همنشين
بهار
Hamneshine_bahar@yahoo.com
آقاي
دکتر سروش و
دوستان شان در
نامه اي که به
اکبر گنجي
نوشته بودند
تا براي ادامه
راهش به
اعتصاب غذا
پايان دهد ــ
از جمله خاطر
نشان کردند که
« خطاي ما و
تو اين بود که
عدل علوي و
عشق مولوي را
از فقه فرسوده
صفوي طلب
کرديم »
از ديگر
نکات ظريفي که
در اين نامه
پر معنا نهفته
است ، همچنين
از اينکه
اصلاً احياء و
تکامل معرفت
ديني
راهگشاست يا
نه ، مي گذريم
و تنها روي
جمله فوق مکث
مي کنيم :
از آنجا
که آقاي دکتر
سروش از آيه الله
خميني با
تعبيراتي چون
«يادآور عزت
مسلمين» و
«آفتاب ديروز
و کيمياي
امروز» نام
برده اند و برخلاف
امثال اراکي و
گلپايگاني و
آذري قمي و
مصباح يزدي و ...
، «امام امت»
کانون توجه
بوده است ! ــ آيا
اشاره به « فقه
فرسوده صفوي »
[در نامه به
گنجي] تنها يک
مفهوم کلي است
يا از جمله
مصاديق آن ،
ديدگاه آيه
الله خميني و
«فقه جواهري»
هم هست ؟
اگر اين اشاره
ظريف ، دستگاه
نظري ِ باعث و
باني ِقتل عام
زندانيان
سياسي در سال
۶۷ را نيز
شامل نمي شود
پس مربوط به
کيست و چيست؟
و آقاي دکتر
سروش در نامه
به اکبر گنجي
از کدام خطا صحبت
مي کنند ؟
آيه الله
خميني با وجود
گريز هائي که
به
-
باز بودن ِبابِ
اجتهاد ،
-
فقه پويا ،
-
حوادث واقعه
،
-
فلسفه فقه ،
- نقش
زمان و مکان ،
-
احکام ثانويه
، و
نيز ،
مصلحت
مي زد ، و حتي
يکبار [در
نامه اي به
يک روحاني
منتقدِ ُحکم ِ حلال
شدنِ شطرنج]
گفت : «با مباني
رايج فقه بايد
به غارها پناه
برد و در
صحراها زيست»
ــ اما دست از
فقه جواهري
برنمي داشت ،
با کساني که
خواهان قرائتي
تجددمآبانه
از فقه هستند
، و به ُسّنت
پشت ميکنند ،
به شّدت
مخالفت ميورزيد
و به صراحت مي
گفت : «اين
جانب معتقد
به فقه
سنتي و
اجتهاد جواهري
هستم و تخلف
از آن را جايز
نميدانم» .
اگر اساس
«ديانت» ، فقه
است و «فقه» هم
به معني همان
فقه جواهري
است ، ديگر
انتظار «تحولي
متناسب با
حيات اجتماعي»
، از چنين ديني
، آب در هاوَن
کوبيدن است . براي
نسل امروز مثل
روز روشن است
که « فقيهان نه
توسعه آوردند ،
نه بيمه، نه
انتخابات، نه
تفکيک قوا، نه
بردگي را لغو
کردند و نه
نظام ارباب
رعيتي را ... بل
در مقابل همهي
اينها
موضعگيري
کردند و رفته
رفته با اکراه
به آن ها
رضايت دادند .»
***
فراز و نشيب
هاي بعداز
انقلاب به
هزار زبان مي
گويد : «فقه جواهري»
نيز [حتي وقتي
از مَنظرِ به
اصطلاح مُدرن
از احياي فقه
دم مي زند و
فقه را در
منطقه آزاد
عقل قرار مي
دهد!] سر از قشري
گري و ارتجاع
در مي آورد ، دَر ِ« شک و
نقد و تفکر» را
تخته مي کند ،
با
بسياري از
زيبائي ها مي
جنگد ، و
فاتحه فرديت و
کرامت انساني
را مي خواند .
فقه جواهري
سر به سر اصول
نمي گذارد ! و
قدم نهادن در
اين
وادي را «اجتهاد
در برابر نص »
تفسير مي کند
، غافل از
اينکه محکمات
امروز ، مي
تواند
متشابهات
فردا باشد ؟ و
به عکس ،
متشابه امروز
، محکم فردا ! ...
درست است
که «فقه جواهري
ِ معاصران» ،
با «فقه
روايي ِگذشتگان»
قابل مقايسه
نيست ، اما . تجربه نشان
داد باغي که
کليدش از چوب
مُو باشد
انگور هم
نخواهد داد ! و کساني
که با ديد
ايستاي خويش
با تحول پديده
ها و نيز ،
تحول درک آدمي
از پديده ها
بيگانه هستند
و با اين پيش
فرض فتوا مي
دهند که مخاطب
حکم الهي ،
انسان فطري
يا انسان فرا
تاريخي است
[نه انساني
که تابع
شرايط تاريخي
زمان خود مي باشد]
ــ بدون ترديد
جز بگير و
ببند ، و جز «سلطنت
مطلقه فقيه» ،
ارمغاني
نخواهند آورد
.
***
آيه
الله خميني که
ُجدا از
استناد به
دلائل فقهاي
پيشين ، جايگاه
اصلي ولايت
فقيه
را در علم
کلام هم مي
ديد ــ معتقد
بود کار ولايت
فقيه چنان که
مرحوم نائيني
ميگفت نظارت
بر اجراي
احکام فقهي
نيست ، بلکه «
اِعمال ولايت
بر احکام دين »
است . گزاره اي
که رنج و شکنج
ملتي بزرگ با
هزار زبان آن
را ابطال پذير
کرده است .
آيا آقاي
دکتر
عبدالکريم
سروش زيرآب
فقه جواهري را
هم که بند جان
آيه الله خميني
بود ، زده و
آنچه را اصحاب
استبداد
«ادلّه ولايت
فقيه در آيات
قران ، و کلام
ائمه» تبليغ مي
کنند ــ به
ريشخند گرفته
است ؟
[روايات
منقول از امام
صادق(ع) و
امام کاظم(ع)
و ... ، روايت فضل
بن شاذان از
علي ابن موسي
رضا که شيخ صدوق در
کتاب «علل
الشرايع» در
باب «علل حاجه
الناس الي
الامام» نقل
نموده ، روايت
«الفقهأ
حصون الاسلام» ، صحيفه
ابن قدامه ، مقبوله
عمربن حنظله ،
اشارت شيخ
مفيد در آخر کتاب
مقنعه که مي
گويد: فقها
وظيفه دارند
که به کارهاي
معصوم(ع)
رسيدگي کنند و
حدود را جاري
نمايند و ... ]
***
در پاورقي
توضيحات
کوتاهي در
مورد : همگامي پادشاهان
صفوي و روجانيون
، احکام ثانويه
و مصلحت ، فقه
جواهري ، و ...
آورده ام .
از فقر
قلمم و اينکه نتوانستم
اين مطلب را
بهتر بنويسم ،
پوزش مي خواهم
.
۱) براى
َتشّخص قلمرو
ارضى صفوى ، در
مقابل توسعه
طلبى عثمانى ،
و مصون ساختن
شهروندان از
گرايش هاى سنّى
، نزديک به ۵
قرن پيش [پس از
تاج گذارى شاه
اسماعيل صفوى]
، تشيع جاي
تسنن را در
ايران گرفت و
«جشن ُعمَر
کشون» و ... هم راه
افتاد!
براي جا
انداختن آيين
جديد ، شاهان
صفوى علماى
شيعه را از
سرزمين هاى
عرب زبان
مانند عراق،
بحرين و جبل
عامل (لبنان
امروزى) ، براى
ايفاى نقش به
ايران دعوت
كردند . در اين ميان
به ويژه علماى
جبل عامل به قدرت
اجتماعى ـ
اقتصادى بى
سابقه اى دست
يافتند و خودشان
را در دل
صاحبان تاج و
تخت جا کردند !
آنان از جمله
براي تحکيم
قدرت صفويان و
نيز روکم کني
از علماي سُني
، نماز جمعه
را در کل
مملکت
جاانداختند و
...
هنگامي که
شاه اسماعيل
دولت شيعى
صفوى را بنيان
نهاد ، «محقق
كركى» که صفويان به
او لقب «خاتمالمجتهدين »دادند ، از
اولين مهاجريني
بود كه به
همكارى با اين
دولت نوپا
پرداخت . او از
فقها و علماى
بزرگ شيعى قرن
دهم هجرى است.
«خاتمالمجتهدين»
که در دربار
صفويان شاهد
شكنجه و اعدام يكى از مخالفين
شاه اسماعيل نيز
بوده
براي اثبات
ولايت فقيه سنگ
تمام مي گذارد
و به «روايت
مقبوله عمربن
حنظله» متوسل
مي شود .
«محقق کرکي»
که آغازکننده
مهاجرت
بسيارى از
عالمان و
فقهاى جبل
عامل به ايران
بود ، اصرار مي
ورزيد «فقيه
نائب عام امام
زمان است» و
همو بود
كه براي اولين
بار به طور
جدي نظريه
حكومت و دولت
را در فقه
شيعه مطرح كرد
.
«محقق
کرکي» پس
از مدتي اقامت
در ايران به
لبنان برگشت
اما شاه
طهماسب صفوي [که
آخر اسمش موسوي
را هم اضافه مي
کرد !] مجدداً
با سلام و صلوات
او را با
حكمى تاريخى و
پراهميت به
ايران دعوت کرد که
متن آنرا اينجا
[به نقل از روضات
الجنات
خوانسارى ، جلد
۵ صفحه ۱۷۰] مي آورم .
تأمل روي
اين متن [که نثر
شلخته آخوندي
و فقهي دارد و ممکنست
خود «محقق کرکي»
نوشته و شاه
امضاء کرده
باشد] به خيلي
از دردهاي
امروز ما نور
مي اندازد :
بسم اللّه
الرحمن
الرحيم
چون از
مؤدّاى حقيقت
انتماى كلام
امام صادق - ع -
كه: (انظروا
الى من كان
منكم قد روى
حديثنا ونظر
فى حلالنا
وحرامنا وعرف
احكامنا
فارضوا به
حكماً فانى قد
جعلته حاكما …)
لايح و واضح
است كه مخالفت
حكم مجتهدين ،
كه حافظان شرع
سيّد
المرسلين اند،
با شرك در يك
درجه است ، پس
هركه مخالفت
خاتم
المجتهدين ،
وارث علوم سيد
المرسلين ، نائب
الائمة
المعصومين ، لازال
كاسمه العلى
عليّا عالياً
كند و در مقام
متابعت نباشد
، بى شائبه
ملعون و مردود
، در اين
آستان ملك
آشيان مطرود
است و به
سياسات عظيمه
و تأديبات
بليغه ،
مؤاخذه خواهد
شد.
كتبه طهماسب
بن شاه
اسماعيل
الصفوى
الموسوى
گاهي فکر مي
کنم که اگر امثال
فردوسي ، و يا «حافظ»
که اسطوره
ايراني را در
شعرش متجلي
ساخته ، نبودند
، اگر نيما و
شاملو و شاهرخ
مسکوب ، و ... نيز
از نثر فاخر «خاتم
المجتهدين »
تقليد مي
کردند ــ زبان
چون ِشکر
ِفارسي
به چه زغنبوتي
گرفتار مي شد .
بگذريم ...
۲) احکام
ثانويه،
احکامي است که
مستقيماً از
مباني فقهي
قابل استنباط
نيست و در
تعارض با
احکامِ اوليه ي
فقهي قرار
دارد و فقيه مي
بايد برپايه
ي مصلحت بيني
و با توجه به
فلسفهي
احکام در آن
باره فتوايي
متفاوت صادر
کند .
«مصلحت»
نيز که بعد از
ملاخور شدن
انقلاب بزرگ
ضد سلطنتي تا
کنون ملعبه
دست اصحاب
استبداد شده و
گير و پيچ هاي
حکومت را باز
کرده ، مفهومي
غايب از فقه
شيعه بود و
فقيهان در
نوشته هاي
خود تمسک به
«مصالحِ
مرسله»،
«استحسان» و
«قياس» را کار
اهل سنت و
مطرود ميدانستند
.
۳) « فقه
جواهري »
اشاره به کتاب
جواهر الکلام اثر
شيخ محمد حسن
نجفي است . او سي
سال تمام يک
سره کار کرد
تا چنين اثر
عظيمي به وجود
آورد .
«جواهر
الکلام» شرح «
شرايع محقق » است
وميتوان آن
را دائرة
المعارف فقه
شيعه خواند .
اين کتاب را که در
حدود پنجاه
جلد ۴۰۰
صفحهاي، يعني
در حدود بيست
هزار صفحه است
، عظيمترين
کتاب فقهي مسلمين
مي دانند . فقه
جـواهـري بـر يـکـسـري
مـبـانـي استوار
است , که از
جمله آنها
توجه خاص به
کتاب و سنت
است ،
بدين معنا که
سعي شده نقش
عمومات قرآني
در استنباط
فروع فقهي و
نقش سـنـت در
تـوضـيـح و
تبيين عمومات
قرآني دانسته
شود . از ديگر
مباني « فقه
جواهري » در
نظر گرفتن آراء فقها در
گذشته است .
شيخ محمد
حسن نجفي از
جمله در جلد
۲۱، «جواهر
الکلام» صفحه
۳۹۷ ، روي
ولايت فقيه و
انتصابي بودن
آن انگشت مي
گذارد و
ترديد و
وسوسه در آن
را غريب ، و
ناشي از
نچشيدن طعم
فقاهت ميشمرد
. مسئله فقط
ولايت فقيه
نيست . حتي
امثال آيه
الله حکيم [در
نهج الفقاهه]و
آيه الله خوئي
[در التنقيح،
ج۱، ص ۴۲۵ -
۴۱۹، مصباح
الفقاهه، جلد
۵، صفحه ۳۴ - ۵۳]
و آيه الله
اراکي [در در
رساله خمس،
ملحق به کتاب
مکاسب محرمه صفحه
۲۷۰ ] و ... که
آنچنان به
ولايت فقيه روي
خوش نشان
نداده و تا
حدودي تشکيک
هم کرده اند ،
از جهل و جمود
فاصله
نگرفتند .
۴) روشنگري هاي
آقاي دکتر
سروش که گاه و
بيگاه آب در
لانه مورچگان مي
ريزد ، بي
تأثير نبوده
است . از حق
اکبر گنجي هم
بايد دفاع کرد
و زندگي او
مهم است ولي آنهمه
زندگي که در
دوران رونق
آقاي سروش و
دوستانش در
اوائل انقلاب
از ميان رفت چي
؟ زندگي
نسل رنجديده اي
که به نام عدل
علوي و عشق
مولوي از اين
زندان به آن
زندان پاسکاري
شان کردند! و
در ابتلاي سال
۶۷ با فتواي
«آفتاب ديروز
و کيمياي
امروز» ! به دار
کشيدند ...