جمعه ۳۱ تير ۱۳۸۴ - ۲۲ ژوئيه ۲۰۰۵

 

همنشين بهار

دکتر سروش و «فقهِ فرسوده صفوی»

Hamneshine_bahar@yahoo.com

آقاي دکتر سروش و دوستان شان در نامه اي که به اکبر گنجي نوشته بودند تا براي ادامه راهش به اعتصاب غذا پايان دهد ــ از جمله خاطر نشان کردند که « خطاي ما و تو اين بود که عدل علوي و عشق مولوي را از فقه فرسوده صفوي طلب کرديم »

از ديگر نکات ظريفي که در اين نامه پر معنا نهفته است ، همچنين از اينکه اصلاً احياء و تکامل معرفت ديني راهگشاست يا نه ، مي گذريم و تنها روي جمله فوق مکث مي کنيم :

از آنجا که آقاي دکتر سروش از آيه الله خميني با تعبيراتي چون «ياد‌آور عزت مسلمين» و «آفتاب ديروز و کيمياي امروز» نام برده اند و برخلاف امثال اراکي و گلپايگاني و آذري قمي و مصباح يزدي و ... ، «امام امت» کانون توجه بوده است ! ــ آيا اشاره به « فقه فرسوده صفوي » [در نامه به گنجي] تنها يک مفهوم کلي است يا از جمله مصاديق آن ، ديدگاه آيه الله خميني و «فقه جواهري» هم هست ؟

اگر اين اشاره ظريف ، دستگاه نظري ِ باعث و باني ِقتل عام زندانيان سياسي در سال ۶۷ را نيز شامل نمي شود پس مربوط به کيست و چيست؟ و آقاي دکتر سروش در نامه به اکبر گنجي از کدام خطا صحبت مي کنند ؟

آيه الله خميني با وجود گريز هائي که به

- باز بودن ِبابِ اجتهاد ،

- فقه پويا ،

- حوادث واقعه ،  

- فلسفه فقه ،

- نقش زمان و مکان ،

- احکام ثانويه ، و

 نيز ، مصلحت

مي زد  ، و حتي يکبار [در نامه ‌اي به يک روحاني منتقدِ ُحکم  ِ حلال شدنِ شطرنج] گفت : «با مباني رايج فقه بايد به غارها پناه برد و در صحراها زيست» ــ اما دست از فقه جواهري برنمي داشت ، با کساني که خواهان قرائتي تجددمآبانه از فقه هستند ، و به ُسّنت پشت مي‏کنند ، به شّدت مخالفت مي‏ورزيد و به صراحت مي گفت : «اين جانب معتقد به  فقه ‏سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي‏دانم» .

اگر اساس «ديانت» ، فقه است و «فقه» هم به معني همان فقه جواهري است ، ديگر انتظار «تحولي متناسب با حيات اجتماعي» ، از چنين ديني ، آب در هاوَن کوبيدن است . براي نسل امروز مثل روز روشن است که « فقيهان نه توسعه آوردند ، نه بيمه، نه انتخابات، نه تفکيک قوا، نه بردگي را  لغو کردند و نه نظام ارباب رعيتي را ... بل در مقابل همه‏ي اينها موضع‏گيري کردند و رفته رفته با اکراه به آن ها رضايت دادند .»

***

فراز و نشيب هاي بعداز انقلاب به هزار زبان مي گويد : «فقه جواهري» نيز [حتي وقتي از مَنظرِ به اصطلاح مُدرن از احياي فقه دم مي زند و فقه را در منطقه آزاد عقل قرار مي دهد!] سر از قشري گري و ارتجاع در مي آورد ، دَر  ِ« شک و نقد و تفکر» را تخته مي کند ، با  بسياري از زيبائي ها مي جنگد ، و فاتحه فرديت و کرامت انساني را مي خواند .

فقه جواهري سر به سر اصول نمي گذارد ! و قدم نهادن در اين  وادي را «اجتهاد در برابر نص » تفسير مي کند ، غافل از اينکه محکمات امروز ، مي تواند متشابهات فردا باشد ؟ و به عکس ، متشابه امروز ، محکم فردا ! ...

درست است که «فقه جواهري ِ معاصران» ، با  «فقه روايي ِگذشتگان» قابل مقايسه نيست ، اما . تجربه نشان داد باغي که کليدش از چوب مُو باشد انگور هم نخواهد داد ! و کساني که با ديد ايستاي خويش با تحول پديده ها و نيز ، تحول درک آدمي از پديده ها بيگانه هستند و با اين پيش فرض فتوا مي دهند که مخاطب‌ حکم‌ الهي ، انسان‌ فطري‌ يا انسان‌ فرا تاريخي‌ است [نه انساني‌ که‌ تابع‌ شرايط‌ تاريخي‌ زمان‌ خود مي ‌باشد] ــ بدون ترديد جز بگير و ببند ، و جز «سلطنت مطلقه فقيه» ، ارمغاني نخواهند آورد .

***

 آيه الله خميني که ُجدا از استناد به دلائل فقهاي پيشين ، جايگاه اصلي‏  ولايت فقيه  را در علم کلام هم مي ديد ــ معتقد بود کار ولايت فقيه چنان که مرحوم نائيني مي‏گفت نظارت بر اجراي احکام فقهي نيست ، بلکه « اِعمال ولايت بر احکام دين » است . گزاره اي که رنج و شکنج ملتي بزرگ با هزار زبان آن را ابطال پذير کرده است .

 آيا آقاي دکتر عبدالکريم سروش زيرآب فقه جواهري را هم که بند جان آيه الله خميني بود ، زده و آنچه را اصحاب استبداد «ادلّه ولايت فقيه در آيات قران ، و کلام ائمه» تبليغ مي کنند ــ به ريشخند گرفته است ؟  

 [روايات منقول از امام صادق‌(ع) و امام کاظم‌(ع) و ... ، روايت فضل بن شاذان از علي ابن موسي رضا که شيخ  صدوق در کتاب «علل الشرايع» در باب «علل حاجه الناس الي الامام» نقل نموده ، روايت «الفقهأ حصون الاسلام» ، صحيفه ابن قدامه ، مقبوله عمربن حنظله ، اشارت شيخ مفيد در آخر کتاب مقنعه که مي گويد: فقها وظيفه دارند که به کارهاي معصوم(ع) رسيدگي کنند و حدود را جاري نمايند و ... ]


***

در پاورقي توضيحات کوتاهي در مورد : همگامي پادشاهان صفوي و روجانيون ، احکام ثانويه و مصلحت ، فقه جواهري ، و ... آورده ام  .

از فقر قلمم و اينکه نتوانستم اين مطلب را بهتر بنويسم ، پوزش مي خواهم .

 

۱) براى َتشّخص قلمرو ارضى صفوى ، در مقابل توسعه طلبى عثمانى ، و مصون ساختن شهروندان  از گرايش هاى سنّى ، نزديک به ۵ قرن پيش [پس از تاج گذارى شاه اسماعيل صفوى] ، تشيع جاي تسنن را در ايران گرفت و «جشن ُعمَر کشون» و ... هم راه افتاد!

براي جا انداختن آيين جديد ، شاهان صفوى علماى شيعه را از سرزمين هاى عرب زبان مانند عراق، بحرين و جبل عامل (لبنان امروزى) ، براى ايفاى نقش به ايران دعوت كردند . در اين ميان به ويژه علماى جبل عامل  به قدرت اجتماعى ـ اقتصادى بى سابقه اى دست يافتند و خودشان را در دل صاحبان تاج و تخت جا کردند ! آنان از جمله براي تحکيم قدرت صفويان و نيز روکم کني از علماي سُني ، نماز جمعه را در کل مملکت جاانداختند و ...

 

هنگامي که شاه اسماعيل دولت شيعى صفوى را بنيان نهاد ، «محقق كركى» که صفويان به او لقب «خاتم‏المجتهدين »دادند ، از اولين مهاجريني بود كه به همكارى با اين دولت نوپا پرداخت . او از فقها و علماى بزرگ شيعى قرن دهم هجرى است.

«خاتم‏المجتهدين» که در دربار صفويان شاهد شكنجه و اعدام يكى از مخالفين شاه اسماعيل نيز بوده براي اثبات ولايت فقيه سنگ تمام مي گذارد و به «روايت مقبوله عمربن حنظله» متوسل مي شود .

«محقق کرکي» که آغازکننده مهاجرت بسيارى از عالمان و فقهاى جبل عامل به ايران بود ، اصرار مي ورزيد «فقيه نائب عام امام زمان است» و همو بود كه براي اولين بار به طور جدي نظريه حكومت و دولت را در فقه شيعه مطرح كرد .

 «محقق کرکي» پس از مدتي اقامت در ايران به لبنان برگشت اما شاه طهماسب صفوي [که آخر اسمش موسوي را هم اضافه مي کرد !] مجدداً با سلام و صلوات او را با حكمى تاريخى و پراهميت به ايران دعوت کرد که متن آنرا اينجا [به نقل از روضات الجنات خوانسارى ، جلد ۵ صفحه ۱۷۰] مي آورم .

 تأمل روي اين متن [که نثر شلخته آخوندي و فقهي دارد و ممکنست خود «محقق کرکي» نوشته و شاه امضاء کرده باشد] به خيلي از دردهاي امروز ما نور مي اندازد :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

چون از مؤدّاى حقيقت انتماى كلام امام صادق - ع - كه: (انظروا الى من كان منكم قد روى حديثنا ونظر فى حلالنا وحرامنا وعرف احكامنا فارضوا به حكماً فانى قد جعلته حاكما …) لايح و واضح است كه مخالفت حكم مجتهدين ، كه حافظان شرع سيّد المرسلين اند، با شرك در يك درجه است ، پس هركه مخالفت خاتم المجتهدين ، وارث علوم سيد المرسلين ، نائب الائمة المعصومين ، لازال كاسمه العلى عليّا عالياً كند و در مقام متابعت نباشد ، بى شائبه ملعون و مردود ، در اين آستان ملك آشيان مطرود است و به سياسات عظيمه و تأديبات بليغه ، مؤاخذه خواهد شد.

كتبه طهماسب بن شاه اسماعيل الصفوى الموسوى

گاهي فکر مي کنم که اگر امثال فردوسي ، و يا «حافظ» که اسطوره ايراني را در شعرش متجلي ساخته ، نبودند ، اگر نيما و شاملو و شاهرخ مسکوب ، و ... نيز از نثر فاخر «‌خاتم المجتهدين » تقليد مي کردند ــ زبان چون  ِشکر  ِفارسي به چه زغنبوتي گرفتار مي شد . بگذريم ...

۲) احکام ثانويه، احکامي است که مستقيماً از مباني فقهي قابل استنباط نيست و در تعارض با احکامِ اوليه ‌ي فقهي قرار دارد و فقيه مي ‌بايد برپايه‌ ي مصلحت‌ بيني و با توجه به فلسفه‌ي احکام در آن باره فتوايي متفاوت صادر کند .

«مصلحت» نيز که بعد از ملاخور شدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتي تا کنون ملعبه دست اصحاب استبداد شده و گير و پيچ هاي حکومت را باز کرده ، مفهومي غايب از فقه شيعه بود و فقيهان در نوشته ‌هاي خود تمسک به «مصالحِ مرسله»، «استحسان» و «قياس» را کار اهل سنت و مطرود مي‌دانستند .

۳) « فقه جواهري » اشاره به کتاب جواهر الکلام اثر شيخ محمد حسن نجفي است . او سي سال ‏تمام يک سره کار کرد تا چنين اثر عظيمي به وجود آورد .

«جواهر الکلام» شرح  «  شرايع محقق » است ومي‏توان آن را دائرة المعارف  فقه شيعه خواند . اين کتاب  را که در حدود پنجاه جلد ۴۰۰ صفحه‏اي، يعني در حدود بيست هزار صفحه است ، عظيم‏ترين کتاب‏ فقهي  مسلمين مي دانند . فقه جـواهـري بـر يـکـسـري مـبـانـي  استوار است , که از جمله آنها توجه خاص به کتاب و سنت است  ، بدين معنا که سعي شده نقش عمومات قرآني در استنباط فروع فقهي و نقش سـنـت در تـوضـيـح و تبيين عمومات قرآني دانسته شود . از ديگر مباني « فقه جواهري » در نظر گرفتن آراء  فقها در گذشته است .

شيخ محمد حسن نجفي از جمله در جلد ‏۲۱، «جواهر الکلام» صفحه ۳۹۷ ، روي ولايت فقيه و انتصابي بودن آن انگشت مي گذارد و  ترديد و وسوسه در آن را غريب ، و ناشي از نچشيدن طعم فقاهت مي‏شمرد . مسئله فقط ولايت فقيه نيست . حتي امثال آيه الله حکيم [در نهج الفقاهه]و آيه الله خوئي [در التنقيح، ج‏۱، ص‏ ۴۲۵ - ۴۱۹، مصباح الفقاهه، جلد ۵، صفحه ۳۴ - ۵۳] و آيه الله اراکي [در در رساله خمس، ملحق به کتاب مکاسب محرمه صفحه ۲۷۰ ] و ... که آنچنان به ولايت فقيه روي خوش نشان نداده و تا حدودي تشکيک هم کرده اند ، از جهل و جمود فاصله نگرفتند .

۴) روشنگري هاي آقاي دکتر سروش که گاه و بيگاه آب در لانه مورچگان مي ريزد ، بي تأثير نبوده است . از حق اکبر گنجي هم بايد دفاع کرد و زندگي او مهم است ولي آنهمه زندگي که در دوران رونق آقاي سروش و دوستانش در اوائل انقلاب از ميان رفت چي ؟ زندگي نسل رنجديده اي که به نام عدل علوي و عشق مولوي از اين زندان به آن زندان پاسکاري شان کردند! و در ابتلاي سال ۶۷ با فتواي «آفتاب ديروز و کيمياي امروز» ! به دار کشيدند ...