علی میر فطروس

 

در پاسخِ آوازه گری های یک «آوازه گر»!

 

«شُغالی، گر

  ماهِ بلند را دشنام گفت -

 پیران شان مگر

                       نجات از بیماری را

                          تجویزی اینچنین فرموده بودند.»

                                                                         (احمد شاملو)

 

  • نقد و بررسی تاریخ معاصر ایران امری حیاتی ست که هم دقّت و همّت بسیار طلب می کند و هم، شهامت فراوان، امّا «تاریخ ایدئولوژیک» یا «ایدئولوژیک کردن تاریخ» - هیچگاه- در خدمت آگاهی و بیداری ملی ما و در جهت شفافیّت حقیقت تاریخی نبوده است.

 

  • برای آقای افرادی توهین و دشنام به صادق هدایت، استاد عبدالحسین زرین کوب و سعیدی سیرجانی، اصلاً مهم نیست. در او بقول فردوسی توسی: « ناراستی  از نادانی گردن افراخته تر است»، لذا وی می کوشد با بکارگیری «ابر و باد و مِه و خورشید و فلک» و با توسل به هر شیوه و شگردی (حتّی پلید و پرونده ساز) عقاید و «انتقادات» خویش را «پیش» برد. چنین شیوه ای نشان می دهد که روح پرونده ساز و دروغپردازِ حزب توده (با حضور یا بی حضور کیانوری) هنوز در ذهن و ضمیر افرادی، حاکم است!

 

  • او - علیرغم فضل نمائی خویش - با اولین سطرِ «نقد» ش، بیسوادی و بی اطلاعی خویش را از تاریخ و ادب فارسی، برملا نموده و سخن معروف و درخشان ابوالفضل بیهقی را  غلط و نادرست آورده است!

 

  •    «نقد» آقای افرادی، متأسفانه، به کیفرخواست دادگاه های اسلامی شباهت دارد که در آن، با شیوه های «گُزینشی» و با وصله - پینه کردن جملاتی ناقص و پراکنده، سعی شده تا این «دشمن خطرناک» را محکوم نماید!

***

     فروپاشی «اردوگاه سوسیالیستی واقعاً موجود» و تحولات سیاسی سال های اخیر، باعث تحولات چشم گیری درنظرگاه های روشنفکران ایران شده است. مهم ترین این تحولات، بی اعتبار شدن ایدئولوژی ها (چه دینی و چه لنینی) در تفسیر مطلق حوادث سیاسی و تاریخی است زیرا که ایدئولوژی ها بخاطر ذات ایمانی و یقینی خود، همواره به مطلق گرائی و «سیاه و سپید دیدن پدیده ها و رویدادها» دچار بوده اند. با همة این تحولات، متأسفانه هنوز هستند افرادی که در آرمانشهر ایدئولوژی های فریبا، پرسه می زنند و در کوچه پسکوچه های خالی آن، «آوازه گری» می کنند تا مانند «کپک» در پوسیدگی به «حیات» خویش ادامه دهند!

     از آنجائیکه اینگونه نقدها از یک بنیاد ایدئولوژیک مایه می گیرند، در زبان کلمات و «استدلال» به نقدهای بینادگرایان اسلامی در ایران شباهت دارند، بهمین جهت است که مورد               « عنایت» روزنامه های جمهوری اسلامی (خصوصاً کیهان حسین شریعتمداری) قرار دارند، یکی از آخرین نمونه های اینگونه «نقد» ها، مطلبی است از آقائی بنام «احمد افرادی».

     این آقای افرادی، آدم «بسیار خوشمزه» و «بسیار رقّت انگیزی» است. بسیار خوشمزه است، وقتی که از «در» رانده می شود، از «پنجره» وارد می گردد. بسیار رقّت انگیز است: به این معنا که پس از حمایت از انقلاب شکوهمند اسلامی و «خط ضد امپریالیستی امام خمینی» و شکست و ناکامی های سیاسی، اینک - در آستانة پیری - تلاش می کند تا خود را - بهر حال - «مطرح» کند چرا که بقول شاعر:

                       موی سر کرده سپید و هیچ کارش سر نشد

                                                                 دست و پایی می زند، اینک که آب از سر گذشت

     او نمی داند (و نمی خواهد بداند) که برای مطرح بودن و معروف شدن، باید خواند و خواند و خواند و یا با کسانی که جان و جوانی بر سر تاریخ و فرهنگ این آب و خاک گذاشته اند، باید با ادب، اخلاق، اعتدال و خصوصاً به انصاف سخن گفت. آقای افرادی نمی داند (و نمی خواهد که بداند) لذا برای معروف شدن، (مانند برادرِ حاتم طائی) نزدیک ترین راه را انتخاب کرده است: «چاه زمزم» را. بهمین جهت «نقد» ی را که سال ها پیش چاپ کرده و پاسخ آنرا نیز دریافت نموده، چونان یک «مانیفست ادبی» (با پاک کردن تاریخ صدور آن و با سوء استفاده از بی اطلاعی مسئولین این یا آن سایت و نشریه) هنوز تجدید چاپ و منتشر می سازد تا سامری وار «مطلاّ» را بجای «طلا» به عوام الناس، قالب کند. بقول حافظ:

« کجا روی به تجارت    بدین کسادِ متاع!؟»

 

این مختصر، پاسخ من به «نقد» آقای افرادی است که سال های پیش در چندنشریه و سایت، منتشر شده است (1). این پاسخ - صد البته- کامل نیست بلکه تنها دو سه نمونه برای نشان دادن درجة آگاهی های تاریخی، اخلاق و صداقت فردی است که با جسارتی استثنائی می خواهد «شکل مار» را بعنوان کلمة «مار» به خوانندگان عرضه نماید. از این گذشته، وی نشان داده است که قصدش تخریب است نه تحقیق و تفکر و تحلیل، و لذا با جنجال و آوازه گری، هیچ عنایتی به بحث های جدّی ندارد، بنابراین بقول مولانا:

                                      « ای محدّث! از خطاب و از خطوب

                                                                                بگذر اینک، آهن سردی مکوب!»

**

     از انتشار مقالة پرتحریف و تهمت آقای افرادی، بسیار سپاسگزارم. همانطور که منتقد محترم نیز اشاره کرده، این «نقد» - قبلاً- برای نشریات نیمروز، کاوه و تلاش ارسال شده بود، امّا بخاطر لحن پردشنام و تحریف های آشکارش، مسئولان نشریات مذکور - هوشمندانه و مسئولانه - از چاپ آن خودداری کرده بودند، بنابراین، انتشار آن «نقد» در سایت شما می تواند بسیار سئوال انگیز و قابل تأمل باشد. اینگونه «نقدهای زنجیره ای» گواه دیگری است که هنوز نیز افرادی هستند که در زرهی از «ایدئولوژی ها و باورهای خدشه ناپذیر» همچنان بر اسب خطاها و اشتباهات گذشته، می تازند و می نازند - و صدالبته - می بازند!

     روشن است که نقد و بررسی تاریخ - خصوصاً تاریخ معاصر ایران - امری است حیاتی که هم دقّت و همّت بسیار طلب می کند و هم، شهامت فراوان. امّا «تاریخ ایدئولوژیک» یا «ایدئولوژیک کردن تاریخ» - هیچگاه - در خدمت آگاهی و بیداری ملّی ما و در جهت شفافیت حقیقت تاریخی نبوده است. به عقیده من: اگر ملّت ما - با تجربة دو انقلاب بزرگ و چند رویداد مهم سیاسی در یک قرن - هنوز در الفبای مطالبات جنبش مشروطیت است، از جمله به این خاطر است که روشنفکران و رهبران سیاسی ما با درک ایلی و ایدئولوژیک از تاریخ، تاریخ و شخصیت های تاریخی را به سنگر «مصالح حزبی» و «منافع ایدئولوژیکِ» خویش بَـدَل کرده و با خاک پاشاندن در چشم مردم، عامل اشتباهات هولناک گردیده اند، آخرین «دستاورد» اشتباهات این رهبران سیاسی و روشنفکران: «امام خمینی» و «انقلاب شکوهمند اسلامی» است!

بقول کارل پوپر: هدف اصلی روشنفکر، نه مالکیت حقیقت بلکه جستجوی مستمّـرِ آن در یک رَوَند پایان ناپذیر است. این سخنِ پوپر (که برخاسته از عقاید سقراط است) به ما می آموزد که در بررسی های تاریخی، عقل و شک را، بعنوان دو بالِ پروازِ حقیقت و آزادی، چراغِ راه و اندیشه ی خویش سازیم.

«نقد» آقای افرادی - متأسفانه - به «کیفرخواست دادگاه های اسلامی» شباهت دارد که در آن، با شیوه ای «گُزینشی» و وصله - پینه کردنِ جملاتی ناقص و پراکنده، سعی شده تا این «دشمن خطرناک» را محکوم نماید.

     بنا به تعريف: ايدئولوژي، يعني «شعور يا آگاهي كاذب». لذا مي توان گفت كه تاريخ معاصر ايران در سيطرة «شيشة كبودِ» ايدئولوژي هاي فريبا، سرشار از آگاهي هاي كاذب است. بقول مولانا:

                     پيش چشمت داشتي شيشة كبود

                                                                            زين سبب، عالم كبودت مي نمود

     بنابراين: محققي كه بخواهد بدون شيشة كبود ايدئولوژي هاي سياسي، به شخصيت‌ ها و وقايع تاريخ معاصر ايران بنگرد، چه بسا كه با تهمت ها و دشنام هاي فراوان روبرو گردد. خطر كردن در «عادت زدائي» و ارزيابي دوبارة رويدادها و داده هاي «مُسلّم»، صفتي است كه مي تواند وجه مشخصة يك پژوهشگر صديق يا يك روشنفكر واقعي باشد. روشنفكر ايدئولوژيك از داده هاي تاريخي ـ سياسي «فراتر» نمي رود بلكه روز به روز در گرداب باورها و فرضيه هاي از پيش داده شده، «فروتر» مي رود، در حاليكه پژوهشگر صديق يا روشنفكر واقعي با عقل و شك ـ بعنوان دو بال پرواز حقيقت و آزادي ـ «باورهاي عادت شده» را فرومي ريزد چرا كه معتقد است: آنجا كه حقيقت آزاد نباشد، آزادي حقيقت ندارد.

     با آنچه كه گفتم، من فكر مي كنم كه تا پيش از انقلاب اسلامي، اكثريت روشنفكران و رهبران سياسي ما، هم فاقد «آگاهي» و هم فاقد صفت «ملي» بوده اند. از اين گذشته، من چندان معتقد نيستم كه «با وقوع انقلاب اسلامي، ما اينچنين به خود و به گذشتة خود خرده مي گيريم» (اين را خصوصاً در بارة روشنفكران و رهبران سياسي خارج از كشور مي گويم) براي اينكه بسياري از رهبران سياسي و روشنفكران ما در زرهي از «باورهاي خدشه ناپذير» و در هيأت «روشنفكران هميشه طلبكار»، هنوز از برخورد با گذشتة سياسي خود، پرهيز مي كنند. رهبران سياسي و روشنفكراني كه با تئوري بافي ها و اشتباهات هولناك خويش ضمن همگامي و همكاري با يكي از سياه ترين حكومت هاي تاريخ معاصر جهان در حمایت از انقلاب اسلامي و شخص «امام خميني»، باعث هدر دادن بهترين استعدادها يا كشته شدن بسياري از بهترين فرزندان اين آب و خاك شده اند... «هانا آرنت» شجاعت را بزرگترين فضيلت يك عنصر سياسي مي داند. با اين تعريف، واقعاً شما چند رهبر سياسي يا سازماني را مي توانيد نام ببريد كه با دارا بودن فضيلت شجاعت، «چرائي» حمايت خويش از انقلاب اسلامي و امام خميني را توضيح داده باشند و يا از خويش انتقاد كرده باشند؟ اين «بي چرا زندگان» (به تعبير احمد شاملو) چگونه مي توانند حامل نام و صفت روشنفكر باشند؟

     اگر مي خواهيم كه آيندة جامعة مدني و دموكراسي در ايران به گذشتة پراشتباه و بي افتخار بعضي رهبران سياسي و روشنفكران ما نبازد، بايد شجاعانه و بي پروا نقش رهبران سياسي و روشنفكراني كه با عقايد و عملكردهاي خويش راهگشاي «امام خميني» و باعث تحكيم پايه هاي قدرت استبدادي رژيم اسلامي شده اند، نقد و بررسي گردد. اين گذشتة پراشتباه و بي افتخار بايد همة ما را فروتن و فروتن تر سازد.

 

در گفتگوئی با نشریة تلاش (شمارة 11، 1381) دربارة جعلیّات آقای افرادی چنین آمده است:

     تلاش: گفتگوهاي شما در بارة تاريخ ايران ـ خصوصاً تاريخ معاصر ايران ـ از يكطرف با استقبال فراوان روبرو شده و از طرف ديگر، هر از گاهي ـ و از جمله بدنبال انتشار مصاحبه هاي شما در شماره هاي اخير «تلاش» ـ باعث انتشار موج نقدهائي عليه نظرات تان شده است خصوصاً بخاطر داوري مثبت شما از دوران رضاشاه و محمد رضاشاه بعنوان «درخشان ترين دوران تاريخ معاصر ايران». آيا آنگونه كه «دوستان نقّاد» برداشت كرده اند، اين دفاع در همة زمينه هاست؟ آيا اصولاً تأكيد بر روي ضعف ها يا قوت هاي شخصيت هاي تاريخي بمنزلة تخطئه يا دفاع همه جانبه از آنهاست؟

 

     ميرفطروس: من فكر مي كنم كه «موج نقد»هائي كه به آن اشاره كرده ايد. اصلاً «موج» نيستند بلكه «گرداب»اند كه سالهاست افرادي را در خودش غرقه كرده است، بهمين جهت من از چاپ و انتشار آنگونه «نقد»ها تشكر و سپاسگزاري كرده ام، بقول عطار:

                يكي پرسيد از آن شوريده ايام

                                                           كه تو چه دوست داري؟ گفت: دشنام

                كه هر چيزي كه ديگر مي دهندم

                                                             بجز دشنام، منت مي نهندم (2)

     سانسور، سركوب، پرونده سازي و متهم كردن دگرانديشان، اصولاً مهم ترين سلاح افراد نابردبار در مواجهه با اسناد و استدلال است. كارل پوپر بياد مي آورد كه يك عضو جوان حزب ناسيونال سوسياليست آلمان به وي گفته بود:

«ببينم! مي خواهي بحث كني؟! من بحث نمي كنم. من، شليك مي كنم!» (3)

     بنابراين در بارة شليك آن «نقد»ها، دروغ ها و دشنام ها چه مي توان گفت؟ آنچه كه در بارة رضاشاه و محمد رضاشاه گفته ام حاصل مطالعات من است بي آنكه در قطعيت يا قبولش از طرف ديگران، اصراري داشته باشم زيرا كه معتقدم داوري قطعي و نهائي در بارة اين دوران هنوز زود است زيرا كه بسياري از «قهرمانان» و «ضد قهرمانان» آن هنوز زنده اند، اما پرسيدني است: افرادي كه تمام «كارنامه»ي فكري شان چيزي جز افزودن چند فحش و دشنام تازه به «فرهنگ سياسي» اين آب و خاك نيست و يا كساني كه ديروز حتي خشتي براي مهندسي اجتماعي يا نوسازي جامعة ما نگذاشته اند و در عملكردهاي سياسي ـ مطبوعاتي خويش نيز هيچگاه صدیق و آزاده و دموكرات نبوده اند، امروز چگونه مي توانند طلبكار «رضاشاه يا محمد رضاشاه ديكتاتور» باشند؟

     اخيراً فرد يا افرادي از «فدائيان حزب توده» مرا مورد انتقاد قرار داده كه گفته ام:

«رضاشاه، بيش و پيش از آنكه از طريق سرنيزة سربازانش به حكومت و قدرت برسد، از طريق حمايت هاي ملي و مردمي و خصوصاً با پشتيباني عموم رهبران و روشنفكران ترقيخواه آن عصر مانند سيد احمد كسروي، عارف قزويني، محمد علي فروغي، سليمان ميرزا اسكندري (رهبر حزب سوسياليست) تقي زاده، علي اكبر سياسي، محمود افشار، ابراهيم پورداود... و محمد تقي بهار بقدرت رسيد».

     منتقد محترم اين سخن را «ادعاي حيرت آور» ناميده و با استناد به گفته هاي محمد تقي بهار (كه ربطي به دوران مورد بحث ما ندارد بلكه مربوط به «دوره دوم» حيات سياسي رضاشاه است) كوشيده تا اين «ادعاي حيرت آور» را نفي و انكار نمايد در حاليكه نگاهي كوتاه به مقدمه و صفحات مختلف كتاب بهار، نادرستي هاي كلام منتقد را برملا مي كند.

     محمد تقي بهار با تأكيد بر شرايط آشفتة سياسي و اوضاع فلاكت بار اقتصادي و خصوصاً فقدان امنيت اجتماعي آنروز ايران و با يادآوري و انتقاد از تنزّه طلبي هاي «رجال وجيه المله» مي نويسد:

     «من از آن واقعة هرج و مرج مملكت (بعد از جنگ جهاني اول)... كه هر دو ماه، دولتي به روي كار مي آمد و مي افتاد و حزب بازي و فحاشي و تهمت و ناسزاگوئي مخالفانِ مطلق هر چيز و هر كس، رواج كاملي يافته بود و نتيجه اش، ضعف حكومت مركزي و قوّت يافتن راهزنان و ياغيان در اقصاي كشور و هزاران مفاسد ديگر بود... از آن اوقات حس كردم و (در اين حس خود) تنها نبودم كه مملكت با اين وضع علي التحقيق رو به ويراني خواهد رفت... معتقد شدم و در جريدة «نوبهار» مكرّر نوشتم كه بايد يك حكومت مقتدر به روي كار آيد... بايد حكومت مشت و عدالت را كه متكي به قانون و فضيلت باشد رواج داد... ديكتاتور يا يك حكومت قوي يا هر چه... در اين فكر من تنها نبودم. اين فكر طبقة بافكر و آشنا به وضعيات آن روز بود. همه، اين را مي خواستند تا آنكه رضاخان پهلوي پيدا شد و من به مرد تازه رسيده و شجاع و پرطاقت، اعتقادي شديد پيدا كردم...» (4).

با اينحال، منتقد بسيار دانشمند ديگري اصرار دارد تا «كشف» كند:

     «بخلاف ادعاي آقاي ميرفطروس، رضاخان نه محصول شرايط عيني و ذهني جامعة ايران بود و نه فرزند زمان خود، بلكه فرزند نيروي مزدور قزاق بود، فرزند لياخوف ها، فرزند دولت و ارتش انگلستان و ژنرال آيرونسايد بود.»!!!

     در مورد حمايت احزاب ترقيخواهي چون حزب سوسياليست از سردار سپه (رضاشاه بعدي) كافي است اشاره كنيم كه طي جلسه اي با حضور سردار سپه، سيد محمد صادق طباطبائي، سليمان ميرزا اسكندري (رهبر حزب سوسياليست)، خدايارخان، ميرزا كريم خان رشتي، امان الله اردلان و گروهي ديگر از چپ گرايان، قراردادي مشتمل بر 12 ماده به امضاء شش نفر اعضاي حاضر در جلسه رسيد. به موجب اين «عهدنامه»، سوسياليست ها موظف شدند موجبات رئيس الوزرائي «سردار سپه» (رضاشاه) را فراهم سازند (5).

     در برابر اين حمايت سوسياليست ها بود كه «سردار سپه» پس از رسيدن به رئيس الوزرائي، مسئوليت وزارت معارف را به سليمان ميرزا اسكندري بخشيد و به هريك از اعضاء آن جلسه شش نفره، پست ها و مسئوليت هاي مهمي داد.

     اساساً يكي از بدبختي هاي جامعه سياسي و روشنفكري ما اين بوده و هست كه  افرادي در اسارت «ايدئولوژي هاي خطاناپذير»! كوشش كرده اند كه به شيوه اي گزينشي، جملات و رواياتي را «انتخاب» كنند تا با قد و قوارة ذهنيّت شان سازگار باشند. در اشاره به چنين سبك و سياقي است كه هگل ـ در توصيف طنزآميز چنين افرادي گفته است:

     «رويدادهاي تاريخي با ذهنيّت من، خوانائي ندارند! پس، بدا بحال رويدادها!»

منتقد ديگري «افاضه» فرموده اند:

 «مخرب تر از نويسنده هائي مانند صادق هدايت و سعيدی سيرجاني، تاريخ نگاران و محققيني هستند كه با ارائة فاكت هاي به اصطلاح علمي و «واقعيت»هاي تاريخي، لاطائلات به خورد مردم مي دهند. از نمونه هاي برجستة اين تحريف گران، عبدالحسين زرين كوب و ديگري علي ميرفطروس است».

     همين منتقد با نازك طبعي و دشنام هاي فراوان در يك مقالة دو سه صفحه اي «كشف» كرده اند كه:

     «ايرانيان، لبريزند از خودپسندي. يك ايراني شايد كمتر از هر فرد ديگري در روي زمين حاضر است در راه منافع كشور خود، قدمي بردارد... ايرانيان ابداً كمكي به ترقي علم و دانش ننموده اند... و نقد همة مسائل مطرح شده در «دو قرن سكوت» (دكتر عبدالحسين زرين كوب) چند صد صفحه مي طلبد»!!!

     با توجه به اشارة منتقد به نام و نظراتم، من در مقاله اي ضمن رفع اتهام و توهين از بزرگاني چون هدايت، سعيدي سيرجاني و استاد زرين كوب، كوشيدم تا بي پروائي ها و بي اطلاعي هاي منتقد محترم را بازگو نمايم. اين مقاله ـ به خواهش دوست شاعري (به سبب تعلّقات خانوادگی منتقد با وی)، ابتداء با نام مستعار منتشر گرديد و سپس عين آن در كتابم انتشار يافت. اما آقای افرادي  ضمن سكوت تأئيدآميز نسبت به آنهمه توهين به ملت ايران و دشنام به استاد عبدالحسين زرين كوب، صادق هدايت، سعيدي سيرجاني و شخص نگارنده، با وارونه نمائي و جنجال، تمام «مسئله»شان اين بود كه من چرا به اين «نقد» ابتداء با «نام مستعار» پاسخ داده و سپس عينِ آنرا در كتابم (هفت گفتار، صص 39-51) چاپ كرده ام! برای آقای افرادی توهین و دشنام به صادق هدایت، استاد عبدالحسین زرین کوب، سعیدی سیرجانی، اصلاً مهم نیست. او به خوانندگان مقاله اش نمی گوید که همین « مقالة با نام مستعار»، کاملاً در کتاب میرفطروس چاپ و منتشر شده است، چرا؟ زیرا که در او  بقول فردوسی توسی « ناراستی  از نادانی گردن افراخته تر است»، لذا وی می کوشد با بکارگیری «ابر و باد و مِه و خورشید و فلک» و با توسل به هر شیوه و شگردی (حتّی پلید و پرونده ساز) عقاید و «انتقادات» خویش را «پیش» برد. چنين شیوه ای نشان مي دهد كه روح پرونده ساز و دروغپردازِ حزب توده ـ با حضور يا بي حضور كيانوري ـ هنوز در ذهن و ضمير افرادی حاکم است!

 

     عرصة تاريخ و فرهنگ و انديشه، عرصة ادب، انصاف و آگاهي است و لذا افرادي كه بعد از شكست هاي سياسي ـ ايدئولوژيك، تازه به اين عرصة حساس قدم مي گذارند، لازم است كه كمي آزاده و فروتن باشند.

     آقای افرادی، فضل نمائی می کند امّا علیرغم این فضل نمائی ها، با اولین سطر «نقد»ش، بیسوادی و بی اطلاعی خویش را از تاریخ و ادب فارسی برملا نموده و سخن معروف و درخشان ابوالفضل بیهقی را غلط و نادرست آورده است. اینکه آقای افرادی کتاب و تحقیقات مرا «لاغر و ناچیز و کم اهمیت» خوانده اند، بسیار سپاسگزارم، امیدوارم که ایشان - در این شرایط دشوار - همّت کنند و کتاب های حجیم و مفصّل دربارة تاریخ اجتماعی ایران بنگارند و خوانندگان منتظر را از «فیض وجود» خویش برخوردار سازند! بقول ابوالفضل بیهقی:

«مرد، آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست؟»

**

 

زیرنویس ها:

1- برای آگاهی نگاه کنید به هفت گفتار، علی میرفطروس، کانادا، 2001، صص 39-51؛ رو در رو با تاریخ، علی میرفطروس، آلمان، 1999، صص 51-52؛ مجلة تلاش، شمارة 11، آذر-دی 1381؛ برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز، علی میرفطروس، کانادا، چاپ دوم، 2005، صص 117-121؛ مجلة میراث ایران، شمارة 33، چاپ آمریکا، صص 39-41.

2ـ اسرارنامه، عطار نيشابوري، به تصحيح سيد صادق گوهرين، تهران، 1338، ص160.

3ـ اسطوره چارچوب در دفاع از علم و عقلانيت، ترجمه محمد علي پايا، تهران، 1379، ص32.

4ـ تاريخ مختصر احزاب سياسي، محمد تقي بهار، ج1، تهران، 1357، صص ي و 100.

5ـ براي آگاهي از متن اين «عهدنامه» نگاه كنيد به نشريه گنجينه، شماره 1، تهران، پائيز 67، صص76-81. همچنين نگاه كنيد به روايت سليمان بهبودي (پيشكار یا منشي مخصوص سردار سپه): نخست وزيران ايران  از مشيرالدوله تا بختيار، باقر عاملي، تهران، 1370، ص344.

 

www.mirfetros.com