"تواب"
فرزند سرکوب
و
شکنجه مامای
آن است
محمد اعظمی
در پی تماس تلفنی
دوست عزیزم پرویز قلیچ خانی، پنج سئوال از سوی نشریه آرش در رابطه با "تواب"
و "قربانی" بدستم رسید. می دانستم طرح این سئوالات، در ارتباط با شرکت
توابی بوده است در کنفرانس زنان، در هانفر آلمان و واکنش هائی که این حضور
برانگیخته است. به رغم این، تنظیم سئوالات
بگونه ای بود که دشوار می توانستم در باره شان سخن بگویم. ابتدا بر آن شدم
تا با یک عذرخواهی، از دادن پاسخ بگذرم.
اما با جمع و جور کردن سئوالات، چند نکته به ذهنم رسید که فکر کردم بد نیست به
احترام تعهدی که سپرده ام، آنها را به روی کاغذ آورم.
چکیده سئوالات
چنین است:
آیا گفتگو بین
زندانیان سیاسی و توابین را در خدمت فرهنگ دموکراتیک می دانید؟ برای این
گفتگو پیش شرطی هم لازم است؟ در اوج گیری پدیده توبه، نقش برخی رهبران تواب
سازمان های سیاسی چقدر بوده است و بالاخره آیا توابین جزو قربانیان محسوب می
شوند یا نه و چه رابطه ای با آنان مناسب است؟
این تقریبا
خلاصه تمام سئوالاتی است که نشریه آرش با تعدادی از زندانیان سیاسی در میان گذاشته
است. هر چند که ازعلت طرح این سئوالات آگاهم، اما مشخص نیست که چرا یکباره صرفا
مساله گفتگو میان زندانی سیاسی وتواب مورد توجه قرار گرفته است ؟ البته گفتگوی این
دو پیرامون مسائل زندان، که از دو موضع آن را تجربه کرده اند، قابل درک است، اما
برایم مفهوم نیست که چرا این گفتگو باید به تواب و زندانی محدود بماند. فزون بر
این، مشخص نیست که این گفتگو چه هدفی را فرا روی خود نهاده و حول چه موضوعی و برای
چیست؟
در حالی که هدف
ناروشن و درابهام مانده است، نشریه آرش در پی نتیجه و تاثیر آن بر فرهنگ دموکراتیک،
بر آمده است.
این ها
ابهاماتی است که سخن گفتن پیرامون سئوالات را، دشوار می کند.
به رغم این ملاحظات، می کوشم نکات مورد
تاکیدم را در این باره بیان کنم. صحبتم
را با تعریف از تواب آغاز می کنم. در ادامه تا آنجا که پراکنده گوئی
نشود، به دیگر سئوالات خواهم پرداخت.
تواب کسی است
که در زندان، تحت فشار و ارعاب، از عقاید خود دست بکشد و نظر دیگری را بپذیرد. در
این تعریف دو نکته بارز است: اول تاکید بر فشار به عنوان عاملی که فرد، تحت تاثیر
آن تاب تحمل از دست می دهد و دگرگون می شود. دوم نتیجه فشار و تغییری
است که در انسان به وجود می آید. این تغییر در مورد تواب در حوزه ذهن یا روان
شکل می گیرد. یعنی تواب، زیر فشار در حوزه نظر فرو ریخته، دگرگون
می شود.
اگر کسی در اثر فشار به همکاری با پلیس تن دهد
و برای درهم شکستن ارزش و حرمت انسان فعال شود، تواب -پلیس، بایدش نامید.
یعنی پلیسی است که نه به خاطر پول، و نه در راه عقیده، که در اثر فشار، تن به این
اقدام ضد انسانی داده است. این فرد عمل اش پلیسی است و در رده خدمت گزاران
حکومت قرار می گیرد. اما نه به اختیار که به اجبار.
البته تواب- پلیسان،
زشتی کارشان یکسان نیست. کسانی که در دادن اطلاعات تا آنجا پیش می روند که به
هیچ کس رحم نمی کنند با افرادی که برای دستگیری هم رزمان سابق خود، در
ماشین های پلیس به کمین می نشینند، تفاوت دارند.این دو با مسخ شدگانی که در
بازجوئی ها، نقش بازجو به عهده می گیرند و دردناک تر از آن، کسانی که
تیر خلاص می زنند، اعمال و رفتار و نتیجه کارشان، یکسان نیست. (1)
"تواب" فرزند سیاست سرکوب است. غل و
زنجیر و شلاق و شکنجه، مامای تواب اند و در آفرینش آن نقش اصلی را به دوش
دارند. عوامل دیگر، در پدیداری این مساله نقش شان فرعی است. تاثیر تسلیم و آسیب پذیری
برخی زندانیان سیاسی، به ویژه توبه تعدادی ازرهبران سازمانهای سیاسی - که
مورد سئوال نشریه آرش است- در شکست هم زنجیران خود، بی شک اثرگذار بوده
است، اما نباید حتی برای لحظه ای فراموشمان شود که عامل اصلی "توبه"
سیاست سرکوب حکومت است. توبه رهبران سازمان های سیاسی نیز، در فضای ترس ورعب است
که می تواند اثرگذار شود. در فضای دیگر، اگر توبهای هم صورت پذیرد، اثر
چندانی نمی تواند بجا گذارد.
با وجود نقش رژیم در کشاندن زندانیان سیاسی به
ندامت، تعدادکثیری از دستگیر شدگان مقاومت های درخشانی در برابر شلاق و شکنجه
کرده اند. این ایستادگی، به رغم سیاست خشن وغیر انسانی حکومت، در نتیجه عنصر
آگاهی، فرهنگ مقاومت و به ویژه خصوصیات و تجربه شخصی آنان بدست آمده است. از این خصایل
است که عنصر پایداری وایستادگی و دفاع از حرمت انسان زاده شده، انگیزه برای مقابله
با استبداد تولید می شود. انگیزه ای که با جسم و جان شان درهم آمیخته
و یگانه شده است تا بدان اندازه که آنان را در برابر تهاجم به حیثیت خود، روئین تن
نموده و بر حکومت شلاق و شکنجه پیروزشان گردانیده است.
درک و تعریف از
تواب در دوره های مختلف یکسان نبوده است. بسته به تعادلی که بین زندانی و زندانبان
به وجود آمده، دامنه و درک از تواب تنگ تر و یا گسترده تر شده است.
در مقاطعی در زندان های شاه، حتی در
مواردی زندانیان، کسانی را هم، که گام هایشان با آنها در مبارزه علیه حکومت
شاه هماهنگ نبود، نادم می نامیدند.
این درک و دریافت در دوره های دیگر تغییر کرده است. می توان به زندان های
جمهوری اسلامی اشاره داشت که در برخی زندانها، حتی نماز خواندن برای زندانیان
سیاسی چپ هم، پذیرفته شده بود و افراد نمازخوان در صورت داشتن برخی معیارها، در
زمره زندانیان مقاوم به حساب می آمدند.
هم توابان و هم
تواب- پلیسان با تمام تفاوتشان، هر دو، در مقوله اسیران آسیب پذیر قرار دارند.
اینان را هر چند به شکلی، می توان در مقوله " قربانی"
دسته بندی کرد، اما واژه "قربانی" وضعیت این انسان ها را به
طور دقیق توضیح نمی دهد. قربانی کسی است که ناآگاهانه، در اثر یک حادثه دچار صدمه
وخسارت می شود. در حالی که زندانی سیاسی آگاهانه پا در میدان مبارزه گذاشته
در برابر استبداد و برای محو آن وارد کارزار مبارزه شده است. (البته من در اینجا
زندانیان کم سن و سال را مد نظر قرار نداده ام) عنصر آگاهی، زندانی سیاسی را
از مفهوم "قربانی" دور می کند. بی دفاعی و دست بسته بودنش در برابر
مجموعه تجاوزاتی که به جسم و جانش روا می دارند، او را به مقوله "قربانی"
نزدیک می نماید.
به رغم این، جامعه می تواند که توابان و
تواب- پلیسان را کمک کند تا انسانیت خویش را بازیابند. خطای بزرگی است که این
انسان ها، بایکوت و یا طرد شوند. بسیاری از این آسیب دیدگان نیازمند
درمانند و ظرفیت بازیابی خود را دارند. برخورد سنجیده و مسئولانه جامعه با آنان می تواند در کوتاه کردن سرعت
این بازسازی بسیار موثر و مفید باشد. هر چند که برخی از این تواب- پلیسان تا
بدان حد تخریب شده اند و چنان درهم ریخته اند که امکان درمانشان بسیار
دشوار و تقریبا ممکن نیست.
اما خطای
بزرگتر این است که این وادادگی، توجیه شود. کمک به بازیابی شخصیت انسانی این آسیب پذیران،
در لاپوشانی کردن و چشم فرو بستن به اعمال آنان در گذشته نیست. درست است که حکومت
مسئول اصلی و آن هدفی است که میبایست زیر ضرب رفته وبه جامعه معرفی شود. اما در
آنسوی این سرکوبگری، افرادی ایستادگی کرده و آن شکنجه های قرون وسطائی را
دلیرانه تحمل کرده اند. همان گونه که تعدادی از آنان نیز، درهم شکسته شده تن
به ذلت داده اند. هم آن ایستادگی و هم این وادادگی باید دیده شده و در
حافظه ها ثبت شود. به میزانی که افراد، آلوده شده، سم آن در جسم و جانشان
نشسته باشد، باید در قبال اعمال شان پاسخگو باشند. بدون چنین برخوردی مقاومت سترگ
آنان که در همان شرایط برای حفظ شرف انسانی خود و در دفاع از آزادی و آزادگی، تمام
آن فشارها و شکنجه ها را دلیرانه متحمل شدند، بی بها می شود. عمل آن
سروهائی که ایستاده به خاک افتادند، آنان که به وحشی گری و خشونت نه گفتند،
ستودنیست. قدر و منزلت ایستادگی آنان باید به خاطر حرمت به آزادی ارج نهاده
شود. و این میسر نیست مگر آنکه، چشم ها بر اعمال تسلیم شدگان نیز بسته نماند.
در جامعه ما به
ویژه در گذشته، نسبت به این مساله برخورد سنجیده ای صورت نمی گرفته است.
نیروهای سیاسی و روشنفکران کشورمان در مواردی که یک زندانی به ندامت کشیده میشد
به جای برخورد با عامل اصلی این درنده خوئی، آن فردی را که در نتیجه فشار وادار به تسلیم شده بود، زیر ضرب می بردند. برخورد تلخ خود من در
جریان دستگیری رهبران حزب توده، یکی از نمونه هاست. در آن زمان، من از جمله مسئولان
سازمان فدائیان خلق ایران بودم که نوک تیز حمله اعلامیه مان به جای حکومت
جمهوری اسلامی، متوجه انحرافات رهبران حزب توده شده بود. این که حزب توده با کدام
دیدگاه و چه سیاست و روشی فعالیت می کرد، نمی بایست روی برخورد وحشیانه حکومت
با آنان، سایه اندازد. من از آن موضع دیروزم که بگونه ای، جنایت حکومت تا حدی
می توانست توجیه شود، امروز متاسفم. البته این درک به درجاتی متفاوت، در جنبش چپ و
ترقی خواه ایران حاکم بود.
اشکال کار این
بود که روشنفکران و فعالان سیاسی ناآگاهانه، در کوبیدن کسی که توسط حکومت خورد شده
و تن اش مجروح گشته بود، مشارکت می کردند. زمانی که حکومت اسیر خود را
با شکنجه و ارعاب به تسلیم می کشاند، از آن پس، این مخالفان رژیم بودند که
کار آن دژخیمان را، به شکل دیگری ادامه داده و به سرانجام می رساندند. با
درهم شکسته شدن تن و روان یک زندانی در زیر شکنجه، مخالفان همین وحشیگری، یعنی دلدادگان
آزادی و آزادگی، یعنی ما، ناخودآگاه، به جان شکنجه شده ای که به تسلیم
وادارشده بود میافتادیم وبا طرد و تحقیر آنها بقیه شخصیت شان را له و نابود می کردیم.
برخوردی اینگونه با اسیران آسیب پذیر، در
جامعه ما ریشهدار است و به روشنفکران و فعالان سیاسی محدود نیست. این رفتار، در
فرهنگ مردم جامعه جا خوش کرده است. هنوز در مناطقی از کشورمان در برخورد به زنانی که
مورد تجاوز قرار می گیرند، به جای درک آنان و کمک به بازسازی آنها، طرد شان
رایج است. اغلب، بدون توجه به وضعیت و شرایط زنی که مورد تجاوز قرار گرفته است، به
جای محکوم کردن متجاوز، خود او را زیر ضرب می برند.
اگر فعالان سیاسی هدفی را پذیرفته و در پذیرش این راه پرمخاطره آگاهانه نقش
بر دوش گرفته اند، اما زنی که مورد تجاوز واقع شده در این اتفاق هیچ نقشی ندارد.
یک قربانی است به معنی واقعی کلمه. مردم ما، هنوز در برخورد با اینگونه افراد،
بسیار بی رحمانه عمل می کنند.
خوشبختانه چندین
سال است که روشنفکران و نیروهای سیاسی ایران در اساس با درک مسئولیت خود و نگاه
نقادانه به گذشته، موضع متعادلی پیدا کرده اند و لبه تیز حمله خود را به جای شکنجه
شده، متوجه شکنجه گر کرده اند. در نتیجه این نگاه و رفتار متعادل، وضعیت
و سرنوشت تعدادی اززندانیانی که به ندامت کشیده شده اند، دستخوش تغییر اساسی
شده است. بسیاری از این زندانیان پس از
اینکه آزادی خود را باز یافته اند، به افشاگری پرداخته و به تدریج در میدان
مبارزه نقش بر دوش گرفته اند. این نشانه ای است امیدوار کننده ازدرک
شرایط حاکم بر زندانی و زندانبان و گامی است به پیش در غلبه بر فرهنگ عقب مانده
جامعه، در سطح روشنفکران و فعالان سیاسی ایران.
اما رابطه
زندانی سیاسی با تواب را نمی توان فقط با این منطق توضیح داد. بر رابطه این
دو، عاطفه سایه انداخته، احساسات، ثقل سنگینی داشته و نقش آفرین است. پیچیدن
نسخه های کلی، برای این مساله، چاره ساز نیست. میتوان در رابطه با
موضوعی مشخص، به اظهارنظر نشست. اما هرگز نمی توان در این باره حکمی همگانی
داد.
آنچه
می توان گفت این است که توابان و حتی بسیاری از تواب- پلیسان، یعنی
همانها که سوهان روح هم بندان خود در زندان بوده اند همه، کسانی هستند
که به انجام برخی کارهای نکوهیده، آلوده شده اند. این افراد بسته به ابعاد آلودگی
و دوام و قوام ارزش های انسانی درشخصیت شان، یا به اقدامات ناشایست خود
آگاهی پیدا کرده و به بازاندیشی آن نشسته اند، که در این صورت باید حتیالمقدور
کوشید در بازسازی ارزش های انسانی آنها، یار و یاورشان شد. یا هنوز بر کرده
خود وقوف نیافته، بیمار و پریشان حال مانده اند. در این حالت بیشتر به نظر
می رسد نیازمند درمان باشند. بسته به ابعاد بیماری ممکن است درمان شده و یا
در مواردی غیر قابل علاج باشند.
شنبه هشتم مهر
ماه 1385
--------------------------------
1- در این
متن تواب را با مفهوم عام آن مورد استفاده قرار داده ام. یعنی تمامی کسانی را
شامل می شود که تحت فشار، نظر و عمل شان دستخوش تغییر می شود .
(مقاله فوق در پاسخ به پرسش های مجله آرش نوشته شده و در شماره ۹۷ این مجله چاپ شده است)