منصور کوشان
انزوا، خودکشي، ترور
نگاهي گذرا بهوضعيت نويسندگان
مستقل ايران در 27 سال حکومت اسلامي
متن سخنراني در روز افتتاحيهي
نخستين جشنوارهي کانون نويسندگان ايران (در تبعيد)
با توجه بهکميي وقت، ميخواهم چند پرسش ساده را مطرح کنم که يقين
دارم همهي شما نيز بهآن انديشيدهايد. در ارتباط با همين چند پرسش ناگزير از بيان
يک مقدمهي کوتاه و چند اشارهي گذرا بهروند موقعيت نويسندگان ايران هستم. دلم ميخواست
که برگذارکنندگان اين جشنواره1، وظيفهي گزارشي کوتاه از روند کانون نويسندگان
در حکومت جمهوري اسلامي را بهمن نميدادند تا من از ابتدا سخنانم را پيرامون همين
چند پرسش شروع ميکردم. چرا که يقين دارم دستکم بيشتر شما از چند و چون کارنامهي
کانون اطلاع داريد و با پوست و گوشت خود شرايط فعاليت فرهنگي در اين حکومت خودکامهي
ديني را تجربه کردهايد. اما بهاحترام روند جشنواره، حضور نويسندگان ناايراني و
مهمتر از همه بهاميد اين که تکرار فجايع تاريخي، حضور مستمرتري در حافظهي ما بيابد،
بهآنها اشاره ميکنم.
با توجه بهدو مفهوم کهن از جامعهي مدني يا آرمانشهر، حضور نهادهاي
صنفيي مستقل در هر کجا بيان کنندهي دو مفهوم مهم سياسي اجتماعيي متضادند. هر
نهاد صنفي نشاني است از يک جامعهي مدني و دموکراتيک. يعني جامعهاي که در آن حقوق
اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگيي افراد در شغلهاي گوناگون محترم است و در حيطهي
قوانين آن جامعه بهرسميت شناخته ميشود. اما حضور همين نهادهاي صنفي، از سويي بيانگر
اين واقعيت تلخ است که حقوق افراد در صنفهاي گوناگون در خطر است و ضرورت دفاع از
آن ضرورت تشکلهاي صنفي را حايز اهميت ميکند.
بنابراين تا زماني که نهادهاي صنفيي خرد و کلان در هر جامعهاي وجود
دارد، هنوز آن جامعه بهيک جامعهي مدنيي آرماني يا اتوپيا نرسيده است. هنوز
مردمان آن جامعه بهسطحي از شعور و آگاهي، کمال انساني يا بهتعبير نيچه ابرانساني
نرسيدهاند که با تسامح و مدارا بهحقوق يک ديگر احترام بگذارند.
امري که شايد هرگز جامهي عمل نپوشد و تا زماني که ما انسانها با
خصلتهاي امروزيامان، بهويژه با حرص و آز زندگيي ميکنيم، ضرورت نهادهاي صنفي و
بهويژه نهادهاي مدافع حقوق بشر اجتناب ناپذير است و ما با وجود معناي دو گانهي اين
نهادها، ناگزير بايد بسيار سپاسگزار و خشنود باشيم و در هر فرصتي در احيا و تداوم
آنها بکوشيم. چرا که در وجود و حضور اين نهادها نشاني از دانش و شعور سياسي
اجتماعيي مردمان هر عصر و نماد پيشرفت يک جامعهي مدني و رسيدن بهجامعهي آرماني
نهفته است. اما تا نرسيدن بهجامعهي آرمانشهر، کمبود نهادهاي صنفي در يک جامعه
نشان ميدهند که آن جامعه در بيرون از رشد تاريخيي معمول و دستآوردهاي بشري قرار
دارد. حضور يک جامعه بدون نهادهاي صنفيس مستقل و آزاد نشان ميدهد هنوز آن جامعه
بهعصر روشنگري نرسيده است و در تاريکيي تاريخي بسر ميبرد. چنان که جامعههاي بهاصطلاح
"جهان سومي" يا "در حال توسعه" در اين شرايطند.
کانون نويسندگان ايران در دوران بعد از انقلاب 57 هفت مرحلهي کوتاه
بسيار مشخص را پشت سر گذاشته است و کم و بيش هنوز هم با همان مشکلات درگير است.
مرحلهي نخست، حضور فعال و علني در سالهاي پر تلاتم پيش و پس از
انقلاب است. سالهاي 1356 تا1360.
کارنامهي فعاليتهاي کانون نويسندگان ايران در اين سالها، يعني تا
پيش از يورش حکومت جمهوري اسلامي و اعدام علنيي سعيد سلطانپور که يکي از اعضاي هيئت
دبيران آن است و بعد زندگي مخفي و فعاليت زيرزمينيي بسياري از اعضاي آن، نشان ميدهد
نهتنها جامعهي ايران بهآن رشد اجتماعيي سياسيي لازم – بهدليل پيشينهي تاريک
و دوران ديکتاتوريي پهلويها- نرسيده است که کانون نويسندگان بهدليل همين وضعيت
ناگوار، بيش از آن که يک نهاد صنفي فرهنگي باشد، يک نهاد صنفي سياسي است و بهدليل
ناکارا يا بياعتبار بودن بسياري از گروهها، سازمانها و احزاب سياسي در نزد
مردم، نقش رهبريي سياسيي کانون بهمراتب بيشتر از نقش فرهنگيي آن است.
مرحلهي بعد، خاموشيي ناگزير کانون نويسندگان در ايران تا سال 1364
است. دوراني که بهدليل يورشهاي هر روزهي حکومتيان، دستگيريها و کشتارهاي گروهي،
نويسندگان نه حضور قلمي دارند و نه حضور فيزيکي و کم و بيش هنوز بهصورت زيرزميني
زندگي ميکنند.
در مرحلهي سوم، از آنجا که حکومت جمهوري اسلامي از يک سو بيش از حد
درگير جنگ فرسايشيي ايران و عراق است، (در اين زمان ذخاير مهمات ارتش شاهنشاهي
کاستي مييابد) و از سوي ديگر چون مسئلهي موازنهي قدرت و ارتباط جهاني بهدليل
تأمين اسلحه و حفظ بقا پيش آمده و سياستگزران فرهنگي سياسي و امنيتيي آن براين
گمانند که بعد از کشتارهاي دستهجمعي، اعدامهاي روزانه، متلاشي و پراکنده شدن
سازمانها و گروهاي سياسي، ديگر خطر بزرگي حکومت را تهديد نميکند، تعقيب افراد
سرشناس فرهنگي و گردهم آيي کوچک آنها توسط نيروهاي سرکوب حکومت، کمتر ميشود. سالهاي 1364 تا 1367.
در اين مرحله، چند نويسنده بعد از چند نشست موفق بهنوشتن اعلاميهي
"گزارش اهل قلم" ميشوند که در مجموع 24 نويسنده آن را امضا ميکنند و
نهايت نهامکان انتشار بهصورت علني مييابد و نه بهصورت زيرزميني. اين مرحلهاي
است که هم متن "گزارش اهل قلم" و هم در انزوا بودن نويسندگان و بياعتمادي
بهيک ديگر وسرنوشت خود، نشان ميدهد نويسندگان از بديهيترين حقوق اجتماعي و صنفي
محرومند. اعلاميه بهطور مشخص مسئلهي در دسترس نبودن کاغذ را- که از سادهترين و
طبيعيترين ابزار يک نويسنده است- بيان ميکند و بهطور نامشخص مسئلهي سانسور
حاکم بر جامعه را. اين اعلاميه با اين که وجه سياسيي آن بسيار کمرنگ است و وجه
صنفيي آن بسيار پررنگ، امضاي يک صدم از شاعران و نويسندگان، نمايشنامهنويسان،
مترجمان و ... را هم در زير خود ندارد.
اين دو امر، نبود کاغذ و وحشت از خواستار حقوق خود، هر دو نشان ميدهند
که موقعيت نويسندگان و بهطور کلي جامعه در چه شرايط بسيار اسفناکي قرار دارد. بهويژه
که در همين اعلاميه، نويسندگان خواستار حقوقي ميشوند که بيشتر در چارچوب فعاليت
صنف ناشران، چاپخانهها، صحافها و افرادي است که در اين راستا فعاليت دارند و الويت
نوشتن و انتشار چنين اعلاميهاي بيشتر در حيطهي وظايف و خواستهاي آنان است.
مرحلهي چهارم، هم زمان است با بعد از کشتار زندانيان سياسي، اتمام
جنگ ايران و عراق، تدوين و تصويب قانون مطبوعات، نشر کتاب، گزارش حقوق بشر، و
ضرورت بازسازيي جامعه و ارتباط با کشورهاي اروپايي و تأمين بودجهي لازم براي بقا
و تداوم حکومت جمهوري اسلامي. يعني سالهاي 1367 تا 1374.
در اين مرحله که بيشتر آن
را ميتوان ضرورت نمايش آزادي يا ايجاد يک ويترين ناميد، جمهوري اسلامي موفق ميشود
با امکان دادن بهچند نويسنده و هنرمند شناخته شدهي منفعل و پشتيبانيي نامحدود
بهافرادي از درون حکومت، معقتد و وابسته بهآن، ويتريني از فعاليتهاي فرهنگي و
هنري ايجاد کند. در اين مرحله مطبوعات
وابسته رونق مييابند و دهها نويسنده و هنرمند حکومتي مطرح ميشوند تا نمايشي
باشند براي دريافت امتياز و بستن قراردادهاي سياسي اقتصادي با کشورهاي پيشرفته
بهويژه دولتهاي اروپايي.
بديهي است در کنار اين بازار مکاره و سفرهي کلان که سرانجام از درون
آن، برابر يک برنامهي از پيش تعيين شده، "اپوزيسيون حکومتي" مطرح ميشود،
نويسندگان و مطبوعات مستقل نيز بيبهره نميمانند. چرا که حکومت هم براي سرپوش
گذاشتن بر اعتراضهاي بينالمللي بهآنان نياز دارد و هم براي آموزش افراد حکومتي
که تا اين تاريخ هنوز بري از هرگونه شناخت بنيادي از اصول فرهنگ و هنرند.
در اين مرحله بهبهانهي زلزلهي رودبار و زنجان، نويسندگان با دو
هدف بهدور هم جمع ميشوند. هدف نخست و آشکارا برگذاريي شبهاي شعر و داستانخواني
بهنفع زلزله زدگان است و هدف دوم و پنهاني، احياي کانون نويسندگان و اعلام حضور
نويسندگان و شاعران. اين مرحله بعد از تشکيل گروه پنجنفزه جهت پيگيريي شبهاي
ادبيات، سرانجام بهتشکيل گروه مشورتيي کانون نويسندگان، نوشتن چند اعلاميه در
دفاع از مطبوعات توقيف شده و نوشتن متن 134 نويسنده يا "ما نويسندهايم"
ميانجامد. گزارشهاي اين مرحله نشان ميدهد بهرغم فشارهاي روزافزون حکومت و
سانسور شديد کتاب و مطبوعات جامعه از يک رشد نسبيي سياسي اجتماعي و فرهنگيي زيرزميني
برخوردار است.
توجه بهفعاليت اين مرحلهي کانون نويسندگان که هنوز تعداد فعالان آن
حول تعداد انگشتان دست دور ميزند، بيانگر
دو نکتهي اساسي است.
نخست تداوم سرکوب آزاديهاي فردي توسط حکومت جمهوري اسلامي و هراس نويسندگان
از سرنوشت آيندهي خود. چرا که با اين که برنامه بهنام کمک به زلزلهزدگان است،
باز هم بيش از بيست نويسنده و شاعر جسارت مشارکت در آن را نمييابند و سرانجام هم
حکومت جمهوري اسلامي با همين برنامهي ساده مخالفت ميکند.
دوم، تداوم درک نياز بهگردهمآييها يا تشکيل گروه مشورتيي کانون نويسندگان.
در اين مرحله گروهي که نزديک به ده نفر از فعالان هميشگيي آن هستند، با تداوم
فعاليتهايشان نهتنها موفق بهجذب نويسندگان ديگر ميشوند که موفق بهنوشتن چند
اعلاميهي عليه سانسور و توقيف مطبوعات ميگردند. اعلاميههايي که در مرحلهي جمعآوريي
امضا، با سد سانسور روبهرو ميشوند و بهدو دليل امکان انتشار نمييابند. يکي
نداشتن تسامح و مداراي تعدادي نويسنده و ديگري وحشت از حکومت جمهوري اسلامي و هراس
از حضور در ليست سياه. چرا که سانسور کتاب، در اين مرحله بهدو شکل بسيار مشخص و
دهها روش نامشخص جريان دارد.
شيوهي معمول خواندن اثر توسط بررسهاي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و
بعد اعلام نظر آنان جهت انتشار يا عدم انتشار است و شيوهي ويژه توجه کردن بهنام
نويسنده و بايگاني کردن اثر با اعلام عدم انتشار آن.
در تداوم اين مرحله، با پشتوانيي چند نشريه، نويسندگان موفق ميشوند
نامهاي بهامضاي سيزده نفر در دفاع از سعيديي سيرجاني بهرييس قوهي قضاييه بنويسند.
بعد از ارائهي اين نامه، جمع مشورتيي نويسندگان بهطور مستقيم با تهديد نيروهاي
امنيتيي حکومت جمهوري اسلامي روبهرو ميشوند. با احضار چند نويسنده بهطور جمعي
و احضار افرادي بهصورت فردي، دستور ميدهند که اگر با انتشار نامهاي سرگشاده
اعلام اشتباه نکنيد و در واقع سعيديي سيرجاني را محکوم نکنيد، در الويتهاي فهرست
ترور قرار ميگيريد.
اين زماني است که نويسندگان جمع مشورتي سه راه بيشتر در پيشرو
ندارند. يا بازگشت بهانزواي گذشته يا خودکشيي جمعي يا تداوم فعاليتها و درگيريي
آشکار با نيروهاي سرکوب جمهوري اسلامي. بازگشت بهانزوا همان قدر خطرناک است که
خودکشيي اجتماعي. چرا که بازگشت بهانزوا بهاين معنا است که ايران فقط داراي همين
چند نويسندهي منفعل بيرون از بدنهي حکومت است که آثارشان با سانسور بسيار منتشر
ميشود و دهها شاعر و نويسندهي حکومتي که محتواي تمام آثارشان در راستاي تثبيت
حکومت جمهوري اسلامي يا تبليغ اسلام است و با تيراژ و تبليغات بسيار مطرح ميشوند.
انتشار اعلاميهاي عيله حقوق طبيعيي سعيديي سيرجاني، معناي نخستش
تأييد عملکردهاي حکومت جمهوري اسلامي است و معناي دومش، خودکشي يا ناديده گرفتن
حقوق اجتماعيي نويسنده يا هر شهروندي. چرا که انتشار نامهاي عيله دفاع از يک نويسنده،
بههر بهانهاي معنا و مفهوم ديگري جز خودکشيي اجتماعي نميدهد.
راه سوم، تداوم راه تا رسيدن بهخواستهاي طبيعي است و در نتيجه پذيرش
خطرها. يعني ترور افراد.
ضرورت تداوم راه و دست يافتن بهحقوق طبيعي، حدود بيست تن نويسنده را
بر آن ميدارد تا متني را تدوين کنند که بهمتن "134 نويسنده" يا
"مانويسندهايم" مشهور است. دوران تدوين اين متن با توجه بهتدوين چند
اعلاميهي ناموفق، دوران بلوغ سياسي اجتماعي، تسامح و مداراي جمعي از نويسندگان ايران
است که امروز گروه مشورتيي کانون نويسندگان ايران ناميده ميشوند.
اين نخستين باري است که نه تنها يک متن بهصورت جمعي و در حضور جمع
تدوين ميشود که بر روي تمام نکات آن، يعني براي نوشتن هر کلمه و جملهي آن، بهضرورت
ساعتها بحث و جدل ميشود و سرانجام با تأييد همهگان و نه حتا اکثريت، بهتصويب ميرسد.
چون حضور در حکومت جمهوري اسلامي و روبه رو بودن با ترور، دفاع از حقوق فرد فرد نويسندگان
را بسيار حاد ميکند، ما را بر آن ميدارد تا از هرگونه رأيگيري که تا پيش از آن
مطرح بود، خودداري کنيم. چرا که ميدانيم انتشار متن "ما نويسندهايم"
معنايش اعلام جنگ با کل حکومت جمهوري اسلامي است و متعاقب آن امکان ترور هر فرد
امضا کننده.
متن "مانويسندهايم" بيانکنندهي يکي از طبيعيترينترين
خواستهاي صنفي است. بهطور مشخص اين نکتهي بسيار وحشتناک و در عين حال ساده را بيان
ميکند که نويسنده را بهعنوان نويسنده محاکمه، زنداني، اعدام يا ترور کنيد و نه
با القاب و برچسبهاي ديگر. بياني که حدود وحشيگري و استبداد کور حکومت جمهوري
اسلامي را نشان ميدهد.
اين متن بهصورت کامل، همراه با امضاي نويسندگان و متنهاي ضميمه
منتشر ميشود و انتشار آن، همراه است با تعطليليي نشريه، ترور، زندان و بازجوييهاي
مکرر تدوين کنندگان و توبهنامهي چند تن از امضاکنندهگان آن در برابر تهديدها و
رشوهها.
مرحلهي پنجم، زمان تدوين منشور جديد کانون نويسندگان ايران، بازداشت
نويسندگان جمع مشورتي، گرفتن تعهد سکوت و ترور چند تن از اعضاي آن است. سالهاي
1375 و 1376.
جمع مشورتيي کانون نويسندگان بعد از ترور چند تن از اعضا و نويسندگان
ديگر و تعطيليي چند ماهنامهي مستقل فرهنگي ادبي، همچنان بهفعاليت زيرزمينيي
خود ادامه ميدهد و ضرورت تشکيل مرحلهي سوم کانون، تدوين منشور آن و اعلام علنيي
فعاليتش را ضروري ميداند. در اين مرحله، که مرحلهي پختگي است و اعضاي آن با
توجه به تجربهي متن "ما نويسندهايم" ديگر هيچ تلاشي براي تحميل نگرشهاي
سياسيي خود در تدوين منشور ندارند، متن منشور کانون نويسندگان با امضاي 13 نفر
آمادهي انتشار ميشود.
در اين زمان اگر چه مواد دهگانه ي منشور بري از هرگونه نگرش سياسي
سازماني است، و بهخودي خود نميتواند خطري براي حکومت جمهوري اسلامي باشد، اما
کارگزاران فرهنگي، سياسي، اجتماعي و امنيتيي آن بهدليل برنامههاي در پيشرويشان،
نهتنها با انتشار آن مخالفت ميکنند که با بازداشت نويسندگان و گرفتن تعهد سکوت
از آنان، وادار بهخانه نشيني يا انزواي مجددشان ميکنند.
در اين مرحله باز چند نويسنده زنداني و ترور ميشوند و بهدليل تشديد
فشار و سانسور از سويي و تبليغ و اشاعهي نويسندگاني منفعل و حکومتي از سويي و بهراه
افتادن بازار مکارهاي ازفرهنگ اسلامي، هر گونه فعاليتي از نويسندگان جمع مشورتي
سلب ميشود و در نهايت، از آنجا که امکان سربلند کردن آنان باز بسيار است و جامعه
همچنان آنان را بهعنوان سخنگويان واقعيي خود ميشناسد، با توطئهي
"اتوبوس ارمنستان" زمينه براي فعاليت "اپوزيسيون حکومتي" يا
"اپوزيسيون اصلاحطلبان اسلامي" فراهم ميشود و چون اين طرح نيز از چند
نظر با شکست روبهرو ميشود، باز نويسندگان بازداشت شده با امضاي تعهدنامههايي تا
مدتي ناگزير بهسکوت و انزوا ميشوند.
مرحلهي ششم، اوج فعاليت نويسندگان وابسته بهحکومت، نويسندگان
منفعل، و ترويج "اپوزيسيون اسلامي" است. يعني سالهاي 1377 و 1378.
در اين مرحله که توأم است با انتخابات و رييس جمهوري آقاي محمد خاتمي،
کارگزاران فرهنگي، سياسي و امنيتيي حکومت با اين تصور که ديگر هيچ گونه
"اپوزيسيوني" وجود ندارد و نويسندگان موجود در ايران بهکلي اخته يا
منفعل شدهاند، زمينهي فعاليت علنيي "اپوزيسيون حکومتي" را بيشتر
فراهم ميکنند. چرا که شرايط بيش از هر وقت ضرورت حفظ حکومت جمهوري اسلامي و بقاي
آن را در برابر ضربههاي ناخواستهي بنيادگرايان پيش ميآورد.
در اين مرحله نخستين اقدام عليه نويسندگان مستقل بهويژه عليه جمع
مشورتي با يک کوتاي فرهنگي اتفاق ميافتد. يعني روزنامهي "راه نو" با
مديريت و سردبيريي آقاي اکبر گنجي2 تأسيس کانون نويسندگان ايران را
اعلام ميکند. کانون نويسندگان با هيئت مؤسسي متشکل از نويسندگان حکومتي چون عبدالکريم
سروش، صادق زيباکلام، حجت الاسلام محسن کديور، عطااله مهاجراني، اکبر گنجي، عباس
عبدي و امثال آنان که ناگزير براي دست يافتن بهوجاهت اجتماعي باقر پرهام، داريوش
آشوري، محمود دولتآبادي و هوشنگ گلشيري3 را نيز در ليست گنجاندهاند.
همزمان با اعلام اين خبر که نمايشي است از "دموکراسيي اسلامي"
بهجهانيان و جذب جامعه براي مشارکت درخواستهاي "اپوزيسيون اسلامي يا اطلاح
طلب"، چند تن از نويسندگان بازمانده از جمع مشورتي، بهدور هم جمع ميشوند و
پيش از تشکيل علنيي "کانون نويسندگان حکومتي" منشور تدوين شده را منتشر
ميکنند و تمام نويسندگان ايران را بهمجمع عمومي فراميخوانند تا در تصويب منشور
و انتخاب هيئت دبيران شرکت کنند.
ازآنجا که اين اقدام تمام برنامههاي از پيش تعيين شدهي حکومت را
مختل ميکند، کارگزاران سياسي، فرهنگي و امنيتيي حکومت، براي باز کردن دامنهي فعاليت
"اپوزيسيون حکومتي يا اصلاحطلبان اسلامي" چارهاي جز دستگيري،
بازداشت، محاکمه در پشت درهاي بسته و نهايت ترور سريع چند نويسندهي دست اندرکار
نميبينند و همين برنامه را هم عملي ميکنند که بهکشتن زنده يادها محمد مختاري،
محمد جعفر پوينده، مهاجرت ناگزير من و تعديل موضع چند نفر ديگر از اعضاي جمع مشورتي
ميانجامد.
مرحلهي هفتم، دوران حاکميت اجتماعي سياسيي "اپوزيسيون خودي يا
اصلاحطلبان اسلامي" است. يعني سالهاي بعد از 1378 تا امروز.
اين دوراني است که بهرغم تعديل موضع چند نفر از اعضاي باقيماندهي
جمع مشورتي - بهضرورت شرايط و بهاميد دستيابي بهآزادي و فعاليت علني- کانون نويسندگان
ايران نه تنها نميتواند حرکت مستمر و پوياي خود را ادامه بدهد که پس از چند جلسهي
نمايشي در مکانهاي نامستقل- آن هم براي مهر سکوت زدن بهدهان نهادهاي مخالف حکومت
و برقراريي روابط حسنه با دولتهاي اروپايي و چپاول ذخاير ايران – باز بههمان
شرايط گذشتهي خود بازميگردد. چرا؟
چرا در تمام اين سالهاي گذشته، نويسندگان ايران نتوانستهاند بهخواستهاي
طبيعي و اجتماعيي خود برسند؟ آيا فقط به خاطر قدرت مطلق حکومت خودکامهي جمهوري
اسلامي است يا ما نيز بهعنوان نويسنده در تداوم اين وضعيت اسفناک نقش داشتهايم؟
بهگمان من نقش ما در استمرار ديکتاتوري و استبداد حکومت جمهوري
اسلامي چندان کم رنگ نيست. چرا که ما بهعنوان مدافعان جديي آزاديي بيان و
مخالفان جديي سانسور و حکومت جمهوري اسلامي، هيچ گاه در هيچ برههاي از بيست و
هفت سال گذشته، بهطور عملي در کنار هم نايستاديم و از حقوق يکديگر دفاع نکرديم.
يکي از مهمترين دلايل بقاي حکومت جمهوري اسلامي بهويژه در بعد از
جنگ ايران و عراق، زماني که در سراشيبيي سقوط – دستکم از نظر اقتصادي- قرار
گرفته بود، نمايش ويترين فرهنگياش بهدولتهاي اروپايي بود. يکي از مهمترين
شگردهاي حکومت جمهوري اسلامي براي نمايش آزاديهاي فرهنگي که در هر جامعهاي از
اولويت هاي ويژه برخوردار است و تمام نهادهاي دموکراتيک نسبت بهآن حساس هستند،
ارائهي چهرهي فرهنگيي دوران رياست جمهوري آقاي محمد خاتمي است. چرا که چند نويسنده،
بدون توجه بهسرنوشت فرهنگي سياسيي جامعه، فقط بهخاطر فيض ناچيز و مرحلهايي
خود، آب بهآسياب حکومت اسلامي ريختند و همچنان ميريزند. بيخبر از اين که در اين
آسياب، نه تنها روزنهاي فراخ نميشود که هر نوع انديشهي آزادي هم در زير سنگ سنگين
نابخرديي آن محو و نابود ميگردد.
ناگزير براي چندمين بار ميگويم تا زماني که هر کدام از ما ميپنداريم
سرنوشتمان مستقل از سرنوشت ديگران است، خواسته يا ناخواسته بهبقاي اين حکومت کمک
ميکنيم. تا زماني که هر کدام ميپنداريم سانسور حکومتها براي آثاري است که
"مشکل" دارند و اثر ما بري از هر گونه مشکل است، ادارههاي سانسور با
ارتزاق آثار قابل مجاز هر روز پروارتر ميشوند.
کوچک شدن جهان اين شانس را از حکومت جمهوري اسلامي گرفته است که نميتواند
فقط با نمايش نيروهاي حکومتي، اداي جامعهي آزاد را دربياورد، اما آيا ما، از اين
امکان تا امروز بهره بردهايم؟ آيا بهجهانيان اعلام کردهايم که چون ما هيچ ادارهي
سانسوري از جملهادارهي سانسور وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را بهرسميت نميشناسيم
و معتقد بهآزاديي بيان و نشر انديشه بيهيچ حصر و استثنايي هستيم، زير بار
سانسور آثار خود جهت انتشار نميرويم؟ کداميک از ما تا امروز چنين کرده است؟ آيا
تيراژ چند هزار نسخه از يک کتاب؛ آن هم بدون امکان پخش و قرار گرفتن در دسترس
خواننده، اين ارزش را دارد که در کارنامهي ننگين ادارهي سانسور حکومتي خودکامه
سهيم باشيم؟
شايد نويسندگان داخل ايران دستکم بهدليل دور بودن از امکان انتشار
آثارشان، کمتر بتوانند ادارهي سانسور را انکار کنند اما ما که بهدليل نفي حکومت
جمهوري اسلامي در بيرون از آن زندگي و کار ميکنيم، سزاوار است که با ارائه و پذيرش
سانسور آثار خود در تأييد و تحکيم ادارهي سانسور و در نهايت يک حکومت خودکامه نقش
داشته باشيم؟
در جهان کوچک امروز ما نويسندگان
حلقههاي بههم پيوستهي انديشه و آفرينش دوران خود هستيم و سانسور انديشهي هر
کدام از ما، حذف يکي از حلقهها و گسيختن زنجير شکوهمند ادبيات معاصر است. بياييد براي حفظ زيبايي و
شکوهمندي هر صدا، صداهاي ديگر را تقويت کنيم و باهمنوازي و همسراييي خود، جهان
گستردهي ادبيات را بيشتر در دسترس جامعه قرار بدهيم. من يقين دارم راه دست يافتن
بهجاودانگيي هر صدا، از راه همبستگيي جمعي بسيار سهلتر خواهد بود.
تا آن روز.
14 جولاي 2005
______________________________________
1-
جشنوارهي
ادبيات و هنر. بهکوشش کانون نويسندگان ايران (در تبعيد). 14 تا 17 جولاي . 2005.
هامبورگ، آلمان.
2-
مشارکت
آقاي اکبر گنجي در آن زمان، مانع از اين نيست که من يا ديگران نويسندگان عضو
کانون، امروز نگران سرنوشت او نباشيم. بديهي است من نيز چون همهي آزاديخواهان
خواستار آزاديي او از زندان حکومت جمهوري اسلامي هستم و حقوق اجتماعي و بهويژه
آزاديي بيان انديشه و نشر آن را از حقوق مسلم او ميدانم.
3-
در پيش
از زمان انتشار گزارش ياد شده، باقر پرهام و داريوش آشوري در گفتو گوهايي با اين
نشريه مواضع خود را نشان داده بودند، اما دولتآبادي و گلشيري در خارج از کشور بهسر
ميبردند. مدتي کوتاه بعد از آن گلشيري بازگشت، اما اعتراضي بهنامش در جمع هيئت
مؤسس نکرد و دولتآبادي زماني از آلمان بازگشت که گروه مشورتي براي مقابله با
کودتا اقدام بهانتخاب افرادي بهعنوان هئيت تدارک و برگذاريي مجمع عمومي کرد و
آن را در نشريهي دو هفتگيي آدينه منتشر ساخت و گروه مذکور را در برابر عمل انجام
شده قرار داد. (شرح مفصل اين واقعه در کتاب "حديث تشنه و آب"،
منصور کوشان، نشر باران، سوئد سال 2003 آمده است.)