انشعاب، جدايي و ...
در گفتگو با محمد فتاحي (حکمتيست)
مجيد خوشدل
مرگ زودهنگام منصور حکمت،با بهت و اندوه
طيف وسيعي از ايرانيان تبعيدي همراه بود. با اين حال از همان روزهاي نخست خلاء حضور
منصور حکمت در رهبري حزب کمونيست کارگري ايران، گفتگوها و گمانهها پيرامون انشعاب
و جدايي در اين حزب آغازيدن گرفت.به ياد دارم در گزارش مفصلي از مراسم يادمان
منصور حکمت در لندن، فقدان اتوريتهي سياسي وي را در کارکرد آيندهي حزب کمونيست
کارگري با اصغر کريمي به پرسش گذاشتم.
از آنجا که تا کنون همراهان امروزي و
رفقاي ديروزي حزب کمونيست کارگري ايران، و همچنين برخي از سياسيون خانهزادي که
رهبر به دنيا آمده و پيشواي منزوي از دنيا خواهند رفت، تعريفها و تصويرهاي غير
واقعي و حتا غلوآميزي در له و عليه منصور حکمت ارايه کردهاند، بايد بگويم که به
باور و تجربهي شخصي، منصور حکمت شخصيت ساده و خودماني داشت. به قول عوام، خاکي
بود تا پشتميزنشين. اما امان از اطرافيان، که عزم جزم کرده بودند تا وي را بر تخت
سلطنت نشانند و تشکيلاتي را در آغازهي هزارهي جديد، در حد فرقهي سياهجامگان
تنزل دهند.
در جمعها و جلساتي که من به عنوان
«ميهمان» در آنها حضور داشتم، ديدن رفقايي که کولهبار سالها کار و فعاليت
سياسي-تشکيلاتي را بر دوش داشتند، اما همچنان خبردار روبروي منصور حکمت ميايستادند،
غمي جانکاه را بر دلها مينشاند. (طرفه اينکه برخي از اين رفقاي سربهزير، امروز
به جرگهي آتشبياران معرکه پيوستهاند.) براي اينکه در دعوا نرخي تعيين نکرده
باشم، بايد بگويم که به شخصه شاهد بودم که تعريفهاي نه چندان دلچسب برخي از
کادرهاي حزب از منصور حکمت، پوزخندي را بر لبان وي مينشاند. حتا در يکي از همين
اظهار علاقههاي انسان مشعوف ايراني در جلسهي «انجمن مارکس» او از جايش برخاست و
مکان ديگري را براي نشستن انتخاب کرد. براي همين قرار گذاشته بودم تا در مصاحبهاي
که با او خواهم داشتبرخي از مشاهداتم را در قالب پرسش با وي در ميان بگذارم. پرسش
سوم آن مصاحبه را از آرشيو بازنويسي ميکنم: «با «خدا»باوري رفقايتان چه خواهيد
کرد؟ اگر خسته شديد و از ليدري حزب کنارهگيري کرديد، اين معضل چه به روز حزبتان
ميآورد؟»
اين مصاحبه به دليل شروع بيماري سرطان
منصور حکمت به گفتگوي شسته-رفتهي کتبي خلاصه شد و اعتراف کنم که داغ طرح پرسشها
را بر دلم گذاشت.
آخرين انشعاب در حزب کمونيست کارگري
ايران، کمر اين حزب را به دو نيم کرد. نکته اينکه رفتگان و ماندگان، هر دو به
منصور حکمت اقتدا کردهاند. با مطالعهي صدها صفحه سند و دهها ساعت گفتگو و
مصاحبه، هنوز بر اين باورم که عامل «اختلاف» را بايد در ساختار تشکيلاتي اين حزب
جستجو کرد. از اين روي با توجه به شناخت نسبي از صراحت دوستان در بيان نقطهنظرهايشان،
تصميم گرفتم تا مسئله «جدايي» را در مصاحبهاي با محمد فتاحي «آلان» از کميتهي
مرکزي حزب حکمتيست در ميان گذارم. اين گفتگو قرار بود زودتر از اين تاريخ انجام
شود. اما بر روي مشغله و گرفتاريهاي محمد فتاحي، مشکلات شخصي و جسمي من نيز مزيد
بر علت بوده است. گفتگو را با هم پيميگيريم:
(اين مصاحبه نزديک به دو ماه قبل
انجام شده است.)
● محمد فتاحي عزيز - منبعد آلان- ممنون که در اين گفتگو شرکت کردي.
○ مرسي!
● لطفاً هويت سياسيات را بهطور خلاصه براي خوانندگان بازگو کن.
○ من يکي از کادرهاي
حزب «حکمتيست» و عضو کميتهي مرکزي آن هستم.
● فکر ميکنم بهتر است کمي بيشتر با
گذشتهي سياسيات آشنا شويم.
○ گذشتهام... (مکث)
● از فعاليت سياسيات در کردستان شروع کن.
○ من از سال ۵۶-۵۷
وارد سياست شدم. ابتدا جذب «کومله» شدم، در مقطع اعتراضات مردم. جواني بودم که تا
آنموقع به همه چيز فکر ميکردم غير از سياست. اتفاقي يا با برنامه، نميدانم، اما
فعالين کومله با من تماس گرفتند و بعد هم در ارتباط با آنها فعاليت سياسيام را
شروع کردم. جنگ که شروع شد، چون من از قبل فعال بودم، طبيعاً درگير جنگ شدم و ...
● منظورت از جنگ، حملات حاکميت نوپاي جمهوري اسلامي به منطقهي کردستان است؟
○ بله، جنگ رژيم عليه
مردم کردستان. فکر ميکنم جزو اولين کساني بودم که در سال ۵۸ در آن جنگ زخمي شدم. در آن مقطع در منطقهي نقده و
اشنويه با کومله فعاليت ميکردم و عضو کميتهي تشکيلاتي منطقه بودم. بعد هم در
دورههايي در مناطق اروميه فعاليت ميکردم و فکر ميکنم تا سال ۶۴-۶۵
بود که در ارگانهاي ديگر سازماندهي شدم. مدتي مسئول آموزشگاه مرکزي کومله بودم و
بعد هم در دورهاي مدير مدرسهي حزبي «اکتبر» بودم. يکسالي هم در مريوان مسئول
سياسي گردان «کاک فواد» بودم تا اينکه سال بعد از آن رفتم به راديو کومله. برنامهاي
داشتيم به نام «ما و شنوندگان» که برنامهي پر شنوندهاي بود و من مسئول آن بودم.
فکر ميکنم آخرين فعاليت و مسئوليتم در کومله، دبير راديو کومله بود. بعد هم از
کومله جدا شدم و ...
● به حزب کمونيست کارگري ايران پيوستي.
○ آره، با حزب کمونيست
کارگري ايران فعاليتم را شروع کردم. تا اينکه بلاخره آمديم به خارج، و در جريان
هستي که در جريان جداييهاي اخير، من جزو اکثريت کميته مرکزي بودم که از «حزب»
جدا شدم.
● با شناخت نسبياي که از تو پيدا کرديم، گفتگويمان را شروع ميکنيم: قطعاً
نبايد احساس خوشايندي داشته باشي از اينکه با جداشدنتان از حزب کمونيست کارگري
ايران، کمر منسجمترين تشکل چپ ايراني در خارج از کشور را شکستيد.
○ نه! (با خنده) جهت
اطلاعتان در آن دوره من حدود چهار کيلو وزن کم کردم. Partner-ام به شوخي ميگفت اگر سالي يکبار انشعاب کنيم، تو خوشتيپتر
ميماني! (خندهي ممتد) نه، دورهي خيلي سختي بود. بههرحال اوضاعي پيش آمد و راه
ديگري نبود.
● راه ديگري نبود؟ ببين آلان
جان، طرفين درگير در حزب کمونيست کارگري براي ماهها يکديگر را به انواع و اقسام
صفتها و اتهامهاي سياسي و غير سياسي متهم ميکردند و از مردم هم توقع داشتند آنها
را باور کنند (چون اطلاعيهها خطاب به مردم بود) يعني واقعاً تو فکر ميکني حتا يک
نفر از آن مردم قبول کرد رفقايي که سالها فعاليت سياسي و تشکيلاتي مشترکي داشتند،
آن همه صفتها را به هم نسبت دهند و بعد هم به يک طرف سمپاتي نشان دهند؟
○ من نوشتهي همه آدمها يادم نيست ...
● ولي در جريان آنها که قرار
داشتي.
○ آره، ولي نوشتهها و مواضع خودم را
بيشتر به خاطر دارم. من هميشه، حتا بعد از جدايي هم اولين نوشتهاي که از جريان
«حکمتيست» بيرون دادم، گفتم که از نظر من جرياني که مانده و ما از آن جدا شديم،
جرياني کمونيستي و چپ است، آدمهاي فداکاري هستند، مثل همهي جريانات چپ و
کمونيستي ديگر. منتها تا آنجا که مربوط به مبارزهي سياسي براي کسب قدرت سياسي
است، آنها هم مثل بقيه جريانات چپ، کم توقع و شُل هستند.
● نظرت در مورد عکسالعملهاي
تهييجي رفقاي خودتان (حکمتيست) و رفقاي حزب کمونيست کارگري ايران، که به صورت
اطلاعيههاي فردي يا تشکيلاتي بيرون داده ميشد چيست؟
○ من شخصاً جزو تيپهايي نيستم که
تهييج کنم و يا از اعمال تهييجي پشتيباني کنم، حداقل نوشتههاي من موجود است. در
نتيجه و بهطور کلي در بحثها و ارايهي مواضع سياسي، تهييج بيمعناست و در منطق
سياسي جايگاهي ندارد.
● به اين قسمت دوباره ميپردازيم
(يعني به استدلالهاي غير سياسي). اما براي جمعبندي اين مبحث بايد پرسيد که
اختلافات شما بر سر چه بود؟ «رابطهي حزب و قدرت سياسي»؟! اين ادعا براي يک فرد
سياسي جدي، آنهم با وضعيتي که نيروهاي سياسي در خارج از کشور دارند، به يک شوخي
شباهت دارد.
○ شما ميتواني هر نامي بر آن بگذاري،
ولي حزب کمونيست کارگري ايران در تمامي دوران فعاليتهايش، عليالعموم دو سنت
سياسي را با خود داشت که يکي را منصور حکمت نمايندگي ميکرد. او هميشه ميگفت -و
آخرين گفتهاش هم اين بود- که حزب کمونيست کارگري به چپ سنتي نزديکتر است تا آن
چيزي که او ميخواهد و ...
● اگر اينطوربود چرا وانمود ميکرديد
که با تشکلهاي ديگر تفاوت داريد و آنها تخطئه ميکرديد؟
○ اشارهي منصور حکمت به يکي از گرايشهاي
درون حزب بود. يعني تفاوت فاحشي در سنت حزب کمونيست کارگري وجود داشت. اما اتوريتهي
سياسي منصور حکمت موجب ميشد که حرف اول را در حزب، هميشه او بزند. در نتيجه بقيه
يا سکوت ميکردند و يا کار خودشان را ميکردند. در نبود منصور حکمت آن تفاوتِ بين
دو خط و سنت، خيلي برجستهتر شد. چون توازن قوا بههم خورده بود. در نتيجه بخشي که
منصور حکمت آن را نمايندگي ميکرد، ضعيفتر شد. در نتيجه آن چپ سنتي که منصور حکمت
معتقد بود که حزب را به آن جريانها نزديکتر ميکند، وزن و سنگيني بيشتري پيدا
کرد. در نتيجه کار ما بيشتر معطوف شد به تبليغات سطحي، همين! سازماندهي جدي نکردن،
نقش جدي نداشتن، و در جامعه نيروها را به چپ و راست تقسيم کردن و ...
● چيزي که ميخواهم بگويم، شايد
تأييد ضمني بخشي از صحبتهاي تو باشد، اما موضوع مهمتري در خود دارد. در گزارش
مفصلي که از مراسم درگذشت منصور حکمت تهيه کرده
بودم، در مصاحبه با يکي از رفقاي کميتهي مرکزي حزب، احتمال انشعاب در حزب
را در نبود اتوريتهي سياسي منصور حکمت پيشبيني کرده بودم. البته آن دوست چنين احتمالي را قاطعانه
رد کرد. اما نکتهي من اين است: اختلاف شما در حزب، اختلافي تشکيلاتي بود تا
اختلافي نظري-سياسي. چرا به اين مسئله اعتراف نميکنيد؟
○ شما کاملاً درست ميگويي. ميخواهم
بگويم اين اختلافاتي که ما داشتيم، قبلاً هم بهطور واقعي بود، تفاوت در سنت و شکل
کار قبلاً هم وجود داشت. چيزي که ما را با هم نگاه ميداشت، اتوريتهي بالاي منصور
حکمت بود. اما وقتي اين اتوريته نبود، در
صورتي ما ميتوانستيم در کنار هم باشيم که رسماً قبول کنيم که در آن حزب سنتهاي
مختلف و خطوط سياسي مختلفي وجود دارد. يعني اگر اين حزب ميخواهد يک حزب سياسي شود که جامعه را سازماندهي کند، نميتواند
نپذيرد نيروهايي زيادي را که در درون خودش جذب کرده، افراد و شخصيتهايي هستند که
هر کدام ميتوانند تئوريهاي خودشان را داشته باشند، بيآنکه قرار باشد جا را براي
يکديگر تنگ کنند. وقتي ما نتوانستيم اين قانون بازي را تنظيم کنيم، ديگر راهي باقي
نماند. ميخواهم بگويم که شما درست ميگويي! اگر ميپذيرفتيم که اين حزب، يک حزب
سياسي باشد و در آن سنتها و خطوط سياسي با هم کار کنند، و فقط مبناي وحدتشان،
برنامه و سياستهاي تصويب شده باشد، آنوقت ما هم ميتوانستيم بمانيم و همکاري
کنيم. وگرنه خيلي طبيعي است که آدمها مثل هم فکر نکنند و روي مسايل سياسي با هم
اختلاف نظر داشته باشند. اصلاً در همهي احزاب دنيا وضع اين گونه است ...
● بله در همهي احزاب دنيا سنتهاي
جاافتادهاي وجود دارد. اما در تشکلهاي ايراني بهطور عام، و تشکلهاي چپ بهطور
خاص، سنت کار جمعي و تشکيلاتي بسيار ضعيف است. انگار هر کس مترصد فرصتي است تا با
جداسري، اعلام انشعاب کند.
○ اگر چپ [ايراني] نتوانسته به احزاب قدرتمند
سياسي تبديل شود، تا آنجا که مربوط به بُعد تشکيلاتياش است، تفکر ايدئولوژيک و
فرقهاي در آنها قوي بوده. اين تفکر معتقد است که هر کس مثل او فکر نکند، جزو
فرقهي او نيست. درنتيجه هر کس که سياست متفاوتي داشت، فکر ميکند که ايدئولوژي
متفاوتي را نمايندگي ميکند و از ...
● به اختلافهاي سياسي درون حزب
اشاره کردي، و من هنوز از خود ميپرسم کدام اختلاف؟ مثال مشخصي ميزنم: برويد و
يکي از آخرين تحليلها و نوشتههاي دوستمان «علي جوادي» را برداريد و اسم «رفيق
فاتح» يا «کورش مدرسي» را بر بالاي آن بگذاريد. من بعيد ميدانم حتا يک نفر به
موضوع پي برده و فرقي را مشاهده کند. آنها نه تنها ادبيات سياسي مشترکي دارند،
بلکه حتا از يک ادبيات نوشتاري پيروي ميکنند. از اين رو پرسش مزبور هنوز بي پاسخ
ميماند: اختلاف بر سر چه بود و چرا انشعاب اين همه ابعاد گستردهاي پيدا کرد؟ در
اينجا پوشهي ديگري را باز ميکنم، شايد به جواب نزديک شويم: اگر با انشعاب سال ۹۹ در حزب، برخوردي صرفاً سياسي ميشد، اين سنت
در حزب وجود ميداشت و اختلافها به کانالهاي شخصي هدايت نميشد، آيا فکر نميکني
اين انشعاب رخ نميداد و يا دامنهي آن به مراتب محدودتر ميبود؟
○ در انشعابات گذشته؟ نميدانم! ما در
دوراني که از جريان کومله و «حزب کمونيست ايران» جدا شديم، قبل از آن بحثهاي
کاملاً بازي شده بود، و اينکه فرق بين «کمونيسم کارگري» با گرايشات مختلف ديگر در
چه است. ادامهي اين بحثها بود که به جدايي ما منجر شد. يعني بحثها کاملاً سياسي
...
● من از اين انشعاب صحبت نميکنم.
منظور من انشعاب سال ۹۹ ميلادي در
حزب کمونيست کارگري است.
○ متوجه هستم، من خواستم اشارهاي
عمومي داشته باشم. از آن دوره ما آمديم به عنوان حزب کمونيست کارگري، فعاليتهايمان
را شروع کرديم. همانطور که شما گفتي در سال ۹۹
بود که بخشي از کادرها به دليل اختلافات سياسي از حزب استعفا دادند. من فکر ميکنم
در آن دوره هم ما مباحث سياسي زيادي داشتيم، منتها اساساً مقطعي بود که جدايي پيش
آمد. بعدها که اسناد علني شد، معلوم شد که بعد از رفتن آنها بود که بحثهاي سياسي
پيش کشيده شد. ميماند اين مورد آخر، که ما از حزب کمونيست کارگري جدا شديم. در
اين مورد هم ميتوانم بگويم تا آنجا که به شخص خودم برميگردد، قصد ما نبود که ...
بالاخره ما بعد از کنگرهي چهارم – اگر يادتان باشد کورش مدرسي براي ليدري حزب
کانديدا نشد و گفت که من «حميد تقوايي» را کانديدا ميکنم - اساساً به اين خاطر
بود که معضل تشکيلاتي کنار گذاشته شود و ...
● يعني ميخواهي بگويي که شما و
رفقايتان که از حزب انشعاب کردند، تمام قرارها و آييننامههاي تشکيلاتي را رعايت
کرده بوديد و صرفاً طرف مقابل بود که شمشير را از رو بسته بود؟
○ نه! اولاً ما منشعبين نيستيم،
«حکمتيست»ها هستيم ...
● بسيار خوب، شما حکمتيستها!
○ بحث قرار و مدار تشکيلاتي نبود. بحث
بر سر اين بود که بحثهاي سياسيمان را علني کنيم، ما يکدست نبوديم. از قبل اگر
بحثهاي سياسيمان را بازتر و آرامتر ميکرديم، طبعاً فکر ميکنم تلفات کمتري ميداديم،
دو طرف قضيه بيشتر روشن ميشدند که اختلاف بر سر چيست. آخرين تقلايي که ما کرديم،
براي آخرين پلنومي بود که ميبايستي بگيريم. گفتيم با اينکه در کميتهي مرکزي
اکثريت هستيم، اما به ابزار تشکيلاتي متوسل نميشويم. ما گفتيم که هيچ چيزي را که
طرف مقابل موافقت نکند، به زور رأيگيري عملي نميکنيم. اين سند وجود دارد که ما
آنموقع ارايه کرديم. منتها طرف مقابل ما آن را نپذيرفت ...
● چرا؟
○ به اين دليل که گفتند خط شما «راست»
است و ما نميتوانيم با شما باشيم و همکاري کنيم. و درنتيجه جايي ندارد که در
پلنوم با هم قرار و مداري داشته باشيم، وقتي به لحاظ خطي شما راست هستيد و ما چپايم،
شما «حجارياني» هستيد، شما دستراستي هستيد و ما نميتوانيم با هم باشيم. اين بود
که آنها به پلنوم نيامدند و به هوادارانشان فراخوان دادند تا بروند تجمعي بگيرند
و اسمش را «کنگره» گذاشتند. ميخواهم بگويم که اين موضعي بود که ما گرفتيم. حالا
هر کسي ميتواند بگويد که اين موضع بد يا غلط بود.
● با اين نموداري که ترسيم
کردي، بنابراين ما بايد منتظر انشعابهاي ديگري در «حکمتيست»ها باشيم. چون ظاهراً
همه چيز ساده و پيشپا افتاده است ...
○ تا آنجا که به حزب حکمتيست مربوط است
...
● و ظاهراً هيچ تلاش جدياي
براي جلوگيري از انشعاب و پذيرفتن قوانين بازي، که ابتداييترين آن پذيرفتن حق
گرايش در يک تشکيلات است، صورت نگرفته است.
○ تا آنجا که مربوط به حکمتيستهاست،
ما اين را جزو اسنادمان کردهايم که سنتها و خطوط سياسي مختلف در حزب کمونيست
کارگري ايران-حکمتيست، ميتوانند با هم باشند و مبناي اتحاد ما اساساً سياستهاي
اتخاذ شده است و يا سياستهايي که اتخاذ ميشوند. مبناي ما اساساً «جنبشي» است تا
اينکه سازماني و تشکيلاتي. عليالعموم جنبش کمونيسم کارگري، منابع جنبش کارگري و
منفعت اجتماعي اين جنبش. بايد اتحاد را بُرد بر پاي اتحادي جنبشي، بر اين مبنا
نگران اينکه خطوط فکري و شخصيتهاي مختلفي وجود دارند –با تئوريهاي مختلف- اين
نگراني در ما وجود ندارد و ما از اين پديده استقبال ميکنيم. اتفاقاً به همين نسبت
که حزبي اجتماعي و قدرتمندتر ميشود، آدمها و کاراکترها و تئوريسينهاي مختلفي
داخل آن ميشوند. آنها چه بسا تئوريهاي خودشان را داشته باشند. در نتيجه ما جا
باز کردهايم براي چنين اتفاقي در حزب حکمتيست. حتا در آن حزب قبلي هم ما پيشنهاد
کرديم که چنين چيزي را جزو اصول سازماني کنيم که پذيرفته نشد.
● حالا که هنوز در اين زمين قدم
ميزنيم، بگذار اين سؤال را هم با تو در ميان بگذارم: آيا عامل «مليت» در انشعاب و
جدايي شما از حزب کمونيست کارگري دخالتي نداشت؟ همانطور که اطلاع داري، اکثر
جداشدگان از حزب از رفقاي کُرد بودند.
○ من فکر ميکنم چسباندن هويت قومي در
اين مورد چيز جالبي نباشد ...
● اما واقعيت دارد.
○ ببينيد! کسي که متولد جايي هست، زبان
بهخصوصي دارد، اينها برايش هويت قومي يا ملي محسوب نميشود. من در نقد هويت قومي
و ملي نوشتهام، درنتيجه من براي خودم هيچ هويت قومي و ملي قايل نيستم که بر اين
مبنا ارزيابي شوم.
● چه شما و چه ديگر دوستانتان
حتا اگر بر «مسئله ملي» نقدي نوشته باشيد، اما در اين مورد ما با يک واقعيت عيني
روبرو هستيم و آن اينکه اغلب جداشدگان از حزب کمونيست کارگري ايران از رفقاي کُرد
هستند.
○ اجازه دهيد من چيز ديگري بگويم.
اصلاً در آن تشکيلات هم [حزب کمونيست کارگري ايران] اکثر کادرهايش بچههايي بودند
که متولد کردستان بودند. از آن هم که بگذريم، به جامعه نگاه کنيد. بزرگترين مراسم
اول ماه مه، بزرگترين تجمعات هشت مارس، بزرگترين تجمعات چپ، دفاع از حقوق کودک و
زن، مرکزش در سنندج است، در تهران نيست. در مراسم اول ماه مه در تهران، سخنران
اولش «برهان ديوارگر» از فعالين کارگري متولد سقز، از استان کردستان بود. اينها
هم به اين خاطر است که بين دورههاي سال ۵۸
تا حدود يک دهه بعد از آن، در کردستان کمونيستها ميدان عمل داشتند. آنها در آن
جنبش اجتماعي توانستند قدرت زيادي کسب کنند. در نتيجه در کردستان، بهطور واقعي
کمونيسم قدرتمند است. اين يک واقعيت است. شما بياييد به «حزب کمونيست» نگاه کنيد.
اکثر، که نه، همهي اعضاي کميته مرکزياش اصلاً فارسي نميتوانستند صحبت کنند. يا
مثلاً فعالين اصلي جنبش مشروطيت از تبريز برخاسته بودند. اما کسي نگفت که آنها
ترکهاي تبريز هستند. در عوض در تهران از آنها به عنوان رهبران و شخصيتهاي جنبش
مشروطيت استقبال شد. ميخواهم بگويم که در دورههاي مختلف، بايد ديد که جنبشهاي
اجتماعي در کدام قسمت کشور قدرتمند است. همانطور که نميشود جنبش مشروطه را ترکي
و تبريزي کرد، حزب کمونيست اوليه را هم نميشود تبريزي، اروميهاي کرد.
● هنوز فکر ميکنم که به بخش
کوچکي از سؤالها پاسخ دادهاي و ...
○ يک چيز را هم اگر اجازه بدهيد اضافه
کنم. جهت اطلاعتان در آن حزبي که ما بوديم، سازماندههاي اصلياش در عرصههاي
مختلف، اغلب بچههايي بودند که متولد کردستان بودند. فرض کنيد مسئول تشکيلات کل
کشور ما «اسد گلچيني» بود که متولد سنندج است. دبير سازمان جوانانش «بهرام مدرسي»
بود که فکر ميکنم در کومله کردي ياد
گرفت. ميخواهم بگويم که در رأس آن حزب بچههايي بودند که متولد آن بخش از جامعه
بودند. به خاطر اينکه آن بخش از جامعه فرصت پيدا کرده بود که کمونيستهاي زيادي
تحويل جامعه دهد. همين الآن اگر نگاه کنيد، بچههايي که کُردي زبان اولشان است و
در سازمانهاي مختلف چپ هستند، جمعيتشان غير قابل مقايسه است.
● آلان جان، خودت بهتر ميداني
که در حزب کمونيست کارگري ايران، چه درصد را رفقاي کُرد تشکيل ميدادند. بيا جهت صحبت
را عوض کنيم. در اين سالها هرچه به جلو رفتيم توازن قوا در خارج از کشور به نفع
نيروهاي راست، غير دموکرات و پرو رژيم تغيير کرده، اگر عوامل جهاني به هم خوردن
اين موازنه را زياد عمده نکنيم، راحتتر ميتوانيم خود و عملکردهايمان را در اين
مورد ارزيابي کنيم. مثالي عيني ميزنم: نيروي راست مردم را به انحاء مختلف مخاطب
قرار ميدهد و سعي ميکند با آنها ارتباط برقرار کند. سپس بخشي از همين مردم را
درگير فعاليتهايش ميکند. قاعدتاً آنها از زبان مردم صحبت ميکنند و حتا با زبان
آنها حرف ميزنند. در عوض نيروي چپ –نيروهاي چپ- هم مردم را مخاطب قرار ميدهند،
اما در اين سالهاي اخير اصولاً لزوم ارتباط با مردم را نميبينند، در فعاليتهاي
اجتماعيشان عموماً به جمعها و محفلهاي خود بسنده ميکنند، و بيترديد با زبان
مردم هم صحبت نميکنند. اين معضل در تشکيلات شما هم وجود دارد. سؤال من از تو اين
است: آيا هنوز وقت آن نرسيده که به اين محفليسم انزواطلب پايان داده شود؟
○ من اسم اين پديده را محفليسم نميگذارم،
صرف نظر از اينکه نيروهاي چپ محفلاند يا نه، اما اين نيروها در عرصههاي
سازماندهي، تبليغ و سياستگذاري، بسيار فرقهاي و سنتي هستند و هنوز از معضل
تاريخياي که داشتهاند، نتوانستهاند بيرون بيايند. شما در بحث قبليتان اشاره
کردي به تشابه مقالاتي از رهبري حکمتيستها با مقالاتي از رهبري حزب کمونيست
کارگري، که اگر اسامي نويسندگانش راعوض کنيم، کسي متوجه آن نميشود، چرا که
تشابهات زيادي بين آنها وجود دارد. ميخواهم بگويم که خود ما نتوانستيم به روشني
در همهي عرصهها، کار کردن به شيوهي سنتي و فرقهاي را نقد کنيم، که اين مسئله
در ابعاد مختلف عملي خودش را نشان ميدهد. مسئلهاي که شما ميگويي يک چيز واقعي
است و کسي که آن را انکار کند، سر در لاک خودش فرو کرده و قادر نيست جامعه را
ببيند.
● اجازه بده اين مسئله را بيشتر
باز کنيم. آيا فکر نميکني معضل اغلب نيروها و سازمانهاي سياسي چپ ايراني،
ايدئولوژيکي ديدن مفاهيم اجتماعيست؟ بدين معني که براي تمام مفاهيم اجتماعي جامعه
در قرن بيستم و يکم، يک پاسخ ساده و بستهبندي شدهي ايدئولوژيکي ارايه ميکنند.
از مقولهي «مردم» بگيريد تا مقولات «زنان»، «جوانان»، «کارگران» و حتا موضوعهايي
از قبيل «انتخابات»، «جنبش دانشجويي» و امثالهم. ظاهراً دنياي واقعي فاصلهي نورياي
با بسياري از اين دادهها و «تحليل»ها دارد. حزب شما هم از اين قاعده مستثني نيست
و رفقايي نظير «فاتح» در حزبتان استثنا هستند که از راهحلها و پاسخهاي
ايدئولوژيکي در خصوص مسايل اجتماعي پرهيز کنند.
○ به نظر من هم «فاتح شيخ» جزو کسانيست
که خود من هم از تحليلهايش لذت ميبرم، به دليل اينکه استدلال و بحثهاي او
اساساً بر واقعبيني است. اين را شما درست ميگويي و حرف شما به نوعي درست است. شما اگر نگاه کنيد
به جريانات مختلف چپ –جداي از اينکه کدام يک کوچک يا بزرگ هستند- مثلاً اگر از حزب
کمونيست کارگري فعلي که ما از آن جدا شديم سؤال کنيد که جواب شما به جامعه چه هست،
ميگويد: انقلاب! اگر همين سؤال را هم از کومله، طوفان، راهکارگر و رزمندگان قديم
هم بپرسيد، ميگويند: انقلاب! عليالعموم يک جواب بستهبنديشدهي ايدئولوژيک در
اختيار شما ميگذارند که راهي را در عرصهي اجتماعي به مردم نشان نميدهد. و اتفاقاً
اين مسئله يکي از معضلات ما در عرصهي سياست درآن حزب بود. من يادم هست که در آن
دوره منصور حکمت بحث ميکرد –که اتفاقاً از بحثهاي آخرش بود- بحث او اساساً به
ميدان آمدن جنبشي بود، جنبش سرنگوني. اصلاً به آژيتاسيوني که: دارند ميروند و
انقلاب ميکنند، من ياد ندارم که مقالهاي در اين باره نوشته باشد. بحث او اين بود
که اين جنبش را بايد به جلو بُرد و با شعار و توضيح و آژيتاسيون که «انقلاب چيز
خوبي است» کسي به ميدان مبارزهي اجتماعي وارد نميشود، چرا که هيچکس عاشق قيام و
انقلاب نيست، فقط در سکتهاي سطحي و حاشيهاي است که با شعارهاي ايدئولوژيک خود را
آژيته ميکنند. در دنياي واقعي، مردم براي راهحلهاي واقعبينانه مبارزه ميکنند.
اگر شما به عنوان يک جريان چپ کمونيست روشن باشيد، بايد راهحلها و جوابهاي
سياسي داشته باشيد تا مردم را به انقلاب ترغيب کنيد. بلشويکها نگفتند: انقلاب،
انقلاب، انقلاب کمونيستي! تا مردم انقلاب کردند. آنها جوابهاي سياسي به معضلات
جامعهي آن روز داشتند. گرسنگي بود، فقر بود، جنگ بود. در نقد اين مفاهيم بود که
آنها رفتند «تزار» را به زير کشيدند ...
● لطفاً تمرکزي به جريان خودتان
داشته باش.
○ من ميتوانم بگويم که حکمتيستها
تنها جريان استثنايي هستند که بر طبل انقلاب! انقلاب! نميکوبند. در عوض تا آنجايي
که بتوانيم، طرحهاي روشني عرضه ميکنيم. بدين معنا که چهکار بايد کرد تا جنبش
سرنگوني را موفق کرد و در آن جنبش، رهبري آن را بهدست گرفت. شما همين حالا برويد
در جامعه بگوييد انقلاب! بگوييد انقلاب سوسياليستي، بگوييد سوسياليسم، کسي دنبالتان
نخواهد آمد و ...
● اما اين موضوعي که اشاره ميکني،
در ادبيات سياسي حزبتان –حکمتيست- در اطلاعيهها و مقالاتتان مشاهده نميکنيم.
در هر چند سطر مقاله، چهار قيد و پنج فعل امري خطاب به مردم تعبيه کردهايد. به
شما گفتم دوستاني نظير فاتح شيخ در حزب شما استثنا هستند. از طرف ديگر اشاره کردم
که دنياي واقعي –که اتفاقاً ميتواند دنياي زمخت و زبر و خشني باشد- با دنياي درک
و شناخت و تحليلهاي ما فاصلهي نورياي دارد. کافي است دو هفته از لاک خود بيرون
آمده و با مردم کوچه و بازار دمخور شويم تا به اين واقعيت تلخ پي بريم. سؤال من
از تو اين است: چگونه اين فاصله و گودال عميق قابل پر شدن است؟
○ ما در کار سياسيمان نه تنها مرزي بين داخل و خارج کشور نميکشيم، بلکه فکر
ميکنيم که هر دو يک حوزهي فعاليت هستند. نيرويي که در انگليس، آلمان و سوئد
سياستي را اتخاذ ميکند، عين همان سياست در ايران نقش خواهد داشت. بهطور مثال
اتفاقي که چند سال قبل در برلين افتاد –کنفرانس برلين- همان اندازه که خارج کشور
را تکان داد، ايران را هم تکان داد. ميخواهم بگويم که تظاهراتها و آکسيونهايي
که ميشوند، همان اندازه که در خارج کشور تأثير دارند، در داخل هم مؤثرند. يا
مثلاً بحث سياسي خوبي که نوشته ميشود، با امکانات اينترنتي و پيشرفت تکنولوژي،
همه ميتوانند از آن اطلاع يابند. به اين خاطر ميخواهم بگويم که فعاليتهاي سياسي
ما در يک حوزه و دو ميدان است، و ما نميتوانيم دو سياست متفاوت را اتخاذ کنيم.
درنتيجه سياستهايي که اتخاذ ميکنيم، غير از ويژگيهاي دو بخش، در محتوا يک چيز
است.
● پلنوم حزب شما همين چندي پيش
برگزار شد. چه اطلاعاتي از آن را ميتواني بيروني کني و کدام تصميمات گرفته شده
را ميتواني اشارهاي داشته باشي؟
○ در پلنوم اخير ما، که ميتوانم به
سرخطهاي آن اشاره کنم، تا سياستهاي اتخاذ شده، اين بود که محل رجوع ما اساساً
بايد جامعه باشد. بر سر رهبري جامعه بايد جوابگوي حزب و تشکيلات باشيم ...
● براي اين «سرخط»ها، راهحل
عملياي اتخاذ کردهايد؟
○ ميخواهم بگويم بهطور کلي بحثي که
داشتيم، رئوسي که داشتيم اين بود که ما چه جوابهايي ميتوانيم به جامعه دهيم. اگر
به مسايل مختلف جامعه جوابهاي سياسي دهيم، اين حزب به همان نسبت ميتواند چيز
ديگري شود، قدرت ديگري شود –چه در داخل و چه در خارج. ميتوانم بگويم که اين مسئله
فوکوس اصلي ما در پلنوم بود. اما اسناد سياستهاي اتخاذ شده، الآن در دسترس من
نيست و به درستي هم به خاطر ندارم که چه سياستي اتخاذ شده است. منتها اين جهت
عمومي ما در پلنوم بود.
● از وقتي که به من دادي، ممنونم
آلان جان!
○ مرسي!
* * *
( اين مصاحبه ويژه سايت ديدگاه بوده و قبلا در اين سايت چاپ
شده است)
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=5741