ساعت تازه نزديک به پنج
غروب است اما پنجم زمستان است و روزها کوتاه. هواي منجمددروازه غار تهران تاريک شده است. معلمها و مددکارها
و همينطور بچه ها از فاجعه، ازمرگ
هزاران هزار بچه و بزرگ صحبت ميکنند. بزرگترها عزم جزم کرده اند و تا ساعاتيديگر چند نفر را راهي خواهند کرد.
محمد که با دستان کوچک
9 ساله اش تمامروز در
کنار خيابان کفش هاي بزرگ را واکس زده بود تازه از راه رسيده بود. بساط واکسرا کنار ميز ونيمکت کلاس گذاشته و داشت به
حرفها گوش ميداد. گرچه امروز جمعه استولي اين "کلاس" زياد هم جمعه و شنبه نمي
شناسد و درش هميشه به روي "شاگردانش" بازاست. البته کلاس با شاگردانش جور است. شاگردها گرچه
در سن شاگرد مدرسه هستند اماروزها
مثل آدم بزرگ ها کار ميکنند و بعضي وقتها به "کلاس" مي آيند.
محمددستهاي کوچک، زبر و سرما زده خودش را به هم مي
مالد. چند دقيقه اي به حرفها گوشميدهد.
به سمت خانم مدير مي آيد و مي پرسد:
- خانم بناساز کي راه ميافتيد؟
- چطور مگه؟ فکر ميکنم
آخر شب يا فردا کله سحر.
محمد يک بار ديگردستان کوچکش را به هم مي مالد. بساط کفاشي را
برميدارد و بي جلب توجهي مرکز انجمنرا ترک
ميکند.
در انجمن همه مشغول
هستند. بار و بنديل مي بندند و به تيميکه تا چند ساعت ديگر راهي سرزمين هزاران کودک و پير
و جوان در خاک خفته است، کمکميکنند.
مواد غذايي و ضروري جمع آوري شده را بسته بندي مي کنند. برخي دنبال جمعآوري پول هستند تا چيزهاي ديگري که مورد نياز
هستند تهيه شود.
چند ساعتگذشته و تعداد آدمها در انجمن کمتر شده است.
محمد در را باز مي کند و وارد ميشود. يک
لايه نازک برف سر و دوش و کيف وسائل کفاشي او را سفيد کرده است. اگر اين قدرکوچولو و چابک نبود فکر ميکردي پيرمردي از کار
روزانه به خانه برگشته است. کيفش راروي
زمين ميگذارد. دستانش را به هم ميسايد. يک جفت کفش کودکانه از کيف خود خارجميکند و رو به خانم وطني ميگويد: "اين را
براي يکي از بچه هاي بمگرفتم."
***
"اين
آن چيزي است که ما به کودکان ميدهيم. احساس کسي بودن و برايديگري بودن. انسان خوشبخت تنها در جامعه خوشبخت ممکن
است و جامعه اي که افراد در آنبه خود
و فقط به خود مي انديشند نميتواند خوشبخت باشد. در چنين جامعه اي خوشبختيانسان مفهومي بي مفهوم است."
آقاي قاسم حسني يکي از
مديران "انجمن حمايت ازکودکان
کار" است که اين توضيحات را ميدهد. او ادامه ميدهد: " در روزي که زلزله
بماتفاق افتاد ما تصميم گرفتيم با يک تيم به
آنجا برويم. همه در تکاپو بوديم. ميخواستيم
در حد توان تيم را با دست پر روانه کنيم. آن روز تقريبا 600 هزار تومانپول جمع آوري کرديم. درست شصت و يک هزارو هفت
صد و بيست تومان را بچه هاي کار دادهبودند. اسم انجمن خود گويا است. بسياري از کودکان با
سن کم خود روزها مشغول به کارهستند.
آن روز بچه ها از درآمد روزانه خود مبلغ شصت و يک هزارو هفت صد و بيست تومانرا هديه کردند. اين رقم در ذهن همه ما براي
هميشه حک شده است. علاوه بر اين کاري راکه محمد کرد هرگز فراموش نميکنيم."
"انجمن
حمايت از کودکان کار" در سال 1379از دل "انجمن دفاع از حقوق کودک"
متولد شد. و در سال 1981 به عنوان يک موسسه مردميو غير انتفاعي به ثبت رسيد. محل استقرار خود را در
دروازه غار تهران انتخاب کرد.
"ميخواستيم
به محل کار بچه ها نزديک باشيم. بچه هاي کوچکي که براي امرارمعاش خود يا خانواده هاشان کار ميکنند يک واقعيت
هستند. يک واقعيت تلخ و زشت. حالابايد
چکار کرد؟ صبر کرد تا کار کودک ممنوع شود و از بين برود؟ اميدواريم و براي اينتلاش ميکنيم. اما تا آن وقت چه کنيم؟ دست روي
دست بگذاريم؟"
ساعت نزديک 12شب تهران است. قاسم حسني ساعتي پيش، پس از يک
روز طولاني از انجمن به خانه آمده استو اين توضيحات را در مواجهه با سئوالات من، ارايه
داده و در ادامه ميگويد: "سالهاستکه ما در رابطه با کودکان کار ميکنيم اما در سال
1379 تصميم گرفتيم تمام توان خودرا صرف
اين موجودات کوچک، دوست داشتني و بي آلايش و بيگناهي کنيم که "بخت" با
آنهايار نبوده و در فقر، اعتياد و فحشا به دنيا
آمده اند. تازه اگر اصلا خانواده اي درکار باشد."
انجمن در حال حاضر
نزديک به 400 کودک را پوشش ميدهد. دو ساختماندر همسايگي هم در يکي از فقيرترين محلات تهران خريده
است. در حين تلاشهاي عملي وبراي
ارايه سرويس هايي در جهت ارتقاء مادي و معنوي کودکان، انجمن درزمينه کارهاي باتاثير درازمدت نيز بي عمل نيست. تلاش براي
تحقق قانون محدوديت کار کودکان و محونهايي آن روي پرچم انجمن نقش بسته است.
باوجودي که تنها سه ــ
چهار سال ازعمرانجمن
ميگذرد، توانسته است دو ساختمان بخرد. برايم جالب است بدانم بودجه اينخريدها از کجا آمده است. آقاي حسني ميگويد:
"براي ما نيز جالب بود. وقتي شروع کرديميکي از دوستان صدهزارتومان به ما غرض داد. پس از
مدتي که کار اجتماعي کرديمارتباطات
وسيع تر شدند. ابتدا ما به دنبال ساختماني بوديم که بتوانيم با 5-6 ميليونتومان آن را رهن کنيم. اين ساختمان را پيدا
کرديم تنها چيزي بود که هم موقعيت آنمناسب بود و هم اندازه و وضعيت آن طوري بود که
ميتوانستيم از پس مخارج آن بربيائيم.
اما صاحب آن گفت که اجاره نميدهد و ميفروشد. ما اين مطلب را با دوستان درميان گذاشتيم. بسياري قول همکاري دادند. ما 42
ميليون تومان چک کشيديم و در طي يکماه
بايد مبلغ را پرداخت ميکرديم. بعضي از قولها به عمل نپيوست در نتيجه کار ما بهدادگاه کشيد و 7 ميليون تومان جريمه پرداختيم
و مجبور شديم از دوست و آشنا و غريبهپول قرض کنيم اما کمک ها آن چنان بود که در همان سال
اول نه تنها تمام بدهي ها راپرداختيم
بلکه وجه مناسبي براي خريدن ساختمان دوم جمع آوري شد."
در حال حاضرانجمن نزديک به 570 متر مربع مساحت در اختيار
دارد. آقاي حسني ميگويد بجز حدود 15 – 16 متر که براي دفتر و آبدارخانه استفاده ميشود بقيه ساختمان به کلاسها و
محلاتمورد استفاده کودکان
تعلق دارد. اين به آن مفهوم است که سهم قسمت اداري در اين فضاقابل اغماض است.
از حقوق و درآمد
کارکنان ميپرسم. پاسخ اين است که آنها کهاين جا شروع به کار ميکنند ميدانند که نبايد انتظار
درآمد معمولي داشته باشند. مثلاکتابدار
ماهانه 115 هزار تومان در آمد دارد و مدير عامل با 258 هزارتومان حقوقماهانه درآمدي در مرز رسمي فقر دارد. اصولا 7
نفر و در حال حاضر 6 نفر به عنوانکارمندان
ثابت در انجمن به رتق و فتق امور 400 کودک مشغول هستند. البته معلمان نيزبه صورت حق التدريسي پرداخت ميشوند.
اما کلاسها چگونه
هستند؟
"هرترم ثبت نام ميکنيم و سپس ميبينيم که در هر
سطحي چند کلاس لازم داريم. مثلا الان 18کلاس داريم که از چند کلاس اول تا پنجم ترکيب
ميشوند. اما 18 معلم نداريم و مثلاتمام
کلاس هاي پنجم را يک معلم درس ميدهد."
وزارت آموزش و پروش
مدارک اينمدرسه را به رسميت نميشناسد؟
" آموزش و پرورش ايران
مدارک ما را به رسميتنميشناسد
اما ما تعداد زيادي کودک افغان داريم. شايد بدانيد که درصد بزرگي ازکودکان کار افغان هستند. در عين حال کودکان
بسياري نيز که والدين افغان آنها مجوزاقامت ندارند از تحصيلات ابتدايي محروم هستند. اين
واقعا باعث شرم ماست. به هر حالما با
سفارت افغانستان تماس گرفتيم. آنها کلاسهاي ما و کودکان افغاني را که دراينجا درس ميخوانند، بررسي کردند. مدارکشان در
افغانستان مورد تائيد خواهدبود."
"انجمن"
عمده تلاشهاي خود را در عرصه آموزش کودکان متمرکر کرده است.اما مسؤلان انجمن "آموزش" را به روشي متفاوت تعريف ميکنند.
" براي ما مهمترين بخشکار
آموزشي اين است که کودکان ما به دليل شرايط خود شرمزده نباشند. به آنها نشانميدهيم که اين تقصير آنها نيست اگر در چنين
وضعيتي قرار دارند. در عين حال حسهمدردي
و همياري را در آنها زنده ميکنيم. ما وقتي اعتماد به نفس کودکان خود رامشاهده ميکنيم برايمان لذت بخش و مايه غرور
است. چرا که بسياري از اين کودکان درابتداي کار که به ما ميپيوندند غالبا از وضعيت خود
شرمگين هستند و بعضا احساس گناهميکنند."
اين عضو هيت مديره و
بنيانگذار انجمن در ادامه ميگويد: "براي ماموسيقي و نقاشي از همان جايگاهي برخوردار هستند که
دروسي همچون حساب و ديکته وعلوم. "
"البته امور
بهداشتي و روانکاوي و ... نيز در برنامه هاي ما هستنداما در اين زمينه ها ما مجبور هستيم به
نيروهاي داوطلب تکيه کنيم که طبيعتا بامشکلات و کم و کاست هاي ويژه خود همراه است. تصور کنيد يک پزشک ميآيد يکي دو ماه باما کار ميکند و ميرود. ما که نميتوانيم او را
مجبور به ماندن کنيم. يا يک دانشجوتعطيلات
خود را در اختيار ما ميگذارد و آن ديگري در تعطيلات به شهر خود ميرود و ... "
چه تعداد نيروي داوطلب
با انجمن همکاري ميکنند؟
" تقريبا 300نفر در اطراف انجمن حضور دارند. تقريبا 30 تا
40 نفر به طور مستمر وقت ميگذارند."
شيوه برخورد اداره
بهزيستي که از سوي دولت عملا مسئوليت کودکان کار را بهعهده دارد اين چنين است که هر از گاه سر کوچه اي
ميني بوسي متعلق به بهزيستي توقفميکند
و به جمع آوري کودکان ميپردازد. اين مساله باعث گريز خانواده ها و کودکان ازسيستم "حمايتي" دولتي است.
آقاي حسني درباره رابطه
خانواده ها با انجمنميگويد:
"بچه هاي ما از آزادي کامل براي رفت و آمد برخوردار هستند. ما آنها را بههيچ عملي وادار نميکنيم. آنها تشويق ميشوند و
به مرور با انجمن رابطه برقرارميکنند.
براي والدين نيز به همين ترتيب است. بعضي از آنها به انجمن رفت و آمدميکنند و گاه در کنار کودکان خود سر کلاسها
مينشينند."
آيا تجربه منفي هموجود دارد؟
"در تمام اين مدت تنها
يک مورد را شاهد بودم که مادري به انجمنآمد و با برخوردي تند و زننده فرزند خود را برد."
خانم زهرا بناساز مديرعامل انجمن در همين رابطه ميگويد: "اين
مادر امروز دوباره به انجمن آمد. خودشفرزندش را آورده بود. از برخورد خود شرمنده بود و
ميگفت فکر ميکرده که اين مرکز بهبهزيستي
تعلق دارد."
قاسم حسني در رابطه با
ارگانها ي دولتي و شهرداري چنينتوضيح
ميدهد:" برخي با اين رابطه ها مشکل دارند ولي واقعيت اين است که ما کاهايي راانجام ميدهيم که اگر يک دولت ايده ال وجود
ميداشت همه اينها وظائف آن دولت ميبود. حال چرا نبايد با ارگانهاي دولتي تماس داشت مشکلات
را با آنها در ميان گذاشت حمايتگرفت و
احيانا تجربيات خود را در اختيار آنها گذاشت؟"
"ما در روزهاي اخير بامسئولان عاليرتبه وزارت تازه تاسيس رفاه ملاقاتي
داشتيم. با آنها درباره همين موضوعجمع
آوري کردن کودکان با ميني بوس صحبت کرديم. توضيح داديم که اين شيوه در عمل نشانداده است که تاثير مثبتی بر جاي نميگذارد.
برداشت ما اين بود که آنها با علاقه بهحرفها ي ما گوش ميدادند. حال تا چه حد به آن عمل
کنند، خدا ميداند.
ارتباط انجمن با
ايرانيان خارج چگونه است؟
"ما در جنوبکاليفرنيا، در سوئد و کانادا دوستان ايراني
داريم که در ارتباط با انجمن در تلاشهستند. در ضمن خيلي مايل هستيم با سازمانهاي فعال در
جنوب آسيا پيوند ايجاد کنيم. ميدانيد
که در اين بخش کار کودکان خيلي گسترده است و ما ميتوانيم از تجربيات آنهااستفاده کنيم."
درباره آرزوهاي انجمن
ميگويد :" اميدواريم يک روز بتوانيمفضايي بزرگتر داشته باشيم تا بچه هاي کار هم دقايقي
در روز را کودکي کنند و بازيکنند و
ترس نداشته باشند که مزاحم همکلاسانشان هستند."
ميپرسم اگر 10هزار دلار داشته باشيد با آن چه ميکنيد؟
"اول از همه خيالمان
راحت خواهدبود که
دست کم حقوق ده ماه آينده معلمان مان را داريم"
***
در روز 23سپتامبر کنسرت "حافظ و ساقي" در
تورنتو برگزار ميشود. عوايد حاصل از فروش بليت هاياين کنسرت به انجمن حمايت از کودکان کار اهدا خواهد
شد. اين کنسرت شامل هنرنمايياستادان
رقص و موسيقي ايراني و غير ايراني در تورنتو است. علاوه بر اين اگر تمامبليتهاي آن به فروش برسد حقوق معلمان کودکان
کار در دروازه غار تهران براي 10 ماهآينده تضمين خواهد شد.