ما زنان ”خیابانی“ فرق دارد.
شهامت زنان در 22 خرداد 84 به من نیز این جسارت را بخشیده كه بخواهم روزی را از آن خودم كنم. من از نسل زنانی هستم كه در حاشیه‎ی متنی پررنگ هنوز هیچ چیز ”از آن خود“ ندارد، و هنوز چه كم یا شاید هیچ به مبارزات زنان كشورش و دنیایش نیافزوده. همه‎ چیزشان ساخته و پرداخته‎ی گذشتگان است. روز جهانی‎ام را كلارا زتكین به من هدیه داده و روزهای دیگرم را مبارزات رنج‎خیز دیگر زنان برایم به یادگار گذاشته‎اند، اما حالا می‎خواهم با جسارت بگویم من هم وقتی در كنار آن 6 هزار نفر زن سرافراز و پرغرور، جلوی دانشگاه تهران قدم به خیابان گذاشتم ”روز“ ی را در تاریخ از آن خود كردم و حالا خوشحالم كه دستم پر است و می‎توانم آن را به دیگران هدیه كنم.

من یك زنم، زنی ایرانی، میراث‎دار شهامت‎های بزرگ تهمینه، زینب‎پاشا. بی‎بی‎خانم، صدیقه دولت‎آبادی و... اما من حق دارم شهامت‎ به ارث‎ رسیده‎ی بزرگان را با شهامت‎های كوچك خودم زنده كنم. حق دارم كه روز خودم (و تاریخ خودم) را با دستان نحیف خودم بسازم و به یمن حضورم در آن روز، روز خودم را هر سال گرامی بدارم، حتا اگر زنان جهان ندانند یا آیندگان آن را پاس ندارند اما نسل من ـ زنان جدید دهه‎ی 80 خورشیدی ـ كه آن روز را زیر تیغ هرم سوزان خردادماه ساخته‎اند حداقل می‎توانند حق پاسداشت آن را برای خود محفوظ دارند. آری من روزی از آن خود می‎خواهم روزی كه خودم در كنار آن 6 هزار زن دیگر ساختیم و در كنار بیش از این تعداد پروراندیمش و تا زنده‎ایم ادامه‎اش خواهیم داد.

22 خرداد، روز همبستگی‎ام با نسلی از زنان هم‎وطنم است كه مانند من می‎اندیشند و با هم رویاهای شبانه‎ی مشترك داریم. روز من، روز 22 خرداد است روزی از آن ”خود“ ایرانی و فمینیستی‎ام. روزی كه نه دولت‎هایم آن را برایم به ارمغان آورده‎اند و نه هیچ سازمان بین‎المللی، روزی كه نه تنها دولت‎هایم دوست‎اش ندارند بلكه شاید برای‎شان عذاب‎آور باشد. یعنی روزی كه هیچ سازمان دولتی و بین‎المللی پاس‎اش نمی‎دارد و هنوز هیچ‎ انجمن فمینیستی در جهان نمی‎داند كه 6 هزار زن در این گوشه‎ی دنیا روی آسفالت‎های داغ، سرودی را خواندند كه متعلق به نسل خودشان بود و از گذشتگان به عاریت نگرفته بودند و شعارهایی دادند كه خودشان ساخته بودند و رنگارنگی‎شان را حتا تاریخ مرز و بوم‎شان هم به‎یاد ندارد.

روز 22 خرداد را نسل امروز فمینیست‎های ایرانی، خود به تنهایی و به‎رغم حاشیه‎ بودن، بدون مهر تایید سازمان‎های بین‎المللی و دولت‎ها ساخته‎اند بنابراین نسل من حق دارد خواهان آن باشد كه پاسداشت‎اش را هر سال برای خود گرامی بدارد.