جشن آرزوها

 

مهناز هدايتی

 

می شود یک روز مرا

به جشن آرزوها دعوت کنید

آن قدر آرزو ها دارم که حد ندارد

می شود فعلا یک کمی با من صحبت کنید

آن قدر دلگیرم که حد ندارد

آه، نفس در سینه ام می دود

چون بیابانگرد سردرگمی

راه گم گشته نمی داند

در مسیر کدامین سو گام بردارد

راه ها در مسیر اندیشه های حبس شده

مسدود است

می شود فریاد درونم را

از سکوت لعنتی که دزدیده است

پس بگیرید

و با دیگران ، همچون من قسمت کنید

می دانم ، می دانم آرزوهامان

از دسیسه های شب زدگان در امان نیستند

می شود به جای من بی زبان

از آنان شکایت کنید

 

آن قدر آرزوها دارم که حد ندارد

می شود یک روز مرا

به جشن آرزوها دعوت کنید

 

نوامبر ۲۰۰۶

لندن