بوش با حلق آويز کردن صدّام ،

 تروريسم را مشروع می کند

 

 

خانم Danielle Bleitrach استاد جامعه شناسی، سياستمدار، و نويسنده ی فرانسوی است.
از سوابق او:
ـ عضويّت در کميته ی مرکزی حزب کمونيست فرانسه
ـ عضويّت در کميته ی ملّی همين حزب
ـ مشارکت در سردبيری هفته نامه ی
Révolution
ـ مقالات فراوان در نشريّات فرانسوی "عصر جديد"، "انديشه"، "لوموند ديپلماتيک"، و چند نشريّه ی معتبر از اين دست
ـ چندين کتاب تحقيقی همچون "کارخانه و زندگی"، "طبقه ی کارگر و سوسيال دموکراسی"، " اخراج و يا شکست کارگر"، و "کوبا يک جزيره است".
و نيز چند رمان از جمله رمان "يک دسته گزنه".

گفتم که فارسی شده و جمع و جور شده ی مقاله ی ۳۱ دسامبر او در Grand soir Le را در اينجا بياورم.
سه شنبه ۱۲دی ۱۳۸۵
محمّد علی اصفهانی

www.ghoghnoos.org

 

در جايی، نوشته يی خواندم که به نظرم خيلی درست آمد:
"من، فؤاد سينيوره ـ نخست وزير لبنان ـ و محمود عباس ـ رييس دولت فلسطين ـ را دعوت می کنم که تصاوير صحنه اعدام صدّام را ببينند؛ و مدّت زمانی طولانی در آن انديشه و تأمّل کنند.
"شکست
خوردگان تلخکام بدسرشت، به همين صورتِ ماجرای اعدام صدّام است که خود را از شرّ تکّه پارچه های ژنده و پاره شده و از کار افتاده يی که روزی بر سر چوبِ زمين پاک کنی خود از آن ها استفاده می کردند، خلاص می کنند.
"اگر من، جرج بوش شکست
خورده ی تلخکام بدسرشت بودم، از خودم فقط يک سئوال می کردم: من که در تمام ايّام جنگ ويتنام، از ترس جنگ به سوراخ خزيده بودم، آيا توانايی اين را دارم که در برابر مرگ، همچون اين راهزن، از خود متانت نشان دهم؟"
(...)

کسانی که به آمريکا اعتماد می کنند، امروز يا فردا، بهای اعتماد خود را خواهند پرداخت.
برايم امکانی دست داده بود که بتوانم با يک رهبر بلند پايه ی کوبايی که از طرف فيدل کاسترو حامل پيامی برای صدّام بود ملاقات کنم.
کاسترو در آن پيام، به صدّام گفته بود:
ـ با ايران، جنگ مکن. اين بی عدالتی است. و اين کاری که تو برای آمريکايی ها و به حساب آن ها انجام می دهی، کوچکترين سپاسگزاری و قدردانی يی را از جانب آن ها نصيب تو نخواهد کرد.
از طرف کاسترو، يک بار ديگر هم باز پيامی مشابه همين پيام، به هنگام اشغال کويت توسّط صدّام، برای صدّام فرستاده شده بود.
در هر دو مورد، چنين به نظر می رسيد که صدّام، در عين آن که بر اقدام خودش اصرار می ورزد، به طور ضمنی می پذيرد که مرتکب اشتباه شده است و نمی بايست به غرب و آمريکا اعتماد کند.

مخاطب من ـ فرستاده ی بلندپايه ی کاسترو به نزد صدّام ـ بعد از ملاقات با صدّام، برای من توضيح می داد که:
ـ صدّام، شخصيّتی تأثيرگذار داشت. بی ترديد، او آدمی هوشمند بود؛ امّا غرور زيادی داشت و و باور کرده بود که بسيار نيرومند است.
مقام کوبايی، ضمن تأکيد جدّی بر خشونت و وحشيگری او، و همچنين بر خوشخدمتی های او به آمريکا، بر "کاريسم" او همچون "کاريسم" يک فرمانروای مشرقی نيز تأکيد می کرد.
صدّام، در واقع، رؤيای نوعی صلاح الدّين ايّوبی ـ که او هم متولّد تکريت بود ـ شدن را در سر می پرورانيد.

حماس، حق دارد که می گويد که اعدام صدّام يک آدمکشی سياسی بود.
صدّام هم مثل مدل تاريخی خودش، به قول هايی که به او داده شده بود و قرارهايی که با او گذاشته شده بود اعتماد کرد.
امّا به قول و قرارهای آمريکا، و همچنين فرانسه، که با او در توطئه ها و "معامله" های فراوانی سهيم بوده اند.

بوش، مشروعيّت دهنده ی تروریسم

از روز سی دسامبر ـ روز اعدام صدّام ـ من به اين واقعه، و به آنچه در پی خواهد داشت فکر می کنم.
قبل از همه البته من به مسلمان ها فکر کردم؛ و به روز عيد قربان؛ و به همخوانی ميان احساس تحقيرشدگی و اين که می توان اينچنين به حرمت عيد آنان تجاوز کرد از سويی، و بی حرمتی و تجاوز به سرزمين عراق، با صدها مرگ هر روزه، و با ارتشی اشغالگر در آن.

چيزی که جلب توجّه می کند سکوتی بزرگ در برابر اين عمل است.
در هند و در پاکستان، تظاهراتی برپاشد. امّا در کشورهای عرب، نه.
در عراق، چند گروه کوچک، ابراز شادمانی می کردند. و آدم از خود می پرسيد که آيا در ميان اين ها آن چهره هايی نيستند که در هنگام اشغال عراق، تنديس حکمروای سفّاک را به زمين می کشيدند.
اين سستی و خمودی، برای بعضی از تحليلگران چنين معنی می شود که صدّام، قبل از ماجرای اعدامش تمام شده بود و مرگ و زندگيش تفاوتی نداشت.

اينطور فکر می کنم که جهان مسلمان، از جمله به دليل تقارن روز اعدام صدّام با عيد قربان، دستخوش يک حالت عاطفی ويژه شده است:
ـ آخر مگر آن ها می توانند چنين عمل دهشت آوری را، اينچنين به تمام و کمال، مرتکب شوند؟!
اين، آن پرسشی است که من آن را از طنين سکوت جهان مسلمان می شنوم.
آن ها، بسيار با بدگمانی به ما نگاه می کنند...

از اين همه گذشته امّا، اين اعدام ـ که تحت کنترل آمريکا انجام گرفت ـ احساس مورد تجاوز قرار گرفتن را در مردم تقويت کرد.
اين، غير عادّی است که در نوار ويدئويی، تمام جلّادان و مأموران، نقاب زده باشند؛ و فقط خودِ محکوم باشد که جرأت داشته باشد از روبرو، با خونسردی، ماجرا را نگاه کند.
ديگران خودشان را پنهان کرده اند ... بر می آشوبند... فرياد می کشند... و اين آدمکشی را  با چيزی شبيه اوراد خوانی های جادويی، همراهی می کنند.
و همه ی اين ها:
در يک فضای چندش آور پست؛ و يک دکوراسيون نظامی که معنای توطئه و جنايت می دهد.

آدمکشی، پيروزی سياسی کسی است که کشته می شود...
آن کس که آن همه جنايت کرده بود، از اين پس به صورت يک شهيد در آمده است.
اين را، اين نوار ويدئويی می گويد.

برای ما ـ مردم فرانسه ـ که به تازگی، مجازات اعدام را از قوانينمان حذف کرده ايم، اين اعدام در ملأ عام، يک وحشيگری است. امّا، ما بايد علاوه بر اين، پيامی را که جرج بوش با چنين اقدامی فرستاده است، همچنان که مخاطبان اين پيام، آن را رمزگشايی کرده اند، رمزگشايی کنيم.
(...)
مردمان با نان زنده اند.  امّا با احساسات جمعی نيز. با خواست ريستن به شايستگی و در فضايی از احترام متقابل نيز.
بوش، اين را به همه اعلام کرد که او، پس از اينچنين اعدامی، رفته است و سرشب، با روحی آرام، در بستر خود خفته است.
آيا او واقعاً متقاعد شده است که اين، يک گام در جهت دموکراتيزه کردن عراق است؟

آنچه ما می توانيم احساس کنيم، بی شک، همان چيزی نيست که بوش احساس کرده است.
از اين پس، ديگر هيچ قدرتی مقدّس نيست. و ديگر هيچ چيز در امان نمی ماند. آمريکا، در بطری را باز کرده است و غول را آزاد ساخته است.
آمريکا، غول را از شيشه بيرون آورده است و "مشروعيّت تروريسم" را تقويت کرده است.

آمريکا ـ ما اين را می دانيم ـ يک دولت تروريست تمام عيار است.
همان که خودش را از شرّ دولت های جهان و سرانشان خلاص می سازد...
همان که حقّ حاکميّت مردم جهان را نفی می کند...
مرگ... گانگستر... "قاضی"... شکنجه گر... دوستاقبان... جلّاد!
ولی ما سکوت کروار دولتمردان فرانسوی خودمان را چگونه تفسير کنبم؟
(...)