نگاهی به چالش های پيش روی در عرصه داخلی و خارجی
تحجر يا تجدد
خسرو ناقد
دو
پرسش اكنون پيش روی ما قرار دارد:
از
يكسو، آيا گسترش تحجر و گرايش به
اقتدارگرايی كه بی گُمان موجب واگرايی هايی گسترده تر در جامعه خواهد شد و تقابل و تعارض ميان
نيروهای اجتماعی را تشديد خواهد كرد، ناگزير پراكندگی هايی بيشتر و درگيری
هايی شديدتر و سرانجام برخوردهايی قهرآميز در پی خواهد داشت؟
و
از سوی ديگر، آيا تنش های روزافزون ميان قدرت های بزرگ و كوچك در سطح جهان و
جايگزين شدن «ديپلماسی تهديد» به جای «فرهنگ گفت و گو»، دگربار وقوع جنگ منطقه ای
ديگری را به دنبال خواهد داشت و كمابيش مهر تأييدی بر اين نظريه خواهد زد كه ستيز
و برخوردِ خشونت آميز تمدن ها تنها راهی است كه پيش روی جهانِ متكثر امروز قرار
دارد؟
در
اين گفتار می كوشم تا با طرح نكاتی، پرسش های پيش رو را كه با هم نسبتی نزديك دارند،
گسترده تر مطرح كنم و به پيامدهای زيانباری
اشاره ای كنم كه افزايش تنش با ديگر دولت ها و گسستگی در عرصه مناسبات گوناگون با سرزمين های ديگر، می تواند
برای جامعه ما به دنبال داشته باشد. افزون بر اين از آنچه پس از تحولات اخير و نيز
بر اثر ترويج تحجر و رواج تعصب و تبليغ خرافه پرستی در جامعه امكان ابراز وجود
يافته نمی توانم نگاه نگران خود را
بگردانم. اين فرايند ناميمون هر روز شدت و حدّت بيشتری می گيرد؛ تا جايی كه حتی
مسئولان عالی رتبه را نيز كمابيش به واكنش واداشته و انديشمندان را در چالش با اين
پديده، به چاره جويی كشانده است. ناگزير
به رغم اعراض و دوری جستن از بحث های سياسی روز، اشاراتی كلی به روش افراطی و منش
استبدادی كسانی دارم كه با تعصب هر چه بيشتر، چنين رفتاری را تبليغ و ترويج می
كنند.
بی
گمان برخورد فرهنگ ها و حوزه های تمدنی گوناگون در آستانه قرن بيست و يكم ميلادی
تفاوتی اساسی با گذشته دارد و بايد اذعان كرد كه ارتباط و نزديكی ها، و نيز تقابل
و رويارويی ها، با چنين گستردگی و شدّتی كه امروزه ما شاهد آنيم، سابقه نداشته
است. ناگفته پيداست كه پيشرفتِ سرسام آور و گاه بی رويه تكنولوژی و گسترش وسايل
ارتباط جمعی، به ويژه رشد روزافزون شاهراه های اطلاعاتی، و همچنين افزايش جمعيت و
فزونی مهاجرت ها و جا به جايی های قومی، جهان را در مقياسی وسيع ديگرگون كرده و
پديده های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را پيچيده تر و طبعاً حل مسائل و معضلات را
نيز به همين نسبت دشوارتر كرده است. با فروپاشی نظام كمونيستی و با پيدايش نهضت
هايی در گوشه و كنار جهان كه با هدف حفظ منافع ملی و احيای هويت فرهنگی در حال
گسترش است، چهره جهان تغيير كرده و در
تناسب و موازنه قدرت نيز جا به جايی هايی
صورت گرفته است. افزون بر اين ها، پيامدهای فرايند جهانی شدنِ اقتصاد، نه تنها به
تدريج اثرات خود را بر اقتصاد ملی كشورها می گذارد و راهكارهای سنتی اقتصاد بازار
را بی اثر می كند، بلكه بحران های اقتصادی ناشی از آن در برخی كشورها باعث بروز
ناآرامی های اجتماعی و تنش های سياسی خشونت آميز شده است.
در
واقع تمام اين عوامل، جهان را در شرف تغيير و تحولاتی بنيادين و عظيم قرار داده
است كه در دو دهه اخير كمابيش شاهد آنيم.
از اين رو بديهی است كه در اثر اين دگرگونی ها و برخوردها، در جوامعی كه به دلايل
گوناگون آمادگی جذب و دفع آگاهانه و آزادانه
عناصر فرهنگی بيگانه را ندارند، ترديدها و نگرانی هايی پديد آيد. اين نگرانی
ها هرگاه با احساس ضعف و نابرابری امكانات و توانايی ها و نيز با احساس درماندگی
در برابر فرهنگِ فراگير و يا تكنولوژی پيشرفته همراه باشد، رفته رفته به ترس و
هراس مبدل می شود و پيداست كه عكس العمل های توأم با ترس و ضعف، ناگزير به اعمال
قهرآميز و بروز خشونت می انجامد. البته
اين چنين برخوردهای خشونت آميز نه تنها ميان فرهنگ ها و تمدن های گوناگون، بلكه در
محدوده فرهنگی خاصی نيز امكان بروز دارد.
به بيانی ديگر، واگرايی های فرهنگی و خطوط گسل، با پيامدهای سياسی چشمگير و مهم كه
ممكن است به قهر و خشونت نيز منتهی شود، هم ميان فرهنگ ها و هم درون فرهنگ ها می
تواند پديد آيد.
امروز
ستيز و چالش نه تنها ميان دو فرهنگ و تمدن متفاوت، بلكه رويارويی و تقابل ميان دو
يا چند نگرش و بينش و جهان بينی مختلف در مجموعه
فرهنگی واحدی نيز می تواند بروز كند. اين امر به ويژه در جوامعِ در حال
گذار كه تقابل و تعارض ميان نيروهای اجتماعی سنت گرا و متحجر از يكسو و نيروهای
اصلاح گرا و متجدد از سوی ديگر در جريان است، محسوس تر و طبعاً درگيری ها نيز
شديدتر است. شايد حتی به ياری اين نظريه بتوان تحليلی از رويدادهای سال های اخير
در ايران به دست داد؛ و نيز به ماهيت و علل وقايع و حوادثی پی بُرد كه در سال های
گذشته، و در پی تلاش های جدی جهت اصلاح جامعه و قانونمند كردن مناسبات گوناگون در
ايران رخ نموده است. چرا كه فرايند شكل گيری «جامعه مدنی»، آن هم در جامعه ای پُرتحرك و جوان چون
ايرانِ امروز كه در حال گذار به مناسباتی مبتنی بر قانون است، ناگزير با تنش ها و
چالش هايی همراه است كه به طبيعت و ماهيت چنين فرايندی باز می گردد و لذا اگر به
دور از تعصب و همراه با تعقل باشد، يقيناًً نبايد منفی تلقی شود. البته اگر نگرش
عقلانی و پايبندی به اصول اخلاقی و فرهنگ گفت و گو و مدارا و تسامح بر جدل های فكری
و عقيدتی و فرهنگی و جدال مشروع بر سر منافع و كشمكش های سياسی حكمفرما نباشد، كار
به اَعمال خشونت آميز و اقدامات تبهكارانه
می كشد. حال با توجه به اين اصل، بايد عكس العمل بخشی از نيروهای سنتی پُرنفوذ را
در جامعه در نظر گرفت كه از يكسو به سبب تنگ نظری، امكان هرگونه تحول فكری و تحرك
عملی را از خود سلب كرده اند و از سوی ديگر عدم كارايی راهكارهای سنتی و نداشتن
راهكارهای مناسب برای مسائل و مشكلات امروز و ناتوانی در رويارويی خردمندانه با
فرهنگ های ديگر و بهره وری هوشيارانه از آنها، سبب سستی و ضعفِ پايه های اجتماعی
شان شده است و از اين رو خود را در خطر نابودی می بينند. بديهی است كه اينان در
نخستين كشاكش و چالش با نيروهای كارآمد و كارشناس و كاردان، ترسی توأم با ضعف بر
وجودشان مستولی شود و گرچه در ظاهر فقط به
منظور «ثواب اُخروی» به ميدان می آيند، اما در واقع برای حفظ دايره نفوذ و سيطره
قدرت و دفاع از منافع اقتصادی كلانی كه در دست دارند، جامعه را هر روز با
بحرانی جديد مواجه می كنند و با تهديد و توسل به زور و خشونتِ آشكار، قدرت را در
قبضه خود و مقدرات جامعه را در دست می گيرند.
در
واقع بحرانی كه با گسترش خشونت گرايی و توسل به زور، می تواند جامعه را دربربگيرد
بحران فروپاشی ساختار قدرت و تحكم سنتی و به بن بست رسيدن سنتِ تحديد انديشه و
تهديد دگرانديشان است كه شايد به درستی
بتوان آن را تقابل «فرهنگ تحجر» با «فرهنگ تجدد» ناميد. بنابراين می بينيم كه تنش
و چالش ناشی از تضاد در يك مجموعه فرهنگی
نيز اگر بر اساس نگرش عقلانی و مدارا و تساهل انجام نگيرد، چگونه به شديدترين نوع
برخورد قهر آميز می تواند منجر شود.
اما
درباره برخورد خشونت آميز تمدن ها و فرهنگ
های گوناگون، آنچنان كه نخستين بار ساموئل
هانتينگتون در نظريه خود طرح كرده است، ابتدا اين واقعيت انكارناپذير را
بايد پذيرفت كه فرهنگ ها و تمدن ها هيچ گاه بسان جوامعی مستقل و سربسته نبوده و حتی
در عهد باستان نيز تماس و تبادلاتی ميان تمدن هايی كه به لحاظ مسافت و زبان از هم
دور بوده اند، وجود داشته است. البته بديهی است كه برخورد حوزه های فرهنگی هميشه
با صلح و تفاهم متقابل همراه نبوده و اختلاف ها و ناسازگاری هايی نيز وجود داشته
كه گاه با جنگ و خونريزی، گاه از راه مناظره و مباحثه و مفاهمه و گاه با گذشتِ
زمان به سازگاری و وفاق انجاميده و به هر حال همزيستی ملت ها با فرهنگ های گوناگون
تا امروز ادامه داشته است.
ولی
متأسفانه در مباحث گسترده سال های اخير
درباره «رويارويی تمدن ها»، كمتر به دستاوردها و آثار با ارزشی پرداخته شده كه طی
قرون متمادی در نتيجه تماس و تأثير متقابل
فرهنگ ها و تمدن های گوناگون نصيب جامعه
بشری شده است. در عوض بيشتر بر تجارب ناخوشايند و گزند و زيان هايی تأكيد
شده كه به سبب سوءاستفاده ها و برتری جويی ها و سلطه طلبی های پاره ای از دولت های
غربی و نيز بر اثر ناآگاهی و غفلت و خودكامگی و سرسپردگی برخی از قدرتمندان شرقی
به ملت های جهان رسيده است. امروز واگرايی ها و «خطوط گسل» ميان تمدن ها، به عنوان
نقاط حساس و عامل بروز درگيری های آتی، از جنبه های مختلف به بحث گذاشته و تحليل و
بررسی می شود؛ بدون آن كه از همگرايی ها و «نقاط پيوند» ميان تمدن ها و همبستگی ها
و پيوستگی های فرهنگی و خويشاوندی های معنوی ديرپايی كه خاور و باختر و شمال و
جنوب را به هم متصل می كنند و می توانند به مثابه پادزهری مؤثر در رفع بحران ها و
ايجاد تفاهم متقابل به كار گرفته شوند، سخنی به ميان آيد. برای مثال به ندرت به
منشأ مشترك و تأثير متقابل تمدن ها و پيوستگی فرهنگ ها اشاره می شود و كمتر به
نقاط اشتراك ميان اديان مختلف، به ويژه ميان «مسيحيت» و «اسلام» پرداخته می شود.
در چند سال اخير تلاش هايی محسوس و كوشش هايی گسترده در كار است تا با توسل جستن
به نظريه های بی پايه و اساس و انگشت گذاردن بر حوادث زودگذر سياسی و رويدادهای كم
اهميت تاريخی و دامن زدن به پيشداوری های قديمی، تغيير و تحولات اخير را به نفع
برتری و جهانشمولی تمدن و فرهنگ غرب و حقانيت تمامی ارزش ها و معيارهای برخاسته از
آن به اثبات برسانند كه نظريه های ساموئل
هانتينگتون در مقاله جنجال برانگيز
«رويارويی تمدن ها» از جمله آنها است.
همزمان سعی می شود تا پيوندهای معنوی سخت بنياد و داد و ستد های فكری و فرهنگی
ديرپايی كه جامعه بشری در پناه آن موفق
شده است تمدن های عظيمی را برپا كند و به آفرينش آثار هنری ارزشمند و انكشافات علمی
مهمی نايل آيد، سست و بی اثر و بيهوده نمايانده شود.
در
حال حاضر به جرأت می توان گفت كه توانمندی
اقتصادی و قدرتمندی نظامی و لشكركشی به
اين كشور و يورش به آن سرزمين
به بهانه «صدور دموكراسی» و «دفاع از حقوق
بشر» و نيز تلاش در جهت دستيابی به سلاح
های هسته ای مخرب و مرگ زا، برای ممانعت از تهديد و تهاجم از بيرون و حراست از
انحصار قدرت در درون، نه كارايی لازم و كافی را دارد و نه جامعه جهانی حاضر
به قبول چنين سياست های بحران زا و روش های
تنش آفرين است. در حال حاضر مخالفت گسترده در سطح جهان با جنگ طلبی های دولت
آمريكا و جلوگيری نهادهای بين المللی از گسترش جنگ افزار های هسته ای و شيميايی و
ميكروبی، نمونه ای بارز از واكنش به سياست
های جنگ طلبانه و وازنش خواسته های اقتدارگرايانه است. از اين رو شايد تنها راهی
كه برای تحقق صلح جهانی و همزيستی مسالمت آميز پيش روی جامعه بشری قرار دارد، پذيرش و پايبندی به دو اصل اساسی است كه می تواند امكان بروز
برخوردهای خشونت آميز آتی را، هم در سطح ملی و هم در سطح بين المللی، به حداقل
برساند:
۱- گسترش «فرهنگ گفت و گو» و ايجاد زمينه مناسب برای رفع تمام اختلاف ها از اين طريق.
۲- توافق بر سر پذيرش و پايبندی به مجموعه ای از ارزش های
اخلاقی و معيارهای بشردوستانه.
گفت
وگوی فرهنگ ها و تمدن ها زمانی اقبال موفقيت دارد كه با پيشداوری و برتری جويی و
با هدف متقاعد كردن طرف مقابل و قبولاندن عقايد خود همراه نباشد، بلكه به قصد داد
و ستد فكری و فرهنگی و يافتن راه های همزيستی مسالمت آميز صورت پذيرد. بی گُمان با
تداوم اين گفت و گوها و مشاركت لايه های اجتماعی گوناگون در آن و نيز گسترش آن به
تمام مسائل مهم و مورد علاقه، نه تنها به آگاهی عميق ملت ها از فرهنگ ها و تمدن های
ديگر منجر می شود، بلكه زمينه های شناخت و شناساندن مشتركات فرهنگی و پيوندهای
معنوی و ارزش ها و معيارهای اخلاقی مشابه را نيز فراهم می كند.
در
پذيرش ارزش ها و معيارهای اخلاقی نيز، چنين می نمايد كه فقط توافق بر سر اصول
مندرج در منشور «حقوق بشر» از كارايی كافی برخوردار نباشد؛ زيرا در فرهنگ های
گوناگون، معيارهای اخلاقی تنها بر اساس «حقوق و خواسته ها»ی انسان ها تكوين و
تكامل نيافته، بلكه «وظايف و مسئوليت ها»يی نيز بر عهده انسان ها گذاشته شده است. از اين رو به رغم
دشواری های آشكار در تدوين و تنظيم چنين اصولی، بايد در كنار اصول مندرج در «منشور
حقوق بشر»، هم حقوق و هم وظايف فردی انسان ها مدنظر قرار گيرد و هم ارزش ها و
معيارهای انسانگرايانه حوزه های فرهنگی
مختلف و متفاوت. لازم به تأكيد است كه
دگرگونی های بنيادين نيم قرن اخير، ما را ناگزير به بازنگری و نوانديشی در تمامی
زمينه های حيات انسانی نموده است؛ و از آن جمله بازخوانی و بازنگری در اصولی كه در
برشی تاريخی مورد پذيرش جامعه جهانی بوده
است و اكنون با تغيير و تحولاتی كه در جهان روی داده است، نيازمند تطبيق با وضع
موجود به منظور دسترسی به وفاق جهانی است.
من
بر اين باورم كه راهی جز اين، قرن بيست و يكم را نيز همانند قرنی كه با دو جنگ
جهانی و ده ها جنگ خونبار و صدها درگيری خشونت بار پايان گرفت، با خطر جنگ و ستيز
و برخوردهای قهرآميز روبه رو خواهد كرد. با اين تفاوت كه اين بار اختلاف های منطقه
ای به احتمال بسيار، ابعادی جهانی به خود خواهند گرفت و طرف های درگير افزون بر
دستاويزهای متعارف گذشته، در اثبات حقانيت اقدام های جنگ طلبانه و اَعمال خشونت
آميز خود، به تحليل های برتری جويانه تمدنی
و تفسير های تماميت خواهانه دينی نيز
متوسل خواهند شد. نشانه های چنين رفتارهايی را هم اكنون در گوشه و كنار جهان
شاهديم.
به
نقل از روزنامه شرق:
http://www.naghed.net/Maghale_ha/Shargh_tahajjor_tajaddod.htm