پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵ - ۲۵ ژانويه ۲۰۰۷

آنچه به آمریکائیان باید گفت

 

 

 

محمد جلالی چیمه (م.سحر)   

 

            این روزها، همچنانکه از اخبار روزگار ونیز از نظریات تحلیلگران سیاسی و نظامی در این سوی و آن سوی جهان استنباط می شود، کشور ما ایران یکی از پرمخاطره ترین دوران های تاریخ خود را از سر می گذراند. واین مخاطرات عظیم  متأسفانه گویا لحظه به لحظه به مراحل نهایی و فاجعه بارخود نزدیک و نزدیک تر می شوند.

ازما به عنوان شهروندان ایرانی چه ساخته است؟ هیچ! جز بیان و گوشزدِ آنچه که می دانیم و نیز می دانیم که قدرتمداران دنیای معاصر غرب و بازی گران و مسئولان میدان بزرگ منازعات جهانی از آن ها آگاهی ندارند یا دست کم آگاهی عمیقی ندارند.

            هریک از ما ایرانیان در حد توان خود ، در هرکجای جهان که هست موظف است تا نقش آگاهی دهندهء خود را به تمام و کمال ایفا کند و با همهء توان  تلاش کند تا افکار عمومی مردم اروپا و آمریکا را نسبت به سرنوشت ملت و کشور خویش حساس کند. به خصوص هریک ازما می باید ضمن رساندن پیام ِ«حقیقت ایران» و«حقیقتِ ملت ایران» به گوش کارسازان و بازیگران قدرت های بزرگ، به ویژه  به تصمیم گیرندگان کنونی دولت های آمریکا و اسرائیل، در حد توانایی خود بکوشد تا سایهء شوم وهولناک خطر را که در فضای محنت بار میهن ما پر وبال گشوده است از کشوردور و دورتر سازد، باشد تا سرنوشت ملت ما که اینچنین اسیر هوسها و آزمندی های مشتی ملای بی وطن و دستاموزان  کودن و کوته بین آنان است، بازیچهء دست زورمداران جهان معاصر نشود و«جریمه» و کیفر ِمضاعف استبداد و خشونت و حاکمیت  جهلی را که  در این سه دههء شوم بر او تحمیل و به رنج تحمل آن مبتلا شده است ، به بهای بس گزاف تری نپردازد!

            نویسندهء این سطور بر مبنای چنین اعتقادی و به دلیل وحشتی که از بمباران مراکز و تأسیسات اتمی ایران داشته و دارد، درست یک سال پیش، همین حس هشدارگرانهء خود را ضمن انتشار« نامهء سرگشادهء یک شاعر ایرانی به مردم آمریکا و اسرائیل» با خوانندگان درمیان گذاشته بود(1). اکنون نیز به دلیل همان حس ِاندیشناک،درحالیکه اوضاع  زمانه را آشفته تر می یابد وفاجعهء بزرگ (شاید بزرگ ترین فاجعه در طول تاریخ 3000 سالهء ایران) را نزدیک تر می بیند، همراه بااضطرابی که آنرا میان اکثریت مطلق ایرانیان مشترک می داند به دردمندی تمام، بر آن است که می باید به هر وسیلهء ممکن برخی سخنان را با ارباب قدرت جهان امروز که با هزار تأسف  سرنوشت ملیون ها انسان معاصر و آینده به اراده و تصیم ایشان بستگی یافته، در میان نهاد و آنان را از حقایقی  آگاه ساخت که چشمان کوته نگرشان نمی بیند و تصوراتِ حاصل از ذهن های تک ساحتی شان از آن بیگانه است .

             ای بسا از این طریق بتوان خدمتی به میهن و مردم میهن کرد و ای بسا بتوان بسیاری از اربابان اولو الامر و صاحبان ِ قدرت های سیاسی و نظامی و اقتصادی دنیای معاصر را ازسقوط به ورطهء جنایت های جدیدی برعلیه بشریت باز داشت و از این رهگذر نثار قدم های مصدوم صلح و آزادی شاخه گلی پیش فرستاد .

از اینرو بر آنم که بسیاری سخنان را به ویژه با افکار عمومی کشورهای غرب ، درمیان می باید نهاد. واز آن جمله

            به آمریکایی ها می باید گفت که :

هنوز شما بسیاری از حقایق را دربارهء ایران و مردم ایران درک نکرده اید.

            آیا می دانید مردم چرا رژیم شاه راسرنگون کردند وبرضد اوانقلاب کردند وحکومت سلطنتی ایران را منقرض ساختند؟ و برای آنان توضیح باید داد که :

            بیش از 35 سال پس از کودتای مرداد 1332 به مردم ایران گفته می شد که آمریکایی ها حکومت دموکراتیک و ملی ایران را سرنگون کرده اند و شاه را به جای او نشانده اند. ایرانیان سقوط مصدق، برآمدن دیکتاتوری فردی محمد ر ضا پهلوی را که با نفی قانون اساسی مشروطیت ایران وشدت گیری اختناق وامحاء آزادی های دموکراتیک وسیاسی همراه شده بود، نتیجهء دخالت بیگانگان می دانستند. ازاین رو شاه دست نشانده و بازیچهء آمریکایی ها تلقی می شد و درست به همین دلیل، اقدامات و کارهای پسندیده ای هم که دردولت های گوناگون به رهبری و زعامت او صورت می گرفت، ازسوی مخالفان  به جد گرفته نمی شد و کسی در آنهابه چشم تأیید و نگاه دوستانه نمی نگریست. در یک کلام ، دخالت بیگانگان در وقایعی که به سقوط مصدق و استبداد پادشاه انجامید دولت های ایران رادچار بحران مشروعیت ساخته و حرمت و اعتبار ملی را از آنان ساقط کرده بود. زیرا همه این دولت ها نتیجه و بر آمدهء کودتایی انگاشته می شدند که برای حذف قهرمان ملّی آنان یعنی دکتر مصدق و برچیدن آزادی  و تسلط دیکتاتوری فردی به کوشش آمریکا و انگلیس در ایران انجام یافته بود. این خطای بزرگ را مردم ایران نه هرگز به شاه بخشیدند و نه به آمریکا.

            پس انقلاب ایران در سال 1357 مستقیماً نتیجهء برگهءعدم مشروعیتی بود که دخالت های کودتا گرانهء شما و همدستان انگلیسی شما در 28 مرداد 1332 به کارنامهء حکومت شاه سنجاق کرده بود.

            به آمریکائیان  باید گفت که:

            مردم ایران به شدت استقلال طلبند و وابستگی حکومت هاشان را بر نمی تابند.

آنان علی رغم نفرتی که از رژیم فُقها دارند و به رغم جهنمی که  نظام استبداد دینی ساخته و به اسارتگاه آنان بدل کرده است ، باز هم وجود ملا ها را بر وجود حکومتی (ازهر نوع) ترجیح خواهند داد  که به گمان آنها به واسطه و به نیرو و به ارادهء شما براین کشورحاکم گردد.بنا براین،هرنظامی که درایران ازشهرت واعتبار« ایستادگی در برابر بیگانگان» برخوردار شود حمایت ملت را از آن خود خواهد ساخت هرچند چنین موقعیتی ظاهری و دروغین بوده باشد. زیرا چنین نظامی آرمان های چندین قرنی ِ استقلال طلبانهء آنان رانوازش می دهد وغرورملی آنان را ارضاء می کند. و این همان نکته ای ست که همواره میدان گردن کشی و طاق و طرنب های غالباً توخالی ملایان را دراین دوسه دهه ، برخاک ایران وسعت می  داده و بازار رجز خوانی ها و پرچم سوزی ها و عربده جوئی های ضدغربی و ضد آمریکایی  راگرم می داشته و رونق می افزوده است. بنا بر این هرچه شما امروز خود را دشمن رژیم آخوند ها نشان دهید واین دشمنی را ازطریق خصومت با منافع ملی ایرانیان بروز دهید یا با طرح  سناریو های دهشتناکی عنوان سازید که هدفش ویران ساختن ایران یا برپا کردن نزاع های قومی و دینی در وطن ما باشد، مطمئن باشید که نتیجهء مطلوبی از روش و برنامه های خود نخواهید گرفت و بدانید که هرگونه اظهار خصومت با حاکمیت وقت که از مسیر دشمنی با ملت ایران بگذرد و منافع عالی او و وحدت ملی ومیهنی اورا ضربه  پذیر سازد، خصومت با ایران و ملت ایران تلقی خواهد شد و موقعیت ملاها و حاکمیت استبدادی و جهالت پرورآنان را تقویت خواهد ساخت.

             به آمریکایی ها باید گفت که  :

            بدون برقراری دموکراسی در ایران، وجود نظام های دموکراتیک درمنطقه خواب وخیالی بیش نیست وچنانچه شما  واقعاً خواستاردموکراسی در ایران و به تبع آن درمنطقه هستید،هرگزنباید با اتخاذ روش های ناشیانه ونادرست، به چنین نظامی امکان دهید تا تا به عنوان حافظ و نگاهبان منافع عالی ملت ایران جامهء مظلوم نمایی به تن کند وبنام ایستادگی در برابر قدرت های فزونخواه بین المللی و به نام مقابله با حق شکنی و توسعه طلبی دولت آمریکا، فضیلت پاسداری از استقلال ایران و منافع ملی ایرانیان را به خود اختصاص دهد. و قبایی را زینت ِ بر و دوش خود  کند که در این سه دههء سیاه هرگز بر قامت ناساز و ناخوشآیند وی راست  وسازگارنبوده است

            بنا بر این می باید از سیاست هایی که  هستی ملت ایران را هدف می گیرند دست بردارید و دشمن نمایی با رژیم اسلامی را وسیلهء تقویت این نظام ِ سراپا ضد ایرانی نسازید.

            چنانچه راست می گویید و واقعاَ  صلح و سعادت ملت های خاورمیانه را می خواهید ، به مردم ایران گزند سیاسی ـ اقتصادی  و به ویژه گزندِ نظامی نرسانید ، و به خصوص موضوع ِ تمامیت ارضی ایران 3000 ساله را ـ که از اساسی ترین و مهم ترین ارزش های  محفوظ داشتنی و حراست کردنی ِ ایرانیان است ـ بازیچه ء بداندیشی های سیاسی و فرصت طلبی های ماجراجویانه قرار ندهید. به آتش قوم گرایی برخی شستشو شدگان مغزی که غالباً دستپروردگان فکری وایدئولوژیک استالینیسم و از بازماندگان سیاسی تزاریسم ِ سرخ بوده اند، باد ندمید و آکسیژن نرسانید و بیش ازین ملت ایران را قربانی چموشی ها و لجام گسیختگی های یک نظم  ایدئولوژیک توتالیتر و متحجر ــ که با همدستی و همکاری ربع قرنی دولت های تاجرغربی و شرقی بر آنان تحمیل شده و خسارت ها و زیان های جانی و مالی و فرهنگی و تاریخی جبران ناپذیری به آنان زده است ــ  نسازید  و بیاد داشته باشید که اینگونه کوشش ها، جز آن که سلطهء نظام استبداد دینی را تقویت کند و موقعیت ملا ها  را بیش از پیش براریکهء قدرت مطلقه  دینی استوار دارد، هیچ نتیجهء مثبت و انسانی در جهت  ایجاد تحولات دموکراتیک در منطقه و در جهان به بار نخواهد آورد.

            آثار مخرب و ویرانگر چنین روش هایی ، جوامع دموکراتیک غربی و به تبع آن کشور خود شما را نیزمتآثر خواهد ساخت  همچنانکه دردههء اخیر شاهدیم و شاهدید که  چگونه فوندامانتالیسم  وهابی و حاکمیت ضدانسانی  طالبانی و حامیان عربِ آنها درافغانستان و پاکستان، جوامع اروپایی را متأثر ساخت و چگونه به رشد و تقویت تحجر و بنیادگرایی در میان بسیاری از شهروندان عرب تبار یا پاکستانی تبار یا ترک تبار کشورهای غربی مدد رسانید و به چه موهومات و عقاید  هذیان آلود خطرناکی میدان داد  و چگونه نطفهء «تروریسم اسلام سیاسی» را درمدارس و مسجد ها و انجمن هایی که  اموراتشان به عنایت مالی  دولت های غربی می گردد پرورش داد  و کار را به آنجا رسانید که  هم اکنون در قلب اروپا جان نویسندگان یا فیلمسازان ، گرافیست ها کاریکاتوریست ها ، کارگردانان تئاتر ها و حتی معلمان مدارس یا استادان دانشگاه ها از تعرض  ها و تهدیداتِ تروریستی آنان مصون نیست و تا کنون قربانی های بسیاری نیز تقدیم کرده اند( در هلند قتل فجیع یک کارگردان، در ایتالیا قتل  یک ناشر ودر فرانسه  تهدید های متعدد بر ضد روزنامه نگاران و برخی  اندیشمندان  نشان از بالا گرفتن کار در این زمینه و تحدید  بی سابقهء مرز آزادی های مشروع اجتماعی و فرهنگی و عقیدتی در کشور های اروپایی ست. ازفجایع ناشی از بمب گذاری ها ی مکرر در پاریس و لندن و دیگر  شهرهای غربی می گذریم.)

            به آمریکایی ها باید گفت که : 

            نیک میدانید  که فاجعه 11 سپتامبر2001  نتیجهء مستقیم و غیر مستقیم چه وقایعی بود و چگونه شومی سیاست های نادرست و رفتارهای خام و ناسنجیدهء شما در طول چندین دهه ، دامن خود شما و ملت آمریکا  را گرفت. و متأسفانه مقدمهء فجایع بزرگی  شد  که امواج فرو کوبنده و ویرانگر آن هنوز به ساحل نرسیده است و  دیدیم و دیدید که توابع و عواقب آن ،چگونه دموکراسی های غربی را شکننده تر کرد  و برای محدودکردن آزادی هایی که بُن و پایه تمدن مدرن اروپایی بوده اند  و فخر و آبروی  آزادگان و اندیشمندان و بزرگان تاریخ اروپا به شمار می آمدند و می آیند، زمینه های مشروع و  قانونی جهت  تحدید دموکراسی فردی و اجتماعی فراهم آورد  و محدود کردن آزادی ها را درجوامع غربی نهادینه و قانونی  ساخت.

             تدوین و تصویب قوانینی که شهروندان اروپایی را تنها به سبب خواستگاه یا تبار یا مذهب یا پوشششان مورد بازخواست یا سوء ظن قرار می دهد  یا  خطوط و هاشور و اثرانگشت های آنها را برای فرستادن به دستگاه های مدرن ژن کاوی و مارک زنی نمونه برداری می کند  یا کُد های رسمیت یافتهء دستگاه های پلیسی که برای پیدا کردن مجرمین  یا دزدان یا قاتلان فراری ، نخست  به طور اتو ماتیک موی سر و رنگ چشم  انسان ها ی عابر یا سرنشین اتومبیل ها و اتو بوس ها و کشتی ها و قطار ها را وارسی می کند نمونه ای از تبعات شوم این پروسهء تحدید آزادی ها در اروپا و آمریکاست.   

            باری بدین گونه فرهنگ دموکراتیک و ارزش های والای عصر روشنگری نیز  که حاصل کوشش های ارجمند چندین قرنی اندیشمندان ِانسان گرای غربی  بوده است ، ازتأثیر ویرانگر آشوب ها و آشفتگی ها و ماجراجویی های سیاسی و مذهبی که شما خود در گوشه و کنار جهان بر می انگیزید مصون نمی مانند. و فتنه هایی که  به پاس حفظ منافع کوتاه مدت یا بلند مدت اقتصادی و سیاسی و نظامی، به خصوص در منطقهء خاور میانه برپا می کنید ـ  و روشنتر بگویم ـ  آن بازی شیطانی و ضد تاریخی و ضد دموکراتیک و ضد انسانی که با عنصر دین در افغانستان وعراق و ایران و سایر کشورهای منطقه به راه می اندازید و به نام اسلام  پای عناصر متحجر و سنت پرست منطقه را به سیاست باز می کنید،  (سرمایه گذاری های کلان و هولناک شما روی عنصر دین در افغانستان ، و برکشیدن نیروهای جهادی و آفریدن توحش فرانکشتاینی ِطالبان نمونه های آنند و هم اکنون  نیز همین سیاست را و همین هدیهء مسموم را برای مردم بیچارهء عراق سوقات آورده اید.) نتایج شومی دارند و درآن ها فجایعی تعبیه است که تنها به قربانی کردن مردم بی گناه و بی دفاع این کشورها قناعت نخواهد کرد. قطعاً همچنانکه گذشتهء نزدیک تاریخ معاصر نشان داده است ، شومی و ناگواری های  ناشی از آن ـ اگرچه خفیف تر ـ دامن خود شما و مردم بی گناه کشور شمارا نیزخواهد گرفت.

            نمی شود که ملت های ما درخاورمیانه از مصائب و بلایای حاصل ازسیاست ها و روش های منفعت جویانه و ویرانگر شما مصون نمانند ، اما مردم کشور های شما درغرب  تا ابد از نتایج و عواقبِ ناگزیر آن ها برکنار و مصون باشند.

            چنین انتظاری نه با انسانیت وعذالت هماهنگ است و نه با منطق طبیعت و زیست سر سازگاری دارد و نه با جهت تاریخ که در مسیر شتابناک خود جهان ما را به کشور کوچکی بدل می کند و سرنوشت یکایک سرنشیینان این کرهء خاک را به یکدیگر گره می زند. چرا که ما همه سرنشینان  این کرهء خاکی کوچکیم . گوی چرخنده ای که این روز ها به نحو شگفت آوری کوچکتر شده  و دیوار خانهء مارا به دیوار خانهء شما نزدیک ومجاورکرده است.

            به آمریکایی ها باید گفت :

            نظام اسلامی که بوسیلهء یک بخش  مافیایی از کهنه اندیش ترین و حریص ترین و قسی القلب ترین  بخش ازروحانیون مرتجع شیعی اداره و رهبری می شود، بر اساس یک نظرگاه  ایدئو لوژیک شیطانی و مخرب،برای هویت ایرانیان  و ارزش های تاریخی و ملی آنان حرمتی قائل نیست و بنا بر نگرش جهان وطن و اُمت گرای دینی خود اصولاً ملت ایران و منافع عالی و حیاتی مردم کشور ما را به رسمیت نمی شناسد.همین روزها این نظام ضد ایرانی، به نام سد سازی و فلاحت مشغول ویراکردن کهن ترین وارجمند ترین بخش از میراث تمدن باستانی ما در دره های سیوند و تنگه بلاغی است و آبی را که معاویه و شمر در کربلا به روی امام حسین و یاران او بسته بودند، اینک در نهایت بی وطنی و بی شرمی ، بر گور اجداد و نیاکان ایرانیان و نماد و ردّ و آثار مدنیت و هویت فرهنگی و تاریخی آنان باز می گشاید، تابه مزورانه ترین و فریبکارانه ترین شکل ممکن  به نام توسعهء کشاورزی و عمران روستایی، هزاران سال تاریخ بشری را در کنار پاسارگاد و مقبرهء کورش کبیر به زیر سیلاب های سیاه مدفون سازد و بدینگونه دشمنی و کین ورزی های ایدئولوژیک و انتقام جویانهء خود را از تاریخ درخشان پیش از اسلام ایران به اجرا درآورد! 

            آنچه برای چنین نظامی در درجهء اول اهمیت است، نه منافع ملی ایرانیان، که حفظ قدرت سیاسی و حکومت دینی است. حکومتی که قدرتِ ناسوتی دنیوی و این جهانی( سیاسی واقتصادی) را به قدرت لاهوتی اُخروی یا آن جهانی (دینی، معنوی)  پیوند کرده و بیش از 27 سال است یکسره  و بلا منازع در انحصار ملایان  قرار داده است، به  هیچ قیمتی حاضر نیست این موقعیت استثنایی را که در طول تاریخ 1400 سالهء اسلام به خواب می دیده و همواره با آن رؤیا می پرورده است از کف بنهد. به ویژه آنکه به واسطهء قساوت ها و جنایت های بیشمار وتوصیف ناشدنی که در این ربع قرن به ظهور رسانیده و به خاطر خسارات جبران ناپذیری که به ملت ایران زده است، کلیهء پل ها را پشت سر خود ویران کرده می یابد و براین باوراست که رها کردن قدرت سیاسی درایران نه تنها به منزلهء مرگ نهایی او وافولِ ابدی افکار واعتقادات وی خواهد بود، بلکه امنیت جانی او و مباشران وطراحان و کارگزاران حاکمیت ربع قرنی ِ جور و ظلم  آنان را نیز به مخاطرهء قطعی خواهد افکند. کوتاه سخن آن که روحانیت حاکم با در نظرداشتن آتشی که سوزانده است و قساوتی که در«شهید کردن» این ملت به ظهور رسانده ،از شعله کشیدن خشم ملی بس بیمناک است و دادخواهی ایرانیان مظلوم و خانواده های هستی باختهء ایران را مهارناشدنی می پندارد وفرا رسیدن روزهای انتقام را گریزناپذیر می یابد و این خود اساسی ترین دلیل رفرم گریزی و اصلاح ناپذیری حکومت آنان است .

            چنین نظامی با چنین ایدئو لوژی و چنین سابقه ای و چنین تصویری که درخاطرهء جمعی ایرانیان ازخود حک کرده است ، پیداست که جز به فکر حفظ خویش ـ به هر قیمت ـ  نیست، و یکی از آخرین راه های شیطانی  که همواره مد نظر گردانندگان این رژیم بوده است  قرار دادن ایدئولوژیک و سیاسی خود در رأس پیکان مقابلهء جهانی اسلام در برابر غرب است.غربی که خود آن را ازابتدای برپایی حاکمیت دینی درایران، استکبارجهانی نامیده و قویدست ترین و شاخص ترین نمایندهء این «استکبار » یعنی آمریکا را «شیطان بزرگ» می خوانده است.

            چنین نظامی، بنا برسرشت ایدئولوژیک خویش و درسایهء مرده ریگ هولناکی که به لحاظ فکری و روحی و رفتارسیاسی از خمینیسم دریافت داشته،اینک برای حفظ سفرهء 27 سالهء سورخویش،عزای ملت ایران را تدارک می بیند.

            نظام دینی حاکم بر ایران، برای گریز از گرفتاری ها و مشکلات عدیدهء اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی و بین المللی و نیز برای یک سره کردن کار و حذف کامل رقبای «ناخالص» خویش در درون نظام اسلامی ـ با هزار تأسف و هزار درد و دریغ به حال ملت ایران ـ«راه حل نهایی» را برگزیده است.پیداست که براساس ِچنین « راه حل»ی،اصالت  و اهمیت دربقای نظام دینی است نه در ایران! زیرااز نظرگاه آنان، ایرانی که زیر سلطهء ملایان و تحت تسلط حاکمیت فقهای شیعی اداره نشود ، عدمش به ز وجود اوست . این است سرنوشت ملتی که مقدّرات خود را در سال 1979 به یک ملای قشری بی عاطفه ی بی وطن سپرده است.(2)

            به هرحال میراث خواران  و برکشیدگان  و دست پروردگان ِ چنین رهبری،  امروز کشور ما را به لبهء ژرف ترین و هولناک ترین دره های تاریخ کهنسال ِ ایران کشانیده اند. زیرا تنها راه نجات ِ «نظام ِ توحش ِ دینی» ی خود را در کوبیدن بر طبل جنگ می بینند و بر این تصورند که ازاین طریق به آسانی رهبری «جهان اسلام» را در برابر «جهان کفر و استکبار» از آن ِ خود خواهند کرد. پس بر اساس چنین باور شوم و نفرت انگیزی، چه باک اگر ایران  ویران گردد یا از صفحهء روزگار محو شود؟

            از این رو  به بهای نابودی کشور ما و با هزینه کردن از جان و مال و هستی ملت ایران، به خیال خود «راه حل نهایی» برگزیده اند.

            در این برنامهء شوم  و ضد بشری، حکومتگران سیاهکار دینی قربانی شدن ملت ایران را هزینهء ناچیزی می شمارند که می باید در راه  حفظ حاکمیت اسلامی پرداخته شود. حاکمیتی که طبق توهمات پارانویاک ِ آنان  گویا قرار است  که رهبری داهیانه مسلمانان جهان را در برابر اردوگاه «کفر مغربی»  و«استکبار جهانی» به آنان ارزانی دارد و پرچمداری «دنیای اسلام» را در برابر «دنیای کفر» برای آنان تضمین کند.

            گسترش بساط ِانواع معرکه گیری ها وشعبده بازی ها با طرح عقاید ریشه دا واسطوره ای(Mythologique)   ومهدویت(Messianique) و هزاره باوری(Millénarisme)  که در سال های اخیر گنبد افلاک را در سرزمین ما پر صدا کرده و بازار خرافه گستری و عوام فریبی را تا خصوصی ترین پستو ها و تا اعماق وجودایرانیان سرایت داده با چنین هدف های اهریمنی سازماندهی و برنامه ریزی شده و می شوند.

            و نیز بر چنین بستری و با چنین هدف هایی ست که مافیای روحانی حاکم ، بازی را به نظامیان پاسدار سپرده و رتق و فتق امور داخلی و بین المللی کشور و ازآن جمله مسئلهء تکنولوژی هسته ای ایران را ــ که  به دلیل وجود پیچیدگی ها و گیر ودارهای پر تنش و پر تناقض جهانی و حساسیت ها و شکنندگی های حاکم بر روابط دولت ها در منطقهء خاورمیانه با سرنوشت ملت و با وجود یا عدم او  و هستی و نیستی او گره خورده است ــ  در این شرایط بسیار دشوار و خطیر  به  بیمار ترین  و بیمایه ترین بخش از پاسداران حکومت دینی داده و بدینگو نه «شیشهء عمر ملت» ی را با تاریخی کهنسال و فرهنگی جهانگیر به پَست ترین موجودات روانپریش و دوزخ افروز سپرده و به بازیچهء رجز خوانی ها و عربده جویی های  نفرت انگیز سیاسی و ایدئولوژیک ِآنان بدل کرده است . چنین اقدامی، خود به روشنی برنامه ها و آرزوهای گردانندگان و تصمیم گیرندگان  متحجر، دشمن کیش و اهریمن خوی  این نظام را بازگو می کند. به خصوص  تکرار و استمرار و تأیید روش ها و سیاست هایی که در این دوسال اخیر،عروسک مضحکی به نام احمدی نژاد نماینده و سخنگوی آن شده است ، نشان می دهند که این یک پروژهء محاسبه شده ایست که از اجماع تصمیم گیرندگان عالی نظام برخوردار و به پشتوانهء فتواها و ئأییدات نامقدس و جنون آمیز روحانیت حاکم مُستظهراست!

            سیرک های مضحک و درعین حال اهانتباری مثل سمیناردر باره «هولوکاست»، دعوت از فاشیست ها و نئو نازیست های اروپایی و گستردن سفره های سورچرانی از کیسهء ملت ما برای  صاحبان ِ تبهکارانه ترین افکار درجهان  معاصروآلوده کردن وجدان برخی کاریکاتوریست های ایرانی وترغیب آنان به برگزاری نمایشگاه کاریکاتور درانکارجنایات عظیم هیتلری، نمونه های تکرارشوندهء این تبلیغات خیانتبار وجنگ افروزانه اند. تبلیغاتی که بس ناجوانمردانه و بی شرم، ملت مظلوم  ایران را وسیلهء  تبرئهء جنایت های آلمان هیتلری و نازیسم و فاشیسم  اروپایی می سازد. وپای  مردم کشور ما به یک ماجرای دهشتبار تاریخی می کشاند که روح هیچ ایرانی در سدهء اخیر از آن خبر دار نبوده است.

            ملت ایران که 27 سال داغ ننگین  تروریسم و توحش بین المللی حاکمان دینی خود را  تاب می آورَد و در انظار جهانیان ربع قرنی است که شرمسار و خجلت زدهء  رفتار و کردار جلادان خویش است، اینک می باید  بارشرمساری تاریخی فاشیسم اروپایی و نازیسم آلمان را نیز با اروپائیان تقسیم کند و در «افتخار» انسان سوزی و هم وطن کشی نازی ها شریک شود و این جفای بزرگ دیگری ست که متولیان دینی و سگان ِ دست آموز آنان برملت ایران روا می دارند.  آری، این این یک اهانت عُظمای دیگری ست که بر این ملت مظلوم  می رود. و جهانیان باید بدانند که ملت ما به اندازهء سر سوزنی در این معرکه گیری و هوچیگری های تبهکارانه دخالتی و شرکتی ندارد و اصولاً به لحاظ تاریخی و فرهنگی ازاین ماجراها  به تمام و کمال بیگانه و بری ست.(3)

             به آمریکائیان باید گفت که :  

             آری این رفتار تحریک آمیز حاکمیت دینی ایران مبتنی بر یک  پروژهء شوم و هولناک ضد بشری و ضد ایرانی است که جناح غالب  حکومتی ــ حتی به بهای نابودی ایران ــ قصد اجرای آن را دارد.هدف این پروژه آن است که :  تضاد میان عرب و اسرائیل  به تضاد میان اسلام و یهود مبدل شود و جنگ دول عربی و دولت اسرائیل که تنها یک جنگ بر اساس اختلافات و منازعات و ادعاهای ارضی است به «جنگ میان یهود و اسلام» تغییر ماهیت دهد  که طبعاً جنگی ست با دعوی دینی  و تصادمی ست که میان «کفر» و «ایمان» اتفاق خواهد افتاد و «جهاد مقدس عُظمی و نهایی» را به مسلمانان جهان تکلیف خواهد کرد .

             روحانیت حاکم بر ایران مدعی «ولایت امر»  در تنها نظام صد در صد اسلامی جهان امروز است . و بر این اساس ، خود را در  مقام ِ پیشرو و پیشقراول این نزاع عظیم بین المللی می بیند و در آرزوی  زعامت  و رهبری جهان اسلام در برابر جهان «کفر واستکبار»است. ازاین رو تئوری هانتینگتون [Huntington] شما را ، که  پیام گزارو منادی «برخورد تمدن ها» است ، به فال نیک می گیرد و همچون رهبر بنیانگذار حکومت دینی ِ خود، که جنگ را برکت و نعمت خدا می دانست ، این نظریه پردازی روشنفکرانه برخی محافل خیالباف فلسفهء معاصرغرب را هدیه ای فرستاده از بهشت به شمار می آورد و مَقدم ِ آن را گرامی می دارد.

بیهوده نیست که روزنامهء لوموند در تاریخ 15 نوامبر 2006  گزارش می دهد که : « کتاب ساموئل هانتينگتون به نام "برخورد تمدن ها" به صورت گسترده در محيط ها و اماکن نظامي ايران توزيع شده است.» وادامه می دهد که:     «منطق ديپلماتيک سران فعلي ايران اين است که وانمود کنند بحران پيش آمده يک بحران شمالی- جنوبی است؛ يعنی بحرانی که به دليل مخالفت دولت های جديدالتأسيس با ابرقدرت امريکا به وجود آمده است».

            آری ، آنهایی که 27 سال در ایران کلیهء انرژی و پتانسیل مادی و معنوی ملت ایران را که پس از یک انفجار بزرگ انقلابی آزاد شده بود با شعار های «مرگ بر غرب» و «مرگ بر استکبار» و «مرگ بر طاغوت» و «مرگ بر آمریکا» به باد فنا داده وصدها هزار جوان و پیر و کودک ایرانی را قربانی این عربده های میان تهی ساخته  بودند ، درست هنگامی که دستشان در برابر مردم ایران رو شده بود و تقلب و تزویر و پوچی شعار های  پر طمطراق روزانه و شبانه اشان برای ملت ایران رنگ باخته بود، یک هدیهء بسیار جالب و جانبخش از فکرسازان و تئوری پردازان مغربی دریافت کردند:« تئوری برخورد تمدن ها» همراه با آرایشی که در یک سوی آن دنیای متمدن و مدرن و دموکرات غرب ایستاده بود و درآن سوی عرصهء پیکار،«دنیای کهنه و ضد تجدد و ضد  دموکراتیک » اسلامی که به زعم فیلسوف تئوری پرداز گویا قابلیبت انطباق با دنیای مدرن به رهبری مغرب زمین راندارد.(4) .  

            به آمریکایی ها باید گفت و باز هم گفت که :

            حکومت اسلامی ایران تنها نظامی است که قانون اساسی خود را برقران و سنت متکی کرده، سه قوهء کشوری را به دست روحانیت یا مزدبگیران وی سپرده. روحانیتی که متکی بر سنت هزار و چهارصد سالهء زعامت دینی و جانشینی پیامبر، و تنها مقام مشروع مفسر و متشرع در قرآن و سنت و حدیث است،  رهبری عالی این نظام را برعهده گرفته و مسئولیت همهء اقدامات و وقایع خطیر کشوری و لشکری و داخلی و بین المللی را در همهء موارد پذیرفته  است. و هیچ کشوری در جهان نیست که اینگونه اسلام و دین را صد در صد به امر سیاست و اقتصاد و جنگ واتم و شکنجه و قاچاق و فحشا و سرقت و صدور تشنج و تفرقه و دخالت در امور جمعی و فردی  یا عمومی و خصوصی ملت ها گره زده باشد.

            هنگامی که آقای دیک چنی در گله و شکایت از نظام اسلامی ایران می گوید :

«تهران سیاسی رفتار نمی کند. ایرانی ها سعی دارند از نفوذ مذهبی خود برای گسترش درگیری ها در اعراق استفاده کنند» (5) ، نشان می دهد که آمریکایی ها ، و به خصوص کارگزاران دستگاه اداری حکومت بوش مطلقاً نظام اسلامی ایران را نشناخته اند و از درک مسائل ایران و کل این منطقه عاجزند.

به آمریکایی ها باید گفت که :

            آقای دیک چنی یعنی آقای بوش و خانم رایس و باقی همکاران نمی دانند که دین و سیاست در ایران امروز یکی است . سخن خمینی ست که گفت : سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست» . باید گفت که آمریکایی ها نه  تنها این نکتهء بسیار مهم را نمی فهمند، بلکه خودبه بزرگ ترین و نیرومند ترین بازیگر سیاسی کردن دین در منطقه بدل شده اند. و از درک و دریافت این نکتهء خطیرعاجزند که نیرومند ترین قدرت اقتصادی وتکنو لوژیک ونظامی و سیاسی  جهان امروز را در خاورمیانه به یک کارخانه هیولا ساز و به یک ماشین غول پیکر دهشتناکی بدل ساخته اند که به نام «دموکراسی و فدرالیسم» و مفاهیمی از این نوع  مردگان چندین هزار ساله دینی را در این منطقه از خواب مرگ بر می انگیزد و اژدهای خفتهء فرقه ها و شعبات متنوع دینی را بیدار و وارد گود سیاست می کند.

            به آمریکایی ها بد گفت که :

             فدرالیسمی که بر اساس اختلافات دینی شکل گیرد و بر مبنای آن فراکسیون ها و احزاب دینی به نام  سنی یا شیعه یا کاتولیک  یا یهودی پا به میدان نهند ، حاصلی جز سیاسی تر شدن هرچه بیشتر و هرچه وسیع تر ِادیان به بار نمی آورد. چنین فدرالیسمی روشن است  که به هیچ وجه دموکراتیک نخواهد بود زیرا شهروندان یک کشور، برای برخوردار شدن از حقوق اجتماعی و سیاسی و برای شرکت در امور کشوری  نخست می باید به هویت دینی خود تکیه زنند. یعنی از شهروندی کشور متبوع خود استعفا دهند و عضوی از فرقه ها و شعبات مذاهب رایج محسوب گردند. به عبارت دیگر، نخست می باید  سنی  باشند یا شیعه باشند یا یهودی یا کاتولیک یا اورتودُکس یا پروتستان یا  نمیدانم چه ی دیگری باشند تا درسایهء آن به دخالت در امور اجتماعی و سیاسی کشورِخود مجاز گردند. بر این اساس مشارکت در امور اجتماعی و کشوری و دخالت در امر سیاسی و اداری می باید افراد انسانی را درمرحلهء نخست از حقوق شهروندی شان خلع کند و سپس آنها را از «حق»  انتساب به یکی از «مذاهب رسمیت یافته و پذیرفته شده» برخوردار سازد(6) ودر واقع  مذهبی را بر آنان تحمیل کند وهریک از آنان را به بیعت با یکی از این مذاهب ناگزیر سازد تا سرانجام عضوی ازیک جامعهء پر تناقض و پرتنش و پرخصومت به حساب آیند و دراین به اصطلاح «دموکراسی» شترگاوپلنگی ازحق رأی برخوردار گردند. یعنی مردم یک کشور، نه مردم یک کشور و نه آحاد یک ملت بلکه هریک عضوی از«امت» ها و«پاره اُمت» های متکثر و متعدد  باشند که درصلح آمیز ترین صورت ِممکن،هریک ازآنان در برابر دیگری، بَد دین یا گمراه یا رافضی یا نجس یا ... و یا به هرحال بیگانه تلقی شود و در حوزه های اعتقادی و عاطفی و فرهنگی و معنوی،هیچیک چشم دیدن ِ آن دیگری را نداشته باشد. به خصوص آن که در چنین وضعیتی پای منافع سیاسی و اقتصادی و موقعیت های اجتماعی نیز به میان آمده و طبعاً رنگ اختلاف ها را غلیظ تر وخطوط جداکنندهء آنها را برجسته تر و دیوار های میان آنان را ستبر تر و نفوذ ناپذیر تر و جنگ ها  و کشمکش ها و خصومت های آدمیان را برای کسب منافع و موقعیت های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی  پر دامنه تر و آشتی ناپذیر تر می کند. و باید گفت ازهمهء  اینها بدتر آن است که این گونه «دموکراتیسم و فدرالیسم» ضمن ِتغییرموقعیت ها و جا به جایی ارزش ها و پرنسیپ ها ، سیاسی بودن را تابع  دینی بودن می کند  و آموزش سیاسی و اجتماعی آحاد یک کشور را تابع آموزش مذهبی آنان و به زائده ای از فرهنگ دینی مبدل می سازد و افراد جامعه را وادار و تشویق به شرکت در مسابقهء سرسام آور ِکسب ِتدین وتعمیق ِ تعصب و گسترش قشریت و خرافه و جهل می سازد و اینهمه را به ابزاری بدل می کند که می باید درهمهء ابعادِ کنش های اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند.چنین روش هایی جز آن که ریش مردان را دراز تر و لچک زنان را ضخیم تر و نقاب چهرهء آنان را سیاه تر کند  و صدها برابر این خسارت ظاهری، باطن و روح و وجدان و هوش و ضمیر انسان ها را تسلیم  تحجّر  و تصّلب سازد، خدمتی به پیشرفت فکری و فرهنگی واجتماعی و سیاسی بشریت نخواهد کرد.  چنین «فدرالیسم» ی و چنین «سیستم ِ دموکراتیک» ی پیشتر و بیش تر از آن که با چنین عنوان های شریف و آبرومندی نام گذاری شوند می باید  آنان را نظام «گسست ملی » یا نظام « درهم گسیختگی ملی و کشوری» نامید و آنرا خدمتگزار واپس گرایی و »تفرق انسانی» و «بیگانه سازی» و«ازخودبیگانه سازی» (Aliénation) آدمیان ارزیابی کرد. و راستی را که سخن  خداوندگار شرق جلال الدین رومی در وصف این نوع «دموکراسی و فدرالیسم» وارداتی، بسیار گویا ست که گفته بود:

            اینچنین شیری خداهم نافرید!

            از این رو به آمریکایی ها می باید گفت که :

            بازی  سیاسی ِ شما با آتش ِ دین بازی بسیار خطرناکی است که نه تنها جهنم فعلی ِ خاورمیانه را سوزان تر خواهد کرد ، بلکه به ناگزیر ـ دیر یا زود ـ بهشت ِ مغربی شما را نیز به تصرف شعله های هستی سوز خود درخواهد آورد! فاجعهء 11 سپتامبر 2001   تنها یک در آمد و دیباچه بر فجایع بیشماری بود  که  متأسفانه هنوز در راهند. آیا   آمریکایی ها نباید از آن فاجعهءبزرگ پند بگیرند؟

            آیا آمریکائیان نباید درک کنند که:

            دموکراسی متاعی نیست که بتوان آنرا همراه با میز و صندلی و دامن و کراوات و پودر و ماتیک  به کشورهای دیکر صادر کرد و ارتش و اسلحه و ناو هواپیمابر را ضامن اجرای آن ساخت!

            باید به آمریکایی ها گفت که بازی با ادیان بازی با آتش است.

            یکبار غرب این بازی را با ایرانیان کرد و با برکشیدن و حمایت از خمینیسم، هم ملت ایران را قربانی یک جنایت بزرگ بین المللی ساخت و هم با وارد کردن متولیان ومدعیان دین در قدرت سیاسی ایران، هیولای خفته ای را که 80 سال پیش از آن متفکران و مبارزان متجدد ایران در دوران مشروطیت با پرداختن بهایی بس سنگین و به یمن جانفشانی ها وتلاش های بسیار در شیشه کرده بودند آزاد ساخت. این هیولای رهاشده ، نظام اسلامی ِ«ولایت فقیه» را زائید . یعنی اژدهای افسرده ای را جان دوباره داد که نخست ملت ایران وهویت ایرانی او را بلعید. صدها هزار کشته از مردم گرفت و ملیون ها ایرانی توانمند و کارآ وهوشمند و آزموده و درس خوانده را از وطنشان تار و مار کرد و در گوشه و کنار این کرهء خاکی پراکنده ساخت. کلیهء توانمندی های مادی و معنوی و فرهنگی ملت ما را به باد فنا داد و بزرگترین بخت های سیاسی ایران را که در اواخر قرن بیستم در حال ایجاد شدن بود  بی حاصل و نابود کرد. آیندهء  چندین نسل از فرزندان ایران را به ژرفکام سیاهی و بی سرانجامی فرو کشید تا به نام اسلام و در آرزوی بازگشت به« مدینةالنبی» و روز های آغازین حاکمیت اسلام در مدینه و یثرب ، گذشتهء  1400 سالهء موهوم، ناشناخته و  سیاه و خسرانباری را به ملت ما درروزگار معاصر تحمیل کند. بنابر این نخستین قربانی این حرکت اسلامی خمینیستی که به یاری غرب بر کشور ما تحمیل شد ملت ایران بود.

            اما ملت ایران تنها قربانی نبود.اسلامیسم سیاسی پس از قدرت یافتن ملاهای شیعی در ایران رو به اوج نهاد و تقویت شد. فکر صدور انقلاب و «انقلاب در انقلاب» و «انقلاب مداوم »  که ریشه در توسعه طلبی و «فرهنگ غنیمت جویی و غارت و انفال» اعراب بدوی و خشن ِصدر اسلام داشت و درعین حال از تئوری های مدرن بلشویکی لنینیستی و تروتسکیستی تأثیر پذیرفته بود،  در نزد ریشوهای انقلابی ایران  به نام «تشیع سرخ» و «تشیع انقلابی» و به نام  آرمان های مساواتگرایانه «مستضعفین» یا «جامعهء توحیدی و بی طبقه» ترویج و تبلیغ می شد، به ایدئولوژی حکام دینی ایران بدل شد. این گونه افکار سرزمین ایران را با همهء توان مادی ، انسانی  و کلیهء پتانسیل انقلابی و انرژی یا نیروی محرکه ای که به واسطهء انقلاب آزاد شده بود، به اشغال و تحت تسلط خویش در آورد.

            از این پس سرزمین ایران وسرنوشت ملت ایران عرصهء یک آزمایشگاه هولناک سیاسی و ایدئولوژیک و نظانی جهت صدور اسلامیزم سیاسی به کشور های مسلمان دیگر شد.

(سیاست « صدورانقلاب اسلامی » برای حاکمان نورسیدهء ایرا ن،همواره با هدف افزایش آزمندانهء قدرت سیاسی ملایان در منطقه و تضمین استمرار حاکمیت دینی ـ سیاسی آنان در ایران  طرح و دنبال شده است. )

به آمریکائیان باید گفت که :

            آنچه شما امروز تروریسم می نامید یا فوندامانتالیسم می خوانید و به اصطلاح برای مقابله با آن سلاح پوشیده اید و تانک و توپ و خمپاره بسیجیده اید ،پدیده ای ست که بخش بسیار مهمی از آن حاصل همین همدستی و برنامه های شوم و هولناک سیاسی ِ خود ِشما و هم پیمانان غربی شما دراواخر سال های دههء 70و در طول جنگ سرد است. نخستین مزهء این سیاست را در تسخیر سفارت آمریکا به وسیلهء به اصطلاح« دانشجویان خط امام » چشیدید اما پند نگرفتید!

            یک بار دیگر همین اشتباه را در افغانستان مرتکب شدید و توحش ِ طالبانی را زیر چتر حمایت خویش آوردید.

نتایج  آن را هم دیدید و پند نگرفتید !

            اکنون همین روش را درعراق ادامه می دهید و« دمواکراسی» وارداتی خود را که بر تانک هایتان سوار   کرده اید، اصالت ِ ایدئولوژیک ِدینی می بخشید و حتی مسیح را به مَسح ِعرّاده ها و ساز و برگ جنگی خود فرامی خوانید  تا به نام مبارزه با تروریسم، بین النهرین و خاورمیانه یعنی گاهواره و بیدارگاه تمدن بشری را برسرملت های بی گناه آن ویران سازید.

            گویا منافع سیری ناپذیر سرمایه سالاری با اتکا به یک ایدئولوژی شبه تئوکراتیک نو نما  اینک «خدا و مسیح» را نیز در امرتوسعه جویی و قدرت طلبی ِجهانمدار سیاسی واقتصادی خود دخالت داده و ظاهراً بخشی ازمیراث خوارانِ آباء کلیسا را که اکنون به واسطهء جهش تکنولوژیک و اقتصادی وسیاسی در رأس هرم قدرت های فعال مایشاء جهانی قرار گرفته اند، برآن داشته است تا با پنهان داشتن مطامع نو استعماری و نوجهانخواری خود زیر صورتک های «وظیفهءجهانروا» یا مقدس نما، انواع فرق دینی و قومی ونژادی منطقهء خاورمیانه را ازموهبت«دموکراسی» خود برخوردار سازند.

            بر چنین بنیادی، طرح ها و نقشه های خود را که در پادگان های نظامی ترسیم کرده اند بر پیشانی ناوگان ها و تانک ها و طیاره های اولترا مدرن خود نصب می کنند وراهی سرزمین های بیگانه می شوند تا درمنطقهء خاورمیانه بر اساس تنوعات دینی «دموکراسی و فدرالیسم » برقرار کنند ودعوای علی وعمر وطلحه و زبیر وحیدری و نعمتی و شیخی و بالاسری را به پارلمان های کشوری وملی مردم این مناطق بکشانند و جنگ هفتاد ودوملت میان شیعه و سنی و یزیدی و شیطان پرست و گبر و قرمطی و حنبلی وحنفی و شافعی و وهابی و ...برپا دارند و نیز انواع ِ نزاع های قومی ی کُرد و لُر و ترک و عرب را در قالب و به نام مبارزات «دموکراتیک» یا«فدرالیستی» زنده کنند و بدینگونه جهانی و جهان هایی را به جان هم بیندازند. حتی استخوان های پوسیدهء حمورابی و فرعون وشدّاد و بُخت اُلنصر را از گورهای کهنه برانگیزند و ادیان و مذاهب وملل ونحلی را که قرن ها پیش منقرض شده اند دوباره زنده کنند و پای آنها را به امر «سیاست و دموکراسی» بکشانند.

            به آمریکایی ها باید گفت :

            شما که خود را دراین منازعات بین المللی پرچمدار«دموکراسی مغربی» کرده اید، به راستی آیا نمی دانید که اُسّ واساس دموکراسی در باز شناختن حقوق فرد به عنوان واحدی از آحاد انسانی بوده است؟ واین اصالت فرد نه برخاسته از آئین و مشرب و دین و اعتقادات این جهانی یا آن جهانی او بلکه متکـّی به گوهر و اصالت انسانی اوست؟

به راستی آیا نمیدانید که کوشش های چندین سده ای اندیشمندان بزرگ مغربی همه بر آن بود که موقعیت و نقش دین را از حوزهء عمومی و اجتماعی به حوزهء خصوصی و فردی انسان ها انتقال دهند و کار مسیح را به مسیح و کار سزار را به سزار بسپارند؟

            آیا« آزادی و دموکراسی» در کشور های شما، زمین و خانه و باغ و گلستان خود را با تکیه بر  کوشش های مستمر و بی گسست ِفکری فلسفی وهنری وفرهنگی و سیاسی برای بیرون راندن و تحدید نفوذ آباء کلیسا و خودکامگی کاردینالها و انحصار طلبی کشیش ها و فزونخواهی های آنان به دست نیاورده است ؟ چگونه است که شما «دموکراسی» یعنی میوه و ثمرهء کوششهای بزرگ تاریخ فلسفه و فرهنگ غرب را با گشودن دهان بند و افسار منادیان اسلامیسم سیاسی یعنی با سیاسی کردن و میدان دادن به  ملاهایان متحجر و فوندامانتالیست های کودن و کهنه اندیش  و ضد علم و ضد فرهنگ و ضد هنر برای مردم خاورمیانه سوغات می آورید؟

            چگونه است که سنگِ آزادفکری واندیشه های سکولار را در جوامع شرقی می بندید و سگ ِجهالت و خودکامگی مدعیان قدرت طلب دینی را می گشائید؟ ببینید در عراق  و افغانستان چه کرده اید! و چه جانورهایی را از خواب هزاران ساله برانگیخته اید!

            اکنون چه شده است که شما به نام میراث داران این سنت چند صدسالهء تفکرغربی تانک و توپ و بمب افکن تجهیز کرده اید تا  کوشش های 150 سالهء روشنفکران و متفکران و رجال روشن اندیش سیاسی این منطقه را به باد فنا دهید و کشورهای خاورمیانه  را در چنگال بی رحم و خونریز انواع  ادیان ِ سیاسی شده و سیاست زده و بنیادگرا رها کنید و به نام دموکراسی، علی کشی یا عمر سوزی به راه بیاندازید؟

به آمریکایی ها باید گفت و بار دیگر باید گفت که :

             نظام دینی ایران به طور طبیعی بر مبنای ماهیت و کارکرد 28 سالهء خود اسلامی ترین نظام  حکومتی فعلا موجود در جهان و از نظرمعتقدان به اسلامیسم سیاسی، برحق ترین مدافع دین و قرآن به شمار می آید.

اختلافات شیعه و سنی در برابرموقعیت و پتانسیلی که این نظام در میان اقشار مسلمان در دنیا کسب کرده ــ  و در صورت تقابل جدی با آمریکا و غرب چندین برابر خواهد شد ــ  جزئی و ناچیز به حساب می آید و در بالا ترین حد خود،اختلاف در میان اعضای یک خانواده  تلقی خواهد شد.

            حساب حکومت ها و دولت های رهبری کنندی عرب  یعنی حساب شیخ های فاسد نفتی، دیکتاتورها و حاکمان مادام العُمراعراب از این توده های عظیم ِ چند صدملیونی مسلمان درجهان جداست. ملیون ها مسلمانان معتقدی که درجهان  برای شنیدن افکار بنیادگرایان دینی و مبلغان اسلامیسم سیاسی آمادگی دارند، به حاکمان خودکامه وشیخ های عقب ماندهء  شکمباره  و سلاطین فاسد ِعرب توجهی ندارند و گوش خود را به افاضات ضد شیعی آنان خواهند بست.

به آمریکایی ها باید گفت  و دوباره باید گفت که:

             حکوکت ایران بر اساس یک ایدئولوژی جهان وطن دینی استوار است و آخوند های حاکم بر ایران پدیده ای را به نام ملت ایران یا منافع ملی و تاریخی سرزمین ایران به رسمیت نمی شناسند.

آنها  به «امت واحدهء اسلامی» معتقدند که می باید حتی الامکان به رهبری عالم تشیع سازمان داده شود و شکل گیرد.

آن کوشش هایی که درعراق صورت می گیرند و شما آنها را« تلاش ایرانیان برای نفوذ درعراق» تصور می کنید،هیچ ارتباطی به ایران و منافع ملی ایرانیان ندارد.

            حکومت فعلی بر مبنای ولا یت مطلقهء فقیهان شیعی برایران حکومت می کند و به دست کسانی اداره می شود که ملایان حاکم آنان را مؤمن و مکتبی و وفادار به انقلاب اسلامی می خوانند و ملیت یا خاستگاه آنها اصلا اهمیتی ندارد.

            بسیاری از پُست های کلیدی و مُهم این نظام که ملت ایران را 27 سال است به گروگان گرفته است در دست عراقی ها یا متولد شدگان و پرورش یافتگان درعراق است.

            اینان از اعضا و فعالان حزب الدعوه و حزب جنبش اسلامی عراق بوده اند و بیش از یک ربع قرن به سرمایه و حمایت رژیم ملاها در ایران پرورش  یافته و آموزش های ا یدئو لوژیک و نظامی و تشکیلاتی و تروریستی دیده اند.

بخشی مهمی از حکومت ایران در دست همین هاست. اشاره ای به نمونه های مشهورآنان بی مناسبت نیست :

قوهء قضائیه ای که ملت مارا به صُلابه کشیده ، شلاق ها به پیکر مردم ما نواخته ،  دست ها بریده ، دارها برپا داشته ، میدان های سنگسار ایرانیان رارونق داده ، هزاران ایرانی را به سیاهچال ها و شکنجه گاه ها برده و صدها روزنامه و نشریه را ازمیان برداشته ،  در دست یک آخوند عراقی ست که گویا اجداد او از شاهرود به عراق رفته بوده اند.

            مقام ِسخنگویی وزارت خارجه ای که نزدیک 20 سال سازماندهی ترور ایرانیان در خارج از کشور را برعهده داشت و صدور جنایت و جهل و آشوب یکی از وظایف او بود ، بر عهدهء یک عراقی بنام عاصفی بوده است.

            امنیت و ادارهء نظامی تهران بزرگ یعنی رهبری سرکوب ِمخالفت ها واعتراضات درپایتخت به دست یک پاسدار جنایتکارعراقی به نام ذوالقدراست. وازاین نمونه ها درحکومت ایران فراوانند.لاریجانی ها متولد و درس خواندهء عراق یعنی نیمه عراقی اند و نزدیک به سه دهه است که کلیدی ترین پست های سیاسی و امنیتی و سرکوبگر را در کشور ما بر عهده  دارند.

             به همین سبب بسیاری از ایرانیان ِآگاه، این حکومت را نه صرفاً یک حکومت استبداد دینی ومتحجر بلکه حکومتی  می دانند که با مشارکت بیگانگان اداره می شود، ازاین رو حاکمیتی اشغالگر به حساب می آید.

درست همین رابطه در میان عوامل نظام اسلامی ایران وحاکمان شیعی عراق فعلی موجود است.

            بسیاری از دست اندر کاران سیاست درعراق ِ پس ازصدام، دستپروردگان روحانیت شیعه درایرانند و چه بسا خیلی از آنان به پاسپورت های نظام اسلامی مجهزّند و حکومت دینی موقعیت شهروندی ایران را از کیسهء ملت ِما به آنان هدیه کرده است. اینان به همان طرز فکر و ازهمان آموزش سیاسی وایدئولوژیک برخوردارند که سالهاست بر ایران حکومت می کند.

            پایتخت ومرکز سلطهء جهان وطنی این گونه دست پروردگان ملا ها قم و تهران است که طبق آرمان متحجر و بر اساس رؤیا پردازی ها ی نوستالژیک و از منظر بهشتِ گم شدهء آنان می باید روزی به نجف و کربلا پیوند بخورد.

اما نجف و کربلا کجاست و چیست و برای شیعیان چه مفهومی دارد و چه حس غریبی را درآنان بیدارمی کند؟

            تصور می رود که غربیان، به خصوص آمریکائیان ازدرک و شناخت این رابطهء میستیک، ناگفتنی و اسرار آمیز قرن ها فاصله دارند.

            به آمریکائیان باید گفت که :

            این دوشهر که درذهنیت شیعیان از کیفیت مشترک و یگانه برخوردارند و بارِسمبلیک واحدی را درخود متراکم کرده اند، نه  یک واحد جغرافیایی که یک واحد فرهنگی اسطوره ای و راز آلوده اند.

            ایرانیان شیعی نزدیک به 700 سال است که این دوشهر را هرگز از مرز های جغرافیای فرهنگی و معنوی و ذهنی خود بیرون ندانسته و جدایی مرزی و سیاسی را در اعماق ناخود آگاه جمعی خود به رسمیت نشناخته اند.(این منطقه تا اواسط قرن شانزدهم  یعنی پیش ازتصرف آن در جنگ چالدران به دست عثمانی ها به لحاظ سیاسی و جغرافیایی جزو سرزمین  ایران محسوب می شده است)

            تا حدود 50 سال پیش بسیاری از ایرانیان که دستشان به دهانشان می رسید به بازماندگان خود توصیه  می کردند که آنان را پس از مرگ به کربلا یا نجف ببرند و در آن خطه به خاک بسپارند و ادبیات معاصر ایران پُراست ازاشاراتی که به این نیاز روحی و اسرار آمیز ایرانیان رفته است و کتاب «بوف کور» هدایت که شهرت جهانی دارد تنها یکی از شواهد ادبی در این زمینه است.

            تا پیش از دگرگونی های وسیع اجتماعی و مهاجرت های بزرگ و ویرانی روستاها و انفجار جمعیت در تهران و شهر های بزرگ دیگر شاید بتوان گفت که 80 در صد از سرپرستان ِ خانواده های ایرانی به خصوص در روستا ها و شهرک ها کربلایی خوانده می شدند: کربایی ، حسن ، کربلایی محمد  و ...

            هم امروز نیز این سنّت  همچنان پابرجا و برقرار است. در میان ایرانیان آن گروه که بضاعت زیارت مکه را نمی یافتند اما می توانستند این نیاز روانی و روحانی را با سفری به عراق برآورده سازند و نجف و کربلا را ببینند ازکربلایی های ایران بودند. پس این  دوشهر به لحاظ روحی ومعنوی وفرهنگی رابطه ای عمیق ومیتولوژیک وچندین صد ساله با ایرانیان دارد و تربت و مزار بسیاری از پدران و مادران مردم ایران محسوب است. و این رازی ست که آمریکائی ها وغربی ها هرگز به ژرفای آن پی نخواهند برد.

            افزون براین و بنا بر همین پیوند راز آلود دینی و فرهنگی و عاطفی ، نجف و کربلا پایگاه روحانیون پرنفوذ ایرانی در طول چندین قرن بوده است.

            این روحانیون نقش و نفوذ سیاسی خود را درامور ایران طی 150 سال اخیر همواره به ظهور رسانیده اند و مُهرخود را برعرصهء رویدداد های مهم سیاسی تاریخ ایران وحرکت های اجتماعی و دینی این کشور کوفته اند.

در جنگ ایران و روس نقش روحانیون نجف و کربلا به وضوح در تاریخ ایران ثبت است. این شهرها در برآمدن جنبش های مذهبی و برانگیخته شدن نهضت های عظیم ودگرگون ساز دینی و فرهنگی، جایگاه مهمی داشته اند. سید کاظم رشتی، سید علی محمد شیرازی معروف به باب و بسیاری از روحانیونی که نهضت باب را در ایران برپا کردند و ادیان بابی و بهایی را در جهان پی ریختند از مراوده کنندگان این شهر درمقام مدرس یا طلاب علوم دینی بوده اند.

برگ های بسیاری ازتاریخ حرکت های سیاسی که خود زمینه سازان جنبش های بعد بوده اند(همچون نهضت تنباکو که رهبری آن را محمد حسن شیرازی هدایت می کرد) ، حمایت مجتهدان نجف وکربلا را به همراه داشته  در این  دو شهر نوشته شده و ورق خورده است. 

            نخستین نهضت مهم و جنبش سیاسی فکری و انقلابی ایرانیان در راه اخذ تجدد غربی و به تخت نشاندن قانون و تحدید حکومت مطلقهء سنتی و استبداد شرقی،یعنی انقلاب مشروطیت با این دو شهر به ویژه نجف ارتباط کامل وپیوند تاریخی وناگسستنی دارد زیرا بسیاری ازفتاوی وبیانیه های سیاسی مربوط به انقلاب مشروطیت ایران از جانب روحانیونی که مقیم یا پرورش یافتهء این دو شهر بودند صادر شده است.(روحانیونی همچون ملا محمد کاظم خراسانی ، آیت الله حاج میرزاحسین خلیلی تهرانی و ملا عبدالله مازندرانی که سه مرجع بزرگ مشروطه خواه مشهور بودند و شاگردان نامدار آنان  محمد حسن نائینی که تئوریسین دینی ـ به قول امروزی ها روشنفکر دینی ـ درانقلاب مشروطیت بود و همراه با اسماعیل محلاتی از نخستین  نظریه پردازان وتطبیق دهندگان اسلام با قانون اساسی مشروطیت ایران محسوب می شد.)

            رهبر متشرعین ایران دردورهء انقلاب مشروطیت و نخستین ایدئولوگ حکومت دینی که خود یکی از مجتهدان برجستهء عالم تشیع بود و در برابرا آزادی خواهان وقانون گرایان ِ متجدد ایران ازشاه مستبد حمایت می کرد، به فتوا و تأیید و با استناد به دوتلگراف که مراجع سه گانه  فرستادند به اعدام محکوم شد و صد سال پیش از محکومیت صدام حسین  فرمان مرگ خود را از نجف دریافت داشت و در ایران برطناب دار بوسه زد.

            نقش نجف و کربلا درنخستین کوشش های ایرانیان برای اخذ تجدد و مدرنیتهء غربی  به حدی بود که حتی قهرمان ملی ایرانیان در جنبش مشروطیت یعنی  ستارخان تبریزی که مبارزی سکولار ولاییک بود درتوجیه  قیام خود بر ضد پادشاه مستبد می گفت که : «من حکم مراجع نجف را اجرا می می کنم» .

            رهبر و بنیان گذار این نظام استبداد دینی پیش از آنکه به اشارهء غرب در کنفرانس گوادولپ فعال شود و به واسطهء روزنامهء ذینفوذِ لومند به لقب امام خمینی مفتخر گردد(7) و امکانات لوجیستیکی و رسانه ای دولت ژیسکار دستن به تمام و کمال در اختیار «رهبر انقلاب اسلامی»  قرار گیرد ،  بیش از 20 سال در نجف و کربلا بود ودرس های و تئولوژیک و فقهی  و خود را در این شهر به طلبه ها می آموخت وتئوری ولایت فقیه را برای آیندهء سیاه ِایران  وعراق (زیرا بسیاری از طالبان یعنی طلاب یعنی شاگردان ایشان عر اقی بودند.) در نجف و کربلا تدارک می دید و کادر های آیندهء نظام جهان وطن ِ اسلامی را در همین دوشهر تربیت می کرد .

            هم اکنون رهبرمذهبی و سیاسی و مرجع تقلید شیعیان عراق یک ایرانی الاصل است به نام سیستانی . یعنی همچنان که از نام او پیداست ، خود یا خاندانش منتسب به شهری هستند که زادگاه و خواستگاه ِ بزرگترین قهرمان اساطیری ایران یعنی رستم زال پروردهء سیمرغ است (که : رستم یلی بود در سیستان). نه اینکه مرجع تقلید شیعیان ِعراقی امروز با رستم دستان قیاس کردنی ست ، بل از این جهت یاد آوری می کنم که وجود پیوند های  ریشه دارتاریخی و فرهنگی و قومی  مردم این منطقه را در گوش های کر زمزمه ای کرده و در برابر چشم های نابینای مغربیان نهاده باشم.

            بنابراین دوشهر نجف و کربلا آنچنان تا اعماق روح و وجدان و تاریخ و سیاست و تحولات  اجتماعی و فرهنگی و دینی ایران ریشه دارند که هیچ ایرانی خصوصا شیعهء معتقد این کشور، هرگز آنرا ازسرنوشت و تاریخ خویش بیرون تصور نمی کند و مرزهای سیاسی و جغرافیایی را مانعی در حفظ و پایداری این پیوند نمی یابد. همانطور که ماجراجوئی های یک جوان قسی القلب آشوبگر ِآدم کش ِتکریتی مثل صدام حسین که در پی یک کودتای خونین بر ضد حسن البکر برعراق مسلط شده بود و راه این دوشهررا نزدیک به 40  سال بر شیعیان ایران  بسته بود، خللی در این پیوند ها که بیرون از مزر سیاست و جغرافیا و نفت و اسلحه و استعمار به عمق وجدان و فرهنگ و عواطف ِ انسان ها گره خورده اند ، ایجاد نکرد و یقیناً سپاهیان مسلح و مدرن و پر قدرت دنیای معاصر مغرب نیز نه تنها  قادر به گسستن این پیوند ها نیستند ، بلکه به واسطهء عدم درک چنین پدیده هایی، به کام اشتباهات فاحش درمی غلطند وسیاست های به ظاهرمتقن و منطقی واندیشیده و طراحی شدهء استراتژیست های خود را به شکست می کشانند و با «سورپریز» ها و تبعات ناشناخته وغافلگیر کننده مواجه می سازند.

            به طور قطع ، صحنه ای که پس از سقوط حکومت بعثی ها و فرار صدام درعراق پیش آمد و ضمن آن ملیون ها انسان عراقی از شهرهای اطراف و اکناف، صدها کیلومتر راه را زانو زنان و پای کشان و فرق شکافته وخونین به این دو شهر کربلا و نجف هجوم آوردند ، جناب بوش و همکارانش را دچار سورپریز وغافلگیری کرده است وبه یقین، نه تنها  معنای نمادین متراکم درآن را دریافت نکرده اند بلکه قادر به درک آن نیز  نخواهند بود. زیرا  که ساحت این جهان  به کـُّـّل از جهان قدرتمداران معاصر مغربی  جداست  و به گوهر از جنس ِ دیگری ست.

            اینان نمی فهمند که مخالفانشان از دنیای دیگری هستند و سلاح آنها از عناصر و موادی ساخته شده که هنوز قدرتهای قاهر غربی برای مقابله با آن به ابزار خنثی کننده و بازدارندهء ای دست نیافته اند. تنها  اقدامی که این نیروی سیل آسا  را در مسیل ِ طبیعی و بی زیان ِخود به جریان می اندازد و مانع از آسیب رسانی های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آن می شود ، و از این طریق ، هم دین را نجات می دهد و هم بشریت را از شر قدرت طلبی ها و آزمندی های مدعیان دین محفوظ می دارد ، جدا کردن امر دین از امر سیاست و حکومت است. پس تنها لائیسیته و سکولاریسم است که دندان مار فوندامانتالیسم را می کِشد و زهر افعی تروریسم و انواع توحش ناشی از آن را خنثی می کند.

از اینرو به آمریکایی ها باید گفت :

            درخاور میانه و در کشورهای اسلامی ، راه ِ مبارزه بر ضد تروریسم از گذرگاه مبارزه برای لائیسیته و سکولاریسم می گذرد و نه از معبر دخالت دادن مدعیان متنوع دین در امر سیاست  و نه از راه سیاسی کردن امر دین!

            باید به آمریکایی ها و شرکای غربی آنان گفت که :  

            این تجربه را  یک بار سلطهء توحش طالبان در افغانستان به شما هدیه کرد ، اما با ورود به ماجراجویی دهشتناک ِ عراق ، یک بار دیگر نشان دادید که داستان را نفهمیده اید  و از آن درسی نگرفته اید.

            به آمریکایی ها باید گفت که :

             اینجا اسمش ایران است و این منطقه عراق بین النهرین یا «میاندو رود»  بوده است.

و بیش از 1000 سال پیش از برآمدن اسلام یکی از مراکز مهم تمدن ایرانی محسوب شده است.

و نزدیک دوقرن پس از اسلام هم به نیروی شمشیر سردار بزرگی به نام  ابومسلم خراسانی و به درایت و همت و دانش وسازماندهی خاندان های برمکی و نوبختی نخستین امپراطوری بزرگ و درخشان اسلامی در این منطقه بنیاد نهاده شد.

و به همت فیلسوفان ، ادیبان ، نحویان ، فقیهان ، مورخان ، عارفان ، موسیقی دانان ، ریاضی دانان، مترجمان ومعماران ایرانی یا ایرانی الاصل «تمدن بزرگ ایرانی ـ اسلامی» پی نهاده و سازمان داده شد. به شکلی که به جرأت می توان گفت و سخن بزرگترین اندیشمند تاریخ عرب یعنی ابن خلدون را شاهد می توان آورد که سازندگان اصلی «تمدن اسلامی» ایرانیان بوده اند . و بر آن می توان افزود که : چنانچه یکی دو مورد استثناء را به کناری نهیم ، با جدا کردن ایران و عناصر ایرانی از «تمدن اسلامی» ، برای عرب ها جز قرآن و مُشتی حدیث باقی نخواهد ماند!

            بغداد یک واژهء مزدیسنایی و ایرانی ست. بغ به معنای ایزد و فرشته و خداست  و بغداد به معنای خدا داد و ایزدداد است.  در کنار تیسفون ، پایتخت  امپراطوری ساسانی  پی افکنده شده است. مدارس و دانشگاه های بزرگ این ناحیه را که مرکز اصلی داشمندان و فلاسفه و عرفا و محققین علوم دینی امپراطوری اسلامی  بود ساخته ایرانیان بود و به نام مدیر  و مدبر و سازمانده بزرگ تاریخ جهان اسلام یعنی  نظام الملک که  یک ایرانی، اهل طوس و هم شهری فردوسی بود  نظامیه خوانده می شده است.

 آمریکایی ها باید بدانند که:

             تاریخ ایرانیان و هویت فرهنگی مردم ایران از سرگذشت و سرنوشت مردم این منطقه جدا نیست. ریشه ها و  پیوند های این گذشتهء تاریخی و فرهنگی آنچنان ژرف و گِره خورده و  دیرپا یند که اختلافات ِ دینی تسنن و تشیع یا تفاوت های زبانی فارسی یاعربی قادر به گسستن ِ تمام و کمال ِ آنها نیستند.

            رهبران قدرتمند آمریکای امروز، اگر تاریخ نمی خوانند شایسته است تا لااقل به کتاب مقدس عهد عتیق ـ  که می گویند به آن معتقدند ـ مراجعه کنند و سرگذشت این نواحی و نقش ایرانیان و پادشاهان ایران همچون کورش و داریوش را که به اسطوره های دینی یهودیت ـ مسیحیت بدل شده و مقام و جایگاهی در حد پیامبری یافته اند، بازشناسی کنند.

            باشد تا دریابند که این نواحی را با اتکا به قدرت جهنمی تکنولوژی نظامی و با نگرش تک ساحتی انسان توسعه طلب و سرمایه سالار مغربی و با اتکا به فرهنگ انتو سانتریک و اُرو سانتریک یا اَمریکنو سانتریک نمی توان نظم و نسق داد و با روحیه و خلقیات قلدرمنشانه ای که ریشه در اسطوره های تازه به دوران رسیدهء وسترنی و قهرمانسازی های فرهنگ گاوچرانی غرب آمریکا دارد نمی توان به تسخیر در آورد یا مطیع و منقاد ساخت. و فرهنگ 300 سالهء دموکراسی غربی را هم نمی توان بر اسب تروای تکنولوژی ویرانگر و انسان  سوز نظامی مدرن به این منطقه وارد کرد و به خصوص امریکائیان و انگلیسی ها باید بفهمند که قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم سپری  شده اند و انسان هایی که در سرزمین ایران و مناطق همجوار زندگی میکنند از خواب های قرون وسطایی خود بیدارشده اند و دیگر آن روزگاران گذشته است که سرنوشت آنان را نقشه های جغرافیایی که در دفاتر ژنرال ها  تدوین می شد و سیاست های استعماری طراحی و به مردم این مناطق دیکته می کرد، رقم بزنند.

             در قرن گذشته انگلیسی ها چنین جنایات هولناکی را بر ضد بشریت به اجرا درآورده اند و دولت های  دست ساز دروغین بسیاری را ایجاد کرده اند که  ملیون ها انسان هنوز که هنوز است در آتش آن می سوزند و بلا استثنا همهء جنگ ها و کشتارهای این منطق ریشه در سیاست های استعماری غرب و به خصوص انگلیس ، قرن نوزدهم و بیستم دارد.

            غرب ، به خصوص آمریکا و انگلیس باید برای همیشه درک کنند که آن سبو شکسته و آن پیمانه ریخته است. هرگونه دگرگونی سیاسی و مرزی و منطقه ای که به جبر و بر اساس منافع غارتگرانه استعماری صورت گیرد، و با قیچی ژنرال ها  روی کاغذ  پیاده شوند، بدون واکنش باقی نمی مانند و بهایی به طراحان و گردانندگان و صادر کنندگان این سیاست ها تحمیل خواهند کرد که قطعاً در درازمدت بسی فراتر از منافعی است که هم اکنون به جیب های گل و گشاد آنان ریخته می شود.

            به آمریکاییان همهء این سخنان و بسیاری نکات و سخنان دیگر را نیز باید گفت.

            نویسندهء این کلمات به سهم خود  کوشیده است تا گفتنی هایی را ـ اگرچه  بعضی از آنها مکررند وبعضی دیگر را دیگران هم گفته اند یا می گویند ـ در این یادداشت ها عنوان سازد  و به استناد عبارت مشهور «همه چیز را همگان دانند» ، از همگان بخواهد که در این لحظات خطیر پر دریغ و درد از سرنوشت میهن خود و مردم سرزمین خود غافل نباشند و هریک از آنان ، دانایی خود را و سخنان خودرا  و عواطف انسان دوستانه و میهن پرستانهء خود را پنهان نسازد و توانایی خود را در طبق اخلاص نهند، چرا که هرچند بسیاری ازشدنی ها ، به هر حال  بیرون از ارادهء ما درحال شدند  ومردم کشور ما را در تغییر یا جهت دادن آنها اختیار چندانی نیست با اینهمه ، دست روی دست نهادن و به انتظار نشستن و لحظه ها را سوختن نیز از دایرهء عقل و از مدار خِرد بیرون است . سکوت امروز ما گناه صعبی است که فردا و پس فردا و پسین فردائیان ِما ،هرگز آن را بر ما نخواهند بخشود. پس با اقتدا به ، سعدی  که زبان فرهنگ ایران زمین است ، می باید در حد توان  کوشید و سخن او را به یاد داشت که گفت:

 

                                                           به راه ِ بادیه رفتن به از نشستن ِ باطل

                                                           وگر مُراد نیابم  ، به قدر وسع بکوشم

 

                                                                                                          م.سحر

                                                                                                          پاریس  ، 21.1.2007

 

m.sahar@free.fr

 

سحرگاهان

http://msahar.blogspot.com/

 

 

 

 

 

یادداشت ها :

 

1ــ این آن نامه سرگشاده  به نشانی زیر و نیز در سایت های دیگر قابل دریافت است

http://asre-nou.net/1384/bahman/26/m-sahar.html

 

2 ــ کسانی که لفظ «هیچی!» ی خمینی را در پاسخ روزنامه نگار فرانسوی  شنیده اند، صفت بی وطنی و بی عاطفگی را در بارهء او بیرون ازحقیقت و انصاف نخواهند یافت ![ این روزنامه نگار هنگام بالا رفتن وی از پلهء هواپیماو ترک پاریس به مقصد ایران می پرسید :« اکنون که پیروزمندانه به کشور خود می روید چه احساسی دارید؟» و پاسخ می شنید که «هیچی!» ]

 

3 ـــ ملتی که خود در همین جنگ جهانی دوم بنا به تحقیق پژوهشگران معتبر معاصر خود  قربانی  یک قتل عام برنامه ریزی شده توسط دولت انگلیس بوده است. قتل عامی که به هدف نابودی مردم ایران بسیار آگاهانه  قحطی بزرگی  را ایجاد کرده و با جلوگیری از ورود غلات در سالهای 1917 ـ 1919 و با آفریدن آگاهانهء  بلای گرسنگی در ایران موجبات مرگ بیش از 5 ملیون از هم وطنان ما را فراهم کرده بود. برای اطلاع بیشتر به نشانی زیر :

http://www.shahbazi.org/pages/majd2.htm

مراجعه کنید و این چند جمله را بخوانید:  

«تاريخ دو سده اخير ايران سرشار از حوادث مهمی است که به دليل فقر تاريخنگاری معاصر مسکوت يا ناشناخته مانده است. تاکنون درباره قحطی بزرگ سال‌های 1917-1919 ميلادي در ايران چيز زيادی نمي‌دانستيم و اهميت و جايگاه بزرگ اين حادثه را در تعيين سرنوشت جامعه ايران، به‌ويژه صعود ديکتاتوری پهلوی، نمی ‌شناختيم. اينک به همت دکتر محمدقلی مجد می ‌توانيم با نخستين پژوهش جدّی درباره اين حادثه سرنوشت‌ساز آشنا شويم .محمدقلی مجد محققی برجسته و پرکار است. که انتشارات دانشگاهی آمريکا اخيراً چهارمين پژوهش داو را  به نام: قحطی بزرگ و نسل‌کشی در ايران، 1917-1919»

 

4 ــ در این مورد نیز به آمریکایی ها باید گفت که :

بیهوده نبود که یکی از فریبکار ترین آخوندهای ایران معاصر که ماسک لبخند او ، و ظاهر اصلاح طلب و «دموکرات منش» او جز ابزاری برای پنهان کردن وجود سراپا سالوسی و ریاپیشه وی نبوده است، سر از پا نشناخته به ابداع بدلِ هانتینگتون شما می پرداخت و به تلقین ومعاضدت یکی دو فیلسوف نمای فکرفروش ِ ایرانی ، پروژه ء « گفتگوی تمدن ها» را از جعبهء مارگیری خود بیرون می آورد تا با یک تیر دونشان بزند: یعنی نخست آنکه با برخورداری از تریبون« ریاست جمهوری» ایران، و سوء استفاده از منابر و تریبون های بین المللی، هم طرح موضوع «برخورد تمدن ها »ی فیلسوف ِ شما را یک امر اساسی و بسیار جدی جهان امروز جلوه دهد  که با ابعا د خطیر و هدفمندی از سوی دنیای غرب ، خاصه آمریکا بر علیه مسلمانان جهان به کار گرفته و هدایت می شود و هم در مقام سخنگو و نمایندهء « جناح دموکرات نظام دینی» گرگ حاکمیت دینی را در لباس برّه ای سربه راه به جهانیان معرفی کند و ردای افتخار صلح طلبی را در مقام سخنگوی تنها «حکومت واقعاً موجود اسلامی» و به عنوان منادی «دیالوگ و گفتگوی تمدن ها»  روی عبای خود بیندازد.

 

5 ــ خبرگزاری ها

 

6 ــ از منظر متولیان و صاحب نفوذان مذاهب و فرقه های گوناگون اسلامی ، بسیاری از ادیان و فرقه ها و مذاهب نامشروع ، نجس ، مرتد و ناپذیرفتنی محسوب می شوند ، همچون بسیاری از فرق و شعبات دراویش و به خصوی بهائیت و بابیت مطرود و مورد ظلم و آزار همهء آنهاست.

 

7 ــ در این روزنامه طی مصاحبه ای با روزنامه نگار سابق و دیپلمات بعدی ، اریک رولو برای نخستین بار عنوان امام  به خمینی داده شد. چنین عنوانی در طول تاریخ تشیع هرگز به هیچ ملا یا روحانی و مجتهدی اعطا نشده بود.عنوان «امام» در شیعهء اثنی عشری عنوانی مقدس و همواره خاص امامان دوازده گانه بوده است. با ترجمهء این مصاحبه به فارسی و پخش و تکثیر آن درایران برای نخستین بار یک روحانی در عالم تشیع امام خوانده شد وعدد امامان دوازده گانهء شیعی را به سیزده رسانید! دیدن چهرهء «امام » درماه و یافتن موی ریش ایشان در میان صفحات سورهء بقره پس از این «اعجاز فرانسوی ـ غربی» صورت گرفت.همینجا گفتنی است که حضورطویل المدت شیخ واپس  گرایی هم چون خمینی در نجف، نام و اعتبار تاریخی این شهر را که اقامتگاه روحانیان کارسازو نامدار و خوشنامی در تاریخ مشروطیت ِ ایران بود ه  به ایشان اعطا کرد به طوری که در نظر اکثریت مطلق ایرانیان که وی را نمی شناختند و حتی نام او را نیز نشنیده بودند، به نوعی میراث دار مراجع تاریخی مشروطیت محسوب شد و با برخورداری از وجود میت و اسطورهء نجف و مراجع نامدار این شهر  تا حدود زیادی از تصویرکاریسماتیک و فرهمندِ تاریخی آنان ـ به ناحق ـ  برخوردار گشت.