در جستجوي آزادي
نگاهی به فيلم قطار افسار
گسيخته ساخته آندره آ کونچالفسکي
سيد حسين ميرکريمي
جمعه
شب، فيلم قطار افسار گسيخته ساخته آندره آ کونچالفسکي از برنامه صدفيلم پخش شد. فيلم
بي شک طغيان روح يک انسان ناآرام عليه نظم مستقر و وضع موجود را روايت مي کند. در
زماني که نظام زندان توانسته نسق زندانيان را بگيرد و آنها را گوش به فرمان کند،
تنها مني (Menny) است که به عنوان
يک ابدي و عليرغم اينکه سه سال را در انفرادي گذرانده سرحال و باانرژي به مبارزه
ادامه مي دهد و خيال فرار در سر دارد، آنهم در سرماي منفي پنجاه درجه آلاسکا. اوست
که در زندان آشوب مي کند و رييس را به مبارزه مي طلبد. زندان و رييس آن نمادي از جامعه
مدرن ما هستند _البته نمي خواهم سريع ماجرا را به سرمايه داري بدوزم_ که انسان ها
را به سلطه درآورده و مشغول تربيت «بدن هايي رام» هستند. اما در اين ميان وصله هاي
ناجوري هم هستند که مني يکي از آنها ست و رييس زندان او را حيواني مضر بيشتر نمي
داند. در اوضاعي که همه چيز تخصصي شده، نظام هاي آموزش و پرورش در مدارس، دانشگاه
ها، ادارات و پادگان ها انسان هايي مفيد در چارچوب هاي تعريف شده مي سازند که مي
توانند به منافع اجتماعي خدمت کنند. اگر کسي ساز مخالف بزند و کمي هوا براي نفس
بخواهد يا ديوانه است يا مجرم و مهم نيست شرايط اين جامعه مقدس چه بوده که فرد را
به اينجا سوق داده است. فردي که قرباني نظمي شده که از ضرورت آن و حتي مواهب آن چيزي
نمي فهمد.
مني
و دوستش سوار قطاري مي شوند تا از آن جهنم پربرف بگريزند اما از بخت آنها لوکومتيوران
سکته مي کند و قطار بي راننده با نهايت سرعت به پيش مي رود آن هم در مسيري که پايان
معلومي ندارد. سيستم هاي تمام الکترونيکي راه آهن نيز قادر به نگه داشتن ah1332moudقطار نيستند و اين
همه تدبير براي «کنترل بيشتر» هيچ فايده اي براي مهار مني ندارد. اين قطار، قطار
سرنوشت سرنشينان آن است که چاره اي جز مهارش ندارند. مني يک تفاوت اساسي با دوست
جوانش دارد. مني عميقا تشنه رهايي است و به هيچ قيمتي حاضر به بازگشت به آن قفس نيست.
زماني که از مسير فاضلاب فرار مي کنند، مني در جواب اعتراض همسفرش به بوي گند مي
گويد: «اين بوي آزادي است». مني فقط به آزادي فکر مي کند اما دوستش به دنبال مني
است، شيفته عصيان اوست اما درک درستي از پايان کار ندارد اما مني از همان ابتدا
تصميمش را گرفته است.
دست
بر قضا اين قطار سرنشين ديگري نيز دارد، يک زن جوان که دستيار لوکومتيوران بوده و
در اولين حضور، مني و دوستش را از مرگ نجات مي دهد. درست زماني که سوزن بان قصد
تعويض مسير قطار و نابودي قطار به زعم مسئولان بي سرنشين را دارد، دختر جوان با به
صدا درآوردن سوت قطار به آنها مي فهماند که کساني در قطارند.
در
انتها زماني که مسئولين راه آهن از به راه آوردن اين قطار سرکش نااميد مي شوند و
تصميم به نابودي اش مي گيرند، رييس زندان با هلي کوپتر خود را به قطار مي رساند تا
مني را به زندان بازگرداند اما خود اسير مني زخمي مي شود. سکانس پاياني شايد زيباترين
سکانس فيلم باشد، آنجايي که رييس زندان با دستاني بسته به مني دستور مي دهد قطار
را نگه دارد و مي گويد هيچ وقت آزادش نمي کند. اما مني راه خود را برگزيده، آزادي
که همان نابودي ست. مني هم فهميده که راهي براي رهايي از شر اين سيستم عنکبوتي
وجود ندارد جز مرگ. حتي زماني هم که ظاهرا نظام حاکم اسير ماست اين ما هستيم که در
چنگال اوييم. اينجاست که درک مي کنيم چرا انسان هاي ناآرام در دوره هاي مختلف راه
خودکشي را برگزيده اند. مني هم آگاهانه آنرا برمي گزيند چرا که رهايي را در آن مي
بيند. اما از همراه بردن آن پسر و دختر جوان امتناع مي کند، آنها هنوز به درک مني
نرسيده اند. به مدد رابطه عاطفي که بين آنها برقرار شده هنوز اميد به زندگي دارند،
پس مني قطار را از هم جدا مي کند و به قول دوستش کار خودش را مي کند. در آخرين
لحظات پيش از برخورد مني را مي بينيم که بالاي سقف قطار چون پرنده اي آماده به
پرواز ايستاده و تصاوير زندانيان را داريم که پشت ميله ها به تماشاي اين صحنه
باشکوه نشسته اند، درست مثل ما. در واقع انگار ما هم خود زنداني و همراه آنها هستيم
که لحظه اوج، لحظه رسيدن به آزادي را نظاره مي کنيم.
فيلم
يکي از دردهاي اساسي بشر را بيان مي کند، آن هم در نهايت زيبايي. اين حقيقت دردناک
و خوف انگيز که شايد هيچگاه آزادي واقعي وجود نداشته باشد و تنها با نيستي و مرگ
معنا پيدا بکند. اين حقيقت که شايد جهاني که ما در آن هستيم تغيير شگرفي نخواهد
کرد و ما تنها به قول هايدگر مي توانيم «کمي براي زندگي تحمل پذير ترش بکنيم»، اما
نمي توانيم زير و رويش بکنيم. امکان ندارد به جهاني مافوق آن برسيم که از هر دردي
بري باشد و تنها راه رسيدن به آزادي هم آغوشي با مرگ است و اي بسا انسان هاي والايي
که تاب تحمل کليشه هاي تهوع آور هرروزه را ندارند و به انحاي مختلف عليه سيستم
حاکم سر به شورش مي گزارند و نهايتا با شجاعتي وصف ناپذير همان آزادي محض را
انتخاب مي کنند. اين سرنوشت تلخ، هراس آور و شايد محتوم انسان مدرن باشد، انساني
که دو راه بيشتر ندارد. اما من شخصا راه مني را انتخاب نمي کنم. شايد به درک او
نرسيده باشم اما عشق و زندگي و لذت را ترجيح مي دهم، مي خواهم تحمل پذيرترش کنم.
شنبه
بيست و ششم شهريور 1384ساعت 2:55
http://www.jonbesh-e-no.blogfa.com/