خشونت
عليه زنان
كنكاش
در زمينه چگونگى بروز خشونت و مقابله با آن در جوامع كوچك
مرضيه دانش
بخش سوم
----------
پديده خشونت
در محيط اجتماعی نزديك(خانواده) و تحقيقات آماری پيرامون آن:
همانگونه كه
پيش از اين اشاره گرديد، مسئله خشونت حدودا از سال 1970 با اوج گيری جنبش زنان به
يك مسئله اجتماعی تبديل شد و تحت تاثير اين جنبش بود كه توجه جامعه به طور جدی به
اين موضوع در چارچوب خانه و خانواده و ابعاد آن جلب گرديد. در سال 1970 برای اولين
بار مسئله عدم تساوی در نظام مرد سالار و مسئله استثمار زن در در محيط خانه آشكار
و در سطح وسيع به عنوان مسئله همگانی و حاد جامعه بدل گرديده و مورد بحث واقع
گرديد.
تا قبل
از جنبش 1970 نه تنها از نظر بسياری از زنان، بلكه از نظر بسياری از سازمانها و
نهاد های دولتی مسئله تهديد زن از طرف شوهر و يا شريك زندگی او و يا، بد رفتاری با
وی به عنوان خشونت محسوب و يا محكوم نمی گرديد. تا قبل از اين تاريخ، مسئله خشونت
يك مسئله شخصی تلقی شده و بايد در چارچوب خانواده مورد حل و فصل قرار می گرفت. با
گذشت زمان و ارتقاء سطح آگاهی زنان بود كه روز به روز نسبت بين روابط شخصی و
خانوادگی و جامعه نزديكتر می گرديد و زنان روز به روز بيشتر متوجه اين مسئله می
گرديدند كه مسئله اعمال خشونت در خانواده يك مسئله شخصی نبوده، بلكه يك مسئله
اجتماعی است و به همين دليل می بايست به يك مسئله اجتماعی سياسی تبديل گرديده كه
جامعه بتواند در اين رابطه اقدامات اساسی و پايداری را به انجام برساند.
به همين سبب در
بسياری از كشور های پيشرفته اقدام به تشكيل خانه زنان كردند كه سرلوحه كار اين
نهاد ها ، پيشگيری از خشونت و پروژه های كاری كمك و دفاع از زنان مورد خشونت قرار
گرفته است. در اينجا بد نيست كه اشاره كنيم كه اولين خانه زنان در دهه 1970
در شهر ژنو شروع به كار كرد. در واقع با تشكيل اين خانه ها، اولين حركت های
اجتماعی و سياسی در سوئيس بر عليه خشونت پايه گذاری شد و به ويژه از اين زمان به
بعد بود كه برای اولين بار با مسئله خشونت به عنوان يك مسئله اجتماعی برخورد شد و
نه يك مسئله خانوادگی. در واقع پس از اين زمان بود كه قانون خانواده در رابطه با
خشونت شروع به تغيير و تكامل كرد. در دهه 1990 دركشور سوئيس، يك موسسه تحقيقاتی
كار پژوهش پيرامون امر خشونت در اين كشور را آغاز نمود و آمار و ارقام مربوط به
زنان مورد خشونت قرار گرفته را منتشر نمود. اين موسسه برای اولين بار اعلام نمود
كه در كشور سوئيس در مقايسه با ديگر كشورهای اروپائی نسبت به حركات مترقيانه
واكنشی به مراتب كُند تر صورت می گيرد.
خشونت و تحقيقات
پايه ای در مورد آن:
خشونت خانوادگی
عبارت از هرگونه عملی است كه در چارچوب و يا در خارج از چارچوب محيط خانواده، بين
اعضای آن و يا شريك زندگی آنان اتفاق می افتد. اين عمل می تواند آزار جنسی، جسمی و
يا روحی باشد. خشونت خانوادگی عمدتأ از سوی مردان بر عليه زنان صورت می گيرد.
از نظر علوم
اجتماعی ميتوان، موضوع خشونت را در محيط اجتماعی نزديك به عنوان يك پديده مجرد و
يا يك مشكل كه كُل خانواده را در بر می گيرد، در نظر گرفت. در واقع زمانی كه تعريف
خشونت مورد بحث و تجزيه قرار می گيرد، درستی نظريه فوق بيشتر تائيد می گردد. مثلأ
در آلمان خشونت به معنی خشونت در خانواده و يا خشونت خانوادگی است و برای انگليسی
ها و آمريكائيها، خشونت به عنوان خشونت و خانواده شناخته شده و مورد بحث قرار می
گيرد. از اين گفتار چنين ميتوان نتيجه گرفت كه مسئله خشونت در خانواده تمامی اعضای
خانواده را در بر ميگيرد، ولی در اين ميان يك نفر قربانی است و در مركز اين مسئله
قرار دارد. به همين دليل است كه بسياری، پديده خشونت را امری خانوادگی و يا به
ديگر معنی آنرا مسئله ای جمعی می پندارند.
متاسفانه در
اينجا بايد اذعان نمود كه تحقيقات آماری در رابطه با اين پديده( خشونت) خانوادگی
بسيار محدود و يا ناقص صورت گرفته است و در تحقيقات علوم سياسی، جايگاه بسيار
ضعيفی را به خود اختصاص داده است. البته ناگفته نبايد گذاشت كه، يكی از عواملی كه
در رابطه با تحقيقات آماری نقش مهمی ايفا كرده است، «تابو » بودن اين مسئله در سطح
جامعه بوده و در رابطه با اين مهم، در جامعه كمتر سخن گفته شده است و بهمين خاطر
هم كمتر در اين رابطه كار تحقيقی صورت گرفته شده است. در واقع بعد از اعتلای جنبش
زنان بود كه تحقيقات نسبتأ عمده ای در اين رابطه شروع شد. از طرف ديگر افرادی كه
مورد خشونت واقع می گرديدند، آنها را جدی نمی گرفته و يا سعی نمی گرديد كه از
تجربيات آنان استفاده شود. از سوی ديگر وقتی فردی از نظر روحی مورد آزار و اذيت
قرار می گرفت، از نظر تحقيقی، آنچنان آسان نبود كه بتوان تشخيص داد كه فرد مزبور
به چه شكل و ميزانی مورد خشونت قرار گرفته و يا بتوان آمار درستی را در اين زمينه
ارائه داد. به همين دليل است كه، محققان علوم اجتماعی، در حال حاضر هم، معتقدند كه
امكان ارائه آماری دقيق در اين مورد بسيار مشكل و يا غير ممكن است.
يكی از روشهائی
كه از طريق آن می توان به ارقام آماری دست يافت، گفتگو با افراد مورد خشونت قرار
گرفته است. اگرچه در اين رابطه هميشه اين خطر وجود دارد كه مسائل بسيار كوچك، به
شكلی غلو آميز و بزرگ جلوه داده شوند.عمده زنانی كه مورد خشونت قرار می گيرند از
نظر روحی و احساساتی چنان تحت فشار قرار می گيرند كه حتی اگر زمانی با آنها در اين
رابطه مصاحبه و يا گفتگو شود، قادر به پاسخگوئی نيستند و يا در بسياری از موارد
حاضر به انجام مصاحبه نمی گردند، اين نيز، يكی ديگر از دلايلی است كه باعث عدم
ارائه آماری دقيق در اين مورد می گردد.
تحقيقات صورت
گرفته در سراسر دنيا نشان می دهد كه، با توجه به شرايط مختلف كشورهای جهان، بين يك
دوم تا يك پنجم زنانی كه ازدواج كرده و يا دارای شريك زندگی اند، قربانيان خشونتند.
عليرغم اقدامات انجام گرفته بر عليه خشونت، هرساله بر ميزان اعمال خشونت ها به طور
چشمگيری افزوده می شود. تنها در كشور آلمان، ساليانه 45000 زن با كودكانشان راهی
خانه های زنان اين كشور می گردند.
طبق تحقيقاتی
كه توسط «برنامه تحقيقی 40 » در رابطه با به كار گيری خشونت روزانه و جنايات
سازماندهی شده در كشور سوئيس انجام گرفته است، از هر ده خانواده سوئيسی، يك
خانواده تحت خشونت روحی، فيزيكی و جنسی شديد قرار می گيرد و 90% از خشونت
انجام شده در اين كشور توسط مردان صورت می گيرد. در ضمن به طور ساليانه ده هزار زن
به خاطر اعمال خشونت بر عليه آنها به پليس مراجعه می كنند. در اولين سالی كه خشونت
به عنوان يك مسئله اجتماعی در كشور سوئيس شناخته شد، تنها در شهر زوريخ اين كشور،
پليس اين شهر، تعداد 858 مورد اعمال انواع خشونت را ثبت نمود. بيشترين ميزان قتل
زنان بين 14 تا 44 ساله در جهان توسط همسران، افراد فاميل و يا دوستان پسر مقتولين
صورت گرفته است.
در اينجا لازم
به يادآوری است كه خشونت خانوادگی در بين تمامی اقشار اجتماعی، طبقاتی اعم از
تحصيل كرده ها و گروه بندی های ملی و مذهبی به چشم می خورد.
يكی از انواع
خشونت هائی كه عمدتأ مورد استفاده قرار می گيرد، ضرب و شتم فيزيكی است. تهديد به
مرگ نيز در جايگاه دوم قرار دارد. تجاوز جنسی نيز در پائينترين رده از گزارشات
آماری است. البته بايد تاكيد كرد كه به ويژه در رابطه با تجاوز جنسی، به دلايل
زيادی نمی توان آمار دقيقی ارائه نمود.
آمار نشان می
دهد، مردانی كه به اعمال خشونت بر عليه زنان متوسل می شوند، چگونه به اين منظور از
انواع خشونت از جسمی گرفته تا روحی بر عليه آنان استفاده می كنند و اين نشان دهنده
قدرت وكنترلی است كه اين گونه مردان بر همسران خود دارند.
پليس شهر
زوريخ، در طی سالهای 1999 – 2001 آماری را در رابطه با انواع خشونت های بكار گرفته
شده بر عليه زنان انتشار داد كه، نشان می دهد كه اعمال اين گونه خشونت ها تنها به
نوع جنس مرد مربوط می شود، يعنی به خاطر برتری قدرت جسمی، مرد خشونت را به عنوان
نوعی از ابزار بكار می گيرد. اين نظريه پليس مورد انتقاد قرار می گيرد، چرا، كه از
همه مردان به عنوان انسانی قوی صحبت می شود. اين واقعيت نيز وجود دارد كه پاره ای
از مردان به وسيله همسرانشان مورد خشونت قرار می گيرند، از يك طرف تعداد اين افراد
بسيار اندك است و از طرف ديگر، چون اين افراد مشكل خود را مطرح نساخته و يا به
مراجع ذيصلاح مراجعه نمی كنند، آماری در اين رابطه نمی توان ارائه داد.
يكی ديگر از
دلايلی كه مانع ارائه آمار نسبتأ دقيقی در رابطه با اعمال خشونت برعليه زنان می
شود، قانونی شدن امر خشونت است. زيرا زنان قربانی خشونت، در همين حال، حاضر نيستند
كه همسرانشان به شكلی سنگين مجازات شوند و به همين منظور به اقدام جدی بر عليه
همسران خود دست نزده و سعی می كنند كه با عذر خواهی همسرانشان، اين مسئله را به
فراموشی بسپارند.
جدول زير
ميزان خشونت های به كار گرفته شده در طی سالهای 99 تا 2001 را كه از طرف
مردان و زنان اعمال گرديده نشان می دهد:
سال
1999
2000
2001 مجموع در طی 01 - 1999
======================================================
زنان
13
23
39
75 مورد
مردان 272
277
283 832
مورد
-------------------------------------------------------------------------------------------
مجموعأ
285 300
322
907 مورد
ابعاد خشونت
در محيط اجتماعی نزديك
در سال 1996
برای اولين بار در كشور سوئيس، يك موسسه تحقيقاتی بطور جدی اقدام به تحقيق در مورد
اعمال و ميزان خشونت در بين زنان و مردان اين كشور نمود. بر اساس تحقيقات اين
موسسه، 20% از زنان بالغ اين كشور مورد تجاوز جنسی و جسمی قرار گرفته اند. 40% از
زنانی كه با آنان مصاحبه صورت گرفته، گفته اند كه مورد خشونت روحی قرار گرفته و در
اكثر موارد اعمال خشونت روحی بر عليه آنان، با انجام خشونت های جسمی همراه بوده
است.
اين موسسه ثابت
می نمايد، كه اعمال خشونت اصلأ طبقاتی نبوده و مصاحبه های انجام يافته، زنان اقشار
و طبقات مختلف را در بر می گرفته و در بين آنان، زنان تحصيل كرده، بيسواد، خانه
دار، ثروتمند، فقير، ازدواج كرده و نكرده و بيوه ها را در بر می گرفته است. براساس
گزارش اين موسسه، بكار گيری خشونت خاص شهروندان خارجی نبوده و آن يك معضل اجتماعی
است كه در همه جا می تواند اتفاق بيفتد و معتقد است كه پديده خشونت می تواند در
اشكال روحی، جسمی، تجاوز جنسی و ساختاری اعمال شود و يا اشكال گوناگون آن می
تواند همزمان مورد استفاده قرار گيرد و مرزبندی نسبی بين آنها وجود ندارد. انواع
خشونت به طور مجزا از يكديگر مورد بحث ما قرار خواهند گرفت.
خشونت
فيزيكی:
، يكی از كارشناسان پديده خشونت،
خشونت فيزيكی را بدين صورت تعريف میكند: (Dutten )دوتن
خشونت
فيزيكی عبارت از رفتاری است كه در آن، فرد مهاجم در طرف مقابل، اين احساس را بر می
انگيزد، كه می خواهد به او ضربه وارد كند ويا اينكه به طور واقعی به جسم فرد مورد
خشونت قرار گرفته، صدمه وارد می كند.
هرساله ميزان
قابل توجهی از زنان توسط همسران و يا شركای زندگيشان مورد خشونت جسمی، از قبيل
شلاق زدن، گاز گرفتن، ضربه واردن كردن به صورتشان بوسيله پرتاپ شيئی، كتك زدن و يا
تهديد به وسيله سلاح های سرد و گرم قرار می گيرند. بر اساس آمار انتشار يافته در
كشور سوئيس، 4% از اين زنان بر اثر اعمال چنين خشونت هائی صدمات جبران ناپذيری بر
می دارند. همچنين هر ساله حدود 12% بر ميزان اعمال خشونت های سبك از قبيل سيلی
زدن، پرتاپ كردن شيئی به طرف زنان و ... افزوده می شود. گفتنی است كه هر ساله بيش
از 40 زن، توسط همسرانشان به قتل می رسند. عوامل زيادی از جمله، جدائی (زنان از
مردان)، حاملگی، سن (زنان زير سی سال دو برابر زنان بيش از سی سال كتك می خورند)
مصرف الكل و وجود « استرس» رويهمرفته بر ميزان انجام خشونت بر روی زنان تاثير
گذارند.
زنان محقق
فيمينيست معتقدند كه، ميزان ثبت خشونت های انجام گرفته، خود مبارزه ای عليه ستم
مرد سالار است و در جدول فوق، نكته حائز اهميت اين است كه بين خشونت و و تقسيم
ناعادلانه قدرت رابطه ای مستقيم وجود دارد.
يكی از محققين
فيمينيست در گزارشی تحقيقی اثبات می كند كه، زن و مردی كه دارای حقوق برابر در يك
رابطه دو جانبه می باشند، كمترين خشونت را بر عليه هم به كار می برند. او علت اين امر
را شرايط برابر طرفين دانسته و می گويد اين افراد اختلافاتشان را از طريق بحث و
مذاكره و راه حل های توافقی حل می كنند.
بيشترين
ميزان خشونت در بين زنان ومردان در زمانی اتفاق می افتد، كه آنها دارای موقعيت و
حقوق نابرابرند. به عنوان مثال اگر زنی از ميزان تحصيلات بالاتر و يا پائينتر و يا
مشاغل بهتر و يا بدتر برخوردار باشد، مورد خشونت واقع می گردد.
(اشتاين مرتس و اشتراوس) دو محقق امر خشونت معتقدند، زمانيكه
Straus
وSteinmerz
اختلاف امكانات و توان بين زن و مرد كاهش يابد، خشونت بين
آنها برای كوتاه مدت افزايش می يابد. آنها علت را چنين ارزيابی می كنند كه، مردان
موقعيت خود را در خطر ديده و به همين دليل هم مانع تحقق تساوی بين خود و زنان می
گردند. اين كارشناسان می گويند: تنها زمانی ميزان خشونت می تواند كاهش يابد كه،
زن و مرد بر اساس شناخت، تجربه و در يك ساختار فارغ از حاكميت مرد سالار، عادت به
زندگی در شرايط برابر حقوق نمايند، و اين مسئله در صورتی به وقوع می پيوندد كه،
زنان ميزان آگاهی خود را بالا برده و با هم در اين مورد اتفاق نظر داشته باشند و
از طريق ارگان های قضائی دولتی مورد حمايت قرار گيرند.
در واقع
به طور خلاصه می توان گفت: كه، تغيير ساختار جامعه و رشد آگاهی زنان برای كسب حقوق
خود، تنها راه حلی است كه می تواند تساوی و يا ايجاد شانس برابر زنان و مردان را
در جامعه تضمين نمايد.
خشونت روحی:
خشونت روحی باعث صدمه ديدن كامل روح و روان گرديده و اثرات
ناشی از آن بسيار سنگين و درمان آن نيز بسيار مشكل است. خشونت روحی يكی از انواع
خشونت هائی است كه، به فراوانی مورد استفاده قرار می گيرد و كمتر واژه ای را می
توان يافت كه آن را به خوبی و دقيق توصيف نمايد.آمار و ارقام ثبت شده در رابطه با
اين نوع خشونت در كشور سوئيس، بسيار محدود و نا دقيق است و متاسفانه قوانين جزائی
اين كشور نيز، مجازاتی را در رابطه با بكار گيری خشونت روحی و يا شكنجه روحی تعين
نساخته است.
خشونت روحی می تواند، به اشكال گوناگون از قبيل، تهديد،
تعقيب، حبس خانگی و يا تعقيب و تهديد بعد از جدائی بر عليه زنان اعمال شود. اعمال
خشونت روحی، شباهت زيادی به شكنجه روحی زندانيان و اُسرا دارد، زيرا كه هدف از
بكار گيری اين گونه خشونت ها، شكستن مقاومت روحی فرد قربانی است. به همين دليل هم هست كه، در
رابطه با اعمال خشونت روحی در خانواده، همان تعريفی را كه سازمان عفو بين الملل در
رابطه با شكنجه ارائه می دهد، به كار می برند.
سازمان عفو بين الملل، شكنجه و خشونت روحی را اين چنين تعريف
می كند:
شكنجه روحی با اين هدف به كار گرفته می شود، كه فضائی ايجاد
گردد تا در آن فرد قربانی و يا زندانی هميشه در اضطراب و وحشت به سر برد.
خشونت و يا شكنجه روحی همانگونه كه اشاره رفت دارای انواع و
اقسام مختلفی است، به همين دليل هم هست كه، ابعاد و تاثيرات آن برای اشخاص غير
قربانی و يا غير زندانی به سختی قابل درك و باور است. اثرات و نتايج شكنجه روحی
روی افراد، آنچنان ماندگار است، كه اثرات ناشی از آن ممكن است تا چندين نسل باقی
بماند. به همين دليل در خانواده هائی كه اين گونه خشونت ها اعمال می شود، از آنجا
كه كودكان بسيار آسيب پذير ترند، از اين صدمات بی نصيب نمانده و اثرات آن را می
توان در خلال زندگی آنها ديد، تاثيراتی عميق و جبران ناپذير در زندگی آنان.
اعمال خشونت جنسی:
خشونت جنسی بدين صورت تعريف می شود: هرگونه تجاوز ويا سوء
استفاده جنسی كه چه به صورت زور و يا تهديد چه لفظی و يا چه در عمل انجام پذيرد.
در اين رابطه نكته حائز اهميت در اين است كه، تا چند سال اخير، مسئله تجاوز جنسی
از نظر سياسی و قضائی، به عنوان نوعی از خشونت شناخته نمی شد و در واقع، اين
قوانين حقی برای زن به عنوان اختيار دار روح و جسم خود قائل نبود. خوشبختانه امروز
در اكثر كشورهای پيشرفته جهان، تجاوز جنسی در خانواده به عنوان يك جرم شناخته می
شود و فرد متجاوز، خواه همسر و يا فردی بيگانه باشد مورد تعقيب قانونی قرار خواهد
گرفت.
بر اساس آمار انتشار يافته بين 39 تا 59% از زنانی كه مورد
خشونت جسمی قرار می گيرند، تجاوز جنسی هم عليه آنان صورت می گيرد. رویهمرفته بين 6
تا 14% از زنانی كه ازدواج كرده اند، مورد خشونت جنسی واقع می گردند. خشونت
جسمی يكی از انواع خشونت های بدنی است كه فرد متجاوز سعی می كند كه از قدرت جسمانی
خود، برعليه فرد قربانی استفاده نمايد، تا وی را به زور وادار به پذيرش خواسته و
يا خواسته های خويش كند. هدف فرد متجاوز اين است كه قدرت و سلطه خود را در عمل به
قربانی نشان دهد و او را وادار به عقب نشينی و تسليم نمايد، متجاوز همچنين می
خواهد با عمل خود، فرد قربانی را تحقير و رام سازد.
خشونت جنسی، وسيله ای است كه در آن، مرد با زن خويش، همچون
صاحب شيئی و ملك برخورد كرده و تلاش دارد با اين گونه رفتار، چنين نشان دهد كه هر
وقت اراده كند می تواند، خواسته های خود را به اجراء در آورد. ا و با اين عمل خويش
در مقابل فرد قربانی، قدرت نمائی می نمايد.
همانگونه كه اشاره رفت، تجاوز جنسی همچون خشونت جسمی دارای
عواقب و اثرات بسيار سنگينی است و همچون خشونت روحی به سختی علاج پذير است.
خشونت ساختاری:
در رابطه با خشونت های خانوادگی به طور عمده همواره از انواع
خشونت هائی چون: روحی، جسمی و يا اقتصادی سخن به ميان می آيد. اگرچه از نظرگاه
تئوری فيمينيستی، تمامی اين خشونت ها در پيوند با هم قرار دارند و اغلب باهم بر
روی فرد قربانی اعمال می شوند ولی خشونت ساختاری يك نوع پيشرفته تر و به سختی قابل
اثبات و يا حتی توضيح و تفسير است. ولی آنچه كه مهم است، اين است كه خشونت ساختاری
همانگونه كه از نامش پيداست، يك نوع تجاوز به حقوق افراد است و به شكل زير تعريف
می گردد:
عدم تساوی حقوقی بين دو فرد و تفاوت بين موقعيت دو فرد ( مثل
رئيس و مرئوس) اينگونه خشونت به نوعی به نظام و ساختار جامعه بر می گردد كه قدرت
در آن بين افراد به طور نا مساوی و نا عادلانه تقسيم شده كه در مناسبات بين افراد
جامعه و در روابط بين آنها، فردی دارای قدرت و حقوق بيشتر و فرد ديگری از موقعيت و
حقوق كمتری برخوردار است كه از هر نظر وابسته و تحت كنترل فرد مقتدر می باشد. به
طور مثال، اين گونه روابط به طور عمده در مراكز اداری و ارگانهار دولتی ديده می
شود.
در واقع مطرح كردن و يا قدرت بخشيدن به مردان در مقابل زنان
در جامعه، يك نوع خشونت ساختاری است، چرا كه يك فرد از جانب ساختار به عنوان صاحب
اختيار و قدرت بيشتر در مقابل فرد ديگر به رسميت شناخته می شود.
واژه خشونت ساختاری، متاسفانه برای بسياری از افراد جامعه،
واژه ای كمتر شناخته شده است. به همين خاطر جهت شناخت اين نوع از خشونت بايد به
عدم توزيع عادلانه امكانات و اختيارات، همچون امكانات مالی، اجتماعی، شخصی در سطح
جامعه، كه تحت عنوان ساختار جامعه صورت می گيرد توجه نمود.
در جوامعی كه در آنها، به كار گيری قدرت به عنوان يك نُرم و
يا ارزش مقبوليت يافته است، در آن به طور «جدی» با مستله «ساختار قدرت» و يا عدم
تقسيم عادلانه ابزار قدرت برخورد نمی شود. برای بسياری از افراد جامعه، آنچنان
باورانده شده است، كه در همه جا بايد سيستمی جهت كنترل وجود داشته باشد. بهمين
خاطر هم هست كه، همواره در چنين ساختاری، شيوه كاررئيس و مرئوسی در سطح جامعه جاری
است. همين علت وجودی اعمال قدرت، چه در محيط خانواده و يا چه در نظام اداری و
دولتی، همان خشونت ساختاری است كه به ساختار حاكم بر جامعه بر می گردد.
همانگونه كه در مبحث «تئوری ياد گيری» اشاره رفت، ارزش های
فرهنگی موجود در جامعه است كه عدم توزيع قدرت درجامعه را در بين زنان و
مردان ايجاد می كند، كه نتيجه ای جز به رسميت شناخته شدن عدم تعادل قدرت به شيوه
ای سنتی و بكار گيری خشونت توسط مردان بر عليه زنان در محيط خانواده است ندارد. در
واقع بايد گفت كه، اين فرهنگ «تمدن» سنتی است كه به مردان اجازه اعمال خشونت جسمی،
جنسی و يا روحی را می دهد و مرد را به عنوان نوع برتر به رسميت می شناسد، تا كه
بتواند از اين طريق ساختار مورد نظر خويش را جهت بقاء و اعمال حاكميت خود ايجاد
نمايد.
ادامه دارد